eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.4هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
794 ویدیو
20 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹🌸🍃 🍃🌸🔹 🖋 دو ماه بود خبری از او نداشتیم... مادر گفت : پاشو برو ببین این بچه چی شد؟ زندست یا مرده؟ گفتم : کجا بروم؟ کار و زندگی دارم ؛ جبهه یک وجب دو وجب نیست که از کجا پیدایش کنم؟ رفته بودیم نماز جمعه... امام جمعه آخر خطبه ها گفت : حسین خرازی را دعا کنید... مادر گفت : حسین مارو می گفت؟ گفتم : چی شده که امام جمعه هم میشناسدش؟ به هیچکس نگفته بود اصفهان است... 🌹
به صورت لباس شخصی سوار اتوبوسی در کردستان شد. آنقدر اتوبوس تکان می خورد که کودک کردی که همراه پدرش کنار آن ها نشسته بود دچار استفراغ شد. او کلاه زمستانی اش را زیر دهان کودک گرفت. کلاه کثیف شد. پدر بچه خواست بچه اش را تنبیه کند. با لبخند مانع شد و گفت: کلاه است می شوییم پاک می شود... *مدت ها بعد در عملیاتی سردار خرازی و رفقایش محاصره شدند. کاری از دستشان برنمی آمد. *رئیس گروه دشمن که با نیروهایش به آن ها نزدیک شده بود ناگهان اسلحه اش را کنار گذاشت، سردار را در آغوش گرفت و بوسید؛ صورتش را باز کرد و گفت: من پدر همان بچه م... با رفتار آن روزت مرا شیفته خودت کردی. حالا فهمیدم که شما دشمن ما نیستی. 🕊 حدیث خوبان_ ص۲۵۴ https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
وسط عملیات‌ زیرآتش‌فرقی ‌برایش ‌‌نداشت اذان‌‌ که ‌می شدمی‌گفت: من میرم موقعیت الله
❣یک بار من به همراه فرماندهان حسین خرازی، احمد کاظمی، مهدی زین‌الدین، حسن باقری، مجید بقایی، مهدی باکری و محمدرضا ابوشهاب؛ با ماشین در مسیر کرمانشاه در حال حرکت بودیم. در گوشه‌ای از جاده برای خواندن نماز و خوردن غذا ایستادیم. نماز خواندیم و غذای‌مان را خوردیم. بعد از خوردن کباب، حسین خرازی رو به ما کرد و گفت: «آقایان لطفاً دُنگ‌شان را بدهند». از همه ما پول گرفت. حسین خرازی بعد از پرداخت هزینه ناهار، رو به ما کرد و گفت: «امروز غذای پادگان چلو خورش با پلو عدس است و من به عنوان فرمانده اجازه ندارم از پول بیت‌المال کباب بخورم، برای همین دُنگ‌هایتان را گرفتم» @defae_moghadas2
❣هوای گرم تیرماه و شرجی بودن هوا، اکثر نیروهای مستقر در شهرک دارخوین را به اورژانس کشانده بود؛ حتی فرمانده لشکر یعنی حاج‌حسین خرازی را! به محض ورود فرمانده لشکر به اورژانس، پزشک و پرستاران، مشغول معاینه و مداوای او شدند. به تشخیص پزشک، اول، یک سرم، و بعد هم قدری دارو به او تزریق کردند. پس از مدتی، یک سبد گیلاس نزد حاج حسین بردیم تا بخورد؛ ولی او سبد را برگرداند و گفت: اول، به تمام مجروحان و بیمارانی که در اورژانس هستند، بدهید و سپس برای من بیاورید. سبد گیلاس را به دیگر بیماران اورژانس تعارف کردم و ته‌مانده‌ی سبد گیلاس را برای حاج‌حسین آوردم. فروتنانه گفت: نمی‌خورم. گفتم: چرا؟ حالا که همه‌ی بیماران اورژانس از این گیلاس خورده‌اند! جواب داد: وقتی تمام نیروهای لشکر گیلاس داشته باشند و بخورند، من هم گیلاس می‌خورم. @defae_moghadas2
❣یک بار من به همراه فرماندهان حسین خرازی، احمد کاظمی، مهدی زین‌الدین، حسن باقری، مجید بقایی، مهدی باکری و محمدرضا ابوشهاب؛ با ماشین در مسیر کرمانشاه در حال حرکت بودیم. در گوشه‌ای از جاده برای خواندن نماز و خوردن غذا ایستادیم. نماز خواندیم و غذای‌مان را خوردیم. بعد از خوردن کباب، حسین خرازی رو به ما کرد و گفت: «آقایان لطفاً دُنگ‌شان را بدهند». از همه ما پول گرفت. حسین خرازی بعد از پرداخت هزینه ناهار، رو به ما کرد و گفت: «امروز غذای پادگان چلو خورش با پلو عدس است و من به عنوان فرمانده اجازه ندارم از پول بیت‌المال کباب بخورم، برای همین دُنگ‌هایتان را گرفتم» سالگرد شهادت گرامی باد 🌺 @defae_moghadas2
❣حسین در انجام کارهای شخصی اش اجازه نمی داد کسی کمکش کند و با همان یک دست تمام کارهای شخصی اش را انجام می داد. در بحبوحه عملیات کربلای ۵، میرزا حسین بنی صادقیان که پدر دو شهید هم بود، آب گرم کرده بود تا سر حسین را بشوید. حسین زیر بار نمی رفت. به زور آوردش. بچه ها می خواستند ژاکتش را از تنش دربیاورند، اجازه نداد. نگذاشت هم سرش را بشویند. می گفت: شما فقط آب بریزید و من با همین یک دست سر خودم را می شویم. @defae_moghadas2
❣همین طور خمپاره بود که می آمد. حسین عین خیالش نبود. همین طور آرام، یکی یکی دست می کشید روی سر و صورتشان، خاک ها را پاک می کرد، حال و احوال می کرد، می رفت سنگر بعد. آن ها حرص می خوردند حسین انقدر آرام بین سنگرها راه می رود. @defae_moghadas2