🍂
🔻 #نکات_تاریخی_جنگ
صدام حسین
سیاستمدار و وزیر سابق امنیت ملی عراق، که در مراحل تحقیقات و بازجویی از صدام تا لحظۀ اعدام او حضور داشت در مصاحبه با شبکۀ عراقی «آسیا» تأکید کرد صدام توهم ایران هراسی داشته است. الربیعی گفت: «وقتی که جلو در مرکزی که قرار بود حکم اعدام در آن اجرا شود صدام را تحویل گرفتم و به اتاق قاضی بردم تا لایحۀ اتهاماتش قرائت شود، صدام تکرار می کرد: مرگ بر ایران... مرگ بر ایرانی های مجوس».
الربیعی تأکید می کند که صدام هنرپیشۀ بسیار خوبی بود و تمام زندگی برایش به مثابۀ یک تئاتر بود که باید در آن نقش بازی می کرد. حتی در آخرین لحظات زندگی هم تظاهر به قوی بودن می کرد طوری که وقتی وارد اتاق اعدام شد و طناب دار را دید گفت: «دکتر، این برای مرد است»!
الربیعی می گوید که صدام تا آخرین لحظات خونسرد بود و قبل از مرگ با خدا راز و نیاز یا طلب مغفرت نکرد؛ چون گفته می شود که او اساسا به عالم غیب ایمان نداشت. حتی در لحظات مرگ شهادتین را فراموش کرده بود و ما به یادش آوردیم که بگوید، که البته آن را فقط تا نیمه گفت. او نتوانست جمله اش را کامل کند؛ زیرا زیر پایش خالی شد.
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 #خاکریز_اسارت
💢 قسمت دویست و سوم:
سیمای مقاومت و هفته نامه مجاهد
بعد از شکست منافقین تو عملیات فروغ جاویدان(مرصاد)، منافقین تلاش میکردن یه طوری شکست حقارتآمیز خود رو با روحیه دادن به باقیماندۀ افرادشون از طریق برگزاری تئاترها و برنامههای طنز و مسخره کننده به امام و سایر شخصیتهای نظام، بنوعی تحت الشعاع قرار بِدن. لذا تلویزیون منافقین تحت عنوان سیمای مقاومت شروع کرده بود به لودگی و اجرای نمایش های سخیف و مسخره!
این برنامهها که از تلویزیون عراق پخش میشد نه تنها سودی برای اونا نداشت، بلکه باعث نفرت بیشتر بچه ها از منافقین میشد.
یه نشریه هفتگی هم به نام مجاهد داشتن که گاهی به هر آسایشگاه یه نسخه میدادن و اخبار و تحلیل های منافقین در اون منعکس میشد. هر چند این نشریه واقعاً دارای مطالب ارزشمندی نبود، اما یه خوبی برای ما داشت و اون اینکه سبب شناخت بیشتر ما از منافقین و طرز تفکر اونا و ساختار و تشکیلاتشون میشد. بطوری که یه توفیق اجباری در جریان شناسی ما نسبت سازمان منافقین بود.
بلافاصله بعد از پذیرش قطعنامه، منافقین دست بکار شدن و با سوء استفاده از شرایط جدید، تبلیغاتشون رو برای جذب نیرو از بین اسرا شروع کردن و علاوه بر تبلیغات گستردهای که در برنامه تلویزیونی«سیمای مقاومت» و مجلۀ مجاهد داشتن، هیأتهایی رو برای تشویق و ترغیب اسرا به پناهنده شدن به منافقین به اردوگاها آغاز کردن. در مرحله اول عناصری که سابقه جاسوسی و خیانت داشتن رو جذب کردن و اونا رو ترسونده بودن که اگه به ایران برگردید، شما رو اعدام میکنن. و در مرحله بعد و بصورت مخفیانه از طریق همین گروه انگشتشمار سعی در جذب نیرو داشتن و در مرحله نهایی افرادی از مسئولین بلند پایۀ منافقین رو اعزام کردن و از اسرا میخواستن که به اونا ملحق بشن و تعداد کمی فریب اونا رو خوردن و به منافقین پناهنده شدن که در ادامه دلایل این قضیه رو براتون توضیح میدم.
ادامه دارد ⏪
خاطرات طلبه آزاده رحمان سلطانی
@defae_moghadas
🍂
🍂🔻 # کتاب
"جمجمهات را قرض بده برادر"
رمان «جمجمهات را قرض بده برادر» عنوان تازهترین رمان مرتضی کربلاییلو است که از سوی انتشارات عصر داستان وابسته به بنیاد ادبیات داستانی ایرانیان در دست انتشار قرار گرفته است. او در این کتاب به داستانی درباره عملیات والفجر 8 میپردازد. این رمان که ماجرای آن در تبریز میگذرد با محوریت دو برادر نوشته شده است و روایت آن از سوی نویسنده به گونهای صورت گرفته که گویی نویسنده در آن به نوعی درصدد اظهار ارادت به ادبیات قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم روسیه برآمده است. نام این رمان نیز به نوعی تداعی کننده همین موضوع است. این اثر اولین و جدی ترین رمان یک نویسنده درباره جنگ است. نویسنده ای جوان و چیره دست، یعنی مرتضی کربلایی لو.
داستان با ماجرای هلال شروع می شود. وسط ماجراست و هلال چیزی یادش نمی آید. غواصان کتاب «جمجمه…» مدت زیادی ست با آموزش و تمرین و گشت و … در انتظار عملیاتی که به خاطر ستون پنجم حتا فرمانده نیز خبر درستی ندارد روزگار می گذرانند.
رمان پر است از جملاتی با اصطلاحات بدیع و دست ساز خود نویسنده، که از ذهن ادبی و فلسفی نویسنده راهی به گلو یافته که اگر حمایت موسسه شهرستان ادب و دو تن دیگر نبود، فاش نمی شدند. به این چند تا نگاهی بیاندازید:
■«پاشنه های چغرشان شده بود آینه برای آتش.»،
□ «وقتی شهر خالی باشد سایه با دیواری که سایه، سایه ی آن است چه تفاوتی دارد.»،
■«باران در افقِ پیشارو گیسوی ابری را سوی زمین کشیده بود.»،
□«آدمی که با هستی چیزی مواجه شود چه چاره ای دارد جز فریاد زدن؟»،
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 گزیده ای از کتاب
بانو برگشت و با دست هلال را به رفتن درون درگاه خواند. هلال شرم زده پیچید در درگاه و مقابلش یک عمارت با کف شیشه ای و سقف آینه کاری شده دید که چهار بانوی قدبلند در پیرامون یک بانوی نشسته ایستاده بودند. چهره ی همه شان روبنده ی توری سیاه داشت اما پرتو چهره شان و فروغ نی نی چشم های درشت شان از پشت توری هم می تابید. حس کرد به سرتاپایش نگاه می کنند که گل آلود است و می لرزد.
بانوی نشسته گفت «صدای دندان های تو می گوید آن بیرون هوا سرد است.»
هلال گفت «هم سرد است هم بارانی هم مه آلود.»
بانو گفت «اگر این طور نبود موفق نمی شدید. سرد است تا دشمن تان به سنگرهای گرمش بخزد. بارانی است تا رادارها کور شوند و مه آلود است تا زود از فین زدن خسته نشوید.»
هلال سر پایین انداخت و سگرمه توی هم فرو برد. توقع گفتاری این اندازه تحلیلی از بانو نداشت. این نشان می داد بانو و خانم های پیرامونش در آرامش و دور از هیاهوی بیرون ایستاده اند. اما او این طور آرام نبود با این که از خوابی سنگین تازه بیدار شده بود.
گفت «موفق شده ایم؟»
بانو انگار به سوالی کودکانه پاسخ می دهد گفت «شده اید. فاو هم اکنون در دست شماست.»
هلال گفت «شما کیستید؟»
زن هایی که در پیرامون ایستاده بودند چهره به سمت هم چرخاندند. انگار جهل جوان از کیستی ایشان برایشان باورناپذیر بود. چگونه کسی اذن ورود به این بارگاه را گرفته اما نمی داند ایستادگان در آن کیستند؟ هلال این واکنش را دریافت. اما هم چنان منتظر جواب ماند.
بانو گفت «من رمز عملیاتم.»
@defae_moghadas
🍂