🌹؛🌴🌹
🌴؛🌹
🌹 جنایت در خرمشهر / ۵۷
از زبان افسران حاضر در خرمشهر
┄═❁๑❁═┄
🔸 تغییر هویت و محو ارزشها
سرهنگ دوم ستاد سلمان صفر درویش،
حسين فرج البهادلی میافزاید: به آنها گفتم چنین عملیاتی در چارچوب جنگهای نامنظم (چریکی) قرار میگیرد. ما شما را برای این نوع عملیات آموزش داده ایم. باید آن خانه هایی را که از آنجا به سوی ما تیراندازی میکنند، بر سر صاحبانشان خراب کنیم. یکی از سربازان از سرهنگ حسین فرج پرسید: جناب سرهنگ این کار حرام نیست؟ یک بار دیگر سکوت همه جا را فرا گرفت و آن سرباز گیج و مبهوت شد و دوباره سؤال کرد جناب سرهنگ آیا موضوع ممنوعی را به زبان آوردم؟ فرمانده سرش را بالا آورد و گفت: نه خیر تو حرف خلافی نگفتی اما حرفی زدی که خوشایند جناب فرمانده کل نیروهای مسلح نیست. تو سخنانی به زبان آوردی که معنای آن مخالفت با پیروزیهای در قادسیه است. تو به ارزشهای قادسیه ایمان نداری. اعتقادی به حقوق غصب شده مان در تنب بزرگ، ابوموسی و تنب کوچک و محمره خرمشهر نداری. بنابراین فرزندم تو دشمنی هستی که در میان ما به سر میبری. به عبارت دیگر تو میکروبی هستی که از درون، صفوف ما
را می خورد. بنابراین باید تو را از بین برد. غیر از این است؟ لرزه به اندام سرباز افتاده بود. او در مقابل دیگران هاج و واج ایستاده بود. بعضی می گفتند او خودش را نجس کرده بود و در حالی که جوی از ترس و اندوه و شک و تردید بر سر سربازان سایه افکنده بود و همه از وقوع فتنه وحشت داشتند.
پنج نفر از سربازان به طرفش رفته و سرباز وظیفه عبدالله محمد الشمری را دوره کردند و او را به خودروی فرمانده گردان بردند. خودرو به سمت استخبارات لشکر به راه افتاد و پشت سر خود ستونی از گرد و خاک بر جای گذاشت. هدف از انجام این کار خاموش کردن هرگونه صدای مخالفی با هر رنگ و بویی بود. بعد از آن فرمانده به سخنان خود خطاب به سربازان ادامه داد و گفت: واقعاً من از وجود چنین عناصری در میان خودمان تعجب میکنم. اینها انسانهای رذلی هستند که از نان و آب عراق ارتزاق میکنند اما از پشت بر فرزندان مخلص این سرزمین خنجر میزنند.
خوب گوش کنید! ای سربازان غیرتمند و ای افسران شجاع! چنین عناصری هر چند بخواهند خود را در میان صفوف ما پنهان کنند، خداوند آنان را در مقابل دیگران رسوا می کند.
برادران عزیز! آیا خوب ملاحظه کردید؟ این انسان بینوا را دیدید؟
آیا سخنان او را شنیدید؟ او میخواست فتنه برپا کند. او با این حرفها میخواست ما صدها سال به عقب بازگردیم و حقوقمان غصب شده باقی بماند و نسل های آینده هزینه آن را بپردازند. به هر حال آن طور که افسر اطلاعات به من خبر داد او را در تیزاب حل خواهند کرد. او گفت: با دستگاه استخبارات جنوب تماس گرفته ام. آنان گفتند او را در گودالی میاندازیم و رویش تیزاب میریزیم تا اثری از او در خاک عراق باقی نماند. سپس سرهنگ شروع به تشریح شیوه عمل در خرمشهر کرد و گفت: اگر می خواهیم محمره را حفظ کنیم باید با دشمنان و این خانواده های سرسخت از هرگونه اقدامی فروگذار نکنیم و چنان رفتار کنیم که برای دیگران درس عبرت باشد. این یک نمونه از حوادث بود که درباره آن سخن گفتم.
البته
جنایت های بی شماری از این نوع وجود دارد.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
پیگیر باشید
#جنایت_در_خرمشهر
#خاطرات_اسرای_عراقی
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
🌹؛🌴🌹
🌴؛🌹
🌹 جنایت در خرمشهر / ۵۸
از زبان افسران حاضر در خرمشهر
┄═❁๑❁═┄
🔸 سرهنگ دوم راضی حسین اللامی یکی از افسران نیروهای مخصوص تیپ ۳۳ کسی که به اصطلاح از افتخار نفوذ در خاک خرمشهر برخوردار است میگوید: پس از آزادسازی [ اشغال ] خرمشهر فرمانده تیپ با من تماس گرفت و از من خواست هر چه سریع تر به قرارگاه تیپ بروم. حقیقت این است که ترسیده بودم. حتی هنگامی که راننده خواست با روشن کردن ضبط صوت خودرو نوار خواننده معروف «سعدی البیانی» بگذارد و به من آرامش بدهد به او گفتم ضبط صوت را خاموش کن. گفت: چرا جناب سرهنگ آیا اتفاقی افتاده است؟ محمره آزاد شده است آیا مسأله ای وجود دارد؟! به او گفتم نه خیر، اما من نگرانم و میترسم سربازی گزارشی نوشته باشد و درباره کالاهایی که از محمره به سرقت برده ام مطالبی را به اطلاع جناب فرمانده رسانده باشد!
این راننده که با من رابطه خویشاوندی داشت خندید و گفت: جناب سرهنگ هیچ افسر عراقی پیدا نمیشود که وارد محمره شده باشد و از آن دست خالی بیرون رفته باشد. با اینکه او یک راننده بیش نبود و فرهنگ و سواد پایینی داشت اما من تحت تأثیر حرفها و کلماتش قرار گرفتم.
به او گفتم تو را به خدا ملاحظه کن ابو صابر، ما کاری کرده ایم که صدها سال عراق را تحت تأثیر قرار داده است، اما امروز به خاطر یک قطعه طلا می خواهند ما را محاکمه کنند.
راننده گفت: من این طور فکر نمیکنم جناب سرهنگ، خودت و مرا نگران نکن. از آن کارها کسی خبر نداشته است. چرا خودت را نگران میکنی؟! ناگهان به خود آمدم و دیدم به قرارگاه تیپ رسیده ام. سربازان ادای احترام کردند و یکی از آنان گفت جناب سرهنگ جناب فرمانده منتظر
شماست!
همچنان از ترس میلرزیدم و ذهنم را اوهام قطعه های طلا به خود مشغول کرده بود. فرمانده تیپ به من سلام کرد و گفت: آفرین به قهرمانان. در جواب گفتم: آفرین بر شما جناب فرمانده، قهرمانی و ارزشهای آن تابع شخصیت شماست!
فرمانده تیپ افزود ابومحمد میدانی چرا با تو تماس گرفتم؟ گفتم: نه خیر سرورم شاید مأموریت جدیدی در پیش باشد، ما در خدمت فرماندهی هستیم.
فرمانده تیپ لبخندی زد و در حالی که بر شانه ام میزد گفت: درست است. مأموریت جدیدی در پیش است.
در اینجا بود که آرام گرفتم و مطمئن شدم که مسأله طلا در میان نیست و موضوع مربوط به یک مأموریت جدید است. فرمانده تیپ گفت: گوش کن سرهنگ راضی! شما باید چهار نفر از اهالی محمره را در نقطه ای دور اعدام و مخفیانه دفن کنید. جواب دادم اطاعت میشود. ان شاء الله رضایت شما را به دست خواهیم آورد، این کار برای من خیلی آسان است زیرا خدمت به کشور است. آنها کجا هستند؟
فرمانده تیپ گفت: به سروان علی مراجعه کن. گفتم: بله سرورم سپس افزود: آن اشرار را تحویل بگیر.
پس از صرف چای و قهوه و ویسکی در دفتر فرمانده تیپ آن چهار نفر را تحویل گرفتم و سوار خودروی خودم کردم. ابو صابر، راننده شخصی ام به من نگاه میکرد در حالی که در نگاهش سؤالی نهفته بود. به او گفتم نگران نباشد، مسأله مربوط به اعدام این چهار نفر است. یک کامیون با حدود ۴۰ نفر سرباز از نیروهای ویژه پشت سر ما حرکت می کردند و مواظب خودروی ما و آن چهار نفر بودند. خطاب به آن چهار نفر گفتم: میدانید دارید کجا می روید؟ پیرمردی به نام عبدالله جواب داد: پسرم به آنجا که خداوند برای ما مقدر کرده است. حقیقتاً با این كلمات روح مرا نابود کرد. علاقه ام نسبت به آنها بیشتر شد. گفتم چرا چنین حکمی علیه شما صادر شده است؟ یکی از آنها گفت: ما نپذیرفتیم که مزدور فرمانده تیپ باشیم.
گفتم: اگر تنها همین مسأله باشد، شما مستحق اعدام نیستید. خودرو «آواز» در بیابان با سرعت به سمت جلو می رفت و پشت سر خود گرد و خاک به راه انداخته بود و در عقب نیز خودرو ایفا در حرکت بود. به آنها گفتم اگر شما را نجات بدهم حاضرید چه مقدار پول بدهید؟
گفتند: چقدر میخواهید؟
گفتم: برای هر نفر ۴ میلیون دینار عراقی
گفتند: مبلغ بالایی است و امکان فراهم آوردن آن وجود ندارد. گفتم آیا شما فکر میکنید راه دیگری وجود دارد؟
گفتند: چند کیلو طلا به شما میدهیم.
با خنده گفتم: قبول!
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
پیگیر باشید
#جنایت_در_خرمشهر
#خاطرات_اسرای_عراقی
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
🌹؛🌴🌹
🌴؛🌹
🌹 جنایت در خرمشهر / ۵۹
از زبان افسران حاضر در خرمشهر
┄═❁๑❁═┄
🔸نفرات اعدامی گفتند در قبال آزاد کردن ما چند کیلو طلا به شما میدهیم.
با خنده گفتم: قبول!
به راننده گفتم توقف کن خودروی «آواز» ایستاد و من پیاده شدم و به سمت خودروی ایفا رفتم. به راننده گفتم همینجا توقف کن. به سربازان دستور دادم پیاده شوند. به آنها گفتم به صورت نیم دایره در آنجا مستقر شوند.
به همراه خودرو آواز جلو رفتیم و در دل بیابان پیاده شدیم. در آنجا تعداد ۳۰ گلوله در هوا شلیک کردم و برای فریب دادن دیگران مدتی در همان محل ماندیم و به همراه پسر عمویم [راننده] خاک در هوا پاشیدیم تا دیگران گمان کنند ما مأموریت را انجام داده ایم. پس از گذشت نیم ساعت محل را ترک کردیم و به آن چهار نفر دستور دادم به سمت یکی از روستاهای اطراف حرکت کنند و با آنها وعده گذاشتم که کنار کارخانه برق خرمشهر یکدیگر را ملاقات کنیم.
روز موعود فرا رسید. من به همراه پسر عمویم به محل رفتیم. در آنجا با شخصی که چهره اش را پوشانده بود و به همراه خود بسته ای طلا داشت مواجه شدیم. او گفت تمام آقایان به شما سلام رساندند. پاکت را گرفتم و به درون آن نگاه کردم و تعجب کردم. آنها به وعده خودشان وفا کرده بودند. آنها واقعاً انسانهای شرافتمندی بودند که سزاوار این زندگی کریمانه بودند.
راننده (پسر عمویم) گفت جناب سرهنگ... سهم من چقدر است؟
گفتم: همه اش مال توست. ابو صابر
گفت: من همه طلاها را نمیخواهم. ضمن اینکه نمی خواهم سهمی هم نداشته باشم. گفتم: پس نصف آن از تو.
آنچنان خندید که نزدیک بود از پشت سر بیفتد. اما من درباره ضرورت خلاص شدن از دست پسرعمویم طرحی به خاطرم رسید که در باطن خود اسرار مهمی را درباره شخصیت من در بر دارد.
موضوع را برای خودم خوب مجسم و تجزیه و تحلیل کردم. از او خواستم به سمت چپ برود. صحرای بی آب و علف و خشکی بود. به او گفتم از ماشین بیا پایین. چند تیر به بدن او خالی کرده و او را در منطقه ای از توابع حفار دفن کردم.
سپس سوار خودرو شدم و به سمت بغداد حرکت کردم. خوروی من از نوع سوپر صالون بود. هیچ کدام از افراد دژبان جرأت این را نداشتند که در عقب اتومبیل را باز کنند. به خانه رسیدم. همسرم گفت ابو صابر کجاست؟ همسرش پسری به دنیا آورده و منتظر است تا او برگردد و برای فرزندش اسمی انتخاب کند. به او گفتم من برای او اسم انتخاب میکنم!
گفت: چرا؟
گفتم چون ابو صابر دیگر در میان ما نیست.
با شنیدن این عبارت زیر گریه زد و به سمت اتاقش رفت. به هر حال جنایتهای ما محدود به خرمشهر نمیشود. بلکه از آن فراتر می رود و حتی عزیزان و خویشاندان را هم در بر می گیرد.
همه این مسائل در نتیجه خوی درندگی جنگی و اشغالگری و طمع بود.
همسر ابو صابر تنها ماند و منتظر بازگشت شوهرش بود که در صحرای «حفار» به خواب همیشگی رفته بود. من هم به اطلاع فرمانده تیپ رساندم که دشمن ستمگر ابو صابر را به قتل رساند.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
پیگیر باشید
#جنایت_در_خرمشهر
#خاطرات_اسرای_عراقی
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
🌹؛🌴🌹
🌴؛🌹
🌹 جنایت در خرمشهر / ۶۰
از زبان افسران حاضر در خرمشهر
┄═❁๑❁═┄
🔸 انهدام یک کارخانه بزرگ آجر
سروان سعد مصاول الكريم
پلها و ساختمانهای دولتی زیادی در خرمشهر توسط نیروهای ما منهدم شدند. هدف از انهدام این ساختمانها ایجاد یک دیواره دفاعی در این شهر بود. چهره این شهر زیبا به همین خاطر خیلی دگرگون شده بود.
به سروان نمازی گفتم: آیا نیروهای ما تمام این مؤسسات را ویران میکنند؟ با خنده گفت بله همچنان ویران میکنیم تا محمره به یک شهر عراقی تبدیل شود. این تأسیسات رنگ و بوی ایرانی دارند. گفتم: پس باید شعارهای فارسی را نیز محو کرد.
گفت بله به جای آنها شعارهایی به زبان عربی در ستایش از جناب رئیس جمهور رهبر و موفقیت هایش خواهیم نوشت.
در این هنگام از تیپ هشتم به گروهان مهندسی ما تلگرافی زده شد که در آن خواسته شده بود که فوراً نسبت به انهدام کارخانه آجریزی که در کنار جاده اهواز - خرمشهر واقع شده بود، اقدام کند. علت این بود که دستگاههای اطلاعاتی ما گزارش کرده بودند که تعدادی از عناصر ایرانی، پاسداران امام خمینی از طریق این کارخانه به خرمشهر رخنه می کنند. به عبارت دیگر این کارخانه امکان مخفی شدن آنها را از دید نیروهای ما فراهم می آورد.
در ساعت نه صبح به محل کارخانه رسیدیم. کارخانه بسیار بزرگی بود و مقادیر زیادی آجر در گوشه و کنار آن پراکنده بود. به سروان غازی گفتم: خودروها آجرها را از اینجا منتقل می کنند. آیا اثر مهم دیگری از خرمشهر باقی می ماند؟ با خنده گفت: خرمشهر و هر آنچه در اوست به عراقیها و رهبر آنها تعلق دارد.
خودروهای ما آجرهای این کارخانه را به یگانها منتقل کردند. یکی از رانندگان از من پرسید: جناب سروان اینجا چه کار دارید؟ به او گفتم: برای تخریب کارخانه آمده ایم.
گفت: برای چه؟ بعضی از افسران به برکت وجود این کارخانه در بصره خانه هایی برای خود ساخته اند!
گفتم: خوب توجه کن سرباز، اما در اینجا طبق اوامر صادره عمل میکنیم. راننده دنبال کار خود رفت و من هم به همراه افراد مهندسی مشغول آماده کردن مواد منفجره شدم که خیلی زود آماده شد. یکی از نگهبانان این کارخانه که از افراد عادی بود در آنجا حضور داشت. سروان غازی به او گفت: حاج ابراهیم بیرون می آیی یا در داخل می مانی؟ حاج ابراهیم پرسید: میخواهید چه کار کنید؟
سروان غازی گفت: میخواهیم این کارخانه را منفجر کنیم.
به محض اینکه این عبارت را شنید با دو دست بر سر خود زد و گفت: ای مردم، ای مسلمانان من یک نفر نگهبانم اینجا به من سپرده شده، صاحب آن از طرفداران شماست، او از آمدن شما و ارتش عراق به اینجا استقبال کرده است. چرا با او این گونه رفتار میکنید. پاداش خوبی کردن به شما این است؟ ادامه داد خواهش میکنم به حرفهای من توجه کنید. صاحب آن برای اینجا مبلغ بسیار زیادی هزینه کرده است. این کارخانه آجر تمام منطقه را تأمین می کند.
افسران و سربازان هیچ اعتنایی به سخنان حاج ابراهیم نکردند و همچنان مشغول آماده کردن مواد منفجره بودند.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
پیگیر باشید
#جنایت_در_خرمشهر
#خاطرات_اسرای_عراقی
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
🌹؛🌴🌹
🌴؛🌹
🌹 جنایت در خرمشهر / ۶۱
از زبان افسران حاضر در خرمشهر
┄═❁๑❁═┄
🔸 انهدام یک کارخانه بزرگ آجر
سروان سعد مصاول الكريم
سروان نقیب علت انفجار کارخانه آجرسازی را برای حاج ابراهیم، نگهبان آنجا توضیح داد و به او گفت: انهدام این کارخانه به نفع ما و شماست زیرا تعداد زیادی از افراد بسیجی و سپاهی از طریق این کارخانه به ما حمله میکنند. آنها برای کشتن افراد و سربازان ما از تک تیرانداز استفاده کنند. به ما از طریق فرماندهی دستور داده شده که به اینجا بیاییم. از طرف ما هیچ اعتراضی به این کار وجود ندارد. شما چه میگویید؟
حاج ابراهیم گفت والله پسرم چه بگویم. شما با شعارهای پرزرق و برق به اینجا آمدید. اما رفتار امروز شما بر عکس آن شعارهاست. نگاه کن ببین پسرم محمره دیگر یک شهر آباد نیست، بلکه به شهر ارواح تبدیل شده است. آن مزارع و نخلستانها را میبینی، روزگاری بهترین منظر و برکت این منطقه بود. الله اکبر بر آن روزگار! نمیدانم ما چه کرده ایم که شما با ما چنین میکنید. چه اصراری دارید روشها و ارزشهای خودتان را به ما تحمیل کنید؟ شما مردمی هستید که در سایه خشونت و شقاوت تربیت شده اید. شما مردمی هستید که راضی شده اید طاغوتها و اوباش بر گرده شما سوار شوند.....
سروان دیگر به او فرصت نداد تمام توانش را جمع کرد و آنچنان مشتی به او زد که نقش بر زمین شد و خون از دهانش جاری گردید. سروان فریاد زد: سریع تر مواد منفجره را آماده کنید. اینها کسانی هستند که فقط انفجار عاقلشان می کند. بیایید این مرد را ببرید داخل کارخانه تا نحوه صحبت کردن با دیگران را بفهمد. تمامشان کینه ما و حضرت رییس جمهور را همیشه در دل دارند.
سربازان با زور آن مرد را داخل کارخانه بردند. او فریاد میزد و کمک می خواست، اما در آن موقع هیچ انسان غیرتمندی نبود که او را از این گرفتاری نجات دهد. سروان مخصوصاً از سربازان خواست تا این مرد را داخل زیرزمین ببرند. او را به محل مورد نظر بردند و در را بر رویش بستند. او گریه میکرد و از سربازان کمک میخواست. خواهش میکنم. از شما تقاضا دارم، به من رحم کنید. من سرپرست یک خانواده پر جمعیت هستم. سروان جواب داد این حرفها فایده ای ندارد، فرماندهی تصمیم گرفته است شما را به این صورت اعدام کند. این التماسها هیچ فایده ای ندارد. سروان فریاد زد گروهبان رمزی دکمه را فشار بده.
گروهبان در جواب گفت: چشم جناب سروان اطاعت میشود!
پس از آنکه همه افراد از محل دور شدند گروهبان دکمه را فشار داد. کارخانه در اثر این انفجار به تپه ای خاک تبدیل شد به نحوی که دیگر هیچ اثری از آن باقی نماند.
فریاد استغاثه حاج ابراهیم در آوار ویران شدن کارخانه خاموش شد و هنگامی که صاحب آن کارخانه آمد و سراغ حاج ابراهیم را گرفت به او گفته شد که رفیق شما به تهران سفر کرده است. او خدا را شکر کرد و گفت: ابراهیم همیشه سفر را دوست داشته است!
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
پیگیر باشید
#جنایت_در_خرمشهر
#خاطرات_اسرای_عراقی
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
🌹؛🌴🌹
🌴؛🌹
🌹 جنایت در خرمشهر / ۶۲
از زبان افسران حاضر در خرمشهر
┄═❁๑❁═┄
🔸 انهدام یک کارخانه بزرگ آجر
سروان سعد مصاول الكريم
سربازان سوار خودروها شدند سروان غازی فرمانده گروهان ششم مهندسی تابع لشکر هشتم نیز بعد از آنکه با جناب فرمانده لشکر تماس گرفت و به او اطلاع داد که عملیات تخریب بدون هیچ گونه تلفاتی پایان پذیرفته سوار خودرو آواز شد. همچنین او به فرمانده لشکر گزارش داد که حاج ابراهیم هم در زیر آوار دفن شده است. فرمانده لشکر جواب داد مشکلی نیست. مهم این است که آن کارخانه به تپه ای خاک تبدیل شده است. حاج ابراهیم خودش را بیخود درگیر این ماجرا کرد. او و دیگران باید احترام خود را نگه دارند.
- سروان غازی ما اینجا به عنوان نیروهای آزادیبخش آمده ایم نه برای در کشور گشایی. ما به خاطر آنها آمده ایم. آمده ایم تا حقوق غصب شده آنها را بازپس گیریم. آن وقت آنها با ما چانه می زنند. فرمانده لشکر آنچنان برای سروان غازی سخن می گفت که گویی در یک کنفرانس مطبوعاتی سخن میگوید.
او در آخر سخنانش گفت: باید عملیات انفجار را گسترش داد و گروهانهای مهندسی جدیدی را در منطقه سازماندهی کرد تا بتوان یک دیوار دفاعی در محمره [خرمشهر ] ایجاد کرد. به نحوی که امکان تسلط بر شهر برای ما وجود داشته باشد. سروان غازی به قرارگاه گروهان رسید. او به من گفت: به نظر تو ما الآن به چه احتیاج داریم. گفتم: به آب خنک و جوجه پرسید: بعد از آن؟
گفتم: نمیدانم تو چه می گویی؟
با خنده گفت یک شیشه ویسکی آمریکایی در یخچال باقی مانده است، سروان سعد آن را بیاور. به سراغ یخچال رفتم و مشروب را برداشتم.
جوجه کباب غذای مورد علاقه سروان غازی و خلیل غازی فرمانده گروهان ششم مهندسی بود. به علاوه او علاقه مند بود همیشه ویسکی و آبجو بنوشد. جناب فرمانده لشکر هشتم از این موضوع با اطلاع بود. حتی یک بار موقع صرف غذا با او تماس گرفت و گفت: سروان چطوری؟ به هوش هستی یا در فکر شراب و مستی؟
در جواب، سروان به او میگوید بفرمایید بفرمایید جناب فرمانده. امروز برنامه را تغییر داده ام. بعد از غذا ویسکی مینوشم. فرمانده لشکر با شوخی به او گفت پس ما شانس آورده ایم. گوش کن پسرم جناب فرمانده با من تماس گرفتند و خواستار دریافت گزارشی درباره انفجار کارخانه آجر هستند. همین الآن گزارش را تهیه کن و آن را برای ما بفرست. احتمالاً ماشین خودم را بفرستم تا گزارش
را دریافت کند. سروان جواب داد چشم سرورم، چشم سرورم.
سروان غازی با ناراحتی و قهر شروع به نوشتن گزارش کرد، زیرا بطری ویسکی که در مقابلش قرار داشت او را به شدت به خود مشغول کرده بود. سروان گفت ببین سروان سعد! این بطری ویسکی که در
مقابل من قرار دارد خیلی عزیزتر از فرمانده و جناب رییس است. من نگران شدم زیرا سروان هنوز گزارش را کامل نکرده بود که شروع به نوشیدن ویسکی کرد. هنگامی که خودرو فرماندهی آمد، هنوز گزارش کامل نشده بود. همین امر موجب شد فرمانده لشکر سروان غازی را توبیخ کند و او را با عبارتهای رکیک مخاطب قرار دهد.
سروان در جواب گفت هر چه میخواهند بگویند یک جرعه از این ویسکی به اندازه همه آن دشنام ها ارزش دارد.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
پیگیر باشید
#جنایت_در_خرمشهر
#خاطرات_اسرای_عراقی
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
🌹؛🌴🌹
🌴؛🌹
🌹 جنایت در خرمشهر / ۶۳
از زبان افسران حاضر در خرمشهر
┄═❁๑❁═┄
🔸 انفجار ایستگاه فشار قوی برق
سروان سعد مصاول الكريم
پس از اشغال خرمشهر برای ما این مسأله در اولویت بود که اقدام به ایجاد مواضع دفاعی برای این منطقه کنیم و بر اساس دستورهای صادره از صدام خطاب به نیروهای منطقه کلیه واحدها باید در مرحله اول نیازمندیهای خود را از همین شهر تأمین کنند. این دستور شامل همه نیروهای موجود در خرمشهر میشد و پایه و اساس رفتار آنها قرار میگرفت. غیر از این هم امکان نداشت زیرا سخنان صدام به منزله قانون بود که امکان به تاخیر انداختن آن وجود نداشت. فرمانده لشکر هشتم سروان غازی را از فرماندهی گروهان ششم مهندسی به خاطر افراط در نوشیدن شراب و نادیده گرفتن مقررات نظامی برکنار و به جای او سروان مالک علی راشد را به فرماندهی آن یگان منصوب کرد.
بعد از آنکه انگشتش را گاز گرفت گفت وای وای جناب سروان یک هفته قبل تا صبح کنار او بودم در آن شب آزادانه انار و انگور می چیدم میترسید. به او گفتم از چه کسی میترسی؟ پاسخ داد: یک عشیره بزرگ پشت سر من قرار دارد.
به دختر گفتم عشیره را رها کن و به فکر برادرانت نباش. ابوحسینحامی توست. گفتم بارک الله به تو.
باز از او پرسیدم: بعداً چه شد؟
گفت با او ازدواج کرده ام اما کسی خبر ندارد. الآن هم نمیدانم چه باید بکنم؟ گفتم نترس با تو هم مانند این دکلهای فشار قوی رفتار میکنیم و یک فتیله انفجاری هم به تو اختصاص میدهیم!
خندید گفت: جناب سروان آن دختر منتظر من است. می خواهم اگر بشود فردا به مرخصی بروم. گفتم برو! سعی میکنم به تو کمک کنم.
به ایستگاه فشار قوی رسیدیم. سربازان شروع به آماده کردن بسته های مواد منفجره کردند.
گروهبان عبدالله گفت: جناب سروان یک ساعت دیگر این محل به آتش کشیده می شود.
گفتم باید آتش بگیرد ما به محمره [خرمشهر] آمده ایم تا همه جا را بسوزانیم. گفت: بله! ویرانی منطقه آنها را فرا گرفته است. سیم ها روی زمین کشیده شد و گروهبان عبدالله از دور فریاد زد: جناب سروان همه چیز آماده است. ما منتظر دستور شما هستیم.
من با خودرو و رفیق عاشقم از محل دور شدیم. او برایم ماجراهایی از عشق و عاشقی میگفت. پرسید: جناب سروان برای چه این ایستگاه را منفجر میکنید؟ گفتم ببین ابو حسین این مسأله به تو ربطی ندارد. تو فقط به فکر عشق و عاشقی خودت باش. كاملا تسلیم شد و هیچ عکس العمل منفی نشان نداد. فقط گفت: درست است جناب سروان من باید امروز دنبال افراد عاشقی مثل خودم باشم. هنگامی که صدای انفجار بلند شد ابوحسین فریاد زد چرا چرا گروهبان؟ اینجا کارخانه بود. اینجا به مردم سود می رساند. ابوحسین آن طور که وانمود میکرد مرد ساده لوحی نبود. او مخالف اقدامات ما بود، وجدان پاکی داشت.
هنگامی که درباره او گزارشی مبنی بر اینکه با اقدامات فرماندهی مخالف است نوشته شد، فرمانده از او پرسید: ابوحسین آیا شما با دستورات فرماندهی مخالفی؟ جواب داد: سرورم من آدم ساده ای هستم و کاملاً مطیع اوامر صادره هستم. فرمانده به او گفت اما امروز تو متهم به خیانت بزرگی هستی که مجازات آن اعدام است.
ابو حسین تحویل استخبارات شد. روزها به سرعت سپری گردید. پدر ابو حسین در مقابل پزشک قانونی ایستاد تا جنازه فرزندش را تحویل بگیرد.
آن دختر نیز به خاطر شانس بد خود همچنان شکوه و زاری می کرد. من نزد او رفتم به او گفتم ابوحسین حکایت تو را برای من به طور کامل شرح داده است.
گفت: او انسان شریفی بود.
در همان روز انفجار دکلها به قرارگاه لشکر منتقل شد و ارتباطات برقی و تلفنی محمره با شهرهای ایران قطع شد. فرمانده به ما گفت: اسامی شما را برای فرماندهی میفرستم تا شما را تشویق کند. او همین کار را کرد و ما به خاطر انجام این مأموریت مورد تشویق قرار گرفتیم.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
پیگیر باشید
#جنایت_در_خرمشهر
#خاطرات_اسرای_عراقی
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
🌹؛🌴🌹
🌴؛🌹
🌹 جنایت در خرمشهر / ۶۴
از زبان افسران حاضر در خرمشهر
┄═❁๑❁═┄
🔸 سرقت خودروها از خرمشهر
سرهنگ دوم منیر مروان العبیدی
ایستگاه برق مانعی در مقابل پیشروی نیروهای ما ایجاد نکرده بود، اما این اندیشه بر فرماندهی ما حاکم بود که خرمشهر یک شهر عراقی است و دفاع از آن به منزله دفاع از بصره و اهمیت آن کمتر از اهمیت بصره نیست. افسران مأمور توجیه سیاسی، این چنین تبلیغ می کردند. وقتی سرلشکر ستار النعیمی از واحدهای ما در خرمشهر دیدار کرد از او سؤال شد که آیا این احتمال وجود دارد که ایرانیها در محمره خرمشهر به ما حمله کنند؟ گفت: بله آنها به ما حمله خواهند کرد زیرا آنها محمره [خرمشهر] را شهر خودشان می.دانند و ما هم آن را از خودمان میدانیم و تا آخرین گلوله از آن دفاع خواهیم کرد و در صورتی که ایرانیها جرأت پیدا کنند و یک بار دیگر بخت بد خود را آزمایش کنند ما دریایی از خون روان خواهیم کرد.
پس از ورود نیروهایمان به خرمشهر ما شاهد اتومبیلهایی از قصر ریاست جمهوری در این شهر بودیم. به دوستم سرهنگ دوم رفعت الخزرجی گفتم عجیب است این خودروها اینجا چه میکنند؟!
گفت: این اتومبیل ها آمده اند تا از خودروهای غیر نظامی موجود در خرمشهر صورت برداری کنند. از او سؤال کردم بعداً می خواهند چه کنند؟ گفت: این کار زیر نظر سرهنگ دوم حسین کامل (داماد صدام) و همچنین عدی پسر صدام حسین انجام میشود.
گفتم: عجب، بعد چه میشود؟
سرهنگ رفعت که مسؤول استخبارات لشکر هشتم بود گفت آنها میخواهند کلیه خودروهای موجود در خرمشهر را تصرف کنند و برای این کار یک گروه را مأمور کرده اند این خودروها را به بغداد منتقل کنند. گفتم: عکس العمل فرماندهان موجود در منطقه در مقابل این کار چگونه بوده است؟ گفت: عکس العمل آنها این بوده است که طی نامه هایی به واحدها ابلاغ کنند که مانع سرقت اتومبیلها توسط سربازان و افسران بشوند تا گروه حسین کامل و عدی صدام آزادانه عمل کنند و این کار دارد عملاً انجام میشود، به نحوی که گروه ۲۳۶ نفره حسین کامل و گروه عدی صدام که متشکل از ۲۵۰ نفر است توانسته اند خودروها و طلاهای موجود در خرمشهر را جمع آوری کنند.
در این اقدامات سپهبد ستاد طالع خليل الدوری که بعداً فرمانده سپاه سوم شد نیز به طور محرمانه دست داشت. این شخص از طریق تلفن عملیات سرقت را پیگیری میکرد و تعدادی از افسران با درجات مختلف هر روز عصر در بندر خرمشهر که تحت اشغال تیپ ۳۳ نیروهای ویژه گردان هشتم بوده با او جلسه داشتند.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
پیگیر باشید
#جنایت_در_خرمشهر
#خاطرات_اسرای_عراقی
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
🌹؛🌴🌹
🌴؛🌹
🌹 جنایت در خرمشهر / ۶۵
از زبان افسران حاضر در خرمشهر
┄═❁๑❁═┄
🔸 سرقت خودروها از خرمشهر
سرهنگ دوم منیر مروان العبیدی
سرگرد ستاد سلمان اسعد الاحمد که افسر ستاد تیپ سوم بود. به من گفت یک روز با سپهبد الدوری ملاقات داشتم. جلسه درباره سرقتها بود. سپهبد الدوری طوری سخن میگفت که گویی از یکی از دانشکده هایی که متخصص در این کار تربیت می کنند، فارغ التحصیل شده است. اما به ما میگفت من از کار شما در تعجبم. شما نمیدانید چه باید بکنید؟ هیچ قابل قبول نیست که یک گروه ۲۳۶ نفره روزانه فقط صد دستگاه خودرو جمع آوری کند. ما انتظارمان چند برابر این رقم است. آیا شما میدانید در صورتی که این تعداد – دو برابر - خودرو عازم بغداد شود آقای عدی مسرور خواهند شد؟ پس بیشتر تلاش کنید، نگران هیچ چیز نباشید. فکر نکنید کسی میتواند با شما مخالفت کند. بله ممکن است تعدادی افراد پست که در این راه با ما به رقابت پرداخته اند مخالف ما باشند. جناب عدی صدام و همچنین آقای حسین کامل از آقایان فرماندهان لشکرها خواسته اند که نسبت به سرقتها شدت عمل به خرج دهند و مانع این کار بشوند، این ترفند برای این است که فرصت برای شما فراهم شود تا با آزادی کامل کارتان را انجام دهید. سپهبد طالع خلیل الدوری افزود: ما در این باره از علما استفتا کرده ایم و آنها فتوای این کار را صادر کرده اند. برای آنها هم سهمیه ای در نظر گرفته شده است. در اینجا یکی از افسران به نام سرگرد ستار الناصری خنده اش گرفت. سپهبد متوجه شد و خطاب به او گفت احمق! الاغ! چرا میخندی؟ پست فطرت آیا در سخنان ما کلام خنده داری بود؟
سرگرد جواب داد: سرورم عبارتهای شما باید مؤدبانه باشد. شما باید به حاضران احترام بگذارید. تو از آنها برتر نیستی، تو سردسته دزدانی! غیر از این است؟
یکی از افسران ارشد آهسته در گوش طالع خلیل الدوری گفت کهاین افسر رابطه نزدیکی با جناب رییس جمهوری دارد. در اینجا بود که طالع الدوری حسابی جا خورد و سخنان خود را پس گرفت و گفت: من از افراد حاضر و برادرم الناصری نسبت به آنچه بیان شد عذرخواهی میکنم. ما کارهای روزانه خودمان را که شامل موارد زیر میشد از سر گرفتیم.
۱ - سرقت خودروهای سبک
۲- سرقت خودروهای سنگین
۳- سرقت موتورسیکلت و دوچرخه
۴- سرقت دستگاههای فنی کارگاه ها و کارخانه ها.
۵- سرقت مالی خانواده ها
۶- سرقت فرشهای نفیس ایرانی
۷- سرقت دستگاههای الکترونیکی مانند تلویزیون و رادیو
۸- سرقت ماشینهای کشاورزی
۹- سرقت کالاهایی چون پوشاک و مواد غذایی.
در واقع گروههای سرقت موفق شدند در مدت کوتاهی صدها دستگاه خودرو و هزاران دستگاه وسایل الکترونیکی سرقت کنند.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
پیگیر باشید
#جنایت_در_خرمشهر
#خاطرات_اسرای_عراقی
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
🌹؛🌴🌹
🌴؛🌹
🌹 جنایت در خرمشهر / ۶۶
از زبان افسران حاضر در خرمشهر
┄═❁๑❁═┄
🔸 سرقت خودروها از خرمشهر
سرهنگ دوم منیر مروان العبیدی
گروههای سرقت دارای ویژگیهای مشخصی در میان افراد دیگر نبودند، آنها اقدامات خود را به طور کاملاً محرمانه انجام میدادند تا جنایی که بعضی از فرماندهان هم از اقدامات آنها بی خبر بودند، به همین خاطر، سرتیپ ستاد عبد العباس الساقی فرمانده تیپ ۲۶ هنگامی که متوجه شد تعدادی از افراد به طور محرمانه در حال خالی کردن خرمشهر از کالا خودرو و سرقت طلا و اشیای گران قیمت هستند با النعیمی به عنوان اینکه فرمانده منطقه خرمشهر است تماس گرفت. النعیمی به او جواب داد من به تو هشدار میدهم که وارد این ماجرا نشوی فرماندهی از آنچه در جریان است اطلاع دارد و این افراد جزء گروهی هستند که زیر نظر آقایان عدی و حسین کامل فعالیت میکنند.
سرتیپ الساقی از شنیدن این سخنان دچار سردرگمی میشود و از النمیسی میپرسد اما سرورم پس مفهوم نامههای رسمی که از جانب شما امضا شده و در آن نسبت به سرقت هشدار داده شد چیست؟ النعيمي در جوار راب میگوید آن نامه ها شامل سربازان و امثال شما می شود اما این سخنان شامل حال مأموران این کار نمیشود. آنها در راستای منافع حزب و انقلاب فعالیت میکنند، آنها می خواهند برای ما و افراد مخلص سرمایه ای فراهم آورند.
اما سرتيب الساقی علیه گروههای سرقت فعالیتهایی آغاز و دیگران را در جریان این امر گذاشت و هنگامی که سپهبد النعیمی فرمانده منطقه از این قضیه مطلع شد تلگرافی به دفتر عدی فرستاد و به او خبر داد که یکی از فرماندهان با اقدامات گروه مخالف است. عدی در جواب گفت باید طی یک عملیات محرمانه نسبت به تسویه این مرد اقدام کرد.
آنگاه النعیمی عملیات ترور او را طرح ریزی کرد. به این ترتیب، که یکی از تک تیراندازان بسیار ماهر را مأمور ترور وی کرد. یک روز که سرتیپ الساقی به همراه محافظان ویژه اش در حال دیدار از منطقه تحت حفاظت تیپ خود بود این شخص تک تیرانداز او را نشانه گرفت و با شلیک یک گلوله بر سینه اش او را از پای درآورد. افراد حاضر در محل فریاد زدند سرتیپ الساقی کشته شد، انالله انا اليه راجعون» تا مدتی هیچ کس نمیدانست آن تیر را چه کسی شلیک کرد. النعیمی در میان یگانها شایعه کرده بود که یک تک تیرانداز ماهر ایرانی توانست الساقی را هدف قرار دهد و او را به شهادت برساند.
النعیمی گفت ما این فرد را دستگیر و در ملأعام اعدام خواهیم کرد. یک روز جمعه بعد از گذشت حدود یک ماه از اشغال، در عصر خرمشهر افراد یگانها در میدان خرمشهر جمع شدند تا شاهد اعدام آن سرباز ایرانی باشند. اما واقعیت این بود که عدی با النعیمی تماس گرفته و به او گفته بود باید از شر سربازی که اقدام به کشتن الساقی کرد خلاصی یافت تا اسرار همراه او به خاک سپرده شود. النعیمی در مقابل جمع کثیری فریاد زد: ای رزمندگان! ما شخص ایرانی را که دوستمان شهید عبدالعباس الساقی را ترور کرد، دستگیر کرده و او را در مقابل دیدگان شما اعدام میکنیم تا درس عبرتی برای دیگران باشد.
اما آن مرد با زبان عربی فریاد زد ای مردم من عراقیام نه ایرانی! النعیمی دیگر به او فرصت نداد و با شلیک چند گلوله به حیاتش پایان داد. بعد خطاب به حاضران گفت: این مرد در صدد ایجاد فتنه بود. او
می خواست در میان صفوف ما اختلاف ایجاد کند.
حقیقت این بود که الساقی انسانی مؤمن بود. او به جنگ اعتقاد نداشت. قبل از جنگ مدت کوتاهی در پایگاه هوایی خدمت کرد و علی رغم درجه بالایی که داشت به عضویت حزب بعث در نیامد، او برای اینکه خود را از دردسر نجات دهد میگفت همه عراقی ها عضو حزب بعث هستند هر چند که رسماً به عضویت آن در نیامده باشند. اما در واقع این سخن از آن صدام حسین بود.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
پیگیر باشید
#جنایت_در_خرمشهر
#خاطرات_اسرای_عراقی
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
🌹؛🌴🌹
🌴؛🌹
🌹 جنایت در خرمشهر / ۶۷
از زبان افسران حاضر در خرمشهر
┄═❁๑❁═┄
🔸 سرقت خودروها از خرمشهر
سرهنگ دوم منیر مروان العبیدی
در یکی از روزهای گرم تابستان یکی از افسران ارشد به نام سرهنگ ستاد رمزی السامری که فرماندهی تیپ تکاور سپاه سوم را به عهده داشت، یکی از سربازان را فرستاد تا چند دستگاه کولرگازی برای او بیاورد. ایرانیها از این دستگاهها فقط در مناطق جنوب که گرمای تابستان در آنجا بیشتر از مناطق دیگر ایران است، استفاده میکنند. سرهنگ ستاد رمزی از گروهبان صبری رحیم الجبوری سؤال کرد:
آیا می توانی از آن خانه ها برای ما کولر بیاوری؟ گروهبان صبری در جواب گفت چشم جناب سرهنگ، اما یکی از دژبانی های لشکر سوم ممانعت می کند. سرهنگ در جواب گفت نگران نباش من با آنها تماس میگیرم. فرمانده تیپ فوراً با افراد دژبان تماس گرفت. آنها به او گفتند:
جناب سرهنگ جناب فرمانده چنین دستور صادر کرده است. فرمانده تیپ به آنها گفت: ما در اینجا به آن وسایل احتیاج داریم. سپس فرمانده تیپ با النعیمی تماس گرفت. سرهنگ ستاد سامر التکریتی در جواب به او گفت دوست عزیز توجه بفرمایید که ما ارتشی با ارزشهای اسلامی هستیم و به خاطر گسترش ارزشهای اسلامی و بعثی به اینجا آمده ایم. بنابراین صحیح نیست که با این اقدامات به ساحت جناب رییس جمهور اسائه ادب شود، تمام کسانی که در محمره خرمشهر مرتکب سرقت شدند دستگیر و مجازات شده اند. فرمانده تیپ در جواب گفت جناب سرهنگ من برای دفتر کارم در اینجا نیاز به آن وسیله دارم و هرگز قصد این را ندارم که بخواهم آنها
را به بغداد بفرستم. سرهنگ سامر پاسخ داد دوست من تفاوتی نمی کند. این کالاها در حال حاضر نزد ما امانت است و ما منتظر اوامر فرماندهی هستیم تا آنها
را به عنوان غنایم جنگی میان برادران فرمانده تقسیم کنیم. فرمانده تیپ با خشم و ناراحتی افزود: جناب سرهنگ شما دم از ارزشهای متعالی میزنید اما من همین الان که با شما با این تلفن صحبت میکنم صدای کولر و تلویزیون مسروقه در دفترتان را می شنوم. این دو گانگی و نفاق برای چیست؟ مردم را از کارهایی نهی می کنید که خودتان انجام میدهید. خجالت نمیکشید، تا کی میخواهید مردم و خودتان را فریب دهید؟
این سرهنگ همچنان به سخنان عتاب آلود خود ادامه می داد و طرف دیگر نیز می شنید. در این هنگام یکی از افسران ارشد وارد دفتر سرهنگ سامر شد، این شخص از جانب عدی مأموریت داشت تا بعد از آنکه سرقت کالاها با مشکلاتی مواجه شده بود به آن سر و سامان بدهد. نامبرده گوشی تلفن را از سرهنگ سامر گرفت و به کلمات سرزنش آلود طرف مقابل گوش سپرد. فرمانده تیپ میگفت عدی تمام محمره [خرمشهر] را به بغداد انتقال داده است. حرامتان باشد که از ما یک دستگاه کولر را منع میکنید اما خانه های شخصی شما مملو از این کالاهاست، حتی خانه جناب وزیر دفاع در الکراده نیز از این وسایل بی نصیب نمانده است، من نمیدانم فردا شما در محکمه عدل الهی چه جوابی دارید که بدهید؟! فرمانده تیپ گوشی تلفن را گذاشت. در سمت دیگر و در خط میان افسر مهمان به نام سرهنگ ستاد عمر سلمان الخطاب و سرهنگ سامر سخنان زیر رد و بدل شد.
- سرهنگ عمر چرا این حیوان با تو این گونه سخن میگفت؟
- سرهنگ سامر! جناب سرهنگ این روزها افرادی امثال او فراوان شده اند. گمان میکنند این کارها به نفعشان تمام میشود.
- سرهنگ عمر چه می خواست؟
- سرهنگ سامر کولر میخواست.
سرهنگ عمر نیست و نابود شود، ما باید اوامر فرماندهی را نصب العین قرار بدهیم. ایشان موضوع سرقت را منع کرده اند و افراد بلند پایه باید برای خود احترام قائل باشند.
سرهنگ سامر پاسخ داد جناب سرهنگ من این مسأله را با او در میان گذاشتم اما او می گوید که آقای عدی خودش محمره را غارت می کند. سرهنگ عمر گفت نه لعنت بر پدر و مادر او ببین مردم را اگر به آنها میدان داده شود چه میکنند. بر اشراف و بزرگان عراق تعدی می کنند. الله اکبر! جناب عدی خودروها را به مصر هدیه میکند و به فقرا آرد و شکر میدهند. اما اینجا او را متهم به سرقت می کنند! لحظه ای سکوت کرد و افزود واقعیت این است که من از دفتر جناب عدی اعزام شده ام و مأموریت دارم موضوع جمع آوری خودروها و کالاها و نظارت بر این کار را پیگیری کنم.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
پیگیر باشید
#جنایت_در_خرمشهر
#خاطرات_اسرای_عراقی
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
🌹؛🌴🌹
🌴؛🌹
🌹 جنایت در خرمشهر / ۶۸
از زبان افسران حاضر در خرمشهر
┄═❁๑❁═┄
🔸 سرقت خودروها از خرمشهر
سرهنگ دوم منیر مروان العبیدی
سرهنگ عمر در مورد ملاقات اخیَرشان با عدی، گفتند که ایشان گفتهاند به منطقه بروید و با فرماندهان دلایل کاهش ارسال کالاها را بررسی کنید. ایشان خواستار خودروها و طلای بیشتری هستند.
سرهنگ سامر برخاست و گفت جناب سرهنگ جمع آوری غنائم کاهش نیافته است. اما افراد رذلی پیدا میشوند که برای ما مزاحمت ایجاد میکنند. ما نامه های رسمی و محرمانه ای در این باره صادر کرده ایم. اما برخی فقط زبان اعدام را می فهمند. سرهنگ عمر گفت بسیار خوب اعدام کنید. حداقل سه نفر را اعدام کنید تا درس عبرتی برای کسانی باشد که غنایم آنها را وسوسه می کند. جناب عدی از اینکه ملاحظه میکنند روزانه تنها ۲۰ دستگاه خودرو وارد بغداد می شود ناراحت هستند. نظر ایشان حدود ۱۰۰ دستگاه در روز است. سرهنگ سامر گفت: جناب سرهنگ چرا برای مجازات سرهنگ رمزی اقدامی نمی شود. به ویژه که ایشان به سمبل عزت و شرف عراق جناب عدی تعدی کردهاند. او به سربازان میگوید ایشان خودروها و تجهیزات و دستگاه ها را سرقت کرده است. بعد از لحظه ای سکوت، سرهنگ عمر گفت: والله بد فکری نیست. با جناب عدی صدام حسین تماس خواهم گرفت و او را در جریان امر خواهم گذاشت.
سرهنگ عمر بعد از یک مکالمه تلفنی لبخندی زد و گفت: جناب سرهنگ سامر جناب عدی در جریان امر قرار گرفتند و در این باره دستورات لازم را صادر خواهند کرد.
بعد از دو روز بحث و مناقشه میان فرماندهان بر سر موضوع برخورد با سرهنگ رمزی، جریان امر به وزارت دفاع کشیده شد و سرانجام فرمانده تیپ یکم تکاور بدون محاکمه نظامی محکوم به اعدام شد.
یکی از افراد در حضور جمعیتی که برای مشاهده مراسم اعدام گرد آمده بودند حاضر شد و گفت: ای سربازان غیرتمند و ای افسران شجاع، شخص خائنی که در مقابل شماست، مرتکب چندین جنایت شده است که عبارت اند از:
۱- اهانت به شخصیت جناب وزیر دفاع و متهم کردن ایشان به سرقت.
۲- تعرض به شخصیت جناب عدی فرزند حضرت رئیس جمهور محبوب، بنیانگذار عراق و حامی عزت و شرف کشور و فرمانده کل، صدام حسين. - توهین به فرماندهان عراق و متهم کردن آنها به دزدی.
۴- سرقت بیش از ۵۰ دستگاه کولر. با توجه به این مسائل دادگاه نظامی در جلسه ۴/۵/۱۹۸۱ خود حکم اعدام این افسر را همراه با تنزیل درجه او به ستوانی و قطع کلیه حقوق اداری وی و ثبت نام او در فهرست خائنان عراق صادر کرد.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
پایان
#جنایت_در_خرمشهر
#خاطرات_اسرای_عراقی
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂