eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
4.9هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
1.7هزار ویدیو
51 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 💢 (35) ⭕️ عملیات خیبر 💢 غلامعباس براتپور دشمن به هر سلاحی که در اختیار داشت دست برده و استفاده می کرد. از شیمیایی گرفته تا بمبهای خوشه ای و آتش سنگین. هیچ مجالی برای عرض اندام باقی نمی گذاشت. از این طرف هم گروه گروه نیروهای دشمن به اسارت در می آمدند. روحیه بچه ها عالی بود و آتش پر حجمی روی دشمن ریخته می شد و امان آنان را ربوده بود. فرود خمپاره ای در کنار قبضه 120 باعث شد تا دو نفر از خدمه قبضه که یکی دانشجوی برق "علیمی" و "حسن امیر" بودند هر دو به شهادت برسند. اوضاع دگرگون شده بود و من تلاش می کردم تا انسجام نیروها را حفظ کنم. با مینی کاتیوشا کار می کردم و عرق، تمام وجودم را فرا گرفته بود. تلاش ها چند برابر گردید. در حالی که هوا رو به تاریکی می گذاشت. هدف عملیات تثبیت شده بود و برای حفظ جزایر مجنون باید به جزیره وارد می شدیم. ادامه دارد ⏪⏪ کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
🍂 💢 (36) ⭕️ عملیات خیبر 💢 غلامعباس براتپور به طرف جزیره حرکت کردیم. آتش سنگین بود و زیر همان بمباران و آتش به طرف مقصد رفتیم. هوا کاملاً تاریک شده بود و با رنج و مشقت زیادی به جزیره جنوبی رسیدیم. هرچه توان داشتیم به کار می گرفتیم. از هوا و زمین آتش می بارید. بچه ها به خوبی جزایر را حفظ کرده بودند. چند روزی از عملیات می گذشت و کماکان مشغول اجرای آتش بودیم. براثر شلیک زیاد، شنوایی خود را از دست داده بودم. آنقدر مبادله آتش سنگین بود که فرصت استراحتی برای ما نمانده بود. جاده دسترسی نداشتیم و فقط باید از قایق استفاده می کردیم و مهمات و آذوقه می رساندیم. چند نفر با هم مرا صدا می زدند ولی متوجه نمی شدم. یکی از آنها کنارم آمد و با دست به روی شانه ام زد تا متوجه شدم، نگاهش کردم. سردار شهید حاج احمد کاظمی به همراه شهید همت و سردار منصوری و چند نفر دیگر آمده بودند. با هم روبوسی کردیم و خسته نباشیدی گفتیم و از پیش ما گذشتند. چشمم بدرقه راهشان شد. انگار کسی به من می گفت قرار است اتفاقی بیفتد. بیست دقیقه ای طول نکشید که هواپیمای دشمن منطقه را بمباران کرد و خبر رسید که همت به همراه چند نفر شهید شدند. ادامه دارد ⏪⏪ کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
🍂 💢 (37) ⭕️ عملیات خیبر 💢 غلامعباس براتپور از خبر شهادت شهید همت خیلی ناراحت شده بودم ولی مصمم تر با خود و خدای خودم عهد بستم که انتقام خون آنها را بگیرم. به طرف قبضه رفته و شروع کردم با مینی کاتیوشا تیر مستقیم کار کردن. فاصله دشمن تا ما خیلی کم بود. آنها از روبروی پد شمالی با تانک خیلی بچه ها را اذیت می کردند. آیه مبارکه "و مارمیت" را خواندم و قبضه را آماده کردم. چهار لول وسط را گلوله گذاری کردم و کمی جیپ را حرکت دادم. به طوری که تانک در دوربین قبضه قرار گیرد. بسم الله الرحمن الرحیم گفتم و توسلی به حضرت علی اصغر، طفل شش ماهه امام جستم. آیه "وجعلنا" را هم تلاوت کردم و نشانه گرفتم. با یک الله اکبر شلیک کردم. راکت اول به برجک تانک اصابت کرد و صدای الله اکبر بچه های پیاده بلند شد. راکت دوم، تانک را به داخل هور پرتاب کرد و همه رزمندگان اطرافم به وجد آمدند و روحیه گرفتند. هنوز دو راکت دیگر در قبضه بود که تیربار دشمن امان نداد. نه من کوتاه می آمد نه آنها. سماجت کرده و به کارم ادامه دادم. هرچه بچه ها اصرار می کردند که پایین بیایم قبول نمی کردم و قصد شکار تانک دوم را داشتم که در دپوی خود جا خشک کرده بود. احساس می کردم الان است که از جای خود حرکت کند و خودی نشان دهد. کماکان منتظر بودم تا برای شلیک بیرون بیاید. دو گلوله تیربار به جیپ برخورد کرد، ولی مصمم بودم تا هرطور شده تانک را شکار کنم. ادامه دارد ⏪⏪ کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
🍂 💢 (38) ⭕️ عملیات خیبر 💢 غلامعباس براتپور اشتباه نکرده بودم و تانک در حال جابجا شدن بود. خیلی سریع خود را آماده کرده و گلوله ای به طرف ما شلیک کرد ولی هدفگیری خوبی نداشت. گلوله از بالای سرم زوزه کشان رد شد. امانش ندادم و الله اکبر گویان شلیک کردم . یاحسین (ع)...... در یک آن برجک تانک از بدنه جدا، و دود و آتش به هوا بلند شد. در آن فضای عجیب و بوی باروت و.....فرمانده گردان لشکر سیدالشهدا را دیدم که با سرعت به طرفم آمد و شروع به بوسیدن چشمانم کرد. از روی سکو به پایین آمدم و به دنبال این شلیک خمپاره های دشمن در اطرافمان شروع به باریدن کردند. چهار چرخ جیپ ترکش خوردند. بچه ها سریعاً از جان پناه بیرون آمدند و کسب تکلیف کردند. گفتم دوازده راکت را در قبضه بگذارید. گفتند:"خطرناک است!!" گفتم:"خیر؛ پرکنید" در طول دو الی سه دقیقه راکت گذاری انجام شد. با هر زحمتی بود و با کمک بچه ها و با دنده کمک، جیپ را روی سکو برده و دوربین را روی جایگاه تانک دشمن تنظیم کردم. تیربار دشمن به شکل خطرناکی شلیک می کرد. به بچه‌ها گفتم خیلی سریع تیربار را خفه کنید. یا الله...... یا الله..... خفش کنید. بچه ها در دو طرف با قبضه آرپی جی مشغولش کردند تا دوربین را تنظیم کردم. بچه ها الله اکبر گفتند و دوازده راکت را به طرف سکوی تانک دشمن شلیک کردم. ادامه دارد ⏪⏪ کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
🍂 💢 (39) ⭕️ عملیات خیبر 💢 غلامعباس براتپور سکوتی مرگ بار برای یک ساعت بر آنها حکمفرما شد. هیچ کس از سنگرش بیرون نمی آمد و گویی بساط آنها به کلی جمع شده بود. مقداری آرامش گرفته بودم ولی در پای راست احساس درد می کردم. پوتینم را باز کردم و متوجه جوراب پر از خون خود شدم. پای راستم ناحیه کشاله ران، ترکش خورده بود و متوجه آن نشده بودم. امدادگر را صدا زدم و با کمی بتادین و باند آنرا بستم. زخم، عمقی نبود. می خواستند مرا بخاطر جلوگیری از عفونت به اورژانس منتقل کنند که قبول نکردم. روزها و شب ها پشت سرهم می گذشت. از تعداد شصت نفر نیرو که همراهم بودند پنج نفر شهید و حدود ده نفر زخمی شده بودند. فشار روی نیروهای موجود زیاد شده بود. درخواست نیرو کرده بودم ولی پاسخی دریافت نکردم. خبر ساخت پل خیبر را شنیده بودم و دلگرمی خوبی گرفته بودیم. قایق ها بموقع مهمات و آذوقه می رساندند و مشکلی به لطف خدا نداشتیم. مرتباً با پاپهن در ارتباط بودیم و به خوبی پشتیبانی می کرد. از جریان باقلا بگذریم، آدم بسیار کاردانی بود. دوسه روز یکبار سری می زد و حالی می پرسید. خیلی باهم دوست شده بودیم. یک روز عصر پیش ما آمد و گفت چند روز دیگر جهت استراحت به عقب می روید. قبول نکردم و گفتم ما می مانیم تا جاده باز شود. ما باید از طریق جاده به مرخصی برویم. حس می کردم باید نتیجه کار خود را می دیدیم. پاپهن گفت طول می کشد؛ گفتم طوری نیست. تا هر موقع شده می ایستیم ولی باید از جاده برویم. همه باهم تصمیم گرفتیم تا باز شدن جاده خیبر همانجا بمانیم. ادامه دارد ⏪⏪ کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
🍂 💢 (40) ⭕️ عملیات خیبر 💢 غلامعباس براتپور یکی از نیروهای ما "عبدالله کیخایی" دانشجوی برق بود. آدم زبر و زرنگ و نترسی که از فرصتها به خوبی استفاده می نمود. وقتی منطقه کمی آرام می شد کار ساخت سنگر را شروع می کرد. اطراف ما گونی زیاد بود. با پرکردن آنها سنگر خوبی درست کرد ولی سقف نداشت. هیچ ابزاری برای پوشاندن سقف نداشتیم. یک روز موتور پیک گردان رزمی پیاده را برداشت و برای تهیه سرپوشی جهت سنگر حرکت کرد. یک ساعت از رفتنش نگذشته بود که با یک لندکروز پر از چوب الوار و ورق آهنی برگشت. بالاخره سقف سنگر به همت عبدالله پوشیده شد. تعداد نفرات، زیاد بود و باید به نوبت داخل سنگر استراحت می کردیم. بعد از چند روز نبرد سنگین، کمی حجم آتش سبک شد ولی بمباران ها کم شدنی نبود. دشمن خیلی تلاش می کرد تا جزایر را پس بگیرد. اما مقاومت مردانه و ایثارگرانه نیروها این توان را از آنها گرفته بود. اطراف قبضه ها کوهی از جعبه های مهمات انباشته شده بود. عبدالله کیخایی مجدداً دست به کار شده و پروژه ساخت سنگر جدیدی را برنامه‌ریزی کرده بود. این بار مشغول ساخت سنگری بوسیله همین جعبه مهمات ها شد. نیروهای گردان پیاده هم به کمک اش آمدند. نزدیک غروب بود که کار ساخت سنگر به پایان رسید. آن شب من و عبدالله و تعدادی از نیروها برای اولین بار از شروع عملیات استراحت درست و حسابی کردیم. صدای شلیک مینی کاتیوشا و خمپاره انداز خودی از یک طرف، صدای انفجار گلوله های دشمن هم از طرف دیگر نمی گذاشت ساعتی بخوابیم. حاج بهنام به همراه چند نفر برای سرکشی به خط ما آمدند و مقداری با هم خوش و بش کردیم و با دیدن آنها روحیه ها دو چندان شد. بعد از دادن گزارش روند کار، خاطرات البیضه و الصخره را مرور کردیم. وقتی روحیه نیروها را دید و عملکرد آنها را شنید، همانجا تصمیم گرفت تا برای نگهداری نیروها، سازمانی پی ریزی کند و آن را گسترش دهد. ادامه دارد ⏪⏪ کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
🍂 💢 (41) ⭕️ عملیات خیبر 💢 غلامعباس براتپور برای انتخاب نام این یگان هم باید فکری می کردیم. معمول این بود که در کنار اسم هر یگان از شماره ای هم استفاده می شد. مثل لشکر 7 ولیعصر (عج) یا 17 علی بن ابیطالب (ع) و..... از آنجایی که تعداد نیروهای ما در عملیات خیبر (64) نفر بود و در حین عملیات خیبر انسجام گرفته بودیم، یگان ما تیپ 64 خیبر نام گرفت و عملاً تشکیل گردید. حالا دیگر برای خود تیپ شده بودیم. تیپی که از 64 نفری که به چهل نفر تقیل پیدا کرده بود درست می شد. فردای آن روز، اول صبح، دشمن با آتش تهیه توپخانه و پشتیبانی هوایی، پاتک تاریخی عدنان خیرالله ملعون را شروع کرد. از هر سو گلوله و آتش می بارید. نبرد آهن و گوشت. همه چیز از اول شروع شده بود. خط نیروهای ما با نیروهای رزمی پیاده یکی بود. اگر کاری نمی کردیم نیروهای زیادی زخمی و شهید می شدند. به قبضه ها دستور آتش آزاد دادم. حجم آتش بالا بود و........ ادامه دارد ⏪⏪ کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
🍂 💢 (42) ⭕️ عملیات خیبر 💢 غلامعباس براتپور اتش دشمن آنقدر سنگین بود که اگر کمی اشتباه می کردیم تلفاتمان زیاد می شد. اطراف قبضه ها را به وسیله صندوق های خالی مهمات ایمن کرده بودیم. تلاش نیروها زیاد بود و به همین خاطر چند نفر نیرو به صورت کمکی از گردان پیاده همجوار گرفتم تا کمک کاری برای نیروهای ادوات باشند. یکی از آنها جوان رشید و بلند قامتی بود که پیک گردان شده بود و آشنایی خوبی با ادوات داشت و خیلی به کارمان آمده بود. آن روز برای همه ما روز سختی بود ولی ما مردان روزهای سخت بودیم و مقاومت می کردیم. دشمن مایوس شده بود و با دادن تلفات زیاد سرجای خود نشسته بود و امیدی به بازپس گیری جزایر نداشت. روزها به سختی سپری می شد و اخباری از ساخت جاده خیبر بما می رسید. چند روزی بود که منطقه ساکت شده بود و مسئولین تصمیم گرفته بودند تا نیروی جایگزین برای ما بفرستند. طرف غروب بود که نیروهای جدید، تازه نفس و سرحال به جزیره رسیدند. باید یکی دو روز می ماندیم تا آنها با منطقه اشنا می شدند. ادامه دارد ⏪⏪ کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
🍂 💢 (43) ⭕️ عملیات خیبر 💢 غلامعباس براتپور همین کار را کردیم و دو روزی کنار آنها ماندیم. با طلوع خورشید، بچه ها سوار بر لندکروز شده و به طرف جاده خیبر حرکت کردند. چند کلیو متری مسافت را طی کردیم تا به اول جاده رسیدیم. جاده هنوز تمام نشده بود و مقداری از آن را باید پیاده می رفتیم و مقداری را با قایق تا به اول جاده برسیم. وقتی از جزیره خارج می شدیم غم بزرگی همه را فرا گرفت. همه ناراحت بودیم و بیاد روزها و شب های گذشته دلتنگی می کردیم. عبدالله بیاد شهدا و دوستان شروع به نوحه خوانی کرد. با ورودمان به مقر و دیدن وسایل شهدا همه به گریه افتادیم. جاسم پور وقتی سنگینی حالات بچه ها را دید شروع به صحبت کرد و مقداری آنها را دلداری داد. برای همه بچه ها برگه مرخصی نوشته و تحویل آنها شد. بعد از آن همه زحمت و مشقت، امروز آرام بودیم. از انجام وظیفه ای که در راه آن کوتاهی نکرده بودیم و قدمی عقب ننهادیم. زیر لب زمزمه می کردیم، خدایا هر چه بود برای تو بود.... خدایا هر چه کردیم برای حفظ دین تو کردیم..... خدایا ما را در این راه استوار نگهدار.... خدایار مارا با یاران شهیدمان محشور بگردان.... از همه التماس دعا دارم دست بوس همه خانواده های شهدا تا رمقی در بدن دارم سرباز رهبرم سیدعلی هستم. والسلام غلام عباس براتپور 🙏 @defae_moghadas 🍂
🍂 🔴 رفتن به اولین قسمت 👆 👇 🍂
🔴 دسترسی به مطالب گذشته کانال حماسه جنوب سنجاق شده 👈 خاطرات سردار علی ناصری 👈 خاطرات ملا صالح قاری 👈 خاطرات داریوش یحیی 👈 خاطرات جمشید عباس دشتی 👈 خاطرات سرهنگ کامل جابر 👈 خاطرات غلامعباس براتپور 👈 خاطرات مصطفی اسکندری 👈 لحظه نگاری عملیات 👈 خاطرات عظیم پویا 👈 لحظه نگاری عملیات 👈 خاطرات سید مهدی موسوی 👈 خاطرات جهانی مقدم 👈 لحظه نگاری عملیات 👈 امام جمعه آبادان 👈 خاطرات پرویز پورحسینی 👈 خاطرات دکتر احمد چلداوی 👈 خاطرات حسن علمدار 👈 خاطرات رضا پورعطا 👈 خاطرات سردار علی هاشمی 👈 خاطرات طلبه آزاده رحمان سلطانی 👈 خاطرات مهدی طحانیان 👈 خاطرات مرتضی بشیری 👈 خاطرات سردار گرجی زاده 👈 قرارگاه سری نصرت 👈 خاطرات حاج صادق آهنگران 👈 محموعه خاطرات کوتاه 👈 خاطرات میکائیل احمدزاده 👈 خاطرات خودنوشت دکتر بهداروند 👈 خاطرات کربلای۴ گردان کربلا 👈 خاطرات سید حسین سالاری 👈 خاطرات فرنگیس حیدرپور 👈 خاطرات محسن جامِ بزرگ 👈 دکتر ایرج محجوب 👈 عزت الله نصاری 👈 خاطرات پروفسور احمد چلداوی 👈 خاطرات اسدالله خالدی 👈 عزت الله نصاری 👈 خورشید مجنون (حاج عباس هواشمی ) 👈 عزت الله نصاری 👈 دکتر احمد عبدالرحمن 👈 شهید علی چیت سازیان 👈 سرگرد عزالدین مانع 👈 محمدعلی نورانی 👈 دکتر محسن پویا 👈 ناصر مطلق 👈 شهید محمدحسن نظر نژاد 👈 خاطرات یک رزمنده نفودی 👈 خاطرات شهید مصطفی رشید پور                •┈••✾❀○❀✾••┈• جهت دست‌یابی به این مطالب، متن آبی رنگ را لمس کنید و با استفاده از ⬆️و ⬇️ به قسمت دلخواه بروید. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂