eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
51 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻 ۴ معاونین گردان کربلا •┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈• جانشینان گردان در اقدامی شجاعانه راه را بر دشمن بستند تا نیروهای بیشتری از آب عبور کنند. ...... دشمن هر لحظه نزدیک و نزدیک تر می شد و حلقه محاصره را تنگ تر می کرد. ....صدای پای آنها را روی سنگر احساس می کردیم. طولی نکشید که آنها را در دهانه ورودی سنگر دیدیم و اسلحه ها را زمین گذاشتیم. با قنداق اسلحه چند ضربه زدند و مطمئن که شدن قصد مقاومت نداریم ما را بیرون بردند تا به عقب منتقل کنند. .....یکی از نیروهای دشمن که چشمش به کشته شدگان شب گذشته عراقی افتاد احساساتی شد و خشمگین ما را در کنار سنگر ردیف کرد و خطبه ای غرا به عربی سر داد و در جمع همه سربازان که اکنون تماشاگر حرکات هیجان زده او شده بودند، گلنگدن کشید و رگبار خود را بطرفمان شروع کرد.... ادامه دارد ⏪ @defae_moghadas 🍂
🍂 🔻 ۴ معاونین گردان کربلا •┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈• وقتی او را در کار خود جدی و مرگ را در چند قدمی خود احساس کردیم شهادتین را گفتیم و چشم ها را بستیم. صدای شلیک گلوله ها بلند شد و تیرها در اطرافمان اصابت کرد. لحظه بسیار خاصی بود. احساسی به بزرگی دیدار الهی و دیدن آنچه وعده داده شده بود. در صورت خود پاشش مایعی را حس کردم که گویی قطرات خونی بود که از خود یا نفر بغل دستیم است ولی هیچ کدام نبود، بلکه قمقمه نفر کناری من بود که تیر خورده بود. تیرها به اطراف ما خورده بود و جز یکنفر که به پایش اصابت کرده بود هیچ کدام آسیبی ندیدیم. داستان غریبی بود! از یک خشاب و از فاصله‌ای کوتاه هیچ کس به طور جدی تیر نخورد. ولی کوتاه نیامد و با عصبانیت خشاب خود را عوض کرد و باز گلنگدن کشید تا کار نیمه تمامش را تمام کند. گویی از سربازان دیگر خجالت کشیده بود و به دنبال جبران آبروی خود بود که.... ادامه دارد ⏪ @defae_moghadas 🍂
🍂 🔻 ۴ معاونین گردان کربلا •┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈• لول اسلحه را به طرف ما نشانه رفته بود که صدای فرمانده اش با فریاد بلند شد که دست نگهدار..... کی گفته اینها رو اعدام کنی؟.......و ناسزا گویی را بر سر او شروع کرد و دستور انتقال ما را صادر نمود. رگبار اول از بغل گوشش گذشته بود و خود را در معرض خطر احساس کرده بود....... تا سرباز به خود جنبید تا داستان کشته های عراقی را بگوید ما در حال سوار شدن بودیم و دستوری که قابل برگشت نبود. ما را به عقبه اول بردند، جایی که گویی استخبارات نام داشت. تعداد ما نسبتا زیاد بود و از هر تیپ و لشکر در آن محل جمع شده بودند. اسرای هر یگان را در صفی جداگانه نگهداشته بودند و یکی از درجه داران استخبارات از هر یگان چند سوال می کرد و دستور انتقال آنها را می داد. از اسرای لشکر 25 کربلا، عاشورا، نجف، المهدی و.....که گذشت به ما رسید. ابتدا از یگان ما سوال کرد که تا شنید از لشکر هفت هستیم با تعجب و هیجان زیر لب گفت.... اوه....اوه..... اوه.....اینها بمانند تا برگردم. مانده بودیم فرق ما با یگان های دیگر چیست که اینگونه مورد عنایت قرار گرفته ایم. ادامه دارد ⏪ @defae_moghadas 🍂
🍂 🔻 ۴ معاونین گردان کربلا •┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈• چند یگان بعد از ما را هم بازجویی کرد و قدم زنان به سمت ما آمد. ابتدا نگاه تندی به ما انداخت و گفت آنها را به داخل ساختمان ببرید. حرکت ستون شروع شد و به طرف ساختمان به راه افتادیم ما را در اتاقی نشاندند و فرمانده استخبارات بالای سرمان ظاهر شد و گفت.....راستش را بگویید از کدام یگان ویژه هستید که توانستید تا آنجا پیش بروید و آن همه کشتار کنید؟ هر چه قسم و آیه می خواندیم که ما بسیجی هستیم باورش نمی شد و می گفت شما کجا و چقدر آموزش دیده اید؟ می گفتیم آموزش ما یکی دو ماه بیشتر نبوده..... که دستور کتک کاری می داد و می گفت باید راستش را بگویید. چیزی برای گفتن نداشتیم و همین باعث شد تا بعد از چهار ساعت دستور انتقال ما را صادر کند و موقتاً نفس راحتی بکشیم و بسمت چهار سال اسارت پیش برویم. پایان @defae_moghadas 🍂