🍂
🔻#نبرد_بندر
🔸قسمت (5)
کثرت نیروهای پراکنده شده دشمن در بین درب سنتاب تا اسکله های ساحل اروند و کمی تعداد ما، عبور را به طرف درب فیلیه غیر ممکن کرده بود و از طرف دیگر نبود نیرو در کنار درب فردوسی بجز دریس این امکان را به عراقیها می داد که به راحتی از هر سمت خیابان فردوسی وارد شهر شوند.
بهرحال با مشورتی که بین بچه ها صورت گرفت تصمیم بر آن شد که در همانجا که هستیم سنگر بگیریم و از ورود بعثیها به شهر جلوگیری کنیم.
هر یک از بچه ها در گوشه ای پشت دیوار یا پشت صندوقهای کالا و هر جای دیگر سنگر گرفتند.
من هم در جلو درب ورودی نجارخانه بندر که ساختمانی آجری قدیمی با سر دری فرو رفته در دیوار و جایی دنج برای پناهنده شدن بود قرار گرفتم. اسلحه ژ3 خود را که به همراه داشتم مسلح کردم و آماده دفاع در برابر هجوم دشمن شدم.
مصطفی اسکندری
ادامه دارد
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 #نبرد_بندر
🔸 قسمت ( 6)
برای جلوگیری از پیشروی نیروهای عراقی به سمت شهر هر یک از بچه های گروه در محلی در دو طرف جاده موضع گرفتیم.
نا گاه یک فرد نسبتا مسن با لباس ارتشی را در کنار خود دیدم. درجه وی سرگردی بود اتیکتش را خواندم اسمش ( شریف نسب) بود. از من پرسید چه خبر است گفتم می بینید که همه آنهایی که در محوطه اند عراقی هستند .
گفت الان ما دقیقا کجای شهر هستیم ؟ میتوانی موقعیت ما را شرح دهی ؟
من که قبلا در دفتر کار پدرم با نقشه های شهر سر و کار داشتم و کاملا با نقشه خرمشهر آشنا بودم ( پدر بنده کارشناس رسمی دادگستری در امور املاک و مستغلات بود و نقشه های زیادی از خرمشهر در دفتر کار داشتیم).
گفتم بلی ما الان در قسمت غرب خرمشهر و.... هستیم.
گویا ایشان تازه وارد خرمشهر شده بود و بلافاصله به مناطق درگیری با دشمن آمده بود و حتی فرصت توجیه شدن کامل با وضعیت شهر را هم بدست نیاورده بود .
قلم و کاغذی را از جیبش بیرون آورد و از من خواست که موقعیتمان را روی کاغذ برای او بیان کنم.
من هم تا جایی که توانستم در آن فرصت کم و سر پایی سریعاً کروکی چهارگوشه شهر و نقاط حساس مثل مسجد جامع پلیس راه و پل و بندر و چند نقطه دیگر را برای او کشیدم و گفتم که ما الان اینجا هستیم.
ایشان پرسید که خوب الان میخواهید چکار کنید ؟
گفتم میخواهیم اینجا بایستیم تا نگذاریم عراقی ها وارد شهر شوند.
یک دفعه سخنانی از ایشان شنیدم که اصلا توقعش را نداشتم و حرفهای او روحیه به ما داد.
گفتند آنها متجاوزند . آنها به خاک ما حمله کردند و شما میخواهید منتظر شوید تا باز هم بیشتر پیشروی کنند تا شما جلوشان بایستید ؟
این شما هستید که باید به آنها حمله کنید و آنها را از اینجا بیرون کنید نه اینکه منتظر حمله آنها باشید .
حرفهای آن جناب سرگرد چنان در ما اثر گذاشت که دیگر کمی تعداد ما و کثرت تعداد دشمن برایمان مهم نبود با هماهنگی با دیگر بچه ها تصمیم گرفتیم که از مواضعمان خارج شویم و بطرف دشمن حمله کنیم.
ادامه دارد
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 #نبرد_بندر
🔸 قسمت ( 7)
پس از شنیدن سخنان سرگرد شریف نسب بچه ها همه با حمله به طرف دشمن متفق القول شدند. کسانی که مطمئنم در آن روز با ما بودند "صاحب عبود زاده" و برادرش "مکی عبود زاده" و "کریم روئی زاده" و "عبدالله خباری" بودند. ولی آنچه مسلم است تعداد ما بیش از این ها بود. الان اسمشان را فراموش کرده ام.
من و کریم روئی زاده چون هردو خدمت سربازی رفته و با بعضی از فنون رزمی آشنا بودیم زبان همدیگر را بهتر می فهمیدیم. قرار گذاشتیم با خیزهای پنج ثانیه ای و با آتش پشتیبانی همدیگر، به طرف دشمن پیشروی کنیم. مکی هم کوله پشتی موشک های آر پی جی را بر دوش بسته بود و قبضه آرپی جی را که دو روز قبل از پادگان دژ بدست آورده بودیم هم برداشته و در پناه دیوار بندر پشت سر ما می آمد.
من و کریم با استفاده از قالب های سیمانی پایه تیرهای برق کنار جاده زیر آتش همدیگر فاصله بین هر دو تیر برق را که حدوداً بیست الی سی متر بود با یک خیز طی می کردیم و در پناه پایه تیر بعدی قرار می گرفتیم و این بار نفر اول شلیک می کرد و نفر دوم پیشروی می نمود.
ادامه دارد
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 #نبرد_بندر
عراقی ها هم که تازه متوجه شلیک ها و پیشروی ما به طرف خودشان شده بودند شروع به تیر اندازی کردند. من فقط این را می دیدم که با هر رگباری که با تفنگ ژ3 به طرف آنها می گرفتیم تعدادی بر زمین می افتادند. زیرا که تعداد آنها آنقدر زیاد بود که نیازی به نشانه گیری فردی خاص نبود. فقط کافی بود لوله تفنگ را به سمت آنها بگیرم و ماشه را بفشارم.
تا قبل از پیشروی ما آنها مشغول بردن اسلحه و تجهیزات از سمت درب سنتاب به طرف اسکله ها بودند تا عرض بندر را به طور کامل اشغال نمایند .
با شلیک و پیشروی ما، حرکت آنها برعکس شده و اکثراً از سمت اسکله ها به طرف درب سنتاب فرار می کردند.
از وضعیت آن تعداد که به زمین می افتادند هم با خبر نبودیم که چه بلایی بر سرشان آمده. تا بعد از اتمام درگیری و عقب نشینی کامل دشمن به محل رفته و از آثار خون های زیادی که بر روی زمین ریخته بود و مسیر خون هایی که مسیر کشیدن زخمی ها و احتمالا کشته هایشان به سمت درب سنتاب را نشان می داد معلوم بود که ضربات سنگینی به آنها وارد شده بود.
هرچه فاصله ما با آن ها کمتر می شد تعداد بیشتری از آنها به سمت درب سنتاب فرار می کردند.
چند متری به محوطه جلو درب سنتاب بیشتر فاصله نداشتیم که اتفاق بسیار ناگوار و دردناکی رخ داد که بیاد آودن آن اتفاق هنوز هم قلب مرا به درد می آورد و بارها آن صحنه دردناک مانند یک فیلم در جلو چشمانم مجسم شده است و آن اتفاق چیزی نبود جز شهادت شهید نوجوان، رضا کریم پور.
ادامه دارد
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 #نبرد_بندر
🔸 قسمت (8)
تازه درب سنتاب در معرض دید ما قرار گرفته بود. نفربری که از درب وارد محوطه شده بود را دیده بودیم. با گرفتن قبضه آر پی جی از مکی و گذاشتن موشکی بر سر آن، نفر بر را نشانه گرفتم و به طرف آن شلیک کردم.
این اولین شلیک من با آر پی جی در جنگ بود که دو روز قبل آن را در پادگان دژ از دست استواری گرفته بودم و در حد یک توضیح مختصر سرپایی کار با آن را آموزش دیده بودم.
موشک من به قسمت بالای نفربر برخورد کرد و بعد کمونه کرده و به سمت بالا تغییر مسیر داد، بدون آنکه منفجر شود تا این که از دید ما پنهان شد. می خواستم موشک دوم را آماده کنم که دیدم ماشین وانت سفید رنگی حامل تعدادی نیروی خودی از سمت مقابل ما یعنی از طرف درب فیلیه به سرعت به طرف ما آمد، غافل از این که عراقی ها راه را بر آنها بسته بودند.
همین که وانت با نفراتش به محوطه روبروی ما رسید از سوی درب سنتاب ابتدا رگباری بسوی ماشین گرفته شد. آنچه که من شاهدش بودم این بود که دو نفر از عقب ماشین به سرعت خود را انداختند که یکی از آنها به طرف ما آمد و مورد اصابت تیر به قسمت زانوی قرار گرفت و نقش بر زمین شد. دیگری به طرف عکس محل استقرار ما فرار کرد (یعنی به سمت فیلیه) که از سرگذشت او با خبر نشدیم.
بلافاصله پس از پریدن آن دو نفر گلوله ای آتش زا از سوی نفربر به ماشین شلیک شد که من احتمال زیاد می دهم که به باک اصابت کرد و کل ماشین یکپاچه آتش گرفت و نفرات درون آن به خصوص شهید کریم پور که در وسط قسمت جلو ماشین مستقر بود در آتش دست و پا می زدند. در همین زمان درب ماشین باز شد و یک نفر مشتعل از ماشین به بیرون پرتاب شد که برادر پاسدار همایون سلطانی بود. با پای زخمی بر روی آسفالت خیابان نقش بر زمین شد. با هر مشقتی بود و زیر آتش رگبار دشمن توانستیم او را سینه خیز بر روی زمین بکشیم تا به جای امنی برسانیم.
مصطفی اسکندری
ادامه دارد
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 #نبرد_بندر
🔸 قسمت (9)
صحنه اصابت ماشین حامل برادران از جمله شهید رضا کریم پور هرچند در فاصله چند قدمی ما اتفاق افتاده بود و تمام صحنه را بوضوح از نزدیک شاهد بودیم ولی کاملاً در تیررس نیروها و ادوات دشمن بود و این امکان را از ما سلب می کرد که بتوانیم برای نجات آنان قدمی برداریم و این موضوع برای ما بسیار دردناک بود که از نزدیک ببینیم انسان هایی در آتش دست و پا می زنند ولی نتوانیم برای نجات آنان هیچ عکس العملی از خود نشان دهیم.
تنها کاری که از دست ما بر آمد آن بود که به صورت سینه خیز و زیر آتش رگبار مکرر دشمن خود را به آن برادر زخمی ( همایون سلطانی ) برسانم و با فرو کردن انگشتان دست در بندهای پوتین نظامی که به پا داشت وی را علی رغم هیکل دار و سنگین بودنش بر روی آسفالت داغ، چند متری به عقب بکشانم تا "مکی عبود زاده" و "کریم روئی زاده" به کمک آمده و پس از اینکه از تیررس دشمن خارج نمودیم با همدیگر او را بلند کرده و جهت مداوا به عقب منتقل نماییم.
ادامه دارد
@Defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 #نبرد_بندر
🔸 قسمت (10)
پس از انتقال زخمی به عقب دو باره تصمیم به ضربه زدن به نیروهای دشمن در کنار درب سنتاب گرفتیم. فکر می کنم در همین موقع بود که "صاحب" از ناحیه پا مورد اصابت قرار گرفت و خون زیادی از پایش خارج شد. هرچه اصرار می کردیم که برای مداوا به بیمارستان برود کسی حریفش نمی شد. بالاخره در حدی که پایش را پانسمان کنند و دوباره نزد ما برگردد قانع شد.
نمیدانم به کجا رفت و طولی نکشید که با همان پای زخمی پانسمان شده به نزد ما بازگشت. ما در همان محل ماندیم و دوباره برای ضربه زدن به عراقی ها مهیا شدیم. از نقطه ای که مستقر بودیم تسلط کافی به دشمن نداشتیم.
یک اتاقک آجری متعلق به پاسگاه ژاندارمری نظرم را جلب کرد. از آنجا می توانستیم به طرف درب سنتاب شلیک کنیم ولی برای رفتن به آن اتاقک لازم بود مسافتی را از جلو دید و تیر دشمن عبور کنم. رگبار تیربارهای آنها لحظه ای قطع نمی شد و رفتن به آنجا به این راحتی نبود.
در دو طرف اتاق آجری یک حصاری با فنس دور تا دور پاسگاه کشیده شده بود که در لابلای فنس ها شمشاد مانند دیواری یک حالت پوششی بوجود آورده بود. خواستم در پناه این پوشش خودم را به آن اتاقک برسانم.
قبضه آر پی جی با یک موشک را برداشته و به صورت خزیده حرکت کردم. ولی آنقدر تیر از همه طرف می آمد که حرکت حتی به صورت نیم خیز هم امکان نداشت.
ادامه دارد
@Defae_moghadas
🍂
🍂
🔻#نبرد_بندر
🔸قسمت (11)
عراقی ها که از تسلط بر محوطه بندر و استقرار بر روی اسکله ها و تکمیل محاصره ما مأیوس شده بودند، در کنار درب سنتاب زمین گیر شدند و کم کم نیروهایشان را از داخل بندر به بیرون کشیدند. روزهای بعد متوجه شدم که پیشروی دیگر نیروهایشان در مناطق مولوی و راه آهن در آن روز هم چندان موفقیت آمیز نبوده.
بهرحال همه این موارد و شاید مواردی دیگر که ما از آنها بی خبریم باعث گردید که تصمیم به عقب نشینی بگیرند. این نبرد تا ساعات آخر عصر آن روز ادامه داشت. دقیقاً به یاد دارم زمانیکه تیر اندازی دشمن در محوطه به کلی قطع گردید، ما توانستیم با خیال راحت به طرف ماشینی که هنوز هم دود از لاشه سوخته آن بلند می شد برویم. آفتاب در حال غروب کردن بود. حالا نفرات دیگری هم به کمک ما آمده بودند.
از شهید رضا کریم پور که در قسمت جلو ماشین نشسته بود تنها یک ستون فقرات مانده بود و یک جمجمه که از بند بند ستون فقرات آن شهید بزرگوار، همچنان دود متصاعد می شد. در قسمت عقب ماشین وانت هم در کنار پایه تیرباری که نصب شده بود مقداری گوشت و استخوان های سوخته که هنوز هم نمی دانم چند نفر بوده و چه کسانی بوده اند وجود داشت.
ادامه دارد
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 #نبرد_بندر
🔸 قسمت ( 12 )
پس از تخلیه پیکر مطهر شهدای عزیز، بنده به همراه دوستان همراه، یک گردش مختصری در محوطه محل درگیری زدیم. در همان محوطه باز بین درب سنتاب و پاسگاه ژاندارمری. آنچه که مشاهده کردم علاوه بر ماشین مورد اصابت در جای جای آن محوطه خون هائی بر روی زمین ریخته شده بود که بعضی از آنها به صورت مسیری بر روی زمین به طرف درب سنتاب ادامه داشت.
واضح بود که عراقی ها زخمی ها و کشته های خود را در این در گیری به طرف نفربرهای خود منتقل کرده اند. تنها یک جنازه با لباس های خاکی بر روی زمین مانده بود که تا به امروز هم برای من مسجل نشد که آن جنازه یک شهید ایرانی است و یا یک مزدور بعثی! زیرا این جنازه هیچ گونه اتیکتی بر روی لباس نداشته و وقتی که خواستیم از محتویات جیب لباس هایش هویتش را مشخص کنیم، تنها چیزی که در جیب داشت یک پاکت سیگار بود با یک جعبه کبریت.
شاید بگویید همین ها برای تعیین هویتش کافی بود ولی خیر؛ این موضوع هم بر معمای ما افزود. یک جعبه کبریت تبریز بود با یک پاکت سیگار بغداد. حالا دیگر برادرانی با وانت برای انتقال اجساد به کمک آمده بودند. اگر اشتباه نکنم سید احمد موسوی یکی از آنان بود.
ادامه دارد
@Defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 #نبرد_بندر
ما هم از فرط خستگی، درگیری شدید و ناراحتی عصبی که به علت مشاهده آن صحنه های دردناک برایمان بوجود آمده بود قصد بازگشت به کوتشیخ را داشتیم که مشاهده صحنه ای تمام خستگی را از تنمان خارج کرد.
تعداد زیادی از برادران به صورت گروههای چند نفره با لباسهای گلی و آغشته به نفت سیاه و با وضعیتی ژولیده تر از ما از سمت فیلیه و تعدادی هم از زیر اسکله های لب آب به طرف ما می آمدند. اینان همان برادرانی بودند که فرمانده دریس گفته بود که از صبح در محوطه بیرون درب فیلیه با دشمن در گیر بودند. اگر عراقی ها موفق می شدند در محوطه سنتاب مستقر شوند و جای خود را مستحکم می کردند این برادران عزیز در محاصره می افتاند و راهی برای بازگشت به عقب نداشتند.
من در آن روز هیچکدام از آن عزیزان را نمی شناختم ولی سال ها بعد در جمع برادران ادوات وقتی که خاطره آن روز را تعریف کردم شهید جمهور ثانی زاده گفت ( من هم یکی از آن افرادی بودم که از نیزارهای زیر اسکله ها با لباسی گلی و نفتی به عقب برگشتم ).
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته.
برای شادی ارواح طیبه همه شهدا بخصوص شهدایی که در حادثه آن روز حضور داشتند
الفاتحه مع الصلوات .
مصطفی اسکندری
@Defae_moghadas
🍂
🔴 دسترسی به مطالب گذشته
کانال حماسه جنوب
سنجاق شده
👈 #پنهان_زیر_باران
خاطرات سردار علی ناصری
👈 #ملاصالح_قاری1⃣
خاطرات ملا صالح قاری
👈 #یحیای_آزاده
خاطرات داریوش یحیی
👈 #مقاومت_در_اروند
خاطرات جمشید عباس دشتی
👈 #آخرین_شب_خرمشهر
خاطرات سرهنگ کامل جابر
👈 #گاوچران_لال
خاطرات غلامعباس براتپور
👈 #نبرد_بندر
خاطرات مصطفی اسکندری
👈 #عملیات_بدر
لحظه نگاری عملیات
👈 #غروب_غریب
خاطرات عظیم پویا
👈 #فتح_المبین
لحظه نگاری عملیات
👈 #اولین_اعزام_من
خاطرات سید مهدی موسوی
👈 #اولین_اعزام_من
خاطرات جهانی مقدم
👈 #والفجر_مقدماتی
لحظه نگاری عملیات
👈 #روزنوشتهای_آیت_الله_جمی
امام جمعه آبادان
👈 #آبراه_هجرت
خاطرات پرویز پورحسینی
👈 #خاطرام_از_شروع_جنگ
خاطرات دکتر احمد چلداوی
👈 #خاطرات_یک_گشت
خاطرات حسن علمدار
👈 #اینجا_صدایی_نیست
خاطرات رضا پورعطا
👈 #گمشده_هور
خاطرات سردار علی هاشمی
👈 #خاکریز_اسارت
خاطرات طلبه آزاده رحمان سلطانی
👈 #معجزه_انقلاب
خاطرات مهدی طحانیان
👈 #پوتین_قرمزها
خاطرات مرتضی بشیری
👈 #زندان_الرشید
خاطرات سردار گرجی زاده
👈 #پل_شحیطاط
قرارگاه سری نصرت
👈 #با_نوای_کاروان
خاطرات حاج صادق آهنگران
👈 #وقتی_سفر_آغاز_شد
محموعه خاطرات کوتاه
👈 #ِآخرین_خاکریز
خاطرات میکائیل احمدزاده
👈 #ارتفاعات_گاما
خاطرات خودنوشت دکتر بهداروند
👈 #عبور_از_موانع
خاطرات کربلای۴ گردان کربلا
👈 #سالار_تکریت
خاطرات سید حسین سالاری
👈 #فرنگیس
خاطرات فرنگیس حیدرپور
👈 #ملازم_اول_غوّاص
خاطرات محسن جامِ بزرگ
👈 #سرداران_سوله
دکتر ایرج محجوب
👈 #نبض_یک_خمپاره
عزت الله نصاری
👈 #یازده
خاطرات پروفسور احمد چلداوی
👈#مردی_که_خواب_نمیدید
خاطرات اسدالله خالدی
👈 #ققنوسهای_اروند
عزت الله نصاری
👈 #قرارگاه_نصرت
خورشید مجنون
(حاج عباس هواشمی )
👈 #متولد_خاک_پاک_کفیشه
عزت الله نصاری
👈 #عبور_از_آخرین_خاکریز
دکتر احمد عبدالرحمن
👈 #گلستان_یازدهم
شهید علی چیت سازیان
👈 #گردان_گم_شده
سرگرد عزالدین مانع
👈 #پسرهای_ننه_عبدالله
محمدعلی نورانی
👈 #ستاد_گردان
دکتر محسن پویا
👈 #مگیل
ناصر مطلق
👈 #بابا_نظر
شهید محمدحسن نظر نژاد
👈 #لایههای_ناگفته
خاطرات یک رزمنده نفودی
👈 #شکارچی
خاطرات شهید مصطفی رشید پور
•┈••✾❀○❀✾••┈•
#دین #جبهه #کتاب #کلیپ
#عکس #اهواز #رهبری #توسل
#رهبری #مثنوی #دزفول #مرصاد
#محرم #مستند #منزوی #نماهنگ
#ساواک #علم #آوینی #اعزام
#تفحص #شهید #شلمچه #شرهانی
#شهید #نظرات #شعر #سکانس
#بی_آرام #منافقین #سلیمانی
#خاطرات #روزشمار #فتوکلیپ
#روشنگری #فتو_کلیپ #زیر_خاکی
#دلتنگیها #دلنوشته #آبادان
#خرمشهر
#معرفی_کتاب #شهید_باکری
#شهید_جمهور #شهید_چمران
#شهید_همت #شهید_علم_الهدی
#طنز_جبهه #سردار_دلها
#آیا_میدانید #حاج_قاسم
#گزیده_کتاب #کربلای_پنج
#روایت_فتح #طنز_اسارت
#یادش_بخیر #کربلای_چهار
#نکات_تاریخی #دشمن_شناسی
#تاریخ_شفاهی #شهید_هاشمی
#قرارگاه_نصرت #عبور_از_موانع #خاطرات_کوتاه
#خاطرات_صوتی #خواهران_رزمنده
#خاطرات_آزادگان #فساد_دربار
#نکات_تاریخی_جنگ
#نواهای_صوتی_ماندگار
#خاطرات_اسرای_عراقی
جهت دستیابی به این مطالب، متن آبی رنگ #هشتک را لمس کنید و با استفاده از ⬆️و ⬇️ به قسمت دلخواه بروید.
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂