🍂 یادش بخیر
بسیجیهای مخلص خدا.
حمید حسن زاده
┄═ ◍⃟ ◍⃟🌸 ◍⃟═┄
فرمانده ما شهید رحیم محمدزاده بود. او، هم مخلِص بود، هم مخلَص.
فرمانده پایگاه مقاومت شهدای ترکالکی.
چه اسم خوبی بود.
با مسمی و موثر بر بچه ها، یعنی باید مثل شهدا میشدیم و واقعاً هم شدیم و به مرور برخی از ما در عملیاتهای مختلف رفتند.
خود برادر رحیم فرزند کربلایی رمضان در ماه رمضان کربلایی شد و جزوِ اولین ها بود که رفت.
چقدر باصفا بودیم و چقدر بی مطالبه. اصلاً نمیدانستیم پطالیه چیست!
همه خود را مدیون میدانستیم و بدهکار.
قندوچای و اقلام دیگر، حتی پتو هم از خودمان می بردیم تا دفاع کنیم. هیچ امتیاز و وجه تمایزی ما بین ما نبود.
اسم ما فقط بسیجی بود و بس.
بسیجی دپایگاه بودیم و بسیجی مسجد. در خیابان بسیجی بودیم، در بیابان بسیجی بودیم. در کوه های غرب و دشت جنوب و همه جبههها همان بسیجی ساده و بیآلایشی بودیم که امام میخواست. او هم خود، افتخار میکرد که بسیجیست و میگفت: دراین دنیا افتخارم این است که بسبجی ام.
و این بالاترین امتیاز ما بود که همسنگر شده بودیم با اماممان.
بسیجی فعال و غیر فعال معنی نداشت. اصلاً همه فعال بودیم. پی هیچ نامه ای هم برای معرفی به جایی نبودیم.
همه همّ و غمّ ما سن پایینمان بود و جثه نحیفمان که هنگام اعزام گریبانمان را میگرفت.
یادش بخیر التماس و گریههایی که برای رفتن می کردیم و دست در شناسنامه میبردیم و تاریخ تولدمان را جعل می کردیم و با هر مصیبتی بود، سوار می شدیم.
از در بیرون میشدیم و از پنجره وارد، و زیر صندلی قایم میشدیم. و با همین فرمان، بسیجی وار راهی جبهه میشدیم.
تمام داراییمان، یک دست لباس خاکی بود و کوله ای و مهری و عطری. و این کل دارایی ما از دنیایمان بود وبس.
یادش بخیر کفش هایی که مخفیانه واکس می زدیم و دستشوییهایی که شبانه میشستیم و...
یادش بخیر فرماندهانی که تشخیصشان از نیروها، برای غریبهها سخت بود و ناممکن.
یادش بخیر علی هاشمی، اسماعیل دقایقی، اسماعیل فرجوانی..
یادش بخیر رفاقتهای بی چون و چرای بسیجی که تا مرگ ادامه دارند.
یادش بخیر بسیجی بی توقعی بودیم فقط وفقط برای خدا بسیجی بودیم
یک کلام:
بسیجی لبخند بزن که جزو لشکر مخلص خدایی .
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#دلتنگیها #یادش_بخیر
کانال بچههای جبهه
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 یادش بخیر
حدود بعد از ظهر بود ،
در منطقه علمیاتی والفجر مقدماتی بچه ها ناهار میخوردند. نه فکر کنید سفره رنگین غذایی! نه، تنها تکه نانی و قابلمه ای جمع و جور که جلو "شهید فیروز هاشمی" بود و به بچه ها میداد.
حواسم به او بود.
غدا تمام شده بود و خود لقمه خالی به دهان می برد و وانمود می کرد که غذا میخورد. و این در حالی بود که خودش گرسنه بود ولی دیگران را به خودش ترجیج میداد.
شهدا قبل از شهادت، شخصیت شهدایی پیدا کردند و بعد شهید شدند.
محمدرضا خرم پور
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#عکس #یادش_بخیر
کانال بچههای جبهه و جنگ
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂🍂 یادش بخیر
روزهای اعزام
بیتکلف و بیریا و تنها با ندایی از بلندگوهای مساجد، گرد میآمدند و بسیجی میشدند....
به همین راحتی!
و صف هایی که با عشق میبستند و با صدایی که خود را شبیه به ارتشیها میکردند، با تمام توان سر میداد..
- از جلووووووو، نظااااااام
- خبَبَببَببَببَبر، دار
دست را با لبخندی و خجالتی روی شانه جلویی میگذاشتند و خود را با چپ و راست تکانی میدادند.
ولی..
یکی بلندتر بود، یکی کوتاهتر
یکی چاق، دیگری لاغر
یکی پیر ، یکی جوان
یکی با کلاه، دیگری با چفیه
یکی با لباس خاکی، یکی پلنگی
یکی با پوتین، دیگری با ورزشی
و تنها اشتراکشان،
قلبهایی بود پر از عشق
نگاهی پر از اراده
و ارادههایی پر از ایمان
نه در قید بی قوارگی لباس
نه در قید پوتینهای نداشته
نه در قید کارت و پلاک
و نه در قید تاکتیک و تکنیک
و نه در قید جان و مال
فقط آمده بودند تا نگذارند ناموسشان، شهرشان، انقلابشان و دینشان دستخوش غارت شود.
و چه خوب، از آزمون مردانگی و غیرت بهدرآمدند و بر تارک تاریخ جا باز کردند و ماندگار شدند.
... و در کوچه پسکوچههای روزهای آرامش، آرام گرفتند و ناپدید شدند.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#عکس #یادش_بخیر
کانال بچههای جبهه و جنگ
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 یادش بخیر!
شب های سرد فکه و
جمع دوست داشتنی بچهها
در محوطه ای، خیمههای جبهه ای را به پا کرده بودیم و به یاد دوستان شهیدمان قبوری ساخته و اسم آنها را روی تابلویی زده و گرد آنرا با حصار و پرچم های رنگی آذین بسته بودیم. دور تا دورش فانوس روشن می کردیم و بعد از نماز فاتحهای می خواندیم و با نوحهای مجلس را گرم می کردیم. دقایقی بعد سر و کله بچهها یکی یکی پیدا می شد.
دایرهای به بزرگی همه قبور درست می شد و به سبک بوشهریها سینه میزدیم.
سرنوحه هرشب ما با توسل به پیامرسان کربلا، حضرت زینب کبری سلام الله علیها شروع میشد که خود ندا دهنده بچه ها بود به بزم عشق.
***
زينب زار با فغان گفت كه ای برادرم
زينب زار با فغان گفت كه ای برادرم
برادرم برادرم آه که بشکست کمرم
زينب زار با فغان گفت كه ای برادرم
عباس علم دارم چه شد
آه که بشکست کمرم
زينب زار با فغان گفت كه ای برادرم
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#یادش_بخیر
کانال بچههای جبهه و جنگ
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 یادش بخیر!
گیر دادنهای دوستان جبههای!
خدا نکند کسی ولو از سر ناچاری و اضطرار دو مرتبه پشت سر هم به مرخصی میرفت.
مگر بچهها ولش می کردند.
وقتی پایش می رسد به گردان هر کسی چیزی بارش می کرد.
مثلا از او سوال میکردند:
«فلانی پیدات نیست کجایی؟»
دیگری جواب می داد:
«تو خط تهران - اندیمشک کار می کنه»
و گاهی هم می گفتند:
«از شهر مرخصی گرفتی آمدی جبهه؟»
و شیطونتر ها از گوشه سنگر فریا. میزد:
«بابا ولش کنید، همین روزا وقتی شام عروسی داد میفهمید کجا بوده.»
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#یادش_بخیر #طنز_جبهه
کانال بچههای جبهه و جنگ
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻دلنوشته برای
روزهای غریبی
بیسیمچی سردار شهید
حاج اسماعیل فرجوانی
فریدون (محسن) حسین زاده
┄═❁๑๑❁═┄
... گاهی ذهنم به روزهایی می رود که جنگ به ایام بی رحمش رسیده بود و مرد و نامرد را تفکیک می کرد و صحنه نبرد را عاشورایی.
همان روزهایی که مردانی در جلو دشمن چنان قد علم کردند که جنگیدن و مقاومتشان افسانه رستم و سهراب را به باد فراموشی می سپرد.
همان یلان دیروز و فراموش شدگان این روزهایمان.
در خلوت خود بودم و فضایی لایتناهی و خلسهای شیرین و دلچسب.
در محله و مسجد قدیمی.
همانجایی که روزهای اعزام دوستان را پیدا می کردیم و با لباس های ناموزون بسیجی برای اعزام طی مسیر می کردیم و..
در خیال خود پرسه می زدم که صدای خوش بیسیمچی گردان در گوشم نجوا کنان می سرود..
📞- اسماعیل.. اسماعیل..... مجییید
📞- اسماعیل.. اسماعیل..... مجیییید
به دنبال صاحب صدا بودم و به هر جهت نظری،
احساسم میگفت این صدا، صدایی آشناست
و باز صدایی بلندتر
📞- اسماعیل اسماعیل مجیییییید به گوشم
چرا به بچه ها نمی گی نخودها را بفرستن؟
ده تا به جلوووو پنج تا به راست
📞- اسماعیل اسماعیل... مجیییید بگوشم...
صدا را دنبال کردم
به خانه ای رسیدم،
خانهای از جنس همان خانههایی که در خاطراتمان جا خوش کرده بود
نزدیک رفتم و..
خدایا چه می بینم !!
او محمد بود! همان بیسیمچی حاج مجید
دست روی گوش گذاشته و....
چقدر پیر شده بود و شکسته
کز کرده، پشت دیواری نشسته و با نگاهی مظلومانه مرا نگاهی کرد و آرام گفت:
"چرا جوابمو نمی دی محسن؟"
عجب، چه خوب مرا شناخته بود
آخر در جبهه من بیسیم چی حاج اسماعیل بودم و او بیسیمچی حاج مجید
اشک از چشمانش جاری شد و گفت
📞- تو "کجایی محسن؟
چرا پیامم رو به اسماعیل نمی دی؟
چرا به بچه نمی گی درست نشونه گیری کنن؟ بچه های ما تو محاصرهن.
چرا خمپاره اندازا کار نمی کنن؟
الانه که ما رو قیچی کنن
خیلی آرام سرش را پایین انداخت و گفت
📞 - "بچه ها یکی یکی دارن تلف می شن. چرا به اسماعیل نمیگی کاری کنه؟
چرا هیچکس به گوش نیست؟
اگه حالا اسماعیل کاری نکنه بازم تک می خوریم. تک ایندفعه با قبلیا خیلی فرق داره."
و باز دستش را گوشیِ بیسیم کرد و فریاد زد
📞 - "اسماعییییل اسماعییییل، مجییید بگوشم"
با چشمانی بارانی و صدایی لرزان کنارش نشستم و گفتم،
📞 - "مجید، اسماعیل بگوشم"😭
لبخندی برلبانش نشست و ذوقزده گفت،"
📞 - اسماعیییل اسماعیییل منم محمد، بیسیم چی حاج مجید،
هوای اینجا تاریکه،
دوست از دشمن معلوم نیست، بچهها قتلِعام شدن،
اونا هم که موندن دارن سخت مقاومت می کنن.
و دوباره خاموش، سردرگریبان نهاد و چشمانش را به زمین دوخت و آهی کشید و خاموش نشست.
درب خانه باز شد.
خانمی لبه چادر به دندان بیرون آمد و گفت
- "آقا بخدا این دیونه نیست.
این تو جبهه بوده
تو کربلای ۴ ، موجی شده
بیسیم چی حاج اسماعیل بوده، نمی دونه که حاجی سی و چار ساله شهید شده
خیلی جاها بردیمش خوب نشده
مدتی تو آسایشگاه بود
دلمون نیومد،
آوردیمش خونه
هر روز صبح که می شه از دم طلوع تا سینه غروب، دستشو مشت می کنه کنار گوشش، فکر می کنه هنوز بیسیمچیه"
اشکهایم را پنهان کردم و گفتم،
- "نه خواهرم، موجی منم، این خوب می فهمه و میدونه چی میگه، ره گم کرده ماییم و او در اوج شعور"
دختر محمد هم از درب در آمد و گفت،
- "سلام آقا تو رو بخدا مواظب بابام باش!
آخه بچه ها و رهگذرا مسخرهش می کنن و بهش می خندند.
نمی دونم چطور بگم
بابام شیر جبهه ها بوده و پابه پای فرمانده ها!"
حالا هم که موجی شده، رفقاش هم فراموشش کردن.
با هر کلامش
اشک می ریختم و
آب میشدم و
در زمین دفن میشدم.
برای آنانی که آرامش امروزمان را مدیون آنها هستم.
و تقدیم به بیسیم چیهای شجاعی که نامی در گمنامیها دارند.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#یادش_بخیر
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 یادش بخیر
کانالهایی که پایان ندارند
و تا بهشت امتداد داشتند
راههایی که بجز خدا ختم نمیشد.
فقط باید میماندید و ترک نمیدادید
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#عکس #یادش_بخیر
کانال بچههای جبهه و جنگ
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 یادش بخیر
آنانی که جان را سپر بلای
دین و میهن کردند.
و برای حفظ انقلاب و نظام و کشورشان
از همه دنیای خود گذشتند
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#عکس #دهه_فجر #یادش_بخیر
کانال بچههای جبهه و جنگ
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
امام زمان.mp3
280.6K
🍂 نواهای ماندگار
خاک سرخ ۱
موزیک دفاع مقدس
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
گویند،
وقتی معشوق دوست داشتنی باشد، همهچیزش دوستداشتنیست.
جبهه و دفاع مقدس هم از این قائده مستثنی نیست.
حتی آهنگهای حماسی و غیرحماسیاش هم به دل مینشینند و خاطرات رو بازپروری ذهن میکنند.
سالهاست، با هر کلیپ و نمایشگاه عکسی که زمینه آن آهنگ دفاع مقدس باشد، دلها هوایی میشود و فکرها به جاده خاکی جبهه میزند و دلتنگیها زخم باز میکند...... یادش بخیر، سالهای عاشقی
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#یادش_بخیر
#نواهای_صوتی_ماندگار
کانال بچههای جبهه و جنگ
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
khak_sorkh_02.mp3
140.5K
🍂 نواهای ماندگار
خاک سرخ ۲
موزیک دفاع مقدس
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#یادش_بخیر
#نواهای_صوتی_ماندگار
کانال بچههای جبهه و جنگ
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 یادش بخیر
خاطره انگیزترین نوا و آهنگی که خبر از پیروزی داشت و دل را جلا می داد.
...و حال دل جا ماندههای از عملیات وقتی صبح، از رادیو مارش عملیاتی دیگر را خبردار میشدند، ناگفتنی بود و اشک درآر...
محمود کریمی علویچه
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #نماهنگ #یادش_بخیر
کانال بچههای جبهه و جنگ
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 یادش بخیر
شبهای سرد زمستانی، در خیمههای گرم، از وجود یاران همراه..
دم غروب فانوسها و چراغهای والور پر از نفت میشدند و روشن شده و فتیلهها تنطیم میشدند و چادرها گرم.
در پناه اورکتهای بسیجی راهی نماز جماعت میشدیم و بعد از آن به شوق شام و شبنشینی دور چراغ، پا تند میکردیم و خود را به چادر میرسانیدیم و دستها را بهم می مالیدیم تا گرما را به آنها ببخشیم.
آبگوشت همیشگی با همه ویژگیها و محتویاتش خورده میشد و گپ و گفت شروع میشد. محفل گاها به مهمانی هم رونق میگرفت و از هر دری، سخنی.
از عملیات گذشته میگفتیم و خاطراتش
از شهدا میگفتیم و نکات برجستهشان
از خبرهای روز میگفتیم و موضع امام
تخریب این شبنشینی زمانی بود که صدای فرمانده شنیده میشد که "همه بخط بشوید تمرین غواصی داریم"❄️😲
اونم در آب سرد دزفول که در تابستانهم دندانها را به آهنگ در میآورد..
گاهی دایره کلمات، چقدر در بیان مفهومها ضعیفاند و ناتوان..😢
یادش بخیر
هر چه سختتر، ماندگارتر
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#یادش_بخیر
کانال بچههای جبهه و جنگ
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂