eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
4.9هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
1.7هزار ویدیو
51 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📖 چند خط از کتاب(با الحاقیه) حماسه هویزه. 6⃣2⃣ ✍️... شب عملیات فرا رسید . شب پانزدهم دیماه ۱۳۵۹ بود . حسین با تنها خودرو وانت سپاه هویزه بخشی از نیروها را در چند نوبت به محل استقرار گردانهای ارتش برد . تا جلو تانکها در عملیات شرکت کنند . ساعت حدود ۱/۵ بامداد این کار به اتمام رسید . بچه های مستقر در سپاه گویا قصد خوابیدن نداشتند و مثل شبهای قدر بیدار مانده بودند . حسین و یونس که به مقر برگشتند ، حسابی خسته و کوفته شده بودند . مقداری نان خشک که از شب مانده بود خوردند . همه بچه ها دور حسین جمع شدند . او سر شوخی را باز کرد و بقیه ادامه دادند . قهقهه مستانه قدوسی و حکیم و... انسان را به یاد قهقهه بهشتیان می انداخت . ناگهان حسین پرسید : مقداری آب گرم پیدا میشه غسلی بکنم ؟ یکی از بچه ها گفت : - آقا سید ، خدا خیرت بده تو هم توی این گیرو دار برای غسل کردن وقت گیر آوردی؟ - ملاقات با خدا شرایطی داره . با این جمله حسین سکوتی بر همه حاکم شد . بعضی گریه شان گرفت . احمد خمینی آهسته به یونس گفت : - باید نگذاریم حسین در عملیات شرکت کنه ، یه فکری کن تا جلویش را بگیریم . - اون فرمانده ما است ، ما چطور می تونیم مانع او بشیم ؟ غفار درویشی که عشق خاصی به حسین داشت ، بر خواست و بیرون رفت و بعد از چند دقیقه با یک کتری آب گرم برگشت و گفت : فعلا فقط همین مقدار آب گرم هست . حسین گفت : دستت درد نکنه ، نشه غسل کامل کنم ، سرم رو که میتونم بشورم . سرش را روی تشت گرفت و به غفار گفت آب بریز . سرش را که شست رو به مسئول انبار کرد و گفت : - لباس نو توی انبار هست ؟ - بله . بین بچه ها توزیع کن . ادامه دارد... صفحه @defae_moghadas 🌸 https://sapp.ir/dein_book 🌾🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📖 چند خط از کتاب(با الحاقیه) حماسه هویزه 7⃣2⃣ ✍️... برخی از بچه رفتند و لباس نو نظامی گرفتند و به تن کردند . آن شب چشمهای حسین در نماز شب بارانی بود . در سجده ها و قنوتها اشک بسیار ریخت . اذان صبح را خود حسین گفت . نماز جماعت به امامت حسین برگزارشد . در مراسم صبحگاه هر گروه به صف شدند و فرمانده آنها در جلوشان قرار گرفته بود . کریم پور در جلو صف بچه های مسجد سلیمان ، بهاء الدینی در جلو صف بچه های دزفول ، محمدفاضل در جلو صف دانشجویان پیرو خط امام و... سیدحسین ، محسن نوذریان را جلو صف بچه های اهواز و هویزه قرار داد و شروع به صحبت و سخنرانی کرد و‌ گفت : - ما قراره همراه ارتش در عملیات شرکت کنیم . یا دشمن رو شکست می دیم و یا با افتخار به شهادت می رسیم . در جمله آخر صحبتش گفت : نفرات جلو صفها فرمانده هستند و همه از آنها اطاعت کنند . دستور آنها دستور من است . سپس حسین به طاهر عبیات گفت : - به مقر فرماندهی ارتش برو و محل دقیق مینهای خنثی نشده را به اونها نشان بده . بعد روبه نوذریان کرد و گفت : - یک کانال به موازات پنجاه متری رودخانه کرخه کور هست که در سمت راست آن جاده ای قرار دارد . امتداد آن را بگیرید و پیش بیایید . من اونجا منتظرتون هستم . بعد در حالی که غفار درویشی همراهیش می کرد ، به راه افتادند و رفتند . ادامه دارد... صفحه ۲۷۳ @defae_moghadas 🌸 https://sapp.ir/dein_book 🌾🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼‌
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📖 چند خط از کتاب(با الحاقیه) حماسه هویزه 8⃣2⃣ ✍️... فرماندهی تیپ یک لشکر قزوین در یک تانک بود . حسین چند دقیقه ای نزد آنان رفت و سلام و احوالپرسی کرد . حسین یونس شریفی و حسین احتیاطی راکه آن روز با دست شکسته آمده بود ، دید ‌و بعد از سلام ‌گفت : من کمی سردم است . حسین ژاکت اش را فورا در آورد و به سید حسین داد و گفت : من دو ژاکت پوشیده ام . این یکی برای تو . حسین روی لباسهایش لباس سبز سپاه را پوشیده بود و وقتی بچه ها به او گفتند ، بهتر است در عملیات این لباس را در بیاری ، گفت : من از خدای خود خواسته ام که با همین لباس سبز او را ملاقات کنم . تعدادی از بچه های راه بلد سپاه هویزه کنار فرمانده گردانهای ارتش قرار گرفتند . ساعت ده صبح فرمان عملیات در بی سیمها صادر شد . ابتدا توپخانه ایران آتش سنگینی روی مواضع دشمن ریخت . سپس حرکت و پیشروی آغاز شد . دو گردان تانک به سمت روستاهای قیصریه و سمیده حرکت کردند . سمیده که مرکز ثقل نیروهای دشمن به شمار می رفت و قرار بود الحاق تیپهای یک و سه در روستای سمیده انجام شود . بعد از این الحاق باید به سمت روستای کوت سعد می رفتند و پس از آزادی آن ، مرحله دوم عملیات باید شروع می شد که آزاد کردن پادگان حمید بود . در همان نیم ساعت اول گردان سرهنگ رادفر روستای قیصریه را آزاد کرد . سرعت پیشروی آنچنان خوب بود که بین نیروهای پیاده سپاه و تانکهای ارتش مسابقه شده بود . گاهی آنها جلو می زدند و گاهی اینها . چند دستگاه تانک دشمن در آنجا به غنیمت در آمدند و خدمه آنها اسیر شدند . ادامه دارد... صفحه @defae_moghadas 🌸 https://sapp.ir/dein_book 🌾🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼‌
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📖 چند خط از کتاب(با الحاقیه) حماسه هویزه 9⃣2⃣ ✍️... حوالی ظهر نیروهای ما به حوالی روستای کوت سعد رسیدند . تانکها و نفرات دشمن در حال عقب نشینی از پل سمیده بودند و تیپ سوم لشکر قزوین معروف به تیپ همدان در حال تعقیب آنها بود. آنها که از حضور تیپ یک در آنجا بی خبر بودند ، به دام افتادند . تعداد زیادی از آنها در همان جا به هلاکت رسیدند . تا به حال این همه نفرات دشمن در یک جا به هلاکت نرسیده بودند .ساعت یک تا دو بعد از ظهر شده بود . سمت راست تیپ یک ، در کمی دورتر جفیر قرار داشت و نیروها و تانکهایی از دشمن در آنجا بودند و احتمال داشت از پهلو به نیروهای ما حمله کنند . ناگهان ۵ فروند هلیکوپتر هوا نیروز در آسمان ظاهر شد و به تانکهای در حال فرار دشمن به سمت جفیر حمله کردند . حدود یک ساعت این در گیریها ادامه داشت و تانکها یکی پس از دیگری طعمه موشکهای هلیکوپترها می شدند . یکی از این هلیکوپترها مورد اصابت قرار گرفت و سقوط کرد ولی خلبانان آن توسط یک هلیکوپتر پشتیبانی ۳۱۴ نجات پیدا کردند . دود تانکهای در حال سوختن به آسمان منطقه می رفت . حدود ۸۰۰ تا ۹۰۰ نفر دستهای خود را روی سر گذاشته و تسلیم شدند تا کشته نشوند . آتش درگیریها فروکش کرد و مرحله اول عملیات با موفقیت کامل تمام شد . حسن بوعذار با بیست نفر اسیر به آنجا آمد و آنها را تحویل داد . حسین علم الهدی خیلی خوشحال بود . شیخ شویش آمد آنجا و این پیروزی را به او تبریک گفت . حسین گفت : ان شاء الله هر وقت کربلا آزاد شد تبریک بگو ادامه دارد... صفحه @defae_moghadas 🌸 https://sapp.ir/dein_book 🌾🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼‌
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📖 چند خط از کتاب(با الحاقیه) حماسه هویزه 0⃣3⃣ ✍️... با توجه به توجیه مراحل عملیات قرار بود در صورت پیروزی مرحله اول مرحله دوم عملیات ادامه یابد و نیروها به سمت جفیر و پادگان حمید حرکت کنند . از سمت روستای صفحه یک و دو در پشت جاده اهواز-خرمشهر نیز یک تیپ از لشکر ۹۲ و یک گردان از سپاه حرکت کنند و در پادگان حمید الحاق صورت گیرد . ساعت ۳ بعد از ظهر یک جیپ ارتش از قرارگاه فرماندهی که بنی صدر و ظهیر نژاد در آن بودند ، آمد و یک سرهنگ برای فرمانده لشکر ۱۶ قزوین پیام آورد که آرایش دورانی بگیرید و فاصله تانکها از هم سیصد متر باشد . یک فیلمبردار هم بود که مدام از او فیلم می گرفت . این پیام به معنی توقف پیشروی و عدم انجام مرحله دوم عملیات بود . او بعداز رساندن پیام و فیلمبرداری به قرارگاه برگشت . چند اتوبوس برای بردن اسرا آمدند و سرگردی از آنها پیاده شد و با حسین علم الهدی صحبت کرد . حسین رو به بچه ها کرد و گفت : دو نفر که راه پادگان حمیدیه را بلدند لازم داریم . کی پادگان حمیدیه را بلده ؟ احمد رسول خمینی و محسن نوذریان گفتند: - ما بلدیم . حسین گفت : - با جناب سرگرد اسرا را به پادگان حمیدیه و اهواز ببرید . - چطور برگردیم ؟ - فردا وسیله ای پیدا کنید و برگردید . تا غروب اسرا تخلیه شدند . هوا تاریک و سردتر شده بود . هر کس دنبال جایی می گشت که شب را آنجا بگذراند . ادامه دارد... صفحه ۲۷۴ @defae_moghadas 🌸 https://sapp.ir/dein_book 🌾🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼‌
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📖 چند خط از کتاب(با الحاقیه) حماسه هویزه. 1⃣3⃣ ✍️... حدود ده دوازده نفری همراه حسین علم الهدی به روستایی خالی از سکنه در شرق هویزه و نزدیک رودخانه کرخه رفتند . آنجا نماز مغرب و عشا را به امامت حسین خواندند و در اتاقکهای حصیری روستایی استراحت کردند . در طول تمام شب تا صبح چراغهای خودروهای دشمن روشن و در حال تردد بودند. مشهود بود که در حال جا به جایی نیرو و تانک و مهمات زیادی هستند اما در جبهه خودی همه در حال استراحت شب را می گذراندند و بلاتکلیفی حکم فرما بود . نه دستور و اقدامی مبنی بر قصد حمله مشاهده می شد و نه دفاع و نه عقب نشینی . اگر قصد حمله بود ، باید مهمات و پشتیبانی آتش و یگان مورد نیاز در طول شب فراهم می شد و فرماندهان ارشد طرح و نقشه را به فرماندهان پایینتر ابلاغ می کردند . اگر قصد دفاع بود باید در طول شب سنگرهای تانک ایجاد می شد و نیروها ، مواضع دفاعی قابل دفاع ایجاد می کردند . اگر قصد عقب نشینی بود باید خطوط دفاعی عقب تر مشخص می شد و در آن مواضع دفاعی ایجاد می شد و به فرماندهان پایینتر ابلاغ می شد و عاقلانه تر اجرای عقب نشینی در تاریکی ۱۵ ساعته آن شب بود ولی هیچکدام از این کارها تا صبح و حتی تا ظهر روز بعد مشاهده نشد . در طول همان شب لشکر ده زرهی دشمن به جفیر انتقال داده شد و یک پاتک با پشتیبانی آتش هوایی و زمینی کامل طراحی و جابه جایی های لازم آن در طول شب انجام شد . ادامه دارد... صفحه ۲۷۴ @defae_moghadas 🌸 https://sapp.ir/dein_book 🌾🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼‌
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📖 چند خط از کتاب(با الحاقیه) حماسه هویزه 2⃣3⃣ ✍️... قبل از طلوع آفتاب دشمن شروع به ریختن آتش توپخانه کرد. نیروهای ما تازه از خواب بیدار شده بودند که مورد هجوم توپخانه و هواپیماهای دشمن قرار گرفتند . شدت گلوله باران به حدی بود که بسیاری از تانکها و نفربرهای ما مورد هدف قرار گرفت و آسیب جدی دید . یک جهنم به تمام معنا در منطقه استقرار تیپ یک برپا شد . صدای انفجارهای پیاپی کر کننده بود و همه را هراسان کرده بود . آتش تهیه دشمن که کمتر شد ، تانکها و نیروی زرهی دشمن پیشروی به طرف نیروهای ما را آغاز کرد . سید حسین علم الهدی تعدادی از آر پی جی زنها را برداشت و به مقابله با تانکهای دشمن رفت و با آنها درگیر شدند . ولی به بچه هایی که سلاح سبک داشتند گفت سر جای خود بمانند . آنها با زدن چند تانک پیشروی دشمن را متوقف کردند . دشمن که متوجه مقاومت این نیروهای پیاده شده بودند ، با رگبار تیربارها و شلیک تانک شروع به هدف قرار دادن آنها کردند . عده ای از خدمه نیروهای زرهی خودی ، تانکهای خود را رها کردند و تعدادی دست به عقب نشینی زدند . دشت صاف و وسیع بود و هیچ موضعی برای پناه گرفتن وجود نداشت . بوته های خاری که در آن منطقه می روید ، تنها چیزی بود که می شد حداقل از دید دشمن پنهان شد و از چشم آنها دور ماند . بچه ها پشت همین بوته خارها به صورت نشسته نماز ظهر و عصرشان را خواندند . حدود ساعت دو بعد از ظهر فاصله ای بین نیروهای علم الهدی و نیروهای ارتش افتاد . ادامه دارد... صفحه ۲۷۶ @defae_moghadas 🌸 https://sapp.ir/dein_book 🌾🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼‌
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📖 چند خط از کتاب(با الحاقیه) حماسه هویزه 3⃣3⃣ ✍️... آنها آن جلو داشتند با تانکهای دشمن می جنگیدند و مابقی نیروهای زرهی عقب نشستند . شاید سه چهار کیلومتر میان گروه علم الهدی و زرهی فاصله افتاد . بی سیم چی شانزده -هفده ساله ای به نام تسلیمی نزدیک حسین علم الهدی بود . او در بی سیم جملات پراکنده ای از ارتش شنید که نشان دهنده دستور عقب نشینی بود . او به سید حسین گفت : - ارتشیها توی بی سیم از عقب نشینی صحبت می کنند . حسین گوشی را گرفت و مکالمات را گوش داد . با همان چند کلمه اول که شنید متوجه شد که عقب نشینی شده اما بچه هایی که جلو هستند ، از این دستور خبر ندارند . سید حسین لحظات کوتاهی فکر کرد . او در مقابل یک دو راهی بزرگ قرار گرفته بود . بایستند و بجنگند تا همه شهید یا اسیر شوند یا زیر آتش شدید دشمن عقب نشینی کنند . راه اول اگرچه عاشقانه بود اما منطقی و عاقلانه نبود و راه دوم با تلفات زیاد بچه ها همراه بود . حسین در یک لحظه راه دیگری انتخاب کرد . راهی که هم عاقلانه بود و هم عاشقانه . او به بی سیم چی خود گفت : به عقب برو و بگو ‌همه بچه ها عقب نشینی کنند . فقط تعدادی آر پی جی زن بمانند و جلوی تانکها بایستند . او تصمیم به عقب نشینی گرفت اما با ایجاد تأمین برای نیروهای عقب نشینی کننده . خودش و تعدادی آر پی جی زن مانند غفار درویشی ، سید محمد علی حکیم ، جمال دهشور ، محسن غدیریان ، سید محمد بهاء الدینی و محمد فاضل ماندند تا فدایی دیگران شوند . ادامه دارد... صفحه ۲۷۷ @defae_moghadas 🌸 https://sapp.ir/dein_book 🌾🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼‌
🔴 دسترسی به مطالب گذشته کانال حماسه جنوب سنجاق شده 👈 خاطرات سردار علی ناصری 👈 خاطرات ملا صالح قاری 👈 خاطرات داریوش یحیی 👈 خاطرات جمشید عباس دشتی 👈 خاطرات سرهنگ کامل جابر 👈 خاطرات غلامعباس براتپور 👈 خاطرات مصطفی اسکندری 👈 لحظه نگاری عملیات 👈 خاطرات عظیم پویا 👈 لحظه نگاری عملیات 👈 خاطرات سید مهدی موسوی 👈 خاطرات جهانی مقدم 👈 لحظه نگاری عملیات 👈 امام جمعه آبادان 👈 خاطرات پرویز پورحسینی 👈 خاطرات دکتر احمد چلداوی 👈 خاطرات حسن علمدار 👈 خاطرات رضا پورعطا 👈 خاطرات سردار علی هاشمی 👈 خاطرات طلبه آزاده رحمان سلطانی 👈 خاطرات مهدی طحانیان 👈 خاطرات مرتضی بشیری 👈 خاطرات سردار گرجی زاده 👈 قرارگاه سری نصرت 👈 خاطرات حاج صادق آهنگران 👈 محموعه خاطرات کوتاه 👈 خاطرات میکائیل احمدزاده 👈 خاطرات خودنوشت دکتر بهداروند 👈 خاطرات کربلای۴ گردان کربلا 👈 خاطرات سید حسین سالاری 👈 خاطرات فرنگیس حیدرپور 👈 خاطرات محسن جامِ بزرگ 👈 دکتر ایرج محجوب 👈 عزت الله نصاری 👈 خاطرات پروفسور احمد چلداوی 👈 خاطرات اسدالله خالدی 👈 عزت الله نصاری 👈 خورشید مجنون (حاج عباس هواشمی ) 👈 عزت الله نصاری 👈 دکتر احمد عبدالرحمن 👈 شهید علی چیت سازیان 👈 سرگرد عزالدین مانع 👈 محمدعلی نورانی 👈 دکتر محسن پویا 👈 ناصر مطلق 👈 شهید محمدحسن نظر نژاد 👈 خاطرات یک رزمنده نفودی 👈 خاطرات شهید مصطفی رشید پور                •┈••✾❀○❀✾••┈• جهت دست‌یابی به این مطالب، متن آبی رنگ را لمس کنید و با استفاده از ⬆️و ⬇️ به قسمت دلخواه بروید. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
حدود ده دوازده نفری همراه حسین علم الهدی به روستایی خالی از سکنه در شرق هویزه و نزدیک رودخانه کرخه رفتند . آنجا نماز مغرب و عشا را به امامت حسین خواندند و در اتاقکهای حصیری روستایی استراحت کردند . در طول تمام شب تا صبح چراغهای خودروهای دشمن روشن و در حال تردد بودند. مشهود بود که در حال جا به جایی نیرو و تانک و مهمات زیادی هستند اما در جبهه خودی همه در حال استراحت شب را می گذراندند و بلاتکلیفی حکم فرما بود. نه دستور و اقدامی مبنی بر قصد حمله مشاهده می شد و نه دفاع و نه عقب نشینی. اگر قصد حمله بود، باید مهمات و پشتیبانی آتش و یگان مورد نیاز در طول شب فراهم می شد و فرماندهان ارشد طرح و نقشه را به فرماندهان پایین‌تر ابلاغ می کردند. اگر قصد دفاع بود باید در طول شب سنگرهای تانک ایجاد می‌شد و نیروها، مواضع دفاعی قابل دفاع ایجاد می کردند. اگر قصد عقب نشینی بود باید خطوط دفاعی عقب تر مشخص می شد و در آن مواضع دفاعی ایجاد می شد و به فرماندهان پایین‌تر ابلاغ می شد و عاقلانه تر، اجرای عقب نشینی در تاریکی ۱۵ ساعته آن شب بود ولی هیچکدام از این کارها تا صبح و حتی تا ظهر روز بعد مشاهده نشد. در طول همان شب لشکر ده زرهی دشمن به جفیر انتقال داده شد و یک پاتک با پشتیبانی آتش هوایی و زمینی کامل طراحی و جابه جایی های لازم آن در طول شب انجام شد. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 حماسه هویزه فرماندهی تیپ یک لشکر قزوین در یک تانک بود . حسین چند دقیقه ای نزد آنان رفت و سلام و احوالپرسی کرد . حسین یونس شریفی و حسین احتیاطی راکه آن روز با دست شکسته آمده بود ، دید ‌و بعد از سلام ‌گفت : من کمی سردم است . حسین ژاکت اش را فورا در آورد و به سید حسین داد و گفت: من دو ژاکت پوشیده ام . این یکی برای تو . حسین روی لباسهایش لباس سبز سپاه را پوشیده بود و وقتی بچه ها به او گفتند ، بهتر است در عملیات این لباس را در بیاری ، گفت: من از خدای خود خواسته ام که با همین لباس سبز او را ملاقات کنم . تعدادی از بچه های راه بلد سپاه هویزه کنار فرمانده گردانهای ارتش قرار گرفتند . ساعت ده صبح فرمان عملیات در بی سیمها صادر شد . ابتدا توپخانه ایران آتش سنگینی روی مواضع دشمن ریخت . سپس حرکت و پیشروی آغاز شد . دو گردان تانک به سمت روستاهای قیصریه و سمیده حرکت کردند . سمیده که مرکز ثقل نیروهای دشمن به شمار می رفت و قرار بود الحاق تیپهای یک و سه در روستای سمیده انجام شود . بعد از این الحاق باید به سمت روستای کوت سعد می رفتند و پس از آزادی آن ، مرحله دوم عملیات باید شروع می شد که آزاد کردن پادگان حمید بود . در همان نیم ساعت اول گردان سرهنگ رادفر روستای قیصریه را آزاد کرد . سرعت پیشروی آنچنان خوب بود که بین نیروهای پیاده سپاه و تانکهای ارتش مسابقه شده بود . گاهی آنها جلو می زدند و گاهی اینها . چند دستگاه تانک دشمن در آنجا به غنیمت در آمدند و خدمه آنها اسیر شدند . ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂