eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
4.9هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
51 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 تهاجم عراق ┄┅┅❀💠❀┅┅┄ 🔻چندروز پس از اظهارات رضایت آمیز سـفیر عراق در مسـکو پیرامون روابط بغداد - مسکو، طارق عزیز طی سفر سه روزه به مسکو اقدام به انعقاد قرارداد با این کشور نمود. وي پس از مراجعت به بغدادطی مصاحبه‌اي با رادیو عراق گفت: «سـفرش به شوروي موفقیت آمیز و ثمربخش بوده و به امضاي یک موافقتنامه همکاری گسترده در همه زمینه‌ها انجامیـده است به طوری که مرحله جدیدي در راه همکاري جدی بین دوکشور پدیدارخواهدشد.» به هرحـال، بـا گرایش عراق به‌سوي شوروي پس از عملیـات فاو، روسـها باصـرف هزینه‌ای گزاف و تأمین منابع تسـلیحاتی عراق، موقعیت خود را در منطقه بهبود بخشـیدند وضـمن تجدیـد روابـط نزدیـک با عراق، زمینه‌هاي ایجاد مناسـبات نزدیک با کشورهاي عربی را نیز آماده می‌ساختند و همزمان با این اقدامات در صدد برآمدند که با تهران نیز روابط نزدیکی برقرار سازند. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 ملازم اول، غوّاص (۱۲۸) 🔸 خاطرات محسن جامِ بزرگ •┈••✾❀🔹❀✾••┈• فردا قبل از شروع آموزش و کار، رو کردم به بچه ها و گفتم: به جای اینکه شکایت مرا ببرید پیش خدایِ کریم، برده اید پیش آقا کریم! این مشکل شما مشکل من هم هست. آب سرد کلیه ها و مثانه را تحریک می کند. راه حلش این است که رهایش کنید، خلاص! اگر این کار را نکنید کلیه ها آسیب می بیند. هر وقت آمد خوش آمد. اتفاقاً خیلی هم لذت بخش است! بچه ها از خجالت سرشان را انداخته بودند پایین و دزدکی می خندیدند و به پهلوی هم می زدند. ادامه دادم: با این کار درست مثل شوفاژ و رادیاتور شبکه آب گرم در پایین تنه می چرخد و بدن را گرم می کند و از کرختی در می آورد. فقط بدن و لباس نجس می شود که آب می کشید و تمام.‌ احساس گناه هم نکنید، ادرار کردن گناه ندارد! با همه این کارها، سوز آذرماه گاهی چهارستون بچه ها را می لرزاند، چنان که بی حال می شدند و فقط پتو و گرمای چراغ والور و چای و حالش حالشان را جا می آورد. سرما و خستگی شادی را از بچه ها نگرفته بود. محمودی و پاک نیا به تقلید و تاسی از غازها و اردکهای داخل نیزارها، شعار می دادند: اُردکتیم خمینی! اُردکتیم خمینی! و بعد همه جواب می دادند: کواَک، کواَک! کواَک، کواَک! دوباره یکی می گفت: مخلصتیم خمینی، چاکرتیم خمینی و جواب می آمد: کواَک، کواَک، کواَک کواَک. و شلیک خنده و شادمانی. همچنان نوجوانی و شلختگی بعضی شده بود زحمت حاج آقا اسماعیل عنایتی. زیر پیراهن و بلوز و شورت ها گوشه و کنار نیزارها می افتاد و معلوم نبود صاحبش کیست. حاج آقا عنایتی مثل مادر و پدری مهربان، آنها را جمع می کرد می شست. تا می زد و در قفسه های چادر تدارکات مرتب و منظم می چید و چند روز دیگر همین گروه اندک شلختگان از او التماس دعا داشتند. حاج آقا لباس های نو شده را با کلی تذکر و تعهد به آنها تحویل می داد و آنها خوشحال و راضی برمی گشتند. او‌ گاهی بچه ها را موظف می کرد تا به کمک یکدیگر پتوهای شان را بشویند و به هرحال پاکی و نظم و پدری مرام نانوشته او برای رزمندگان بود. (‌گاه سه پسر او و خودش در جبهه بوده اند. جلال عنایتی، پسر بزرگش در عملیات یازده شهریور ۱۳۶۰ در سرپل ذهاب و جمال عمایتی در ۱۳۶۴/۱۱/۲۸ در عملیات والفجر۸ به شهادت رسیدند و کمال نیز به درجه جانبازی نایل گردید.). سرعت عمل شرط رزمندگی است. در فاصله سه شلیک هوایی، نیروها باید پای کار بودند. کم کم سرعت عمل بالا رفت چنان که گاهی قبل از تیر دوم بعضی ها، قبراق و آماده پای کار بودند.‌ ما را شک برداشت چه طور با این سرعت لباس غواصی و کفش می پوشند! تحقیقات نشان داد که آنها دست ما را خوانده اند و با لباس می خوابند و با اولین تیر، در محل حاضر می شوند. در بین غواص ها رسم عمومی مخلصانه این بود که تقریباً همه با وضو وارد آب می شدند، هر چند پس از آن راهنمایی کارشناسانه بنده، مجبور می شدند باطلش کنند! حکایت گردان غواصی همدان، حکایت جوانان عارف روشن ضمیری بود که در خانقاه سد گتوند، گوشه نشین که نه ماهیان شناور دریای معرفت خداوند بودند و لحظه به لحظه به منبع فیض نزدیک و نزدیک تر می شدند. شادی و غم، خنده و گریه، سجده و بازی، سکوت و شلوغی، به ظاهر اضدادی بودند که در آنها جمع بود. باور نمی کردی این نوجوان بازی گوش شاد و شنگول مطایبه گو، همان نوجوان عابدِ ساجدِ نمازِ شب خوان باشد. او در شب آنچنان اشک می ریخت که در روز می گفت و می خندید. در گردان خودسازی ها و عبادات فردی و گروهی بسیار بود. گویا آنها برای خواندن هر روز زیارت عاشورا در صبح هم قسم شده بودند. بوی عملیات آنها را شیدا کرده بود. هر شب دعای توسل، تلاوت و حتی مسابقه قرآن به مدیریت و صدای صمیمی برادران محمد بهشتی، مصطفی عبادی نیا، قدرت الله نجفیان و حمید طاهری خوش بین برقرار بود. •┈••✾❀🏵❀✾••┈• پیگیر باشید کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 صوت مکالمه حاج قاسم و محسن رضایی هنگام شکست لشکر گارد عراق بعد از ۲۰ روز مقاومت لشگر ۴۱ ثارالله در کانال ماهی https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 1⃣1⃣  محمد صابری ابوالخيری پس از احوال‌پرسی و جويا شدن از احوالات خانواده، آقای جوادی پيرامون اوضاع و احوال ايران از او سوال کرد و از او خواست تا اطلاعات و اخبار جديد کشورمان را برايمان بگويد. او كمی از اوضاع كشور اسلامی ايران تعريف كرد و در ادامه جريان شهادت برادر آقای جوادی را تشريح نمود و گفت:  نخست وزير وقت نيز با خانواده ايشان ديدار داشته و در مراسم ترحيم شهيد شركت نموده است. پس از گذشت لحظاتـــی جواد گفت: خيلی دوست داريم بدونيم چطور اسير شدی و چرا شما رو اينجا زندانی كرده‌اند؟. اکبر گفت:  من برای كسب اطّلاعات از منطقه عمليات  با يك دستگاه موتور گشت به قلب دشمن نفوذ كردم كه ناگهان متوجه شدم بعثي‌ها مرا محاصره كرده‌اند ولی قبل از اينكه بدست سربازان عراقی گرفتار شوم‌، بی‌درنگ كارت  شناسايی سپاه را از جيبم بيرون آورده و آن را زير خاك پنهان کردم. بعد از اينكه اسير شدم مرا به يكی از اردوگاه‌هايی كه در آنجا اسرای جديد ايرانی نگهداری مي‌شدند، انتقال دادند. بسياری از كردها كه ساكن آنجا بودند، از ديارشان آواره شدند و به مكان‌های ديگر پناه بردند. رژيم عراق كه مي‌خواست يك امتياز سياسی برای خودش كسب کند و بر اين جنايت هولناك سرپوش بگذارد، از خبرنگاران جهان دعوت كرد تا با حضور در منطقه از بازگشت و اسكان كردنشينان در ديارشان  گزارش تهيه کنند. بر همين اساس ما دو نفر نيز به عنوان خبرنگاران سازمان ملل به عراق عازم شديم و هنگاميكه ما وارد كردستان عراق شديم، بعثي‌ها متوجه شدند كه ما دو نفر ايرانی هستيم. بنابر اين يكی از افسران بعثی نزد ما آمد و گفت: وسايلتان را برداريد و همراه ما به شهر سليمانيه برويم. من که کاملاً نسبت به آنان مشکوک شده بودم، پرسيدم: آخه برای چی؟. - مهم نيست. نيم ساعت بيشتر طول نمي‌كشه. - نه. فعلاً ما می‌خواهيم گزارشمان را تكميل كنيم. - احترام شما نزد ما محفوظه. برای چی نگران هستيد؟ ما با شما كاری نداريم. فقط چند سؤال و جواب و بعد شما مي‌تونيد به كارتون ادامه بديد. پس از اين گفتگوی مختصر با اكراه ما را به شهر سليمانيه بردند و از آنجا به سمت بغداد حركت دادند در اين هنگام ما بسيار نگران شديم. در ابتدا رفتار آنان بسيار خوب بود و حتّی نسبت به ما احترام مي‌گذاشتند ولی هنگامی‌كه به بغداد رسيديم، رفتار آنان كاملاً تغيير كرد. بعثي‌ها ابتدا  دوربين‌های عكاسی و فيلمبرداری ما را گرفتند و سپس با اهانت و اذيّت و آزار ما را روانه اين سلّول‌ها نمودند و اكنون مدت ۷ ماه است كه در اين سلّول‌ها زندانی هستيم و هيچكس حتی خانواده‌هايمان از اسارت ما اطّلاع ندارند. بعثي‌ها نيز از ورود صليب سرخ جهانی به اين مكان ممانعت بعمل مي‌آورند. چند هفته گذشت تا اينكه در يكی از شب‌ها، صدای چرخش كليد در قفل آسايشگاه به گوش رسيد و به دنبال آن چند نفر از سربازان بعثی در آسايشگاه را باز كرده و وارد آسايشگاه شدند.  يعنی چه خبر شده است؟  اين سؤالی بود كه در ذهن هر كسی خطور مي‌كرد. تا كنون سابقه نداشت كه بعثي‌ها شبانه وارد آسايشگاه شوند. لحظه‌ای به فكر فرو رفتم و با خود گفتم: حتماً بايد خبرهايی باشد و  رخداد تازه‌ای در پيش است. ابتدا آنان با گفتن گوم گوم يعنی بلند شو،  با تهديد و ارعاب برادرانی را كه ابتدای در ورودی نشسته بودند، به عقب راندند. همه چشم‌ها به طرف سربازان عراقی دوخته شده بود تا بدانند امشب چه نقشة تازه‌ای در ذهن دارند؟ يكی از سربازان بعثی كاغذی را از جيب خود در آورد و نام من و تعداد ديگری از برادران را قرائت كرد و گفت: هرچه سريع‌تر لوازم و لباس‌های خود را جمع آوری نموده وهمراه او از آسايشگاه خارج شويم. اين بدين معنی بود كه آنها مي‌خواستند من و ساير دوستان را از اين اردوگاه به جای ديگری انتقال دهند. سپس او با توهين و داد وفرياد  و بدون اينكه به من فرصت خداحافظی با اسراء و برادرم را بدهد، از آسايشگاه خارج نمود. •┈••✾🔅🔹🔅✾••┈• پیگیر باشید http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 آزادگان، تندیس‌های صبر و استقامت وقتی خاطرات آزادگان عزیز را مطالعه میکنی، حتماً غم و غصه قلبت را فشار می‌دهد و باید به این همه سنگدلی کوفیان لعنت بفرستی!! واقعاً به این همه صبر و پایداری دوستان همرزم اسیر در دست دشمن باید غبطه خورد!!! مگر می‌شود، با تن مجروح و دستان بسته، همرزم شهیدت را لگدمال کنند و یا زیر شنی تانک له کنند و تو فقط توانسته باشی هق هق گریه سر دهی!! مگر می‌شود، پیکر مطهر همرزم شهیدت را در آبهای هور برای خوراک ماهیان بیاندازند و تو فقط با دستان بسته غصه خورده باشی!! مگر می‌شود، در پیش رویت، دشمن ملعونت پرچم کشورش را در سینه شکافته شده دوست شهیدت فرو کند و فقط تو توانسته باشی از ته دل نفرینش کنی!! مگر می‌شود، پای مجروح و شکسته‌ات را افسر بعثی زیر کفشش له کند و تو فقط فریاد بزنی و او قهقهه سر دهد!! مگر می‌شود، نوجوان باشی و بجای دست نوازشگر پدر، صورتت با سیلی نامردی که دستش سه برابر دست توست سرخ و گوشَت کر شود و تو فقط در دل نفرینش کنی!! مگر می‌شود: با شلاق و کابل سیمی بر پیکر نحیف و مجروحت نواخته شود و تو هیچ راه فراری نداشته باشی و فقط خدا را صدا بزنی!! مگر می‌شود.... ما چه می‌دانیم معنای اسارت چیست و حد اعلای صبر کجاست!! باید صبر را در برابر استقامتت شرمنده کرده باشی تا بدانی معنای اسارت و صبر چیست؛ والا ما که بجای سیلی بعثی دست نوازشگر پدر چشیده ایم؛ ما که غذایمان با مهر و محبت مادری مزه دار شده است؛ ما که سرای زمستانمان گرم و سرای تابستانمان سرد و خنک بوده است؛ ما که گشت و گذار و ییلاق و قشلاق و مسافرتمان براه بوده است؛ ما که سفر زیارتی مان به مشهد و قم و مکه و مدینه مان سرجایش بوده است؛ ما که آبمان سرد و نانمان گرم بوده است؛ ما که ..... کجا و فهمیدن معنای اسارت و دربند بودن کجا! و باید درد دل زینب کبری و اسرای دشت نینوا را از آزادگان پرسید؛ ۲۶ مردادماه سالروز افتخار آفرین بازگشت آزادگان سرفراز به میهن اسلامی را به همه آزادگان عزیز تبریک عرض می‌کنم. "حسن تقی زاده" https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 🍂 🍂
🍂 خوشبختی یعنی: دوستانی داشته باشی که تا بهشت همراه تو باشند 🍂
🍂 🔻 ملازم اول، غوّاص (۱۲۹) 🔸 خاطرات محسن جامِ بزرگ •┈••✾❀🔹❀✾••┈• برای برگزاری نماز جماعت و جلسات دیگر و ناهارهای وحدت چند چادر را از عرض به هم متصل کرده بودیم که بیش از صد نفر ظرفیت داشت. دوستان تبلیغات فضای آنجا را مسجدی کرده بودند. جهت استحباب، محل استقرار امام‌جماعت را هشتاد سانتی متر گود کرده بودند. به گونه‌ای که یک نفر می توانست در آن راحت راحت بخوابد. آنجا وقت نماز محراب نماز بود و شب ها محراب خواب! سعید نظری( او پزشک عمومی و در حال حاضر(۱۳۹۵) رئیس دانشگاه علمی کاربردی همدان است.) بسیجی نوجوان به من گفت او هم می خواهد نماز شب بخواند و چگونگی آن را از من پرسید. خوشحال شدم و اولین نکته ای که به او یادآوری کردم این بود که نماز شب یازده رکعت است که ده رکعت آن نماز صبح است! آنگاه بقیه ی کارها و مستحبات در قنوت نماز وتر را هم توضیح دادم. فردا او‌کاغذ در دست، سراغ یکی یکی بچه ها رفت و اسم چهل مومن را برای دعای استغفار یادداشت کرد! نیمه شب در چادر نماز خانه خوابیده بودیم که شنیدم کسی با صدای بلند، تکبیر گفت و به نماز ایستاد. حمد و قل هواللهُ احد او را همه شنیدیم، بعضی در خواب و بیداری غرغر می کردند. خود او می گفت: من به خودم می بالیدم که اینها خوابیده اند و من در حال نماز شب ام! فردا صبح معترضان می پرسیدند: این کدام مردم آزاری بود که نگذاشت بخوابیم؟ این چه وضع نماز شب خواندن است؟ سعید که غرق پاکی و صافی خودش بود، با افتخار گفته بود: من بودم، من بودم! تو را هم در قنوت دعا کردم، شما را هم دعا کردم شما نفر اول بودی، شما نفر بیستم، شما را نفر چهلم از تسبیح انداختم! گفتند: نماز شب را که بلند بلند نمی خوانند، نماز صبح که نیست. چرا خود حاج محسن گفت مثل نماز صبح است فقط.... پیش من آمدند و من عرض کردن: بله، مثل نماز صبح دو رکعتی است. ولی نگفتم مثل نماز صبح بلندبلند بخوانی و مردم را از خواب بپرانی! شرط بندی صلواتی هم از کارهایی بود که جمع را با صفاتر می کرد. هر بهانه ای لازم بود تا طرف ببازد و چند تا صلوات جریمه شود! باید حواسمان را جمع می کردیم که مثلاً از فرد الف چیزی نگیریم یا اگر می گیریم بگوییم یادمان است! وگرنه می باختی و سرحساب که می شدی گاهی چند صد صلوات باید می فرستادی. عباس ابراهیمی نوجوان دانش آموز با من برای صلوات شرط بندی کرد. یک بار به رسم و تجربه دیرین سلمانی( روزهایی که سرم خلوت تر بود اعلام می کردم برای اصلاح بیایند.‌ غیر از آن به بعد موکول می شد.) مشغول اصلاح سر یکی از بچه ها بودم که عباس سر رسید و خواست دستیار من باشد. در مدل مو هر کسی سفارشی داشت که من فقط مدل خودم را می زدم و زیر بار خرده فرمایش های شوخی و جدّی کسی نمی رفتم. عباس خواست قیچی را به من بدهد، با خنده حرفم را کشیدم و گفتم: یادُمِه، یادُمِه! خواستم ماشین را بردارم، با احترامات فائقه و شلوغکاری های مخصوص تقدیم کرد و گفتم: تشکر جوان با ادب، یادُمِه، یادُمِه! او ادای دستیاران اتاق عمل را در می آورد. دستمالی در دست گرفته بود و راه و بیراه عرق نیامده پیشانی مرا پاک می کرد. بچه ها هم جمع شده بودند و هِر و کر می خندیدند. آن بنده خدا هم زیر دست من بالا و پایین می شد و نگران بود که چه بر سرش می آید. و بچه ها می خندیدند و تکه می انداختند و می گفتند: یادشه، یادشه! (قصه اش خواهد آمد.) یک روز در راهپیمایی آمادگی، در ارتفاعات سد به گله بزرگ گوسفند عشایر منطقه برخورد کردیم. ستون در حال حرکت بود و سلیمان محمودی می خواند و بچه ها جواب می دادند. با دیدن گله، نمی دانم کی شیطنت کرد و به جای تکرار ترجیع بند شعر محمودی، در جواب گفت: بَع بَع! ناگهان شعر سلیمان به کلی فراموش شد و صد نفر موزون و هماهنگ می گفتند: بَع بَع، بَع بَع! گوسفندها ابتدا ایستادند و ما را نگاه کردند، اما دیدند ما گوسفند نیستیم! ولی تعجب کرده بودند پس چرا بع بع می کنیم. آنها نگاه می کردند، ما نگاه می کردیم. ما نگاه می کردیم، آنها نگاه می کردند. در این لحظه چند تا گوسفند دم دادند، بَع بَع و گردان غواص ها هم جواب مناسب و بلند دادند. از این صدا ناگهان گوسفندهای بیچاره رم کردند و خاک و پشکل فراوانی به جا گذاشتند. گوسفندها رمیدند و بع بع کنان دور شدند، اما بع بع شان در گردان ماند! به اشاره و اجازه و مشارکت من حالا هر کسی هر صدایی را بلد بود در می آورد و بی درنگ پاسخ می شنید. ستون حرکت می کرد و صدا در می آورد. صدای اردک، صدای آواز خروس، صدای مرغ، صدای الاغ، صدای اسب! با این آواها و نواها چند دقیقه می خندیدیم، چنان که بعضی از خنده دست روی شکم می گذاشتند.( چه کسی باور می کرد این نوجوانان خندان، همان عابدان گریان شب اند. و یاد شعر بابا طاهر می افتادم که شاید برای همشهری های این زمانی اش گفته بود: مو آن اسپید بازم همّدانی لانه در کوه دارم در نهانی ب
ه بال خود پرم کوهان به کوهان به چنگ خود کَرَم نخجیریانی). •┈••✾❀🏵❀✾••┈• پیگیر باشید کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 2⃣1⃣  محمد صابری ابوالخيری   به هرحال چاره‌ای نبود، خونسردی خودم را حفظ كردم و لوازم خود را با خود برداشتم. منظورم از لوازم، كيسه‌ سبز رنگی بود كه در آن لباس‌های اسارت را نگهداری مي‌كردم. در اين لحظات به گونه‌ای رفتار كردم كه برادرم از جدایی با من، احساس ناراحتی نكند. از طرف ديگر، از آینده‌ای كه در انتظارم بود خوشحال بودم و با خود مي‌گفتم: شايد تقدير اين بوده كه با رفتن من از اين اردوگاه تغییراتی در روحيه‌ام ايجاد شود هرچند يقين داشتم كه در اردوگاه يا زندان بعدی شرايط سخت‌تری را متحمّل خواهم شد. سربازان عراقی، ساير برادرانی كه جزء فهرست قبلی بودند از ساير آسايشگاه‌ها خارج نموده و همه را به طرف محوطه اردوگاه، حركت دادند. تاريكی شب بر اردوگاه سايه افكنده بود. سربازان مسلّح بعثی از بالای پشت بام اردوگاه، نگهبانی مي‌دادند. از آن طرف سرو صدا و فريادهای برادرانی را مي‌شنيدم كه از لابلای میله‌های پنجره‌ها، ما را صدا مي‌زدند و خداحافظی و حلاليّت طلب مي‌كردند. غم و اندوه جدايی از ۲۰۰۰ نفر اسير كه ساليان سال در كنار يكديگر دوران اسارت را سپری كرده بوديم، تمام وجود مرا فرا گرفته بود. آخرين نگاه خود را به طرف پنجره آسايشگاه دوختم تا شايد بار ديگر برادرم و ساير اسيران  را ببينم.    به هر حال از در اوّلی اردوگاه خارج شديم. از حياط كوچكی كه هميشه جولانگاه سربازان بعثی برای ضرب وشتم اسرای مظلوم بود، عبور كرديم. در اين حياط  اسرا را هنگام ورود به اردوگاه با كابل و چوب پذيرايی مي‌كردند كه هيچگاه خاطره آن از ذهنم پاك نخواهد شد.  پس از عبور از حياط كوچك پشت در اصلی كه خارج از آن فضای بيرون اردوگاه را تشكيل مي‌داد، نشستيم. حدود دو ساعت منتظر مانديم.  وضعيّت مشخّص نبود و بعثي‌ها برای كسب تكليف مرتب با بغداد در تماس بودند. از قرائن و شواهد و  گفتگوهای آنان احتمال مي‌داديم كه ما را به اردوگاه شماره ۹ كه در شهرك رماديّه قرار داشت، انتقال دهند. اما ناگهان بعثي‌ها پس از برقراری ارتباط تلفنی با بغداد گفتند: بايد به بغداد منتقل شويم.  ساعاتی گذشت و باز  خبری نشد، گويا دوباره تصميمشان عوض شده بود و  به نظر مي‌رسيد بايد شب  را  در اردوگاه بمانيم زيرا انتقال اسرا در شب هنگام،  برای بعثي‌ها كار دشوار و سختی بود. برای همين تصميم گرفتند شب ما را در اردوگاه نگه داشته  و صبح زود ترتيب انتقال ما را به بغداد فراهم سازند. ما را مجدداً  به اردوگاه بازگرداندند اما نه به آسايشگاه قبلی. بلكه ما را به يكی از اتاق‌های كوچك در گوشه اردوگاه برده و گفتند بايد امشب را در اين اتاق بمانيد.  آخرين شب اردوگاه موصل با تمام دغدغه‌هايش می‌رفت كه صبح پر حادثه‌ای را فراهم سازد. بالاخره صبح فرا رسيد نماز صبح را بجا آورديم. بلافاصله سربازان عراقی در اتاق را باز كردند و گفتند: وسائل خود را برداريد و آماده حركت شويد. هنوز هوا كاملاً روشن نشده بود كه ما را از اردوگاه خارج كردند. وقتی از اردوگاه خارج شدم و چشمانم به دنيای وسيع و گسترده اطراف اردوگاه افتاد، احساس عجيب و تازه‌ای داشتم. احساس پرنده ای كه ساليان سال در قفسی تاريک مانده باشد و برای لحظه‌ای بتواند خارج قفس خود را ببيند. اكنون پس از گذشت هفت سال می‌توانستم همه جا را ببينم. بيرون اردوگاه يك اتوبوس مقابل در اردوگاه ايستاده بود. بلافاصله ما را سوار اتوبوس كردند. من و دوستم حسين‌ در آخرين رديف صندلی‌ها نشستيم. بعثی‌ها از ترس اينكه مبادا كسی تصميم به فرار بگيرد، دستانمان را دو نفر، دو نفر با دستبند بستند. پس از چند لحظه اتوبوس به سمت بغداد حركت كرد. دو نفر سرباز مسلّح  در آخرين رديف صندلی‌ها يعنی پشت سر من نشستند تا هرگونه تحرّكی را كنترل نمايند. •┈••✾🔅🔹🔅✾••┈• پیگیر باشید http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 تغییر در تاکتیک نظامی ┄┅┅❀💠❀┅┅┄ 🔻عراق در استراتژی نظامی خود که براساس جنگ سریع طرح ریزی شده بود، جداسازی خوزستان از جمهوری اسلامی ایران را ادعا می کرد لذا، اولویت بندی اهداف دولت متجاوز بغداد در تصرف خوزستان را می توان به این ترتیب در نظر گرفت: ۱- اولویت اول، تصرف اهواز - به عنوان مرکز استان خوزستان - و منطقه عمومی آن. دست یابی به فضای مناسب نظامی و سیاسی جهت تک نفوذ در عمق هدف و رسیدن به جناح شرقی استان خوزستان مانند بهبهان و چاه های استراتژیک نفت. ۲- اولویت دوم: تصرف منطقه عمومی دزفول که ضمن تهديد اهواز و قطع ارتباط خوزستان با مرکز ایران، رسیدن به خطوط پدافندی بسیار مطمئن را شمال شهرهای دزفول و اندیمشک به دنبال داشت. ۳- اولویت سوم: شهرهای خرمشهر، آبادان و جزیره آبادان بود، هر چند منطقه بسیار مهم و حداقل نتیجه تصرف آن، دست یابی کامل به آبراه استراتژیک اروند بود ولی چون تصرف اولویت های یک و دو، سقوط این منطقه را در پی داشت، تلاش اصلی ارتش عراق در اهواز و دزفول - مخصوصا اهواز - متمرکز می‌شد. بدین ترتیب که سپاه سوم عراق در طرح مانور خود، لشکرهای ۹ زرهی و ۵ مکانیزه را برای تصرف اهواز به کار گرفت. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 در 27 تیرماه ۱۳۶۷ (17 ژوئیه 1988) قطعنامه ۵۹۸ توسط ایران پذیرفته شده و راه برای پایان جنگ باز شد.  این تصویر مربوط است به هیات ایرانی در مذاکرات مربوط به اجرای قطعنامه . در این هیات ردیف جلو از سمت چپ: عباس ملکی (دبیر هیأت)، حسن روحانی (رئیس وقت کمیسیون دفاع مجلس و عضو شورایعالی دفاع)، سیروس ناصری (نماینده وقت ایران در دفتر سازمان ملل متحد در ژنو)، علی‌اکبر ولایتی (وزیر وقت امور خارجه و رئیس هیأت)، محمدجواد ظریف (دیپلمات ارشد وزارت امور خارجه)، مرحوم حسن حبیبی (وزیر وقت دادگستری)، سید محمدحسین لواسانی (معاون وقت بین‌الملل وزارت امور خارجه)، علی شمس اردکانی (دیپلمات ارشد وزارت امور خارجه و نماینده سابق ایران در سازمان ملل متحد) حضور داشتند . http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂