eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
4.9هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
1.7هزار ویدیو
51 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹؛🌴🌹 🌴؛🌹 🌹 جنایت در خرمشهر / ۶ از زبان افسران حاضر در خرمشهر ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸خرمشهر دریایی از خون سرهنگ دوم ستاد ثامرا احمد الفلوجی من فرمانده گروهان سوم تانک لشکر سوم بودم. در واقع لشکر سوم یکی از لشکرهای طلایی ارتش عراق به حساب می آمد. من از فرمانده لشکر سؤال کردم: آیا عملیات آغاز شده است؟ گفتم: بله؛ رهبری خواستار بازپس گیری همه سرزمینهای غصب شده است. پرسیدم آیا اهداف دیگری هم وجود دارد؟ گفت: بله؛ ارتش ما مأموریت آزادسازی دارد و برای ایجاد یک کودتای نظامی در تهران تلاش می‌کند. حداقل ما تلاش می‌کنیم تا ایران را به چندین دولت کوچک در جنوب، شمال و مرکز تقسیم کنیم و نسبت به جدا شدن منطقه خوزستان بیشتر علاقه مند هستیم. تانکهای ما اول صبح به حرکت در آمدند. سربازان نسبت به آنچه در اطرافشان می‌گذشت مات و مبهوت بودند. آنها این حوادث و عکس العمل‌ها را قبول نداشتند اما واقعیت این است که سربازان ما مهره های شطرنجی هستند که سرانگشتان افسران، آنها را به حرکت در می آورد و برای آنها فقط شکم و شهوت مطرح است. تانکهای ما کم کم از مرزهای بین المللی گذشتند. روستاهای بی پناه اهداف استراتژیکی تانکها و توپخانه های ما شده بود. همه مردم در حالی که ترس و وحشت تمام وجودشان را فرا گرفته بود فرار می کردند و فریاد می زدند، عراقی ها... عراقی ها...... فرمانده لشکر دستور داد افراد غیر نظامی را با تانک هدف قرار دهند. ما ادعای بندگی و عبودیت می‌کنیم اما در پشت سر خود شمشیرهای زهرآلودی برای ضربه زدن به مردم بی گناه مخفی کرده ایم. به راننده گفتم همینجا توقف کن، تیراندازی نکن. پس از لحظه ای آمد و گفتم جناب سرهنگ، جناب بی سیم چی فرمانده لشکر می‌گویند چرا دستور توقف دادید؟ دچار وحشت شدم جوابی نداشتم که بگویم و فقط گفتم: مجدداً تیراندازی را آغاز می‌کنیم. روستا به دیار اشباح تبدیل شد. ستونهایی از دود به هوا بلند شده بود. صدای انفجار از هر طرف به گوش می‌رسید. فریاد و ناله از هر طرف بلند بود. جنازه افراد ناشناخته در گوشه و کنار پراکنده شده بود. در این حال از میان دود و آتش مردی با ابهت به ما نزدیک شد و با صدای بلند گفت: ای ستمگران ای بزدلان چه می‌خواهید؟ به خاطر دارم که سرگرد اسماعیل مخلص الدلیمی فرمانده گردان اول لشکر سوم شدیداً تحت تأثیر ارزشهای حزبی بود و از طرفداران سرسخت آن به حساب می.آمد. نامبرده با تانک به سوی آن پیرمرد بزرگوار رفت. پیرمرد خواست از این وضعیت نجات پیدا کند و با قدرت هر چه تمام شروع به دویدن کرد، اما نتوانست و بر روی زمین افتاد و شروع به غلتیدن کرد. صدای فریاد او صفیر گلوله ها را می شکافت. در این هنگام تانک پیکر شریف او را بلعید و آن پیرمرد آزاده به مشتی گوشت و خون چسبیده به زمین تبدیل شد. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ پیگیر باشید @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
🌹؛🌴🌹 🌴؛🌹 🌹 جنایت در خرمشهر / ۷ از زبان افسران حاضر در خرمشهر ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸خرمشهر دریایی از خون سرهنگ دوم ستاد ثامرا احمد الفلوجی افسران نسبت به ادامه عملیات و محدوده آن غافلگیر نشدند زیرا بیشتر آنان درسهای قبلی را درباره عملیات زمینی که شامل مناطق خرمشهر، شلمچه و آبادان می‌شد فرا گرفته بودند. ماکت این مناطق، دانشکده ها، مؤسسات و مدارس نظامی و مراکز عالی فرماندهی وجود داشت. بالاتر از این مسأله فرماندهی ما بسیاری از تجهیزات را برای این عملیات بسیج کرده بود و حتی از نظر ایجاد فضای سیاسی و فرهنگی نیز اقداماتی انجام داده بود. همه افراد غیر نظامی صدمه دیده بودند اما مسائل مادی موجب شده بود که همه این مصیبتها نادیده گرفته شوند و فرد عراقی به جای اینکه به انگیزه های جنگ و دلایل آن فکر کند فقط در فکر دریافت ماشین و خانه بود. بالطبع سياست حیله گرانه صدام تا اینجا برای او موفقیت آمیز بود. او این سیاست را تا مدتی نسبت به مردم شریف در داخل عراق اعمال کرده بود، اما کشورهای همجوار نیز با همه توان در کنار ما قرار گرفتند. نگرانی و دغدغه نسبت به قومیت عربی تا حدودی در شتافتن رؤسای آن کشورها به سوی صدام و عراق سهیم بود. ‌به محض ورود تانکهای ما به روستای «حمید»، یافتن افراد مقاومت، مهم ترین مسأله برای ما شد افراد مزدور هر روز فهرستی از اسامی این گونه افراد را به ما می‌دادند و آنها دستگیر و دست بسته تحویل اداره اطلاعات نظامی استخبارات می‌شدند. از سوی دیگر، افسران و‌ سربازان ما آنچنان دست به قتل و غارت و رعب می زدند که در تاریخ نظیر ندارد. به خاطر دارم که ستوانیار ترکی احمد همراه با پنج سرباز در مقابل خانه ای ایستاد و با لگد به در خانه زد و با زور وارد خانه شد و‌فریاد زد: دستها بالا زن جوانی گفت: برای چه؟ چه می‌خواهید؟ ستوانیار گفت طلا میخواهیم آن زن از دادن طلاهایش خودداری کرد. اما یکی از سربازان با قنداق تفنگ ضربه ای به سر آن زن زد و او را نقش بر زمین کرد. آنگاه همه افراد خانواده به بهانه اینکه با ارتش به مقابله برخاسته اند دستگیر شدند. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ پیگیر باشید @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
🌹؛🌴🌹 🌴؛🌹 🌹 جنایت در خرمشهر / ۸ از زبان افسران حاضر در خرمشهر 7⃣ ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸خرمشهر دریایی از خون سرهنگ دوم ستاد ثامرا احمد الفلوجی بالاخره پس از مدتی شروع به تحکیم مواضع مان در خرمشهر کردیم. ما برای ورود به خرمشهر با موارد زیادی از حالتهای تمرد و مقاومت مواجه شدیم تا جایی که فقط با گذشتن از دریای خون توانستیم وارد این شهر شویم. این شهر از شدت جراحتهای وارده بر آن شدیداً ناله می کرد. در نامه های محرمانه نظامی آمده بود که باید محمره (خرمشهر) آزاد شود. شهری که عراقی‌ها بر روی آن حساب خاصی باز کرده و نسبت به آن شرط بسته بوده اند. از دوستم سرهنگ ستاد قیس العامری پرسیدم این شهر چه اهمیتی برای ما عراقی ها دارد؟ گفت: محمره [خرمشهر] در نقشه سیاسی نظامی ایران، شهر مهمی است و در صورتی که ما این شهر را در تصرف خودمان نگه داریم نظام فعلی ایران به زودی سقوط خواهد کرد. گفتم: جناب سرهنگ محمره (خرمشهر) شهر کوچکی است و بر روی نقشه سیاسی نظامی، شهرهای بزرگتری وجود دارد. گفت: درست است این شهر کوچک است اما ما ایرانی‌ها را تحت فشار قرار خواهیم داد و این شهر را در تصرف خود نگه می‌داریم تا طرفداران [امام] خمینی تسلیم ما شوند. در منطق رهبری عراق این مفهوم واضح و آشکار است که باید دشمن را وادار به پیمودن راه صدام کرد. رهبری ما می‌خواست که ایرانی ها از اهداف انقلابشان دست بشویند؛ زیرا بخش اعظم مردم ما شیعه مذهب هستند و در طول تاریخ این مسأله معروف است که شیعیان اهل قیام و انقلابند و پیروی از رهبر دینی - مرجع تقلید - را امری واجب می دانند. از این رو رهبری و در رأس آن صدام حسین [امام] خمینی را به عنوان مانع بزرگی در مقابل طرحهایی می‌دید که خواستار تغییر مفاهیم و ارزشهای اسلامی و تبدیل آنها به مفاهیم و ارزشهای بعثی بود. از سوی دیگر، رهبری عراق متوجه نشانه هایی شد که بیانگر تأثیرپذیری آشکار شیعیان عراقی از انقلاب اسلامی ایران بود. آنها با انقلاب هم فکری می‌کردند و آن را از خود می‌دانستند و انتظار داشتند حکومتی اسلامی در سرزمین آنها ایجاد شود. همه این عوامل در ورای تصمیم به جنگ، جنگی که به همراه خود، انواع مصیبت ها، درد و رنج ها و ظلم و ستمها را داشت قرار گرفت. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ پیگیر باشید @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
🌹؛🌴🌹 🌴؛🌹 🌹 جنایت در خرمشهر / ۹ از زبان افسران حاضر در خرمشهر ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸خرمشهر دریایی از خون سرهنگ دوم ستاد ثامرا احمد الفلوجی نیروهای ما در خرمشهر جنایتهایی از نوع دیگری مرتکب شدند و به طور منظم شهر را ویران کردند. ساختمانهای بلند با مواد منفجره ویران می‌شد، حتی خیابانها مراکز و وسایل ارتباطی را نیز ویران کردند. به خاطر دارم که یک روز به ستوان یکم راضی محمد الهيئی برخورد کردم. او مأموریت تخریب را به عهده داشت. به او گفتم اینجا چه می‌کنی؟ جواب داد جناب سرهنگ جناب! فرمانده لشکر دستور تخریب همه ساختمانهای واقع در این خطه را صادر کرده اند. فرماندهی در نظر داشت یک حصار دفاعی در جبهه مقابل مواضع ایرانی ها ایجاد کند و بدین ترتیب کلیه ساختمانها را تخریب کرد و از مصالح آنها برای ساختن این دیواره دفاعی استفاده کرد. یکی دیگر از جنایاتی که رخ داد شست و شوی مغزی مردم بود. بر‌اساس نامه های محرمانه ای که به واحدهای ما در خرمشهر ابلاغ گردید، باید مردم را در این شهر با اصول و مبانی حزب بعث عرب اشتراکی آشنا می‌کردیم. ما برای وادار کردن مردم به پذیرش اصول و ارزشهای حزبی مان از وسایل زور بهره می‌بردیم. به خاطر دارم پیرمردی از اهالی خرمشهر از من پرسید: شما که می‌گویید اصول و مبانی ما همان اصول انسانی است پس چرا فرزندان ما را شکنجه می‌دهید و در منطقه ما هرزگی می‌کنید؟ جواب روشنی برای این پرسش وجود نداشت. این پیرمرد به خاطر همین مشاجرات و بحث‌ها جان باخت. او توسط افراد دژبان لشکر دستگیر و اعدام شد. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ پیگیر باشید @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
🌹؛🌴🌹 🌴؛🌹 🌹 جنایت در خرمشهر / ۱۰ از زبان افسران حاضر در خرمشهر ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸خرمشهر دریایی از خون سروان سعدی فرحان الکرخی نیروهای ما وارد خرمشهر شدند. دستورات صادره خیلی روشن و واضح نبود. مهمترین هم و غم افسران و سربازان ما پیشروی به سوی خرمشهر بود. وسایل تبلیغاتی و شعارهای دروغین، عواطف و احساساتی را برانگریخته بود. یکی از سربازان به من گفت، جناب سروان وقتی وارد خرمشهر شدیم چه کنیم؟ گفتم: هر کاری می‌خواهید انجام دهید. فرماندهی به شما اجازه داده هر کاری به نظرتان مناسب آمد، انجام دهید. گفت: جناب سروان من عاشق طلا و جنس مخالفم. این سرباز به کمک دیگر سربازان دست به سرقت و دزدی و تجاوز می‌زد. لحظه ها و ساعتها در خرمشهر به سختی می گذشت. در واقع آنچه در روزنامه ها و مجلات درباره خرمشهر نوشته شده کافی نبود. یک روز برای بازرسی مواضع تیپ ۲۳ در خرمشهر، به آنجا رفتم. واحد مهندسی شبانه روز کار می‌کرد و ساختمانها را به منظور ایجاد یک دیواره دفاعی و ساختن مواضع خراب می‌کرد. راننده بلدوزر شخصی به نام احمد رسول الفرطوسی مشغول کار بود. او مست بود، ترانه میخواند و میرقصید و میگفت امروز قادسیه است. صدام قهرمان رهبر ماست! او با بلدوزر خانه ها و کارگاهها را تخریب می‌کرد و هیچ توجهی به مردم و وسایل آنها نداشت. مردم جمع شده بودند و با چشمان خود می دیدند که چگونه بلدوزرها خانه ها را خراب می‌کنند و هیچ کس هم نمی تواند با این اقدامات مخالفت کند. سربازان مردم را برای تقرب به رهبری مورد انواع شکنجه ها و آزارها قرار می دادند. معیار واقعی محبت به رهبری، در این گونه اقدامات نمود می یافت. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ پیگیر باشید @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
🌹؛🌴🌹 🌴؛🌹 🌹 جنایت در خرمشهر / ۱۱ از زبان افسران حاضر در خرمشهر ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸خرمشهر دریایی از خون سروان سعدی فرحان الکرخی احمد رسول الفرطوسی در آن روز گرم به کارهای عجیب و غریب خود ادامه می داد و هیچ توجهی به عکس العمل ها نداشت. یکبار وقتی من از او سؤال کردم چه می‌کنی؟ این خانه ها مسکونی است. جواب داد جناب سروان، فرمانده لشکر به من دستور داده است و من نمی توانم دستور دیگری اجرا کنم. گفتم: نادان من مسؤول این منطقه هستم. گفت: جناب سروان اگر از ترس زندان نبود، جوابت را می‌دادم و با تو غیر مؤدبانه سخن می‌گفتم. نزد فرمانده لشکر رفتم و جزئیات را برایش بازگو کردم. بلدوزر را خاموش و در گوشه ای آن را متوقف کرد و با یکی از خودروها عازم قرارگاه لشکر شد. نیم ساعت بعد مکالمه زیر با من انجام شد - سروان سعدی - بله، سرورم - چرا با دستورات نظامی مخالفت می‌کنی؟ - جناب فرمانده! او طوری رفتار می‌کند که گویی فرمانده همه است. - بله او مختار است، بگذار هر طور می‌خواهد رفتار کند. راننده بلدوزر در حالی که احساس قدرت و حمایت بیشتری می‌کرد بازگشت و شعار می‌داد "ارتش صدام حسین بر دشمنان می تازد، در سرزمین ما خائنان جایی ندارند" و به سراغ ساختمانها رفت. فریاد خانواده ها بلند بود. من از پنجره می‌دیدم که چگونه عده ای فرار می‌کنند. در همین حال نگاهش به خانم زیبایی افتاد. نزدیک او شد و گفت: به خانه شما کاری ندارم اما به یک شرط! آن خانم گفت من یک دختر مسلمانم و هنوز ازدواج نکرده ام راننده در جواب گفت مهم نیست من خودم با تو ازدواج خواهم کرد. آن رذل با احساس قدرتی که می‌کرد مصمم بود که به خواسته های نفسانی ناپاک خود برسد؛ اما خداوند چنین نمی خواست و ناگهان معلوم نشد چه گونه و چه کسی از پشت با کارد ضربه ای بر او وارد کرد و او را کشت و آن زن معصوم بعد از این اقدام توانست با پاکدامنی خود را از آن ورطه نجات دهد و به دفتر من آورده شود. وقتی او را نزد من آوردند به من گفت، او می خواست دامن مرا آلوده کند. آخر مگر شما مسلمان نیستید؟ به او گفتم: حزب این گونه اقدامات را محکوم می‌کند و تو آزاد خواهی شد!. ( که خودم هم باور نمی‌کردم.) در همان روز خانم جوان دیگری را که الهام نام داشت به قرارگاه لشکر آوردند. فرمانده لشکر سرتیپ صلاح العلي او را دید. دستور داد او را به حضورش ببرند. از او پرسید: اینجا چه می کنی؟ گفت، خانم گفت: می خواستند به من تجاوز کنند. اما من مقاومت کردم. به همين خاطره مرا به اینجا آورده اند. فرمانده با صدای بلند خندید، در آن هنگام کاملاً مست بود. به سوی آن خانم آمد و گفت:"شما زیبا هستید" او قصد تعدی به این خانم را داشت، اما به فرمانده اطلاع دادند که نزدیکان این خانم پشت در قرارگاه جمع شده اند. فرمانده گفت: لعنت بر آنها! و آن خانم را رها کرد. آن خانم سراسیمه از قرارگاه خارج شد و خود را به دامن پدرش انداخت و گفت: پدر! آنها می خواستند به ناموس تو تجاوز کنند. چشمان پدر از حدقه بيرون آمد و با صدای بلند به فرمانده ناسزا گفت. در این هنگام افراد محافظ او را دستگیر کردند و دست بسته تحویل استخبارات لشكر دادند، اما خانم الهام به خانه اش بازگشت. در حالی که مغرورانه خاطر جمع شده بود که مقاومتش در قبال دشمنان موفقیت آمیز بوده است. واقعیت امر هم این گونه بود؛ مبارزه و مقاومت او، دشمنانش را تحت تأثير قرار داد و آنها را وادار کرد که از وی دست بکشند. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ پیگیر باشید @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
🌹؛🌴🌹 🌴؛🌹 🌹 جنایت در خرمشهر / ۱۲ از زبان افسران حاضر در خرمشهر ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸خرمشهر دریایی از خون سروان سعدی فرحان الکرخی در تاریخ ۱۹۸۰/۱۰/۱ و طی حضور ما در خرمشهر از جانب فرماندهی نامه ای محرمانه به ما ابلاغ شدا هر یک از اهالی خرمشهر که مورد سوء ظن هستند دستگیر و اعدام شوند. بالطبع تعدادی از خانواده ها در خرمشهر نسبت به رهبری ما به دروغ اظهار وفاداری می‌کردند و برخی از آنها اعمالشان با آنچه در دل و قلبشان می‌گذشت متفاوت بود. یک روز شخصی به نام ابراهیم سلمان الاسدی را آوردند. او عرب بود و علیه نیروهای ما اعلامیه پخش می‌کرد و بر روی دیوارها شعار می‌نوشت. سرهنگ دوم عزیز ثامر العلی مدیر استخبارات سپاه سوم با ضرب و‌شتم از این مرد بازجویی کرد. او آب دهان به صورت این مرد انداخت و با چوب به وی حمله کرد و گفت چرا واقعیت را نمی‌گویی‌؟ چرا اعتراف نمی کنی؟ ابراهیم الاسدی در جواب گفت: جناب سرهنگ من شعاری ننوشتم اینها همه اش دروغ است. سرهنگ مجدداً با لگد و چوب به وی حمله ور شد و گفت: احمق به ما دروغ می‌گویی؟ دو تن از همشهریهایت به نام علی و خزعلی نسبت به کارهای خود اعتراف کرده اند. آنها می گویند، تو به نفع [امام ] خمینی و انقلاب ایران تبلیغ می‌کنی. آیا این حرفها حقیقت ندارد؟ ابراهيم الاسدی در جواب گفت اگر من درباره انقلاب حرفی زده باشم این بدان معناست که شعارها را من نوشته ام؟ علاقه من به انقلاب گویای این نیست که من شعارها را نوشته باشم و آنها به من تهمت زده اند. سرهنگ گفت میخواهی درباره فلسفه عشق و علاقه به انقلاب به ما درس بدهی؟ الاسدی پاسخ داد پناه بر خدا! جناب سرهنگ اما من هم در این کشور یک شهروند هستم مانند سایر شهروندان در کشورهای دیگر؛ شما رییس جمهورتان را دوست دارید ما هم رهبر و رئیس جمهورمان را. سرهنگ در جواب گفت: خفه شو بزدل، خفه شو احمق! تو خوزستانی هستی و عرب و حضرت رئیس جمهور رهبر، صدام حسین رئیس و رهبر شما و رهبر ماست. ما اینجا به خاطر آزاد ساختن شما آمده ایم؛ به خاطر هدایت شما به سوی آزادی و کمال انسانی؛ آیا سالهای متمادی که بنده و برده شاه بودید برایتان کافی نیست. آیا آن همه ظلم و محرومیت برای شما بس نبود که حالا همچنان می خواهید تحت سلطه این انقلاب خوار و ذلیل باقی بمانید؟ ما خواستار استقلال شما هستیم. ما خواهان عزت و سربلندی شماییم. ابراهيم الاسدی گفت: جناب سرهنگ آیا در اینجا تنها یک شهروند زندگی می‌کند، آیا مردم این شهر برای شما نامه فرستادند و شما را دعوت کردند که بیایید؟ سرهنگ جواب داد: بله نامه‌هایی به ما نوشته شد، هر چند که ما نیازی به نوشتن نامه نداشتیم تا اقدام کنیم. اهداف ما، اهدافی انسانی و جهانی است. ما آمده ایم تا شما را آزاد کنیم. ما قصدمان اشغالگری نیست. سرهنگ عزیز ثامر مرتب عبارتهای غیر مؤدبانه ای بر زبان می آورد که به هیچ وجه در شأن یک گفت و گو و مکالمه نبود و به همین خاطر، من آنها را حذف کردم. سرانجام ابراهیم الاسدی همراه با تعداد دیگری که علیه نیروهای ما شعار نویسی کرده بودند اعدام شد. او یک انسان نمونه انقلابی بود. در آخرین لحظات عمر نیز شعار داد؛ زنده باد انقلاب و امام خمینی (ره).سرهنگ عزیز ثامر با اعدام این شخص خود را از تنگنایی که حتی فرماندهی و رهبری هم گرفتارش شده بودند نجات داد؛ زیرا این رزمنده انقلابی دلایل محکم و قانع کننده ای را مطرح می‌کرد در حالی که سرهنگ عزیز ثامر هیچ جوابی برای آنها نداشت. افسران گفت و گوی آنها را دنبال می‌کردند؛ تا جایی که بین سربازان شایع شد که رهبری ما را بدجوری گرفتار کرده است. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ پیگیر باشید @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
🌹؛🌴🌹 🌴؛🌹 🌹 جنایت در خرمشهر / ۱۳ از زبان افسران حاضر در خرمشهر ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸خرمشهر دریایی از خون سروان سعدی فرحان الکرخی هنگامی که رهبری (بعث) احساس کرد که اهالی خرمشهر در میان ما ایجاد خطر می کنند، دستورات محرمانه ای به فرمانده لشکرها و تیپ‌ها صادر کرد و اعلام کرد از طریق ترورهای محرمانه این گونه افراد را از میان بردارند. از این رو هر شب سرهنگ دوم ستاد عزیز العلی با تعدادی سرباز برای دستگیری هر فرد خرمشهری مشکوک عازم می‌شد. آنگاه این شخص یا اشخاصی دیگر به دور از چشم اهالی شهر اعدام می شدند. هر شب چنین صحنه ای به طور محرمانه تکرار می‌گردید تا جایی که شهر دچار بهت گردید و تعدادی از اهالی برای نجات از این وضعیت به سوی واحدهای ایرانی فرار کردند یا داخل به ایران بازگشتند. به خاطر دارم در یکی از شبها که سرهنگ عزیز العلی مست بود، به او گفته شد جناب سرهنگ آیا امشب هم برای شکار می رویم؟ جواب داد امشب دنبال شکار ویژه ای هستم منظور او از شکار مخصوص تجاوز به ناموس مردم در خرمشهر بود. او گفت: درست است که من امشب در پی ترور کسی نیستم؛ اما از شما میخواهم که کارتان را درباره اسامی باقی مانده دنبال کنید. شیوه کار آنها به این ترتیب بود که ابتدا از طرف خبرچین ها فهرستی از اسامی افراد مشکوک تهیه می‌شد؛ سپس شبانه به سراغشان می رفتند و بدون اطلاع خانواده هایشان دستگیرشان می کردند. در این زمینه تعدادی از شهروندان خرمشهری همکاری داشتند و در قبال خلاص شدن از افراد مشکوک مبالغ هنگفتی به آنها داده می شد. اما هنگامی که همه افراد مشکوک تصفیه شدند، نوبت به ترور کسانی رسید که با ما همکاری می‌کردند ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ پیگیر باشید @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
🌹؛🌴🌹 🌴؛🌹 🌹 جنایت در خرمشهر / ۱۴ از زبان افسران حاضر در خرمشهر ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸خرمشهر دریایی از خون سروان سعدی فرحان الکرخی در شب هفتم مارس ۱۹۸۱ زنگ تلفن به صدا درآمد، سرهنگ خلیل شوقی، که آن طرف خط بود. درباره مسائل مختلفی صحبت کردیم. بیشتر صحبت ها درباره خرمشهر و حوادثی بود که در این شهر اتفاق افتاده بود. او از من پرسید: آیا چیزی هم برای منزل برداشته ای؟ گفتم: در واقع چیزی به دست نیاوردم، اما خیلی علاقه دارم. گفت: بازی در نیاور. گفتم: شوخی نمی‌کنم. حقیقت را می گویم. گفت: من همین دیروز یک کامیون پر از تلویزیون و یخچال و دستگاه های تهویه برای منزل فرستادم. گفتم: به نظر می‌رسد بخت و اقبال، این مرتبه به شما روی آورده است. با خنده گفت شانس به همه روی آورده، اما ظاهراً شما روی خوشی به آن نشان نداده اید. گفتم: باید امتحان کنم. شما یک کامیون وسیله برای ما بفرست تا آخر سر نتیجه آن را ببینم. فردا صبح سرباز وظیفه یوشع ذالنون که فردی مسیحی بود، آمد و گفت: جناب سروان یک کامیون پر از اثاث آمده است. ناگهان از جا پریدم و بدون اینکه لباسهای نظامیام را بر تن کنم خارج شدم و به راننده گفتم بیا اینجا. اینجا را نگاه کن. محل مناسبی است، حرکت کن. کامیون به سوی یک انبار مانند که برای مخفی شدن در نظر گرفته شده بود حرکت کرد و سربازان کالاهای مسروقه را از آن پایین آوردند. یکی از آنها فریاد زد جناب سروان اگر قصد فروش آنها را داری من اولین خریدارم. گفتم نه خیر؛ آنها را به بغداد می‌برم و در آنجا می فروشم. زندگی نظامی ما در داخل خرمشهر آلوده به انواع ناپاکی‌ها و پلیدی ها شده بود. همه ما در مسیر جریانی حرکت کردیم که از بالا هدایت می‌شد. این رهبری بود که به ما اجازه غارت شهر را داده بود. این رهبری بود که دستور داد شالوده خرمشهر را نابود کنیم. کامیون ایفا به شماره ۳۳۶۵۳۳ به سوی بغداد حرکت کرد. ایستگاه های بازرسی و کنترل در طول راه به ظاهر مخالفت می کردند؛ اما من می گفتم که جناب فرمانده لشکر این اجازه را به من داده است. یکی از مسؤولان کنترل به من گفت: جناب سروان این کار نوعی شوخی است، هر چه دوست دارید ببرید، شهر مال خودمان است و این کالاها به مردم عراق تعلق دارد. با لبخند به او گفتم حالا شدی یک هموطن مخلص. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ پیگیر باشید @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
🌹؛🌴🌹 🌴؛🌹 🌹 جنایت در خرمشهر / ۱۵ از زبان افسران حاضر در خرمشهر ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸خرمشهر دریایی از خون سروان سعدی فرحان الکرخی کامیون به سوی بغداد حرکت کرد. من در شهر النشوه از کامیون پیاده شدم و با اتومبیل سواری خود عازم شدم. به راننده گفتم در میدان پرواز بغداد منتظرت هستم. گفت: چشم جناب سروان به میدان پرواز بغداد رسیدم. در آنجا منتظر کامیون شدم. چند بار داخل کافه ای شدم و شراب نوشیدم اما کامیون نیامد. سرانجام به خانه ای در خیابان اندلس رفتم. در آنجا هنگام شب زنگ تلفن به صدا درآمد گوشی تلفن را برداشتم. سرباز راننده بود. گفت: جناب سروان من در بیمارستان العماره بستری هستم. از جا پریدم، خدایا برای چه؟ چه شده است؟! با گریه گفت جناب سروان هواپیماهای ایرانی یک ستون نظامی را که از شمال به سمت جنوب در حرکت بود بمباران کردند. جناب سروان تمام وسایل با کامیون سوختند. گفتم: برای چه احمق، بی‌شعور چرا به جای وسایل خودت نسوختی؟ من وسایل را میخواهم، فهمیدی؟ من وسایل را میخواه. این سرباز که عارف البصری نام داشت و از اهالی الحانیه بصره بود، از بیمارستان فرار کرد؛ چون به شدت زخمی شده بود، دکتر اجازه ترک بیمارستان را به او نداده بود. نامبرده برای اینکه سرهنگ خلیل شوقی و مرا راضی کند دوباره برای سرقت کالا به خرمشهر باز گشته و در آنجا مستقیماً نزد سرهنگ خلیل رفته بود. این مرتبه آنچه را سربازان دزدیده بودند گرفته و یک کامیون پر از وسایل و کالاهای با ارزش برای من فرستادند و به خودم تحویل دادند که ببرم. در منطقه النشوه و در ایستگاه بازرسی و کنترل، مسؤول ایستگاه خواستار بازرسی از کالاها و ارزش آنها شد و سؤالاتی را مطرح کرد. در همین هنگام فرمانده لشکر که با تعدادی از محافظانش از آنجا رد می‌شدند به مسؤول بازرسی گفت: به این کامیون اجازه بدهید برود. با صدای بلند گفتم جناب فرمانده خیلی ممنونم؛ جناب سرهنگ عزیز العلى رئيس استخبارات سپاه سوم شخصاً به من اجازه خارج کردن این وسایل را داده اند. او گفت پسرم اشکالی ندارد هر چه میل دارید بردارید. راز پیروزی ما در این است که روحیه شما همچنان بالا باقی بماند. دشمن را تا آنجا که ممکن است باید تحقیر و غارت کرد. این سخنان فرمانده لشکر و دیدگاه او بود. سربازان و زیردستان هم که به آنها این گونه چراغ سبز نشان داده می شد، دست به هر کاری می زدند. هنگامی که همان سرباز راننده قبلی به منطقه القرنه رسيد، تلفنی با من تماس گرفت و گفت جناب سروان کامیون پر از انواع وسایل است، امیدوارم مرا به خاطر مرحله گذشته ببخشید. گفتم: تو را می بخشم به شرط اینکه امشب خودت را به بغداد برسانی گفت: ان شاء الله جناب سروان سعی می.کنم امشب خودم را به بغداد برسانم و کالاها را در میدان علاوی الحله بفروشم. با خود می گفتم با مبلغ زیادی که از راه فروش این وسایل به دست می آورم، یک دستگاه خانه زیبا در مرکز بغداد می‌خرم. سعادت بزرگی بود، من در ذهنم یک خانه زیبا را در منطقه کرخ بغداد تصور می‌کردم که فتح و غارت خرمشهر علت اصلی خرید آن شده بود. با خود می گفتم: شانس به تو هم روی آورد، خانه جدید، ماشین نو، خانم جدید؛ دیگر از خرمشهر چه میخواهی؟ اما مثل اینکه یکی به من گفت: مصیبتهای عده ای مغلوب ممکن است برای عده دیگر فایده هایی داشته باشد. اما ما باید مراحل بعدی را هم مدنظر می‌داشتیم... ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ پیگیر باشید @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
🌹؛🌴🌹 🌴؛🌹 🌹 جنایت در خرمشهر / ۱۶ از زبان افسران حاضر در خرمشهر ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸خرمشهر دریایی از خون سروان سعدی فرحان الکرخی با خود می گفتم ایرانی ها شهرشان را مطالبه می کنند و به زودی مواضع ما را به آتش خواهند کشید و از روی‌ جنازه های ما خواهند گذشت. در این باره به خود جواب دادم از ما خواسته اند که خوش باشیم. نباید به فکر دوران سخت بود و ناامید شد. رهبر ما دشمنانش را با سلاح های سرّی شیمیایی و میکروبی و موشکهای زمین به زمین که تا تهران هم برد دارند نابود خواهد کرد. سه ماه از خرید خانه ای که من آن را با فروش اموال مسروقه از خرمشهر صاحب شده بودم گذشته بود که یک حادثه بزرگ مرا به خود آورد. خانه ام دچار یک آتش سوزی بزرگ شد و تمام وسایل زندگی همسر و فرزندانم در آن سوختند. وقتی به منزل آمدم تنها مشتی خاکستر دیدم. تمام وسایل شخصی ام سوخته و باد آنها را با خود برده بود. یکی از خانمها گفت: پسرم بقای عمر خودت باشد. همسر و فرزندانت به محض اینکه به بیمارستان انتقال یافتند از دنیا رفتند. ما خیلی تلاش کردیم اما از سرنوشت نمی‌توان فرار کرد. پس از ده روز به خرمشهر بازگشتم. به دوستانم گفتم ما در وهم و خیال باطل به سر می‌بریم. برادران! برای من این یقین حاصل شده است که هر کس میخواهد خودش و خانواده اش سالم بماند باید وسایلی را که از خرمشهر به غارت برده برگرداند و گرنه دست تقدیر به شدت از او انتقام خواهد گرفت. یکی از آنها در جواب گفت: این حرفها اوهام است. همه در غارت خرمشهر دست داشته‌اند. من خودم به افراد ناشناسی برخورد کردم که می‌گفتند این وسایل پیشرفته برای مقامات بالاست. گفتم: این غیر ممکن است. آنها به این وسایل احتیاجی ندارند. اگر چیزی بخواهند با هواپیما از خارج برایشان می آورند. گفت: آنها می‌گویند این وسایل یادگاری پیروزی است، به همین خاطر، افرادی را اعزام کردند تا وسایلی را برای آنها ببرند. این گونه صحبت‌ها وقت ما را تا پاسی از شب گرفت. خرمشهر در آن روزها به خاطر زخمهای خونینی که بر پیکر داشت ناله می‌زد و سربازان ما آن را به بازیچه گرفته بودند و چون سگ‌های وحشی و گرسنه رها شده بودند و خوش‌ می‌گذراندند. هیچ قانونی برای ممانعت از سرقت در این شهر وجود نداشت؛ بلکه هر فرد نظامی در هر درجه و مقامی برای تقرب بیشتر به رهبری و‌اظهار نهایت وفاداری به او، دست به سرقت و غارت می‌زد. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ پیگیر باشید @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂