🍂
🔻 شاهد عینی
عملیات غیوراصلی3⃣
خاطرات غلامرضا رمضانی
┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅
🔹 مقدمه ۳
استراتژی جنگ سریع صدام با بهره گیری از لشکرهای قوی زرهی با هدف تصرف خوزستان در کمتر از یک هفته با شکست مواجه شد و لشکر ۹ و ۵ زرهی که قرار بود ظرف یک هفته به اهواز برسند، پس از ده روز تنها توانستند شهر بستان را اشغال کنند.
شیوه جنگ و گریز و نبرد چریکی برای اولین بار در قالب یک عملیات انهدامی با حداقل نیروی داوطلب به اجرا در آمد که آثار آن بسیار چشمگیر بود.
فرماندهان ایرانی دریافتند استفاده از آموزش و تجربیات نیروهای ارتش و تلفیق آن با خوی شهادت طلبی و از جان گذشتگی رزمندگان پاسدار و بسیجی، تاثیرات بسیاری می تواند در بر داشته باشد و سرنوشت جنگ را عوض کند.
اعتماد به نفس نیروهای مدافع خوزستان پس از این عملیات به شدت بالا رفت و آنان روحیه خود را برای دفاع همه جانبه بازیافتند.
در صورتی که آنشب در برابر لشکر ۹ زرهی مقاومتی صورت نمیگرفت و آنها با لشکر ۵ که از محور طلائیه حمله کرده بود تلاقی می کردند، سقوط اهواز حتمی بود و تاریخ ایران کاملا عوض می شد.
فردای آن عملیات در ۱۱ مهر ماه ۱۳۵۹ ارتشی دیروز و پاسدار امروز، علی غیور اصلی که با رشادت و توانایی بالای خود توانسته بود لشکر مجهز زرهی عراق را هزیمت کرده و ۹۰ کیلومتر به عقب براند در برگشت به اهواز، در یک تصادف جادهای به شهادت رسید.
•⊰┅┅❀•❀┅┅⊰•
ادامه دارد
#شاهد_عینی
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 شاهد عینی
عملیات غیوراصلی 4⃣
خاطرات غلامرضا رمضانی
┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅
✍ در مورد این عملیات خداوند بزرگ به این بنده حقیر توفیق داد شرکت کردم و هم رزم شهید غیور اصلی و شهید محمود مراد اسکندری بودم.
در مصاحبه و فیلمی که به کارگردانی برادرمان آقای قیصری تهیه شد، حدود یک ساعت میباشد و این فیلم در اینترنت بنام عملیات شهید غیور اصلی موجود است، ناگفته نماند در این فیلم هم مانند خیلی از از مطالب که جسته گریخته در شبکههای مجازی میبینم همه آن حقیقت نیست .
عملیات در شب دهم انجام شد که تا صبح طول کشید. تعداد حاضرین در این عملیات ۲۷ نفر بودند و با خود شهید غیور اصلی و سردار احمد غلامپور و سردار سیاف حدود ۳۰ نفر میشدیم.
افراد دیگری هم در صبح عملیات در روز دهم به ما ملحق شدند.
طبق خبری که به ما رسیده بود بعثیها قرار بوده آن شب در حمیده مستقر شوند و پایگاه اولیه خود را در آنجا بزنند و صبح جاده اهواز دزفول را ببندند و به طرف اهواز بیایند.
آنشب بعد از سازماندهی و توجیه تعجیلی در پشت جاده اهواز حمیدیه مستقر شدیم و اصلا نیازی به ما پیدا نکردند. خصوصا اینکه فقط خودمان بودیم و اسلحههای به درد نخوری که همراهمان بود. می خواستیم در آن شب با تن در برابر تانک و فقط با چند آر پی جی در برابر آنان مقاومت کنیم.
اگر اشتباه نکنم همه دارایی ما دو یا سه قبضه بیشتر نبود!
•⊰┅┅❀•❀┅┅⊰•
ادامه دارد
#شاهد_عینی
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 شاهد عینی
عملیات غیوراصلی5⃣
خاطرات غلامرضا رمضانی
┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅
✍ در این عملیات فقط ۷ عدد آرپیجی داشتیم که تازه از صندوق در آورده بودند و بقیه افراد تفنگ و نارنجک تفنگی داشتند. قبضه بنده هم یه آرپیجی دوربیندار و احتمالا دید درشب بود.
عملیات ساعت یک بامداد بود.
ابتدا شهید غیور همه نیروها رو آرایش نظامی داد. دو ردیف شدیم. یک آرپیجی و یک کمکی که کمکی من شهید حمید معیریان بود.
غیور اصلی قبلا ما را در دوره های سپاه آموزش داده بود. آنروزها دوره اول سپاه بودیم. محل آموزش ما در دانشگاه کشاورزی پلاثانی در جاده اهواز شوشتر بود. دوره ما فکر میکنم دوره سوم سپاه بود که شهید حسین علمالهدی و حمید کاشانی، شهید غیور اصلی را آوردند در آنجا و معرفی کردند و خصوصیات ایشان بسیار تعریف کردند.
در زمان معرفی برادر محمد بلالی داشت بچهها را ورزش میداد و شعار میداد. بقیه هم با شور و حال خاصی جواب میدادند. هنوز که ۶نوز است، صدایشان گوشم را نوازش میدهد.
- کو شیر؟
- کو یوزه پلنگ؟
- کو نهنگ؟
- پاسدار خمینی، از همه برتر است.
حسین علمالهدی و حمید کاشانی و غیور اصلی هم نگارگر این صحنه بودند. شهید حسین علمالهدی گفت روایت است که پیامبر صلی الله علیه وآله وقتی وارد زمین ورزش رزمندگان میشد کفش هایش را در میآورد و میگفت این زمین تبرکه.
•⊰┅┅❀•❀┅┅⊰•
ادامه دارد
#شاهد_عینی
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 شاهد عینی
عملیات غیوراصلی6⃣
خاطرات غلامرضا رمضانی
┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅
✍ در این عملیات شهید غیور اصلی مرا یاد آیات قرآن که خداوند در باره جنگ به پیامبر صلی الله علیه وآله نازل کرده بودند میانداخت .
مخصوصا در سوره انفال، آیه ۱۷ که در این آیات خداوند میفرماید (ای مؤمنان) نه شما بلکه خدا کافران را کشت و (ای رسول) چون تو تیر افکندی نه تو بلکه خدا افکند (تا کافران را شکست دهد) و یا در آیه ۶۵ انفال میفرماید اگر بیست نفر از شما صبور و پایدار باشند بر دویست نفر غالب خواهند شد..
هیچ کداممان تا آن موقع، نه آرپی جی زده بودیم نه نارنجک تفنگی. یک مقدار من در زمان خدمت در لشکر ۹۲ زرهی اهواز بصورت تئوری آموزش دیده بودم و بر اثر استمرار در ورزش تا حدودی قدرت بدنی خوبی داشتیم.
از ظهر آنروز که در محل عملیات سپاه نهار خوردیم تا ظهر روز بعد در فعالیت بودیم و نه آب خوردیم ونه غذا.
قبل از سوار شدن به اتوبوس یک نفر با فریاد گفت، یکی از برادرهای اینجا که قبلاً در منطقه دزفول با آرپی جی شلیک کرده به شما یاد میده چطور با این سلاح شلیک کنید. اون شخص کسی نبود جز محمود مراد اسکندری که نمیدونم با زبان لری یا دزفول چگونگی شلیک را آموزش داد.
این بود تمام دوره با آرپی جی ما برای این هفت عدد آرپیجی که ظاهراً تازه از تهران آمده بود و هنوز آغشته به گریس بود در صندوق.
•⊰┅┅❀•❀┅┅⊰•
ادامه دارد
#شاهد_عینی
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 شاهد عینی
عملیات غیوراصلی7⃣
خاطرات غلامرضا رمضانی
┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅
✍ بعد از صحبت ها و هماهنگی های اولیه اتوبوس آمد و همهمان با تجهیزات سوار شدیم.
زمانیکه در اتوبوس بودیم و بطرف حمیدیه میرفتیم عشایر عرب بصورت سواره و پیاده همه داشتند بهطرف اهواز میآمدند و با دست اشاره میکردند برگردید.
یادم هست یک تراکتور بود با تریلر که روی رینگ چرخ حرکت میکرد و خانواده اش سوار اون بودند و بطرف اهواز در حرکت بودند.
زمانیکه به نزدیک حمیدیه رسیدیم هوا گرگ میش شده بود. فقط صدای غرش تانکها بگوش میرسید که ظاهراً در حال زدن دپو برای خودشان بودند.
به خود حمیدیه که رسیدیم هوا کاملاً تاریک شده بود. در حمیدیه دیگر کسی را ندیدیم.
یک آقای قد بلند و خوش سیما با لباس عربی آمد نزدیک ما و با زبان فارسی و لهجه عربی گفت که یکی از بچههای شما صدمه دیده و زیر درختها افتاده.
یکی از بچههای سپاه بهنام عبدالله هویزی که ظاهرا خود این آقا با دشداشه عربی محل مجروحیت ایشان را بسته بود.
عبدالله با تعدادی از بچهها به محل رفته بودند و از آن مرد عرب وسیله ای درخواست کردند تا او را به اهواز برسانیم که گفت خیر همه رفتن و خودرو های خودشان را هم بردهاند و فقط یک مینی بوس هست که اون هم موتورش سوخته.
بچهها مینی بوس را آوردند و عبدالله
را در راهرو آن قرار دادند و شروع به هُل دادن کردند فکر میکنم حاج صادق آهنگران هم بودند.
•⊰┅┅❀•❀┅┅⊰•
ادامه دارد
#شاهد_عینی
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 شاهد عینی
عملیات غیوراصلی8⃣
خاطرات غلامرضا رمضانی
┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅
✍ بچهها مینی بوس را آوردند و عبدالله را در راهرو آن قرار دادند. و شروع به هُل دادن کردند.
ما ديديم اگر بخواهیم حدود ۱۵ کيلومتر هُل بدهیم همه میبریم و احتمال زیاد هم عبدالله به شهادت میرسه.
قرار شد من و شهيد دهقان تا اهواز بصورت دوی استقامت برویم تا وسیله ای بیاوریم و خبری از اوضاع بدهیم.
هر دوی ما کلاشینکف داشتیم و سنگینی راه را برایمان مضاعف میکرد. حدود چهار، پنج کیلومتر تا اهواز راه بود. در سکوت شب آسمان کاملاً مهتابی بود. اگر شب چهارده نبود یکی دو روز این طرف و آنطرف بود.
در این حین صدای خودرویی که چراغ خاموش بسمت ما نزدیک میشد به گوشمان رسید. راننده خودرو هم داشت از نور مهتاب استفاده میکرد.
به شهید دهبان گفتم ممکنه عراقیها باشند، یک ایست بلند میدهیم اگر عراقیها بودند خودرو را به رگبار میبندیم.
در شیب جاده دراز کشیدم تا به ما رسید و ایست بلندی دادیم و همانزمان متوجه شدیم که خودی است.
خود شهید غیور اصلی و سردار احمد غلامپور و فکر کنم برادر سیاف بودند.
•⊰┅┅❀•❀┅┅⊰•
ادامه دارد
#شاهد_عینی
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 شاهد عینی
عملیات غیوراصلی9⃣
خاطرات غلامرضا رمضانی
┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅
✍ راه را با دویدن به طرف اهواز ادامه دادیم تا وسیله ای مهیا کنیم برای بردن عبدالله به عقب که با ماشین غیور اصلی و غلامپور و سیاف مواجه شدیم. وقتی آن لحظه یادم می آید خدا را شکر میکنم که در آن تاريکی به آنها شلیک نکردیم.
شهید غیور اصلی با دیدن ما گفت غلام چه خبر شده؟ کجا دارید می روید؟
تمام جریان را برایش تعریف کردم، گفت شما بیایید سوار بشوید، عبدالله را با یکی از این ماشین ها میفرستیم اهواز.
بعد از این جریانات سر پیچ حمیدیه (اول جنگل مصنوعی ) آمد و گروه را به دو ردیف تقریباً ۱۵ نفره تقسیم کرد. هر آرپی جی زن یک کمکی داشت و دو نفر دو نفر آنها را قرار داده بودند. او گفت باهم باشید.
عراقیها کمتر از ۱۰۰ متر با ما فاصله داشتند. تقریباً از آخر جنگل بطرف اهواز در حال آرایش گرفتن بودند.
شهید غیور اصلی بچهها را جمع کرد و گفت: برادرا بشینید. همه نشستند بصورت آهسته گفت: قبل از اینکه به طرف این بعثیها برید یه چيزی میخوام بهتون بگم . افرادی رفتن پیش امام و گفتن خبر آمده که فردا اهواز بدست بعثی های عراقی میافتد. میدونید امام چه گفته؟ گفته مگر اهواز پاسدار ندارد. (مگه جوانان اهواز مردهاند که عراق اهواز را بگیرد)
و بعد ادامه داد: هر کاری هست باید امشب انجام بدهیم والا فردا زن و بچه های ما مورد تعرض بعثیها قرار میگیرن.
همه به گریه افتادیم.
میگفتیم نکنه ما در اینجا کشته بشیم و فردا بعثیها اهواز را بگیرند و قلب امام بهدرد بیاد. توی دل من که همچین چيزی بود. مطمئنم که بقیه هم همینطور فکر میکردن. همه عاشق امام خمینی بودند و نمی توانستند غم امام را ببینند.
بعداً متوجه شدم این جریان بین حضرت امام و دکتر بهشتی بوده که فرموده بودن پس جوانان اهواز کجایند؟
بعد غیور گفت که فقط همین را میخواستم بگیم. دیگه برید به امید خدا.
•⊰┅┅❀•❀┅┅⊰•
ادامه دارد
#شاهد_عینی
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 شاهد عینی
عملیات غیوراصلی🔟
خاطرات غلامرضا رمضانی
┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅
✍ ...بعد از صحبت های غیوراصلی، یه مقدار که جلو رفتیم دیگه تانک های عراقی مشخص شدند و به چشم آمدند.
یک درخت کُنار خیلی بزرگی در آنجا بود که برای فرار از نور ماه زیر سایهاش رفتیم.
همانطور که بصورت آمادهباش مانده بودیم، یکی از نفربرهای فرماندهی دشمن از توی جنگل بیرون آمد و بهطرف خانه های حمیدیه حرکت کرد. هدف او از این شناسایی ارزیابی شهر بود تا ببیند نیرویی در آنجا حضور دارد یا خیر.
بعد از اندک زمانی که در حال برگشت بود، شهید اسکندری با آرپی جی گلولهای به طرفش شلیک کرد و این اولین گلوله ای بود که شروع شده بود. شلیک او به تانک نخورد. با اینکه به تانک اصابت نکرد ولی عراقیها از همین شلیک، دیوانه شده بودند و بی هوا تیربارهایشان و گلوله های تانک مرتب شلیک میکردند. این آتش بازی شاید حدود نیم ساعت ادامه داشت.
من و شهيد حمید معینیان به سمت راست جاده و داخل یک شیار کشاورزی مستقر شدیم.
در مسیر ما، کشاورزان از روز قبل محصولات خود را آبیاری کرده و مشکلاتی ناخواسته برایمان رقم خورده بود. تانکهای دشمن همه بهطرف چپ در حال آرايش بودند.
هدف از شناسایی حمیدیه این بود که بقیه تانکها به آنجا بیایند و پایگاه اولیه خود را در آنجا بزنند و از آنجا هجوم بیاورند به طرف شمال تا جاده اهواز اندیمشک را تصاحب کنند که دیگر کمکی هم از شهرهای دیگر غیر ممکن باشد، الا از طریق دزفول مسجدسلیمان که خیلی طولانی میشد.
و اگر عنایت خداوند تبارک وتعالی نبود برای آزادی خود حمیدیه شهدای زیادی میدادیم، ناگفته نماند که ستون پنجم کمک زیادی برای جلو آمدن عراقیها در این منطقه کرده بود.
•⊰┅┅❀•❀┅┅⊰•
ادامه دارد
#شاهد_عینی
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 شاهد عینی
عملیات غیوراصلی1⃣1⃣
خاطرات غلامرضا رمضانی
┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅
✍ ... به حمید معینیان گفتم تو همینجا بمان من میروم پشت عراقیها تا دیدی شلیک کردم شما هم بلند شوید و به رگبار ببند. از داخل جنگل هم که بقیه برادرها شلیک میکردند.
هواس بچههای آنطرف به ما که سمت گِل و شل بودیم، نبود.
از کانال دولا دولا و کلاغ پر رو به جلو رفتم و تقریباً پشت عراقیها درآمدم. تعدادی از آنها بغل یک تانک ایستاده بودند که به.طرفشان شلیک کردم و سریع برگشتم. در همان موقع که آنها آتش اسلحه مرا دیدند تمام تیربارهای روی تانکها بطرف من شلیک کردند که من هم سریع دراز کش شدم و بصورت سینه خیز حرکت کردم.
شدت آتش به حدی بود که اگر انگشتم را هم از کانال آب بالا می آوردم انگشتم تیر میخورد.
آنها خودشان هم میترسیدند جلو بیایند و یا فکر میکردند مرا با تیر زدند چون نمیدانستد جلوتر چه خبر است.
نزدیک شهید حمید معینیان میشدم که به او ملحق شوم که دوباره مرا ديدن و شروع کردند به شلیک کردن. احساس میکردیم تیرهای مستقیم تانکها هم دور اطراف ما میخورد...
•⊰┅┅❀•❀┅┅⊰•
ادامه دارد
#شاهد_عینی
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 شاهد عینی
عملیات غیوراصلی2⃣1⃣
خاطرات غلامرضا رمضانی
┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅
✍ ... هوا داشت کم کم روشن میشد. گلوله آرپی جی تمام شد و برگشتیم اول جنگل. شهید غیور اصلی رو دیدم. بغلم کرد و خداقوتی گفتیم. یک وانت لندکروزی تازه از اهواز رسيده بود و پر از مهمات بود. چند تا گلوله آرپی جی برداشتم و دوباره برگشتم. در آنجا یک تپه خاکی وجود داشت که لب جاده بود. در جنگل مصنوعی نزدیک همین تانکی که الان جهت نمایش قرارش دادهاند. با شهید مجید جعفری و شهید حمید معینیان پشت این تپه قرار گرفتیم که بين اين تانک و یک خودرو تعدادی نفرات ایستاده و ظاهرا در حال مشورت بودند. فقط سرهایشان پیدا بود،
مجید نارنجک تفنگی را داد بمن. آرپی جی را گرفت و گفت بزن.
میدانید این نارنجک بقول حاج آقا عیسوی باید این بادمجان اسلحه را طبق زاویه ای بگیری و قوس آن را در نظر بگیرید تا در مکان مورد نظر فرود بیاید.
با رعایت همین زوایا شلیک شد و افتاد وسط آنها و یک شعله آتش هم آمد همرا با صدای جیغ وشیونشان که رفت بالا.
•⊰┅┅❀•❀┅┅⊰•
ادامه دارد
#شاهد_عینی
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 شاهد عینی
عملیات غیوراصلی3⃣1⃣
خاطرات غلامرضا رمضانی
┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅
✍ ... اگر یادتان باشد برادر، حاج آقا عیسوی در باره این نارنجک میگفتید "به موقع اگر شد میگم که آنچنان هم بی بخار نیست"
بعد این انفجار یکی از نفرات بعثیها از ناراحتی این صحنه پرید روی همین تانک، پشت تیربار. شهید مجید جعفری سریع آرپی جی را داد به من و گفت غلام بزنش. من عجله کردم و دستم را کمی جلوتر از لوله آرپی جی بردم. وقتی گلوله شلیک شد پروانه پشت گلوله پنجه دست چپم را بد جوری پاره کرد، ولی آن عراقی دیگر نتوانست با تیربار شلیک کند.
از صدای آمبولانس ها و خودروها مشخص بود که زخمی ها یا کشته هايشان را دارند میبرند.
بعد از ساعتی که عراقیها عقب نشینی کردند رفتم روی هم همین تانک که شاید تیر بارش را در بیاورم.
روی تانک چند صحنه دیدم. یکی اینکه ساعت ۹ یا ۱۰ بود که دو کامیون عراقیها با مهماتی که داشتند وارد حمیدیه شدند بدون اینکه خبر نداشته باشند که نیروهایشان عقب نشینی کردهاند.
صحنه دیگر حدود سی چهل متر عقب تر بود. دو کامیون مهپات دیگر آنجا بود که شهيد محمود مراد اسکندری داشت داد میزد بچهها بیائید اینجا این کامیون ها پُر از مهماته...
عراقیها عقب رفته بودند و ظاهراً ما را میدیدند و یک گلوله به یکی از کامیونهای مهمات زدند و همانجا مراد اسکندری حسین وار شهید شد.
روحش شاد انشاءالله که آن دنیا ما را هم شفاعت کند.
روی تانکی هم که من بودم دو گلوله مستقیم خورد نزدیک ما و بنظر میرسید میخواهند تانک را هدف قرار دهند. از همانجا پائین پریدم و رفتم پشت درختها در جنگل و دیگه قید تیر بار را زدم.
•⊰┅┅❀•❀┅┅⊰•
پایان
#شاهد_عینی
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂