🍂 «علی هنوز نگران ماست»
حسن اسدپور
┄═❁๑❁═┄
امروز بجهت تسکین دردهای میانسالی به استخر رفتم. همین که درآب غوطه ور شدم، موج های خیال بسراغم آمدند!
به روزهای سرد زمستان ۶۵ و عبور از اروند!
بوی «اروند» را استشمام می کنم!
سردی آب را نه با جسم که با جان حس می کنم!
به روزی که غواصان زبده باید در آزمون سخت مواجهه با موج های جزر اروند، از فرمانده سرسخت خود، «علی بهزادی» نمره قبولی بگیرند!
«حاج اسماعیل» فرمانده گردان هم خودش در این آزمون خطیر کنار بچه هاست.
جزر سنگین است و آب، بچه های گروهان را بهم ریخته و با خود می برد!
«سعید حمیدی» پیوسته فریاد می زند؛ - مواظب باشید... مواظب باشید!
از لابلای لوله های قطور فلزی پل، با چند زخمی و مصدوم هم گذشتیم!
بین ما فاصله افتاده است...
خسته شده ام...
فاصله ی ما با تیم فرماندهان پیشرو زیاد شده است!
آنها به ساحل رسیدند...
من خسته، کرال پشت، آرام آرام فین می زنم...
نگاهی از چپ به ساحل رسیدگان می کنم.
«علی بهزادی» را می بینم که در گل ولای ساحل، ما را نگاه می کند.
علی نگران است!
فریاد هشدارهایش را می شنوم!
بسوی جزر آب می نگرم، کشتی عظیم الجثه ای، نیم پیکرش مغروق و نیم پیکرش در ساحل!
وای اگر سرعت جزر آب مرا به پیکره کشتی بکوبد و یا به گردابی فروکشد!
بوی «چولان»های ساحل به مشام می رسد!
«علی، هنوز نگران ماست»
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#علی_بهزادی
#گردان_کربلا
#یادش_بخیر
#دلتنگیها
کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 چفیه
این چفیه روزی خرقۀ اهل یقین بود
همدوش مردانی حماسهآفرین بود
این چفیه روزی زخمبندی از محبّت
بر پیکری افتاده در میدان مین بود
این چفیه روزی سفره و سجّادهای پاک
در خاکریز عاشقی سنگرنشین بود
این چفیه روزی اشکها را پاک میکرد
وقتیکه جاری قطرههایش چون نگین بود
این چفیه روزی بوی مُشک تازه میداد
چون همنفس با عارفی خلوتگُزین بود
فرشی به زیر پای آن مردان زاهد
بر پیکر یکلاقبایان پوستین بود
خطّ مقدّم را نشان میداد روزی
آنجا که هرسویش خطرها در کمین بود
یادش بخیر آن روزها این چفیۀ پاک
محشور با رزمندگانی راستین بود
یک روز مینازید بر ابریشم ناب
چون دستمال گلرخان نازنین بود
اغراق اگر کردم خدا بر من ببخشد
از تاروپود جامۀ روحالامین بود
چون پردۀ کعبه سراپا نور و پاکی
از قدس همچون پردۀ عرش برین بود
بوی ریا میآید از آن گاه امروز
دیروز با عطر خداجویان قرین بود
در گردن اهل ریا افتاده امروز
دیروز امّا اعتبارش بیش از این بود
کی دام در دستان دزدان ریاکار
یا توبره در دست دزد میوهچین بود؟!
آن روزها نه دام نام و نان و منصب
نه نردبان دزدِ با داغ جبین بود
یک روز چفیه پرچم فرزانگان بود
کی لکّهدار از عدّهای بیعقل و دین بود؟!
پیراهن یوسف شمیم چفیه را داشت
زآن روشنای چشم یعقوب حزین بود
گردنفراز آسمانها بود روزی
کی گردنآویز لئیمان زمین بود؟!
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#عکس #یادش_بخیر
#محمدرضا_ترکی #دلتنگیها
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 باز باران با ترانه...
. ┄═❁๑❁═┄
✍...باز فصل باران شد و رژه خاطرات روزهای سخت بارانی جبهه در ذهن.
باران همیشه خاطره انگیز است، و خاطره را در خاطره میسازد و صفای یادآوریش را دوچندان.
• چه در پادگان،
• چه در خیمههای با صفا
• و چه در سنگرهای خط مقدم.
در پادگانها زیر سقفی قرار می گرفتیم و در اورکتهای خود می خزیدیم و آرامش را با نگاه به دوردست باران و صدایش نظاره می کردیم.
در خیمهها حکایت چیز دیگری بود.
اورکتها را به روی سر میکشیدیم و پاچه را بالا می دادیم و تلاش میکردیم تا آب وارد چادرها نشود. باد و باران باز داستان دیگری داشت و همه تلاشها برای گرفتن لتهای چادر بود تا در آن اوضاع بی خانومان نشویم.
و باران جبهه خود حکایتی دیگر داشت.
حکایتی از جنس همان فاز بلند خط مقدم. تلاش برای پوشاندن اسلحهها و مهماتها، تلاش برای رسیدن به کمین که حالا لیز شده و بود گلهای چسبندهای که ول کن پوتینها نبودند...
حکایت جبهه کوهستانی یک طرف
کانال های شرهانی به گونهای
و دشت و صحرا به شکلی
امروز و در این روزهای خاطرهانگیز، خاطره گوی آن روزها شویم.
انتظار از همراهان کانال که عمده یادگاران دفاع مقدس هستند و استخوان خرد کرده جنگ، نوشتن چند سطر هدیه به دوستان شهیدمان در روزهایی که باز به رنگ شهادت رنگین است توقعی پسندیده است.
لینک ارسال خاطرات کوتاه شما👇
@Jahanimoghadam
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#یادش_بخیر
#دلتنگیها
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 آن روز بارانی
علی عبدالله
┄═❁๑❁═┄
✍...به نام خداوند متعال
سال ۶۲ منطقه دشت عباس از مقر و چادر ها فاصله گرفتیم و مشغول آموزش شدیم. اواخر آموزش احتمال باران را دادیم.
فرمانده سریع از بچه ها خواست که به سمت چادرها بروند.
شروع به دویدن کردیم. نزدیک مقر باران شروع شد. آنهم باران جنوب و خوزستان و بارش بیحد و اندازه بهاری .
به مقر رسیدیم. تبلیغات خوش فکری کرده بود و نوحه آهنگران (فردا به دشت کربلا زینب ای زینب) را از بلندگوهای تبلیغاتی پخش کرد و من با لباس تمام خیس درب چادر دو زانو نشستم و با نگاه به باران اشک ریختم و امروز بعد از چهل سال هر جا این نوحه را می شنوم بی اختیار به یاد آن باران بهاری اشک می ریزم و رفیقان شهیدم را یاد می کنم
روحشان شاد.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#یادش_بخیر
#دلتنگیها
#نواهای_صوتی_ماندگار
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 دلنوشته
شهید سید حسین علم الهدی
از دل سنگر
┄═❁๑❁═┄
✍...من در سنگر هستم. در این خانه محقر. در این خانه فریاد و سکوت. فریاد عشق و سکوت. امشب پاس دارم. ساعت یک و سی ونه دقیقه.
چه شب باشکوهی است. این سنگر، این گودی در دل زمین، این گونی های بر هم تکیه داده شده، پر از حرف است. تنهایی، عمیق ترین لحظات زندگی یک انسان است. خدایا این خانه کوچک را برای من مبارک گردان. در این چند روز با خاک انس گرفته ام. بوی خاک گرفته ام. حال می فهمم که علی بن ابیطالب (ع) چگونه می فرماید: در سجده نماز حرکت اول، خم شدن روی مهر، این معنا را میدهد که خاک بوده ایم. حرکت دوم این معنا را دارد که از خاک برخاسته ایم، متولد شده ایم. حرکت سوم رفتن دوباره به خاک به این معناست که دوباره به خاک برمی گردیم؛ مرگ و حرکت چهارم به این معناست که دوباره زنده
میشویم. حیات قیامت.
اما در این سنگر همیشه در کنار این خاکیم و خاک پناهگاه مان است. درون سنگر با خود سخن میگویم. راستی چه خوب است از این فرصت استفاده کنم و با قرآن آشنا شوم. آیات خدا را بخوانم. حفظ کنم و سپس زمزمه کنم. و بعد شعار زندگی قرار دهم، باشد این دل پرهیجان و تپش را آرامش دهد....
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#دلتنگیها
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
میرسد بوی چادر خاکی
از کنار تمام پیکرهـا
فاطمیه ، شلمچه این ایام
صحنهی کوچه بود معبرها
#فاطمیه
#شلمچه_۱۳۶۵
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#عکس
#دلتنگیها
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
برای کسانیکه طعم غذاهای جبهه را چشیدند
این عکس یادآور خاطراتی است..!
ایلام ، تیرماه ۱۳۶۵
مهران منطقه عملیاتی کربلای یک
بستهبندی غذای گرم در کیسههای پلاستیکی
برای قهرمانان خطوط مقدم نبرد
عکاس : احسان رجبی
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#عکس
#دلتنگیها
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
دنیا مشتش را باز کرد
تو گل بودی و من پوچ
خدا تـو را بُرد و
زمان مرا ..!
ای شهید ...
#شهید_عبدالحسین_عظیمی
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#عکس
#دلتنگیها
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
شما به آموختید ؛
که راه خویش را بشناسیم
تا تابلوهای منحرف کنارِ جاده
فریبمان ندهند....
از چپ :
#شهید_حاجعلی_باقری
#شهید_حسین_بیدرام
#لشکر۱۴_امامحسین
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#عکس
#دلتنگیها
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🔻شهید حسن طهرانی مقدم
"خدایا ما نمیخواهیم مردم عراق را بکشیم. ما میخواهیم نظامیان را از بین ببریم که هم ما و هم عراقیها را میکُشند. خدایا این موشک را به باشگاه افسران بزن."
موشک شلیک شد پس از چند دقیقه رادیو BBC اعلام کرد "یک موشک باشگاه افسران عراقی را منهدم کرده و تعداد زیادی از افراد حاضر در آن کشته شدهاند"
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#عکس
#دلتنگیها
#پدر_موشکی_ایران
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
@bank_aks
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 دلتنگیهای شهادت
┄═❁❁═┄
به حرف بی تابی و کم طاقتی برای رسیدن به شهادت رسیدیم.
بی صبری بعضیها خیلی نمود داشت و بعضی مظلومانه،
آنقدر مظلومانه و در خفا که هیچوقت کسی آن را ندید مگر به اشارتی و کنایهای.
بی تابی عبدالرحمن، خود به تنهایی رنگ دیگری داشت.
شلوغ بود و پرانرژی. با همه رفیق بود و هم سفره و هم چادر. عصبانیتش جز برای تذکر اسراف نبود و خندهاش هدیه به هر رزمندهای..
وقتی به یاد رفقای سبقت گرفتهاش در شهادت میافتاد، گویی سر خدا داد میکشید و فریاد میزد..."خدااااا یا شهدا رو بیار پیشم یا منو ببر پیششون" و چقدر دلی می گفت و شیرین. سینهاش در بدر میزبان یک موشک آر پی جی شد و رفت پیش رفقایش.
عبدالله هم سالها در جبهه بود و فرماندهی کرده بود. او هم عاشق شهادت بود.
ولی نه داد میزد، نه فریاد میکشید.
آرام می رفت و می آمد و گاهی فرمانی می داد و باز به خلسه خود فرو میرفت. وقتی در خودش بود با کمی زیرکی می فهمیدی که دردی دارد که زبانش توان بیانش را ندارد.
زمانی لو رفت که اکبرِ طلبهِ نوجوانِ تازه به جبهه آمده، آسمانی شد. در غروب شهادتش، رو به خورشید کم رمق چذابه، جایی چمباتمه زد و با کنایهای زمزمه کرد "دیر آمدگان ، چه زود میروند"
و بالاخره، صبح پرانرژی والفجر ۸ را با لباس سبزی آغاز کرد که به سرخی تزیین شده بود.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#عکس #عبدالرحمن_سلیمانپور
#دلتنگیها #عبدالله_محمدیان
#اکبر_قاسمپور
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂