#سیره_شهدا❣
به سمت دفتر مرکزی سپاه امیدیه می رفتم.
هنوز جنگ آغاز نشده بود.
#یوسف_پرخیده گوشه ای ناراحت نشسته، و گریه می کرد نگران شدم.
گفتم: یوسف جان اتفاقی افتاده؟
با آن صدای دلگیر و لرزان گفت: مگر نمی دانی چه اتفاقی افتاده، سپاه برای ما حقوق بریده است.
یوسف می گفت: مگر ما برای حقوق وارد سپاه شدیم. 😔😔
گفتم: یوسف از بالا تصمیم گرفته شده و...
راوی : محمد مرتضایی
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1