eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.5هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂🍂 🔻ملاصالح قاری 4⃣ 👈 بخش اول: مبارزه و زندان شاه با روی کار آمدن بعثیها، آنها همه ایرانیان ساکن عراق را که شناسنامه عراقی نداشتند، از خاک عراق اخراج کردند و من هم مثل بقیه طلبه ها، پس از هشت سال تحصیلات حوزوی و فعالیت های سیاسی مجبور شدم با دوستم شیخ عبدالكریم دیلمی به ایران بازگردم. به خاک وطن که رسیدیم با دوستم راهی قم شدیم و در بخش طلاب عرب مدرسه فیضیه ساکن شدیم. شیخ ابراهیم دیراوی و عباس کعبی نسب هم که بعدها از بزرگان حوزه شدند، از همکلاسی های آن دوران من بودند. در مدتی که به قم و مدرسه فیضیه آمده بودیم، جو سیاسی ایران ناامن و تاریک تر شده بود. با توجه به سیاست غلط شاه و روابط تنگاتنگش با رژیم اسرائیل و آمریکا، علمای قم و به خصوص آیت الله خمینی هرچند وقت یکبار با سخنرانی سعی در بیداری اذهان عمومی و طلاب داشتند. در این ایام بود که با آشنایی بیشترم با آیت الله خمینی علاقه مند و شیفته ایشان شدم. به مناسبت شهادت امام جعفر صادق ، در فروردین ۱۳۴۲ مجلس عزایی در مدرسه برپا شده بود. جمعیت انبوهی کنار هم نشسته بودند و جای سوزن انداختن نبود. یکی از روحانیان سخنرانی می کرد. ناگهان با شنیدن سروصدا و فریاد، همه طلابی که در حیاط بودیم بیرون آمدیم. مأموران ساواک با لباس شخصی مثل مور و ملخ حمله کرده بودند و طلاب را می زدند. هرکس می توانست فرار می کرد. به سرعت خودمان را به حجره رساندیم. حیاط به محاصره مأموران درآمده بود. با اوضاع ناجوری که دیدم به شیخ عبدالکریم گفتم: - ولک چلی نشرد!' (بیا فرار کنیم) مأموران به شدت طلاب را می زدند و حتی تعدادی از آنها را از طبقه دوم به حياط که حوضی وسط آن بود، پرت می کردند. عمامه ها را از سر برمی داشتند و لباس ها را از تنشان بیرون می کشیدند و با چوب و باتوم به جانشان می افتادند. من و عبدالكريم داخل حجره عمامه و لباسهای طلبگی را در آوردیم و دشداشه و چفیه پوشیدیم. ناگهان در حجره با لگد باز شد. مأموران ما را کشان کشان بیرون بردند. به عربی اعتراض کردیم و به مأموران ساواک فهماندیم که مهمان هستیم و قرار است فردا صبح برویم. مأموران که گویا قانع شده بودند، ما را رها کردند و رفتند. ما هم از شلوغی و آشوب حیاط استفاده کردیم و به کوچه فرار کردیم. از کوچه پس کوچه ها رفتیم تا به ایستگاه راه آهن رسیدیم. ساعتی بعد سوار بر قطار، به طرف تهران در حرکت بودیم. تا ساعت ها در هیجان و استرس و ناراحتی به سر می بردیم. با حرکت قطار و دور شدن از قم کمی آرام تر شدیم. پیگیر باشید در در پیام رسان ایتا👇 @defae_moghadas 🍂
@defae_moghadas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 نواهای ماندگار 💠 حاج صادق آهنگران شب ضربت مولی الموحدین ⏪ امشب در خانه علی را یک جانی نابکار بسته در کانال حماسه جنوب، خاطرات @defae_moghadas 😭😭😭😭
تقدیم به امام عزیز سلام ، پدر عزیز ،،، بوی خرداد می‌پیچد ، هوای این روزها چه سنگین است ! این ماه چقدر قصه و چقدر غصه دارد ، چه می گویند !؟ روز ارتحال تو نزدیک است ، اما،،، برای من تو هرگز نمرده ای ، من هنوز به روزی می اندیشم که تو آمدی و قلب های ما مالامال از عشق شد ، روز مبارکی که خداوند تو را به تاریخ ایران هدیه کرد . ای سلاله بهترین مخلوق ، راه را چه زیبا بردی تا جهان یقین کرد که نام رهبر برازنده تو بود . اگر مرگ حق نبود تمام عمر از رفتنت شکوه میکردم اما،،، دلم را به آنچه بر جای گذاشته ای آرام میکنم . به حرف هایت که با درایت گفتی و هر چه گفتی به واقعیت تبدیل شد و این مرا به شکر وا می دارد که وجودت چه برکتی دارد . ای امام من ، ای پدر ، ما هنوز تو را در کنار خود می بینیم ، اگر امروز پندهايت را از ما دریغ داشته ای دعاي خیرت را از فرزندان این سرزمین نگیر . این خانه را با ستون هایی ساخته ای که بیگانه را جرات قدم نهادن در آن نیست ، لیکن دلگرمي هایی که از جماران میدادی را هیچ گزینه ای پر نمیکند . روزهایی که در شادی هایمان لبخند زیبایت بود و در غم هایمان اشک بر گونه ات مي نشست . بوی خرداد که می پیچد ، روز ارتحال که نزدیک میشود ،،، زخم دلم تازه می گردد و یادم می آید که هنوز به وجود تو محتاجم . روز ارتحال،،،، همان روز است که جان من رحلت کرد ... یادت همیشه در جان ماست ، این قافله که نام تو بر تارک آن ميدرخشد بوی عشق میدهد ، بوی خدا میدهد ، مگر عشق میمیرد ؟ ! ای امام ، ای پدر ، همیشه دوستت دارم . همیشه دوستت دارم ... سیده نجات سید حسینی کانال حماسه جنوب، @defae_moghadas ⚫️➰⚫️➰⚫️➰⚫️
4_702924891808071886.mp3
553.3K
‌ ⚫️ نواهای ماندگار 🔘 با مداحی حاج صادق آهنگران 🔘 در رحلت حضرت امام،(ره) 🔹شب که در انزوای غریبی ست در عزای امامم نشستم در کانال حماسه جنوب @defae_moghadas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂🍂 🔻ملاصالح قاری 5⃣ 👈 بخش اول: مبارزه و زندان شاه به تهران رسیدیم. شیخ با منزل برادرش، عبود دیلمی، که قهرمان تنیس در آبادان و مربی خانواده سلطنتی بود، تماس گرفت و خیلی زود با گرفتن آدرس به خانه اش رفتیم. ده روز در خانه برادر شیخ عبدالکریم مخفی بودیم تا اوضاع آرام شد. مدتی بعد با شیخ به آبادان برگشتم. سال ۱۳۴۹ در آبادان با شخصیت های سیاسی و مذهبی همچون آیت الله جمی و شیخ عیسی طرفی و حسن فاضلی ارتباط پیدا کردیم و مشغول فعالیت های جدی سیاسی و مذهبی در دهکده بریم شديم. در آبادان منبر می رفتم و مسئله شرعی می گفتم. فعالیت سیاسی داشتم و ضد رژیم کار می کردم؛ گاهی در دهکده و گاهی در اجتماع شهر. گاهی شبها با هم فکرانم بعد از جلسه قرآن جمع می شدیم و از مسائل و جو خفقان حاکم بر کشور می گفتیم؛ اما جز منبر و خطابه و انتقال سربسته حرف ها به مردم از طریق حدیث نمی توانستم کاری انجام بدهم؛ چون جو سیاسی طوری بود که روحانیون و اهل منبر، از جمله من که لباس روحانیت داشتم، زیر نظر ساواک بودیم و به شدت نظارت و تعقیب میشدیم. ساواک شاه همه جا سرک می کشید و هیچ کس جرئت ابراز مخالفت نداشت. چندین بار از مرز آبی جزیره مینو به عراق رفتم. البته این کار برای به دست آوردن اطلاعات سیاسی برای خودم بود. در آنجا دوستان و آشنایانی داشتم که در این زمینه به من کمک می کردند. این مأموریتهای برون مرزی مخفی تا مدت ها ادامه داشت. على بنی سعیدی کارمند شرکت نفت و از بچه های محله بود که در دهکده مان زندگی می کرد. هرچند با من دوستی تنگاتنگی داشت، متأسفانه ساواکی بود و همه جوانان و به خصوص من را زیر نظر داشت و من نمی دانستم. زندگی فلاکت بار قشر فقیر در آبادان، از عواملی بود که هرکس میخواست زندگی اش پیشرفت کند، عضو ساواک میشد. بنی سعیدی چندین بار پای سخنرانیهایم نشسته بود و روحم از طینت شیطانی اش بی خبر بود. او می دانست که من ضد رژیم هستم و به مأموریت های برون مرزی در عراق هم می روم و منتظر فرصتی بود تا من را لو بدهد... پیگیر باشید در در پیام رسان ایتا👇 @defae_moghadas 🍂