eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.1هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
2هزار ویدیو
69 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 👹شکار عراقی با گروهان اشرف ، دسته شهید رستمی فر در منطقه ماووت کردستان عراق مستقر بودیم. در سنگر کمین با برادر سعید حویزاوی نشسته بودم . یک آن فکر کردم هوای سرد🌬و برفی🌨 برای شکار عراقی ها با قناسه فرصت خوبی است. به همین دلیل با خوشحالی رفتم پیش سید حسن و گفتم : اجازه می دی برم با قناسه شکار کنم ؟ زیر چشمی نگاهم کرد و گفت : مگه بلدی؟ گفتم : ها که بلدم ... یه دوره یه روز در پادگان دیدم ! سید گفت : اگه واقعا تونست، یه هفته تشویقی بهت می دم ! من که دلم نمی خواست یک لحظه از پیش بچه ها بروم اما نفس کار خیلی حال👌 می داد . دوان دوان پیش سعید رفتم . او وقتی فهمید می خواهم چه بکنم اولش گفت : سید بهت اجازه نمی ده ! گفتم : کجای کاری اجازه گرفتم ! گفت : بچه! بشین سر جات ... سنگر کمین را لو می دیا!😠 گفتم : کارت نباشه فکر همه چی رو کردم . بعد از سنگر کمین دور شدم و در یک جای مناسبی نشستم به طرف خط عراقی ها نشانه گرفتم . یکهو یک عراقی👿 آفتابه بدست مقابل چشمم ظاهر شد . قلبش را نشونه گرفتم اما تیر به خورد😂 و از دست عراقی به طرف دیگر افتاد . او هراسان روی زمین خوابید . تیر بعدی را شلیک کردم که به پایش اصابت کرد . چند نفر عراقی از سنگری به طرف او دویدند که تیر سوم را شلیک کردم و با این تیر، یکی از عراقی ها نقش زمین شد . از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم که ناگهان یک تیر به کلاهم اصابت نمود و بعد دیگر کسی را ندیدم . زیرا عراقی ها موضع مرا به شدت زیر آتش خود قرار دادند و من مجبور شدم به کانال برگردم . وقتی سید کربلایی مرا دید ؛ کارم را تحسین کرد و طبق قولش یک هفته به من مرخصی داد . ☺️😘 راوی : برادر مرتضی شهابی رزمنده گردان حماسه جنوب ، خاطرات @defae_moghadas نشر مطالب با ذکر منبع بلامانع است 🍂
🍃💠🍃💠🍃💠🍃💠🍃💠🍃 آبراه هجرت خاطرات رزمنده اندیمشکی پرویز پور حسینی ( عملیات کربلای 4) 🔻قسمت یازدهم وسط آب بودیم که عراقی ها بچه های گروهان را دیدند و آنها را به شدت زیر باران گلوله های خود قرار دادند . عراقی ها از انجام عملیات خبردار شده بودند . گلوله های منور بود که به سمت آسمان شلیک می شد و فضا را عین روز روشن می کرد . 😔 با این حال ما توانستیم به نقطه تعیین شده برسیم ، اما کمی بالاتر از جایی رسیدیم که باید معبر را باز می کردیم 😢. پس دوباره از کنار سیم خاردارها و مین های خورشیدی به طرف پایین شنا🏊🏊🏊 کردیم و دقیقا در همانجایی تجمع کردیم که از قبل به ما گفته بودند . بعد هم به ما دستور دادند لاوژاکت و فین هایمان را باز کنیم و به خورشیدی ها ببندیم . بچه های تخریب هم دست بکار شدند و شروع به بریدن سیم های خاردار کردند . صدای بریدن سیم ها به گوش می رسید و من مدام وجعلنا را می خواندم که صداها به گوش عراقی ها 👹نرسد . نیروها هم پشت سر تخریب چی ها ، معبر را باز می کردند . بچه های افراد ساکت ، موقر ، کم صحبت و نورانی بودند و معمولا کمتر احتمال می رفت بعد از عملیات کسی از آنها زنده و صحیح و سالم به عقب برگردد . 😭🌷 فرمانده گروهان چهار نفر را برای تامین معبر در دو طرف معبر گذاشت . به اول معبر که رسیدم برادر قلاوند را دیدم . او همیشه از برنامه صبحگاه و بدو بایست خوشش می آمد . وقتی مرا دید ، در حالی که دستهایش را بهم می سایید گفت : "مرده ام برای یه بدو بایست دیگه !" از حرفش خنده ام 😍گرفت و وارد معبر شدم . ✳️شادی روح شهدای عملیات کربلای 4 صلوات ✳️ 🔴 ادامه دارد ⏪ ________/\_______ حماسه جنوب، خاطرات @defae_moghadas 🍃💠🍃💠🍃💠🍃💠🍃💠🍃
🍂 🔻 تنبیه رزمنده ....😢 بچه های گردان کربلا ، مانند دیگر گردان های لشکر 7 ولی عصر (عج ) در منطقه رقابیه جمع شده بودند تا با گذراندن دوره های فشرده ، برای عملیات والفجر مقدماتی آماده شوند . فرمانده گروهان اشرف ، برادر عباس پیمانی بود که موقع آموزش بسیار جدی رفتار می کرد و مدام تذکر می داد تا بچه ها تمام حواسشان به آموزش های او باشد . اما این حرفها به خرج علی آزادی نمی رفت که روحیه شادی داشت و یک جا آرام نمی گرفت . عاقبت فرمانده گروهان به ستوه آمد و از سیاست 😱 علیه محمد علی استفاده کرد . پس محمد علی را از صف گروهان خارج کرد و چند دقیقه ای بفکر فرو رفت . در اطراف ما چند راس گاو و گوسفند قرار داشت . ناگهان چهره فرمانده از فکر بکری که کرده بود خندان شد و با جدیت به محمد علی گفت : باید سریع بدوی و دستت را به آن گاو 🐄 خال خالی بزنی و برگردی ! محمد علی هم بدون هیچ چون و چرایی شروع به دویدن 🏃🏃 به سمت گاوها کرد . گاوها از دیدن محمد علی که با سرعت به طرف آنها می رفت ، وحشتزده شدند و رو به سمت دیگری در بیابان رم کردند . محمد علی که شیطنتش گل کرده بود ، مصمم برای اجرای دستور فرمانده با سرعت بیشتری پشت سر گاوها می دوید . حالا گاوها 🐄🐂🐃 بدو .... محمد علی 🏃 بدو ... بچه ها هر چه سعی کردند جلوی فرمانده با صدای بلند نخندند ، نشد که نشد .آنها در حالی که دل خود را گرفته بودند ، صدای قهقهه خنده شان به هوا رفته بود😅😎 😂 راوی : فرید موسوی بر گرفته از کتاب دندون موجی نوشته : سید فرید موسوی @defae_moghadas 🍂
🍂 🔻 شکار عراقی با گروهان اشرف ، دسته شهید رستمی فر در منطقه ماووت کردستان عراق مستقر بودیم. در سنگر کمین با برادر سعید حویزاوی نشسته بودم و فکری کردم که چقدر هوای سرد🌬و برفی🌨 برای شکار عراقی ها با قناسه فرصت خوبی است. با خوشحالی بطرف سید حسن کربلایی رفتم و گفتم: اجازه می دی برم با قناسه شکار کنم؟ زیر چشمی نگاهم کرد و گفت: مگه بلدی؟ گفتم : ها که بلدم ... یه دوره یه روز در پادگان دیدم ! کربلایی گفت : اگه واقعا تونستی یه هفته تشویقی بهت می دم ! من که دلم نمی خواست یک لحظه از پیش بچه ها بروم اما نفس کار خیلی وسوسه‌ای کرده بود. دوان دوان پیش سعید رفتم . او وقتی فهمید می خواهم چه بکنم اولش گفت : سید بهت اجازه نمی ده ! گفتم : کجای کاری اجازه گرفتم ! گفت : بچه بشین سر جات ... سنگر کمین را لو می دیا!😠 گفتم : کارت نباشه فکر همه چی رو کردم . بعد از سنگر کمین دور شدم و در یک جای مناسبی نشستم به طرف خط عراقی ها نشانه گرفتم. یک دفعه یک عراقی، آفتابه بدست مقابل چشم من ظاهر شد. قلبش را نشونه گرفتم اما تیر به آفتابه خورد و از دست عراقی به طرف دیگر افتاد. هراسان روی زمین خوابید. تیر بعدی را شلیک کردم که به پایش اصابت کرد . چند نفر عراقی از سنگری به طرف او دویدند که تیر سوم را شلیک کردم و با این تیر یکی از عراقی ها نقش زمین شد و.. از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم که ناگهان یک تیر به کلاهم ⛑اصابت کرد و دیگر کسی را ندیدم . عراقی ها موضع مرا به شدت زیر آتش خود قرار دادند و من مجبور شدم به کانال برگردم . وقتی سید کربلایی مرا دید ؛ کارم را تحسین کرد و طبق قولش یک هفته به من مرخصی داد. ☺️😘 محمد ناصر شهابی حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
دل به عشق یوسف زهرا نهاده می‌رویم... از  تا  پای پیاده می‌رویم... 🍂