eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
4.9هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
1.7هزار ویدیو
51 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻 ۱۰۴ حاج صادق آهنگران نوشته: دکتر بهداروند •┈••✾❀🔹❀✾••┈• 🔅آشنایی با حبیب الله معلمی در این بخش قصد داریم درباره حبيب الله معلمی، شاعر بسیاری از نوحه ها و اشعار شما، صحبت کنیم. ایشان تحولی در نوحه خوانی و مداحی شما ایجاد کرد. بفرمایید چگونه با ایشان آشنا شدید؟ وقتی تبلیغات سپاه پاسداران و جهاد سازندگی باهم ادغام شدند، من با سیف الله، پسر آقای معلمی که از نیروهای جهاد بود، آشنا شدم. او وقتی متوجه شد که نوحه می خوانم، گفت: «پدر من شاعر است و می تواند برای شما شعر بگوید.» اوایل خیلی باورم نمی شد که یک پیرمرد ساده روستایی بتواند شعری بگوید که به کار نوحه خوانی من بیاید.. باوجوداین، برای اینکه سیف الله ناراحت نشود، گفتم: «به پدرت بگو در این زمینه برایم شعری بگوید.» چند روز بعد، سيف الله با یک شعر پیش من آمد. از خواندن شعر، هم تعجب کردم و هم ذوق زده شدم؛ همان شعر معروفی بود که بعدها در محضر حضرت امام آن را خواندم: سربند آن این بیت بود ای شهیدان به خون غلتان خوزستان درود لاله های سرخ پرپر گشته ایران درود این شعر من را ترغیب کرد که به دیدار حبیب الله معلمی بروم. با پسرش سیف الله هماهنگ کردم و چند روز بعد، برای اولین بار، آقای معلمی را در مغازه ای که صاحبش فردی به نام محمدزاده بود، در خیابان امام خمینی اهواز دیدم. آقای معلمی آنجا کار می کرد پیرمردی مؤقر با موهای سفید بود و گوشه ای از مغازه روی صندلی نشسته بود. بهداروند: اولین دیدار شما چگونه بود؟ پسرش من را معرفی کرد و گفت: «بابا، این آقای آهنگران است. در نگاه اول کم حرف و کمی اخمو به نظر می رسید. انتظار داشتم شور و شوقی نشان بدهد، ولی آرام از روی صندلی اش بلند شد و بعد از روبوسی، دوباره نشست و منتظر حرف زدن من شد. نگاهی به او کردم. سرش پایین بود و آرام حرف می زد. از برخوردش خیلی جا خوردم. بعد فکر کردم که شاید هنوز با من صمیمی نشده و به زمان نیاز دارد. چایش را که نوشید، خیلی آرام گفتم: «آقای معلمی، دست شما درد نکند. شعر بسیار خوبی گفته بودید. آن را پیش امام خمینی خواندم. ایشان هم راضی بودند. همان طور که استکان چایش را بر می داشت، با متانت خاصی گفت: خدا را شکر. این از لطف خداست.» در همین حین، پسرش برای ایجاد صمیمیت بیشتر پیشنهاد کرد که شب به خانه آنها بروم، ولی به هر حال، اولین برخورد و ملاقات ما سرد و خشک بود. سرودن شعر در مزرعه و خانه بعدها چند بار به مغازه محل کار آقای معلمی رفتم که از او اشعاری را که سروده بود، بگیرم، أما احساس کردم که صاحب مغازه زیاد با رفتن من به آنجا برای دیدن آقای معلمی موافق نیست. موضوع را با آقای معلمی در میان گذاشتم و متوجه شدم که او هم تمایل دارد محل ملاقات های بعدی ما جای دیگری باشد. بنابر این، منزل آقای معلمی محل قرارهای بعدی ما شد. اولین باری که برای گرفتن شعر به خانه او در خیابان مطهری شرقی در فلکه سوم کیان پارس رفتم، آقای معلمی این شعر را برای من سروده بود که بعدا از نوحه های معروف شد: غرق در خون کربلای ایران است این زمین لاله گون خوزستان است به مرور، بیشتر باهم عیاق شدیم. مدتی بعد، کار در مغازه را رها کرد و مشغول کشاورزی شد. من همراه او به زمین کشاورزی اش می رفتم. آقای معلمی یک زمین هشت هکتاری در کنار کارون داشت و در آن هندوانه، هویج ، سبزیجات، خیار و خربزه می کاشت. محصولات خوبی تولید می کرد. در آنجا با فراغ بال همین طور که بیل می زد، اشعاری را زمزمه می کرد. بعد آنها را روی کاغذ می آورد و به من می داد که بخوانم. در زمان استراحت، در مورد سوژه‌ها و ایده هایی که قابلیت تبدیل شدن به شعر و نوحه را داشتند، با من بحث می کرد. گاهی اوقات هم شب ها وقتی از زمین کشاورزی بر می گشت، به منزل او می رفتم و باهم درباره کار بعدی صحبت می کردیم. بهداروند: در مزرعه با شما چطور برخورد می کرد؟ گاهی که در مزرعه به سراغش می رفتم، ساعت ها روی یک صندلی چوبی کهنه که آنجا بود، می نشستم تا وقت استراحتش شود و بیاید باهم صحبت کنیم. یادم هست بسیاری از سربندهای نوحه ها را در زمین کشاورزی درست می کردیم که اتفاقا خیلی هم معروف شدند. •┈••✾❀🔹❀✾••┈• همراه باشید کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 ۱۰۵ حاج صادق آهنگران نوشته: دکتر بهداروند •┈••✾❀🔹❀✾••┈• گاهی چند بیتی می گفتیم و هر چه تلاش می کردیم، نمی توانستیم ادامه اش را بگوییم. مجبور بودیم هر طوری شده آن را کامل کنیم. معلمی همان طور که بیل میزد، زمزمه می کرد و یک دفعه با آن لهجه شیرینش می گفت: «اومد، اومد، بنویس.» نوحه های زیادی در آن زمین کشاورزی تهیه کردیم و من در جبهه ها و سراسر ایران آنها را خواندم. هیچ کس نمی دانست این نوحه ها چگونه تهیه و سروده شده اند. یکی از آنها این نوحه بود هنوز از کربلایت به گوش آید صدایت حسین جانها فدایت سپهدار کربلا، نگهبان خیمه ها رسان آبی ز احسان سوی گلزار زهرا (کلیپ در ادامه) اولین بار، این سبک نوحه را در همان زمین کشاورزی برای حضرت قمر بنی هاشم (ع) سرود که خیلی هم پر معنا و قوی بود. سربند نوحه را آماده کرد و بعد مشغول بیل زنی شد. من مدام با او تمرین می کردم که بیت های بعدی را هم بگوید. تا عصر، تقریبا همه ابیات نوحه را کامل کرد. آن نوحه را تلویزیون تا مدت ها به عنوان تیتراژ برنامه روایت فتح پخش می کرد. مردم آن را حفظ شده بودند. به خانه اش هم می رفتید؟ گاهی که در زمین کشاورزی خسته می شدیم یا روز تمام می شد، برای ادامه کار همراه او به منزلش می رفتم و در آنجا شعرها را تکمیل می کردیم. به خانه که می رسیدیم، به ترتیب، اول نمازش را می خواند، غذا می خورد و کمی استراحت می کرد. بعد قلمش را بر می داشت و شروع به نوشتن می کرد. بعضی وقت ها این قدر غرق در کار می شدیم که یک دفعه می دیدیم ساعت مثلا ۱۲ شب شده. گاهی شب ها که پیش او می رفتم، چون از صبح روی زمین مشغول کار بود، خیلی خسته بود و حوصله شعر گفتن نداشت. در چنین مواقعی مجبور بودم با شگردی او را وادار به کار کنم؛ مثلا می گفتم: «آقای معلمی، این شعری که دیروز گفتی، برای آقا محسن خواندم. گفت: "عجب شعری است! شاعرش کیست؟" من هم گفتم آقای معلمی.» یا می گفتم: «آقای شمخانی گفت که واقعا شعر قوی و مهیجی است. دستش درد نکند.» با این تعریف و تمجیدها یخ او آب می شد و لبخندی می زد. به محض اینکه می خندید، من استارت شعر جدید را می زدم و ساعت ۲ شب، کار را تمام می کردیم. قلق او دستم بود و خوب می دانستم چطور او را وارد کار کنم که ناراحت نشود. او وقتی می شنید فرماندهان، رزمنده ها و مردم شعرهایش را دوست دارند، تشویق می شد و با وجود خستگی، پای کار می آمد و با همه خستگی اش شعر می گفت. عجیب بود. وقتی به وجد می آمد و دست به قلم می برد و سیگارش را روشن می کرد، می دانستم آن شعر را همان شب تمام می کند. خدا را شکر بعدها کلا سیگار را ترک کرد، چون خیلی اذیت شده بود. بعضی وقت ها کار تا نیمه شب طول می کشید. می دانستم اگر به منزلمان بروم، ممکن است معلمی براثر خستگی کار را رها کند. لذا همانجا دراز می کشیدم. گاهی خوابم می برد و او ساعت ۴ صبح بیدارم می کرد و می گفت: «حاج صادق، بیدار شو. وقت نماز است. نوحه هم کامل شد. بلافاصله وضو می گرفتم و نمازم را می خواندم. بعد چند بار نوحه را با او تمرین می کردم و شاد و خوشحال به منزل می رفتم. این کار همیشگی من بود و چاره دیگری هم نداشتم. گاهی که صبح بیدارم می کرد، می گفتم: «حاجی، نوحه تمام شد؟» با کمی اخم می گفت: «نشد. راه نداد.» خواب آقای معلمی خیلی کم بود و اصلا مثل من نمی خوابید. در چند سفری که همراهم به مکه آمد، خیلی کم می خوابید. در ماشین که اصلا‌ نمی خوابید و گاهی از اینکه می‌دید دیگران خواب هستند، عصبانی می شد. هر روز صبح باوجوداینکه گاهی تا صبح بیدار بود، رأس ساعت ۶ به زمین کشاورزی اش می رفت. سرحال و قبراق، بیل به دست می گرفت و کار می کرد. در طول هشت سال دفاع مقدس و بعد از آن تا ارتحال امام، این برنامه همیشگی من بود که مزاحم او می شدم. او هم سخاوتمندانه کار را جلو می برد و هیچ شکایت و گلایه ای نمی کرد. •┈••✾❀🔹❀✾••┈• همراه باشید کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 ۱۰۶ حاج صادق آهنگران نوشته: دکتر بهداروند •┈••✾❀🔹❀✾••┈• بهداروند: چرا سراغ شاعران دیگر نمی رفتید؟ آن موقع هیچ کس مثل آقای معلمی پای کار نمی آمد. گاهی سراغ شعرای معروف می رفتم؛ مثلا با یکی از آنها تماس گرفتم و درخواست شعر و نوحه کردم. گفت: «حالا ببینم چه می شود. اگر عنایتی شد، به شما خبر می دهم.» چند روز بعد که دیدم خبری نشد و دوباره تماس گرفتم، گفت که حتی یک بیت هم نگفته. آنجا بود که قدر و منزلت آقای معلمی را فهمیدم. او خیلی برای جنگ، نظام و رزمنده ها ایثار می کرد و ادعایی هم نداشت. فرزندان آقای معلمی هم در برخی از عملیات ها شرکت کردند. یکی از افتخارات او تربیت چنین فرزندانی است. بسیاری از مواقع که برای اجرای برنامه به جبهه می رفتم، او هم می آمد. اصلا ترس و واهمه ای نداشت. پابه پای من می آمد و خسته هم نمی شد. او با اکثر مسئولان تبلیغات جبهه و جنگ مثل آقای رجایی، آسودی، مزینانی و افراد دیگر ارتباط تنگاتنگ داشت. آنها هم خیلی او را دوست داشتند و به او احترام می گذاشتند. در برخی از شب های عملیات، همراه من به قرارگاه مرکزی خاتم الانبیا(ص) می آمد و در برنامه ای که برای یگان های آماده حرکت اجرا می کردم، سینه زنی می کرد. او با جبهه و جنگ عجین شده بود و خیلی به رزمنده ها علاقه داشت. بهداروند: بابت سرودن اشعار از شما یا تبلیغات جنگ یا سپاه پولی هم می گرفت؟ نه. آقای معلمی اصلا توقع مادی برای سرودن شعرها نداشت. هیچ وقت از پول و مسائل مادی حرفی نمی زد و اخلاص داشت. دخترش تعریف می کرد: «پدرم در طول زندگی اش به مسائل مادی توجه نداشت و همیشه تکیه گاهش به خداوند بود. البته زحمت زیادی برای کسب روزی حلال می کشید، اما از موقعیتش به خصوص بعد از انقلاب، برای به دست آوردن پول استفاده نمی کرد. حتی از پذیرفتن پول برای سرودن شعر هم به شدت امتناع می کرد، طوری که وقتی در اوایل جنگ، از بیت امام برایش مبالغی پول همراه با تقدیر نامه ارسال شد، تقدیرنامه را پذیرفت، اما پول را پس فرستاد. وقتی به او گفتیم که چرا در این اوضاع بحرانی چنین کاری کردی؟ گفت که نمی خواهم اجرم در پیشگاه خداوند و سیدالشهدا(ع) ضایع شود. من تا به حال برای پول شعر گفته ام که این بار دومش باشد؟!» گاهی برخی شعرای معروف که از تهران می آمدند به دیدن او می رفتند و می گفتند: «چرا برای سروده هایت پول نمی گیری؟» آقای معلمی از حرف آنها آزرده خاطر می شد و جوابشان را می داد. شعر برای او منبع درآمد نبود، بلکه تأمین کننده نیاز روحی و معنوی اش بود. بهداروند: ایده نوحه هایتان از خودتان بود یا از آقای معلمی؟ بیشتر، من ایده و افکارم را به آقای معلمی منتقل می کردم و او با هنر شاعری اش به آنها‌ جان می داد. من معمولا با تمرکز روی سخنرانی های حضرت امام یا فرماندهان جنگ، کلیدواژه هایی از سخنان آنها انتخاب و یادداشت می کردم و با آقای معلمی در میان می گذاشتم؛ مثلا امام بعد از رفتن نیروهایمان به لبنان بعد از عملیات بیت المقدس گفتند: برگردید. این توطئه دشمن است. راه قدس از کربلا می گذرد. ما می خواهیم قدس را نجات بدهیم، لكن بدون نجات کشور عراق از این حزب منحوس نمی توانیم این کار را انجام بدهیم.» من بعد از شنیدن سخن امام، بلافاصله به سراغ آقای معلمی رفتم و گفتم: «امروز امام این جمله را گفتند. می تواند باب شکل گیری یک نوحه باشد.» او کمی فکر کرد و گفت: حاج صادق، فردا بیا.» فردای آن روز که سراغش رفتم، گفت: «این نوحه را آماده کردم. ببین چطور است؟» سربند نوحه این بود: بهر آزادی قدس از کربلا باید گذشت، از کنار مرقد آن سر جدا باید گذشت تا مدت ها تلویزیون این نوحه را قبل از اخبار سراسری پخش می کرد. شعر «با نوای کاروان بار ببندید همرهان / این قافله عزم کرب و بلا دارد» را هم بعد از عملیات والفجر مقدماتی سرود که خیلی اثر گذار بود، چون آن عملیات، عملیات موفقی نبود و ما به اهدافمان نرسیده بودیم. البته ایده این شعر، از سخنرانی آقا محسن در پادگان کرخه که مقر لشکر ۷ ولی عصر بود، به ذهنم رسید. آقا محسن آن روز با شور و احساس گفت: «برادران، ناراحت پیروز نشدن نباشید. شما طالب کربلایید و کربلا رفتن سختی و رنج دارد. تحمل کنید و صبر داشته باشید.» یک بار هم که اعزام سپاهیان حضرت محمد(ص) پیش آمد، ما باید روی سوژه سپاه محمد (ص) مانور می دادیم و شعری بر همان اساس تهیه می کردیم. آن موقع هم آقای معلمی مثل همیشه زحمت کشید و شعری آماده کرد که خیلی معروف و کارساز شد. اشعار و نوحه هایمان معمولا یا با بهره گیری از سخنرانی امام، فرماندهان و مسئولان رده اول مملکت یا براساس عملیات ها و متناسب با آنها سروده می شد که به قول معروف، خیلی هم گل می کرد و اثر داشت. بعضی وقت ها اگر فرمانده‌ای شهید می شد، آقای معلمی متناسب با شخصیت او نوحه ای می سرود و من در مراسم تشییع یا بزرگداشت آن
🍂 🔻 ۱۰۷ حاج صادق آهنگران نوشته: دکتر بهداروند •┈••✾❀🔹❀✾••┈• معلمی صاف، زلال بهداروند: آقای معلمی چه ویژگی های شخصیتی ای داشت؟ خداوند به این مرد توان هنری ارزشمندی داده بود. او این توان را امانتی از جانب خداوند می دانست و می کوشید از طریق آن دینش را به رزمندگان و جنگ ادا کند. نفس او حق بود. من یقین دارم اجر او بیشتر از من بود. اگر من با او آشنا نمی شدم، آن شور و نوایی که در دوره دفاع مقدس به واسطه صدای حقیر و دیگر دوستان مداح ایجاد شد، به وجود نمی آمد. به نظرم، ثواب او که در پشت پرده، خالصانه شعرها و نوحه ها را می سرود، از من که جلوی دوربین و مردم آنها را می خواندم، بیشتر بود. آقای معلمی ویژگی های معنوی خاصی داشت. در منزل خودش شب بیست و هفتم ماه رمضان، مراسم احیا می گرفت. من و دوستان دعای جوشن کبیر را می خواندیم. او هم گاهی برای کمک به ما می خواند. بدون کتاب و از حفظ می خواند. معلوم بود کل دعای جوشن کبیر را حفظ است و نیازی به کتاب ندارد. اگر کسی اعراب دعا را اشتباه می خواند، با صدای بلند اعتراض می کرد که درست بخوان. این غلط است. گاهی که من دعای ابوحمزه ثمالی را می خواندم، می دیدم او باز هم از حفظ می خواند. این موضوع برای من خیلی جالب بود. معلوم بود در ادعیه خوانی شب های احیا سابقه دارد. وقتی نوحه می خواند، می دیدم که اشک در چشم هایش جمع می شود و بغض می کند. بعضی وقت ها هم گریه می کرد و می نوشت. من بارها این صحنه ها را هنگام کار با او دیدم. گاهی صبح ها که برای گرفتن نوحه سراغش می رفتم، می گفت: «دیشب برای نوشتن این نوحه خیلی گریه کردم. نمی دانستم گریه کنم یا بنویسم.» فرزندش در مورد حال خوش او موقع سرودن شعر و نوحه می گفت: «هر زمان پدرم در رثای امام حسین (ع) و یارانش شعر می گفت، اشک از چشمانش سرازیر می شد.» سکوت و آرامش را دوست داشت. بیشتر در شب و در تنهایی شعر می گفت. شب زنده داری از زمان جنگ برایش عادت شد و تا آخرین روزهای عمر باعزتش این عادت را ترک نکرد. روزها چند ساعت می خوابید، اما شبها همیشه بیدار بود. جنگ که تمام شد، شعرهایش را تنظیم و تدوین و منتشر کرد. این کار موجب شد که کم کم سوی چشم هایش را از دست بدهد. با وجود این، از شعر گفتن دست نکشید و عجیب آنکه در آخرین سال زندگی اش، در رثای امام حسین (ع) شانزده نوحه سرود که فقط چند تا از آنها خوانده شده، نمی خواست مشتاقانی که هر سال از یک ماه قبل از محرم به در خانه اش می آمدند، دستشان خالی بماند. مهم ترین صفات او صافی، زلالی و صداقت بود که در کلام و رفتارش به خوبی دیده می شد. او دل صافی داشت و بسیار با اخلاص بود. بین دوستان مشهور بود که از هیچ کس برای یک لحظه هم کینه ای به دل نمی گرفت. اگر کسی او را ناراحت می کرد و ده دقیقه بعد پیش او می آمد، به قدری با او شوخی می کرد که انگار نه انگار او همان کسی است که اذیتش کرده. خیلی زود ناراحتی از دوستان را فراموش می کرد. •┈••✾❀🔹❀✾••┈• همراه باشید کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 ۱۰۸ حاج صادق آهنگران نوشته: دکتر بهداروند •┈••✾❀🔹❀✾••┈• دیدار با علامه جعفری از آقای معلمی، افراد و علمای بزرگی تعریف و تمجید کرده اند که جای تأمل دارد. یک بار همراه آقای معلمی برای دیدار با علامه محمد تقی جعفری رفتیم. آقای رجایی و نیکخواه و چند نفر دیگر از دوستان هم بودند. من به علامه گفتم: «حاج آقا، ایشان حبيب الله معلمی شاعر نوحه های من هستند.» علامه جعفری با تعجب پرسید: «عجب! شاعر نوحه "لاله خونین من ای تازه جوانم شهید" هستند؟» بعد کل نوحه را از اول تا آخر از حفظ برایمان خواند. خیلی برایم عجیب بود که یک عالم دینی نوحه ای را حفظ کرده باشد. او مفسر اشعار مولانا حافظ و بسیاری از شعرای بزرگ بود، ولی با کمال اخلاص، نوحه آقای معلمی را می خواند و چه ذوقی هم می کرد. این کار او نشان می داد که اخلاص آقای معلمی روی افراد اثر گذاشته و اشعارش به دل آنها نشسته. هر بار که آیت الله حائری شیرازی را می دیدم، تکیه کلامش این بود که آقای معلمی کجاست؟ چه کار می کند؟ به او سر می زنی؟ بهداروند: چرا آقای معلمی به شما علاقه ای خاصی داشت؟ خودم هم نفهمیدم که چرا این قدر به من محبت دارد. دخترش تعریف می کرد که ما گاهی احساس می کردیم پدرم آقای آهنگران را بیشتر از فرزندانش دوست دارد. به هر حال، این ارتباط، دوطرفه و قوی بود. هر چه می گذشت، من هم به او ارادت ویژه ای پیدا می کردم. همیشه به من توصیه می کرد: «صادق جان، یک چیز را فراموش نکن؛ اگر با من کار می کنی و برای امام حسین می خوانی، برای پول کار نکن، چون همه زحمات من و خودت را به باد می دهی.) ..بعد از تحقق پیروزی در والفجر۸ و تثبیت مواضع نیروها در فاو، شعری خواندم که محتوایش تبریک این پیروزی بزرگ به همه رزمندگان و ملت ایران بود. شعر است: ای شب شکاران فجر پیروزی مبارک بر زعم ظلمت پرتوافروزی مبارک فجرآفرینان سينه شب را دریدند در فجر هشتم فتح دیگر آفریدند این شعر سرودۀ آقای عتیق بهبهانی است. چند تا از سروده های او را در طول جنگ خواندم. بیشتر اشعار او بار حماسی داشت و در رزمندگان شور مضاعفی برای نبرد ایجاد می کرد. گاهی که فرصت می یافتم، طبع شعر خودم را هم به کار می گرفتم و با بهره گیری از درس های آقای معلمی و تجربیات شخصی‌ام، اشعاری می سرودم و برای رزمنده ها می خواندم. یکی از این سروده هایم که برای پیروزی در فاو خواندم این شعر بود. عزت ما در این زمان جنگ و پیکار است شعار رفع فتنه ها ذكر زوار است در این مسیر جمله را حق نگهدار است به راهیان کربلا لطف حق یار است که بر سپاه حق حسین میر و سالار است که شور عاشقانه را حق خریدار است روان به سوی کربلا خیل انصار است عزت ما در این زمان جنگ و پیکار است عزت ما در این زمان جنگ و پیکار است مقام این دلاوران قرب دادار است عزت ما در این زمان جنگ و پیکار است عزت ما در این زمان جنگ و پیکار است •┈••✾❀🔹❀✾••┈• همراه باشید کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 ۱۰۹ حاج صادق آهنگران نوشته: دکتر بهداروند •┈••✾❀🔹❀✾••┈• بهداروند: دیگه برنامه کاری شما نوشتن نوحه به هنگام شروع عملیات ها یا بعد از پایان عملیات ها بود. از قبل در جریان عملیات بودی؟ آهنگران: تا حدودی در جریان قرار می گرفتم تا بتوانم حال و هوای عملیات و منطقه عملیات را در اشعار و نوحه های زنده کنم؛ اما دیگه در جریان جزئیات کار و ساعت عملیات نبودم. به هرحال من دیگه یک فرمانده نظامی نبودم. یک نیروی فرهنگی بودم که در حیطه وظایف محول شده عمل می کردم. بهداروند: شما برای اربعین شهدای آزادی سازی بستان هم نوحه ای خواندی که باز نوعی بازخوانی از تاریخ عاشورا است؛ اين اربعين دارم پيامی از شهيدان از کشته های غرق خون در خاک بستان در خون تپيدند خوش آرميدند در خون تپيدند خوش آرميدند آهنگران: بله. خوب جزئیات نوحه را به خاطر داری! من وقتی این نوحه را می خواندم صحنه وداع با دوستان در شب عملیات طریق القدس برایم زنده می شد و به تک تک دوستانی که ساعاتی از زندگی ام را در کنار آنان بودم و اکنون شهادت میان من و آن‌ها فاصله انداخته بود، فکر می کردم و بر سرنوشت زیبای رفقای سفر کرده غبطه می خوردم. به هرحال شهادت سعادتی است که برای رسیدن به آن لیاقت می خواهد. بهداروند: یکی از عملیات های موفق و تأثیرگذار ما که سبب بیرون رانده شدن دشمن از خاک میهن شد و راه را برای آزادسازی خرمشهر فراهم نمود، عملیات فتح المبین بود. از حال و هوای قبل از آن عملیات خاطره ای به ذهن دارید؟ آهنگران: بله. يادم است که قبل از عملیات فتح المبین با تعدادی از برادران رزمنده جهت دستبوسی به خدمت حضرت امام رسیدیم. به همراه ما پیرمردی بود روحانی به نام حاج آقا ترابی از اهالی اطراف دامغان که دروس حوزوی را در حد بالایی خوانده بود و با وجود سن زیاد، بسیار سر حال و دل زنده بود که از اوایل جنگ به جبهه آمده و من در سوسنگرد با او آشنا شدم. زمانی که از اهواز به تهران رسیدیم، حاج آقا ترابی اصرار زیادی داشت که با پای پیاده به جماران برویم تا ثواب بیشتری نصیب ما بشود. بچه‏‌ها راه زیادی را طی کرده بودند و به دلیل خستگی اکثراً با این پیشنهاد مخالف بودند. بالاخره در اثر اصرار و پافشاری حاج آقا ابوترابی، پیاده به سوی جماران حرکت کردیم. حاج آقا ترابی در صف جلوی من ایستاده بود. نوبت که به او رسید با اشتیاق فراوان دست امام را در دست گرفت و در حالی که گریه می‏کرد رو به امام کرد و گفت: «امام، ما به گدایی آمده‏‌ایم، دستمان خالی است». امام با تبسم به چهره ایشان نگاه کردند و با سادگی خاصی فرمودند: «ما همه در خانه خدا گدا هستیم». حاج آقا ابوترابی دوباره با چشمان گریان به امام نگاه کرد و گفت: «امام برای ما دعا کنید که شهید شویم». امام با همان تبسم زیر لب چیزی گفتند که استنباط من این بود که فرمودند: «ان‌شاء اللّه‏، دعا می‏کنم» ولی ما فقط تبسم و رضایت حضرت امام را مشاهده کردیم و صحبت ایشان را به خوبی متوجه نشدیم اما لحن و طرز صحبت حضرت امام و سادگی بیان ایشان که فرمودند: «ما در خانۀ خدا گدا هستیم» برای ما تازگی داشت. بعد از دست بوسی و خداحافظی از محضر امام به جبهه برگشتیم و اتفاقاً در جریان عملیات فتح المبین، حاج آقا ابوترابی به آرزوی خود رسید و به درجه شهادت نائل گردید. •┈••✾❀🔹❀✾••┈• همراه باشید کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 ۱۱۰ حاج صادق آهنگران نوشته: دکتر بهداروند •┈••✾❀🔹❀✾••┈• بهداروند: از نوحه‌هایی که در آن ایام خواندی مطلبی را به یاد می آوری؟ آهنگران: چند روز قبل از عید نوروز، قبل از عمليات در پادگان دو کوهه اندیمشک چند نوحه خواندم که هنوز حس و حال خوب آن روزها در جانم است. يادم است قبل از عمليات در پادگان دو کوهه چند خواندم که در سراسر زمين صبحگاه رزمندگان نشسته بودند و سينه مي زدند. بهداروند: آنقدر که من از شما و نوحه هایت شناخت دارم، نوحه های قبل از عملیات ها بیشتر جنبه حماسه ای و هماوردطلبی و درخواست از رزمندگان برای نبردی دیگر با دشمن را داشت... آهنگران: بله همین طور است. به هر حال هدف و انگیزه من و دوستان در واحد تبلیغات هم برانگیختن حس مسئولیت و ایجاد شور و شوق در بچه‌های بسیجی، سپاهی و ارتشی برای رویارویی با صدامیان بود. این احساس در نوحه ای که قبل از عملیات فتح المبین خواندم، به خوبی هویدا است؛ این جبهه اسلام است این جبهه اسلام است دل شور دگر دارد دل شور دگر دارد این جبهه اسلام است این جبهه اسلام است دل شور دگر دارد دل شور دگر دارد حقا که بر این محفل حقا که بر این محفل الله نظر دارد الله نظر دارد شو عازم این سامان تا عشق و صفا بینی در بزم فداکاران خوش روح وفا بینی روشن دل هر عاشق از نور خدا بینی آنکس بود از ما دور ز اینجا چه خبر دارد ( نوحه در ادامه) بهداروند: حاج صادق شما چند روز بعد از عملیات فتح المبین نوحه دلنشینی خواندی که خاطره آن در خاطر رزمندگان باقی مانده از آن عملیات باقی مانده است... آهنگران: البته چند نوحه خواندم یکی دوتای آن‌ها مضمون و ماندگاری بیشتری داشت: آمدم تا کرخه را از خون خود دریا کنم آمدم تا کربلای شوش را زیبا کنم آمدم تا کرخه را از خون خود دریا کنم آمدم تا در کنار کرخه مانند فرات همچو عباس دلاور جان خود اهدا کنم آمدم تا در شب تاریک در صحرای شوش خالصانه با خدای خویشتن نجوا کنم آمدم تا در شبیخون بر سپاه کافران در کنار جنگجویان وطن غوغا کنم (نوحه در ادامه) •┈••✾❀🔹❀✾••┈• همراه باشید کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 ۱۱۱ حاج صادق آهنگران نوشته: دکتر بهداروند •┈••✾❀🔹❀✾••┈• بهداروند: نوحه ترکیبی از اسامی جغرافیایی مانند؛ کرخه، رقابیه، عین خوش و مفاهیم تاریخی فرهنگ شیعه است و بُعد حماسه ای، مذهبی و ملی دارد... آهنگران: بله. این نوحه تلفیقی از مفاهیم فرهنگی و تاریخی شیعی با برخی اسامی منطقه عملیات است که به شکل جالبی در یک نوحه کنار هم جمع شده است. جدای از همه این ها یادآور این بیان مشهور در ادبیات شیعه است که «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا». در اینجا هم مظلومیت و مردانگی رزمندگان در کربلای شوش متجلی شده و همانندی معنایی میان دو رود کرخه و فرات به وجود آمده است که برای دلاورمردانی که در آن عملیات حضور داشتند، نوعی پیوستگی ذهنی میان فرهنگ عاشورا و فرهنگ جبهه جنگ ایجاد می کرد. بهداروند: چند ماه بعد از عملیات فتح المبین نیز نوحه ای در رثای شهیدان این عملیات خواندی که در آن نیز جلوه هایی از تاریخ عاشورا و کربلای سال ۶۱ هجری تداعی شده است... آهنگران: بله. اشعار آن را طبق معمول مرحوم معلمی نوشته بود و من آن را در پادگان آموزشی شهید غیور اصلی اهواز خواندم. نوعی نجوای عاشقانه و عارفانه یک رزمنده و همسنگر با رفیق شهیدش است که جدای از غم دوری و فراق، نوعی اصرار بر امتداد و استمرار راه شهید و اتصال انقلاب امام خمینی به قیام جهانی حضرت مهدی (عج) نیز در آن دیده می شود؛ لاله خونين من ای تازه جوانم شهيد، تازه جوانم کشته صد پاره ام ای روح و روانم شهيد روح و روانم تا تو شدی در ره دين عازم پيکار شهيد عازم پيکار ياد تو بودم همه شب رود فداکار شهيد رود فداکار بودی عزيزم تو مرا مونس و غمخوار شهيد مونس و غمخوار هجر تو افسرد دل و برده توانم شهيد برده توانم (کلیپ در ادامه) •┈••✾❀🔹❀✾••┈• همراه باشید کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 ۱۱۲ حاج صادق آهنگران نوشته: دکتر بهداروند •┈••✾❀🔹❀✾••┈• 🔅 رقص کلمات در آزادی خرمشهر بهداروند: بعد از عملیات فتح المبین، عملیات غرورآفرین بیت‌المقدس انجام شد و به لطف الهی و همت شبانه روزی رزمندگان اسلام، شهر خونین شهر از اسارت صدامیان آزاد شد. شما قبل از عملیات و در میان یگان های مختلف چند نوحه خواندی که یکی از آن‌ها بیشتر ورد زبان ها شد... آهنگران: منظورت نوحه «سوی دیار عاشقان» است؟ بهداروند: بله. البته احتمالاً در حین عملیات این نوحه را خواندی... آهنگران: بله. عملیات بیت‌المقدس در چند مرحله انجام شد و نزدیک به ۲۶- ۲۵ روز طول کشید تا بچه‌های رزمنده به خرمشهر رسیدند. من نوحه «سوی دیار عاشقان» را در اردیبهشت ماه خواندم. شب عملیات یعنی دهم اردیبهشت ۱۳۶۱ من ابتدا در قرارگاه مرکزی کربلا دعای توسل خواندم و سپس این نوحه را خواندم که از صدا و سیما هم پخش شد. سوی دیار عاشقان سوی دیار عاشقان رو بخدا می‌رویم رو بخدا می‌رویم بهر ولای عشق او بهر ولای عشق او به کربلا می‌رویم به کربلا می‌رویم گرفته‌ایم جان به کف و نثار جانان کنیم هستی خود به راه حق یکسره قربان کنیم جان و سر و وجود خود فدای قرآن کنیم ما به جوار کبریا با شهدا می‌رویم ( نوحه در ادامه) بهداروند: سختی نبرد بیت‌المقدس بر فرماندهان و رزمندگانی که در آن شرکت داشتند، پوشیده نیست. حتی فکرش هم امروز غیرقابل باور است که رزمنده ای نزدیک یک ماه به شوق آزاد کردن تکه ای از خاک گلگون ایران شب و روز بجنگد و تا از پای نیافتاده – شهید یا مجروح- نشده به پیش برود. آهنگران: بسیاری از این رزمندگان شیرمردان ریزنقشی بودند که وزن تجهیزات آنان از وزن جسم خاکی شان بیشتر بود. منظور این است که بیانات ملکوتی حضرت امام (ره) با روح و روان پاک برخی از نوجوانان و محصلان کاری کرده بود که چند برابر قدرت و توان جسمانی خود در خدمت جنگ و جبهه بودند و برای انجام هر کاری برای جبهه سر از پای نمی شناختند. بهداروند: بله. منظور من این بود که به سبب سختی و سرنوشت ساز بودن عملیات بیت‌المقدس شما در جریان عملیات نیز برای تهییج رزمندگان اسلام نوحه دیگری خواندی که فکر می کنم عنوان آن «لاله سرخ پرپرم» باشد. آهنگران: بله. حق با شماست عملیات بیت‌المقدس عملیات بسیار سخت و سرنوشت سازی بود و خدای ناخواسته اگر با شکست و عدم فتح مواجه می شد، تأثیر خیلی بدی روی روند جنگ داشت. از آن طرف هم صدام در جنگ روانی- تبلیغاتی خود گفته بود اگر ایرانی ها خرمشهر را پس بگیرند من کلید بصره را هم به آن‌ها می دهم. لذا همه هم و غم فرماندهان این بود که عملیات با حداکثر موفقیت به پایان برسد. من هم در راستای تقویت روحیه رزمندگان در اواخر اردیبهشت نوحه «لاله سرخ پرپرم» را خواندم لاله سرخ پرپرم غرق در خونم نعش تو در برابرم غرق در خونم جبهه اسلامیان رزم و پیکار است هنگامه ای کرده به پا عشق و ایثارت رفتی ولی مادر نکرد سیر دیدارت باز آی سیرت بنگرم غرق در خونم غسل شهادت کرده ای بر لب کارون وضوی خون گرفته ای با رخ گلگون در پی اعتلای دین چهره ات گلگون پیکر پاره پاره ات خفته در هامون •┈••✾❀🔹❀✾••┈• همراه باشید کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 ۱۱۳ حاج صادق آهنگران نوشته: دکتر بهداروند •┈••✾❀🔹❀✾••┈• 🔅 رقص کلمات در آزادی خرمشهر بهداروند: نوحه دیگری که به نظر می رسد در جمع نیروهای ارتشی قبل از پایان مرحله آخر عملیات بیت‌المقدس و آزادی خرمشهر خواندی هم بار حماسی دارد و از زبان سربازان برای رهایی وطن از یوغ متجاوزان رجز خواندی... آهنگران: کدام نوحه را می گویی؟ بهداروند: نوحه ای که مطلع آن این بیت است؛ سرباز سرافرازم من سربر کف‌و جانبازم‌ من آهنگران: بله. دقیقاً یادم نیست قبل یا بعد از آزادی خرمشهر خواندم اما مملو از عبارات و واژه های حماسی و به قول شما رجزخوانی است؛ سرباز سرافرازم من سرباز سرافرازم من سربر کف و جانبازم من سربر کف و جانبازم من در ارتش روح اللهی در ارتش روح اللهی رزمنده ممتازم من رزمنده ممتازم من تا خطه خرمشهر از خصم ستمگر بستانم یک لحظه ز پا ننشینم تا هست به پیکر جانم این مرکب پیروزی را تا کرب و بلا می‌رانم در اوج شور حسینی هر لحظه به پروازم من (کلیپ در ادامه) 🔅 حال و هوای من در خرمشهر آزاد شده بهداروند: حاج صادق هنگام شنیدن خبر آزادی خرمشهر به چه چیزی یا چه کسی فکر می کردی؟ آهنگران: در آن ساعات در حالی که اشک شوق از چشمانم سرازیر بود، به مظلومیت شهیدانی فکر می کردم که تا آخرین قطره خون در شهر جنگیده و غریبانه جان داده بودند. به شهید سیدمحمد جهان آرا فکر می کردم که جاش کنار دیگر فرماندهان فاتح خالی بود. می گفتم ای کاش جهان آرا هم بود و این لحظات را می دید گرچه مطمئن بودم که او زنده است و همه چیز را می بیند. وقتی خبر آزادسازی خرمشهر را شنیدم با تعلق خاطری که به این شهر داشتم، نتوانستم یکجا بنشینم لذا بلافاصله سوار موتورسیکلت شدم و به تنهايي به سمت خرمشهر راه افتادم. خوشحالی من با شادی و شوری که مردم داشتند، در هم آمیخته بود و صدای بوق ماشين های بلندگو، پخش سرود های انقلابی و نوحه های حماسه ای سراسر مسیر را فراگرفته بود. توگویی از آسمان و زمین صدای خنده و شادی به گوش می رسید و همه افلاکیان متحد شده بودند تا غبار غم را از سر و روی شهر خرمشهر بزدایند. •┈••✾❀🔹❀✾••┈• همراه باشید کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 ۱۱۴ حاج صادق آهنگران نوشته: دکتر بهداروند •┈••✾❀🔹❀✾••┈• من با یک موتورسیکلت خود را به شهر خرمشهر رساندم. در دروازه ورودی شهر سیدمحمد امام یکی از مداحان معروف اهواز که سابقه دوستی با او داشتم را دیدم. او را پشت سرم سوار کردم و با هم به سمت شهر حرکت کردیم. به اولين دژبانی که رسيدیم، دژبان مانع شد و گفت شما برگ تردد ندارید و نمی توانید وارد شوید. خطرناک است. حق هم با او بود. شهر پاکسازی نشده بود و خطر جانی وجود داشت لیکن ما دست بردار نبودیم. سرانجام با اصرار ما زنجير را انداخت و گفت با مسئوليت خودتان برويد. احتمالاً من را شناخته و توی رو در واسی گیر کرده بود. در داخل شهر خیل اسرای عراقی را دیدیم که فریادزنان به سمت دروازه خروجی شهر می دویدند و عده ای از رزمندگان هم مواظب آنان بودند. به اتفاق سیدمحمد به سمت مسجد جامع خرمشهر به راه افتادیم. در مسیر راه همه خاطرات و تصاویری که از آن در ذهن داشتم را مرور کردم و از خود پرسیدم؛ اکنون مسجد جامع چه شکلی است؟ در همان حال و هوا بودم که صدای سیدمحمد طومار خیالم را پاره کرد. از آنچه می دیدم شوکه شده بودم. من از یک طرف محو دیدار عاشقانه بچه های رزمنده شده بودم و از سوی دیگر نجواها و گریه های شادمانه رزمندگانی را نظاره می کردم که همه دردهای دوری و رنج فراق را با دیوارهای مسجد جامع باز می گفتند. در نظرم تاریخ با جغرافیا گره خورده و همه جنیان و انسیان جمع شده بودند تا شاهد دیداری از جنس درد و دوری باشند که در صحن چاک چاک مسجد جامع خود به یک صحنه جاودانه تاریخی مبّدل می شد. من از سیدمحمد امام جدا شدم و برای دقایقی از آن همه هیاهو و همهمه فرار کرده به گوشه ای از مسجد پناه بردم، چفیه ای که بر گردن داشتم را بر سر کشیدم تا از تیررس نگاه همه کسانی که می شناسم و می شناسند، در امان باشم و لحظاتی را به دور از غوغای زندگی بر سجاده عشق، نماز شکر به جای آورم. وعده نصرت الهی تحقق پیدا کرده بود و همه سلول های وجودم فریاد می زدند؛ «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْکُمْ وَ يُثَبِّتْ أَقْدامَکُمْ» اما غم فراق یاران تار و پود وجودم را در هم می پیچید و بی اختیار به روزهای خون و آتش می برد. هنوز صدای یاری طلبیدن شهید سیدمحمد جهان آرا از گنبد مجروح مسجد جامع روح و روانم را مسخّر خود می کرد و جسمم را به لرزه در می آورد. بی اختیار در حال لرزیدن بودم که صدای سیدمحمد مرا از آن حال و هوا بیرون آورد و در جواب سوال او که مدام می پرسید؛ کجایی؟ به چه فکر می کنی؟ زبانم بند آمده بود و قدرت سخن گفتن نداشتم. در حقیقت از یک سو شوق و خوشحالی و از سوی غم و فراق یارانی که نبودند تا این روز را ببینند، وجودم را در بر گرفته بود. بهداروند: چقدر زیبا! من هم تحت تأثیر بازخوانی خاطره شما از روز آزادی خرمشهر بودم و قدرت تکلم از دست داده بودم. بی مناسبت نبود که آن نوحه دلنشین را بعد از رهایی خرمشهر از اسارت صدامیان خواندی؛ تو خرمشهر خونین کربلای عشق و ایمانی به رزمت آفرین به پیکارت درود آهنگران: بله. من همه احساس و آنچه در دلم داشتم را به مرحوم معلمی منتقل کردم و او هم درددل عاشقانه من با خرمشهر را این‌گونه به نظم در آورد؛ تو خرمشهر خونین کربلای عشق و ایمانی به رزمت آفرین به پیکارت درود معطر گشته از خون عزیزان و شهیدانی به عزمت آفرین به ایثارت درود (نوحه در ادامه) •┈••✾❀🔹❀✾••┈• پایان کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂