فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 بهمن ماه بود؛ آبِ سرد؛ هوا تاریک و آسمان هم شروع به باریدن کرد و اروند؛ خروشان شده بود؛ اما فرزندان خمینی دل به دریا زدند ...
فدای مظلومیت بچه هایی که با رمز یا فاطمه الزهرا(س) آن شب به آب زدند...
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ
#مستند
#والفجر_هشت
#روایت_فتح
@defae_moghadas
🍂
🍂 #نکات_تاریخی_جنگ
🔻 نیروهای بسیج
وفیق السامرایی
┄┅┅❀💠❀┅┅┄
.. ظرف سالهای ۱۹۷۸ تا ۱۹۸۰ اطلاعات را بر اساس آخرین تحولات برق آسای ایران، تازه می کردیم. پس از سرنگونی شاه، توانمندی رزمی ایران، به سرعت کاهش یافت و تا ۴۰ درصد توانمندی سابقش افت کرد.
بیش از نیمی از هواپیماهای جنگی و صدها فروند هلی کوپتر از کار افتادند. افسرانی که درجاتشان بالاتر از سرهنگی بود، بازنشسته و نیروهای مسلح دستخوش ضعف خطرناکی شدند.
نیروهای سپاه پاسداران نیز گرفتار کنترل امنیت از دست رفته در ایران، به ویژه در کردستان و بلوچستان بودند و هنوز به عنوان یک نیروی رزمی برای جنگ خارجی مطرح نبودند. اما با آغاز جنگ، نیروهای سپاه پاسداران به حدود ۲۰ هزار نفر افزایش یافتند. غیر از آنها باید به نیروهای پراکنده مردمی نیز اشاره نمود.
نیروهای ما و وضعیت عراق از برتری کاملا آشکاری برخوردار بودند، اما مسائل مربوط به یک لشکرکشی بلند مدت به عنوان عامل مؤثری در روند درگیری به جای خود باقی بود.
🔅 از کتاب ویرانی دروازهای شرقی
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 از کتاب
یازده / ۱۴۴
خاطرات پروفسور احمد چلداوی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔹 هنوز کمتر از یک ماه از آزاد شدنم نمیگذشت که در کلاسهای درس شرکت میکردم. تمام روز را به مرور درسها اختصاص داده بودم. در کلاسهای کامپیوتر هم شرکت میکردم. پیشرفت تکنولوژی در عرصه کامپیوتر برایم بسیار تعجب آور بود. هنگام اسارتم در سال ۱۳۶۵ در کل دانشگاه فقط یک کامپیوتر که آن هم فقط در دسترس یک اپراتور مخصوص بود و دانشجویان فقط از طریق اتاق پانچ و کارت پانچ، برنامه نویسی میکردند. اما الآن تعداد زیادی کامپیوتر در دانشگاه وجود داشت که در دسترس همگان بود. در کلاسهای آموزش کامپیوتر شرکت کردم، اما حرفهایش را نمی فهمیدم. از کلماتی استفاده می کرد که همه بلد بودند اما من معنی آنها را نمی دانستم. اولش میترسیدم سؤالهایم باعث تمسخر دیگر دانشجویان شود. اما کم کم به خودم گفتم مرد حسابی، خنده بچه ها که بدتر از کابل سه فاز بعثی ها نیست، اگه بخوای این جوری پیش بری به هیچ جا نمی رسی. هنوز چیزی از کلاس نگذشته بود که دست را بلند کردم و سؤالی پرسیدم که طبق پیش بینی ام همه را خنداند. اما من کوتاه نیامدم و باز هم در کلاس شرکت میکردم و سؤال هایم را می پرسیدم. اصرار داشتم مطلبی را نفهمیده باقی نگذارم. از هر چه نمی فهمیدم می پرسیدم و اصلاً نگران تمسخر سایر دانشجویان و از همه مهمتر عصبانیت استاد هم نبودم. برخی سؤال هایم آن قدر بدیهی بود که باعث تمسخر بچه ها میشد و بعضی از اساتید هم خیال می کردند دارم دستشان میاندازم. لذا عصبانی میشدند. برایم مهم نبود. در راهروی دانشکده قبل و بعد از کلاس از استاد سؤال میکردم. بچه ها از این همه تلاشم متحیر بودند. درس مدار منطقی را در آن ترم برداشتم. جالب است که از پیش نیازهای این دروس که قبلاً پاس کرده بودم مثل درس مدار و الکترونیک چیزی یادم نمانده بود. برخی دوستانم برای این که سؤالهای بدیهی و ساده ام را برای اساتید و دانشجویان توجیه کنند برای استاد سابقه ام را توضیح میدادند. اما من دوست نداشتم هیچ کس از سابقه ام باخبر شود. دوست داشتم همان گونه که در کنکور ورودی از مزایای رزمندگی برای ورود به دانشگاه استفاده نکرده بودم حالا نیز بی هیچ منتی و مثل بقیه با من رفتار کنند. در آن لحظات هیچ چیز به غیر از جبران مافات برایم اهمیت نداشت. علی رغم این که قبل از اسارت جزء نفرات برتر دانشکده و با معدل الف بودم، اما واقعاً پس از چهار سال اسارت، تقریباً همه چیز را فراموش کرده بودم.
دوستانم تقسیم کار کردند و هر کدام درسی را با من مرور می کردند. یکی الکترومغناطیس، دیگری مدار، اما اصل کار با خودم بود. سعی میکردم بیشتر از بچه ها برای رفع اشکال استفاده کنم. این گونه بود که به لطف الهی با سرعت در همان ترم تمامی این دروس را در کمتر از دو ماه دوباره مرور کردم و خود را به سطح علمی مطلوبی رساندم جوری که ترم دوم ۶۹ - ۷۰ معدلم ۱۷/۸۲ شد. تابستان هم در خانه دوام نیاوردم. شش واحد هم ترم تابستان برداشتم و با معدل بالای ۱۸ به اتمام رساندم. حالا دیگر شده بودم همان شاگرد اول دانشکده مثل قبل از اسارت.
•┈••✾○✾••┈•
پایان
#یازده
کانال حماسه جنوب/ ایتا
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂 با سلام خدمت دوستان عزیز
و عرض تبریک بمناسبت عید سعید فطر و آرزوی قبولی طاعات و عبادات شما و نیز خیر مقدم خدمت عزیزانی که به تازگی به کانال حماسه جنوب پیوستند👋
آخرین قسمت خاطرات پروفسور حاج احمد چلداوی تقدیم شما گردید. البته در کتاب، یک فصل دیگر از ادامه تحصیل ایشان در خارج از کشور و مشکلات عدیده ای که داشتند باقی ماند که شاید در حوصله این کانال نمی گنجید.
ان شاءالله در شبهای آینده کتابی دیگر از افتخارآفرینان عرصه دفاع مقدس به اشتراک گذاشته خواهد شد.
همراه باشید و از نظرات خود مستفیض فرمایید.
🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عید سعید فطر
عید پاکی و انجام تکلیف
عبودیت و بندگی،بر ساجدین و
عابدین درگاه الهی مبارک باد.
@defae_moghadas
🍂
AUD-20220723-WA0014.opus
3.27M
🍂خاطرات اسارت/ جابجایی
محمدعلی نوریان
🔸 قسمت بیستوهشتم
با لهجه شیرین نجف آبادی
فرمانده گروهان در گردان های
انبیاء و چهارده معصوم (ع)
لشکر ۸ نجف اشرف
#خاطرات_اسارت
#خاطرات_صوتی
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔹 سراجی!
محسن محمدی
این کیف یادگار اسارت من است. خودم درستش کردم. جنس کیف از پارچه است. لباسهایی را که این اواخر در اردوگاه ۱۸ میدادند سرمهای رنگ بود، لباسها را با تیغ صورت تراشی برش میزدم و با سوزن و نخی که از پتوها میکشیدیم شروع به دوختن می کردیم و اون «سجاف» (حاشیه سفید) هم از جنس لباس دشداشه است که با ظرافت، برش میدادیم و میدوختیم . به جای زیپ درش هم از دکمه و پارچه به صورت حلقوی در میآوردیم و میدوختیم.
من قبل از اسارت توی سراجی کار کرده بودم و تا اندازهای میتوانستم خودم الگوی کیف یا ساک را برش بزنم.
در ایامیکه تبادل شروع شده بود با خیال راحت لباس را داخل آسایشگاه با تیغ به صورت هندوانه برش دادم و دوختم.
بعضی از دوستان هم خوششان آمد و مراجعه کردند و برای آنها هم برش زدم و طریقه دوختنش را هم آموزش دادم.
توضیح:
سَرّاجی یا چرمسازی سنتی یکی از قدیمیترین هنرهای ایرانی است.
🔹آزاده تکریت ۱۱ و ۱۸ بعقوبه
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 ققنوسهای اروند
نوشته : عزت الله نصاری
┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅
🔻 قسمت بیستم
هشتم نهم فروردین، خبر رسید دیدبان جزیره مینو تقاضای مرخصی کرده.
جزیره دوتا دیدبان داشت، یکیشون رفته مرخصی و فقط سعید هویزاوی مونده.
سعید را از قبل میشناسم.
زمانیکه تیپ ۷۲ محرم بودم چند بار اومده بود و با همدیگه کار کرده بودیم.
بچه خوبیه، فقط گاهگاهی لجبازی و کل کل میکنه.
همسن هم هستیم ولی از نظر قَد، من تا کمر او هم نمیرسم، ماشالله قدبلند و تنومند.
با جبهه جزیره مینو آشنا نیستم.
قبلا چندباری به این جبهه اومدم ولی بعلت تراکم نخلستان و همچنین تعدد نهرها و جاده ها، با وضعیت جزیره آشنایی زیادی ندارم.
قبل از جنگ که سیل مهیبی اومده بود هم ۲ بار با نیروهای جهادسازندگی اومدیم و سیل بند جزیره را تقویت کردیم.
یه جزیره بسیار سرسبز با نخلهای سربه فلک کشیده و انواع سبزیها و گلها و مردمی بسیار خونگرم.
تعداد زیادی گراز هم توی جزیره پرسه میزنن، گاهی وقتها گله گله شناکنان از اروندرود عبور میکنن و به جزیره میان. طوطیهای وحشی و بسیار خوشرنگی هم دیده میشه. طوطیهایی با رنگ سبز بسیار دلنشین که یه پرِ خیلی بلند از دمشون آویزونه.
وارد مقر ادوات شدم و برگ معرفی را تحویل مسئول مقر دادم.
تعدادی از نیروها را میشناسم تعدادیشون را نه.
چند نفر نوجوان در حدود ۱۷-۱۸ ساله که جدیدا به جبهه اومدن هم اینجا هستن. یه عده دیگه از همون بسیجیهای شهرک جراحی.
بچه ها استقبال گرمی کردن.
دوازدهم فروردین، پرویزو و جعفر افشارپور اومدن مقر. جعفر از دیدبانهای ۷۲ محرم بود و الان که برگشته آبادان با پرویزو روی ۱۰۶ کار میکنه.
پرویزو هم یکی از تیراندازان تفنگ ۱۰۶ است، اومدن مقر و اعلام کردن فردا صبح زود قصد دارند با ۱۰۶ بروند لب آب و چند تا سنگر جدید عراقیها رو منهدم کنند و باید خمپاره انداز و نیرو پیاده ازشون حمایت کنه.
بچه ها یکصدا مخالفت کردن. هیچکس حاضر نیست سیزده بدر را با جنگ و تیراندازی و احتمالا صدمه ای پشت سر بگذاره. اینجوری که معلومه برای فردا برنامه ناهار تدارک دیدن. چندتا ماهی از رودخانه گرفتن و میخوان کباب کنن، چند ساعتی دورهم خوش باشیم، تخمه و آجیل هم خریدن.
•⊰┅┅❀•❀┅┅⊰•
ادامه دارد
#ققنوسهای_اروند
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂 عقبنشینی از خرمشهر
کامل جابر
در روز ۱۹۸۲/ ۵ / ۲۶ ، تمام تیپ هایی که سالم مانده بودند، عقب نشینی کردند. روز بسیار بدی بود؛ چون فرماندهی نظامی دستور اعدام تعداد زیادی از افسران را صادر کرد؛ اما به من و سرهنگ احمد زیدان نشان شجاعت اعطا کردند. سرهنگ احمد به دلیل زخمی شدن با عصا راه می رفت. به من گفت: «آرزو داشتم فرمانده منطقه باشم، اما مین به من خیانت کرد.»
لبخندی زدم و گفتم: فکر می کنم نشان شجاعت برای ما خیلی زیاد است. او برایم تعریف کرد: هنگام توزیع نشان شجاعت، صدام گفت: «من از مقاومت شما در خرمشهر راضی نیستم، این نشانها برای سرپوش گذاشتن به تلفات ما در مقابل افکار عمومی است، کاش کشته می شدید و عقب نشینی نمی کردید.» او خشمگین به ما نگاه می کرد. بعد به طرفمان تف انداخت و گفت: «چهره ما و چهره تاریخ را سیاه کردید. چرا از سلاح های شیمیایی استفاده نکردید؟ من آرام نمی شوم تا روزی که سرهای شما را زیر چرخ تانكها ببینم.»
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 عرفان در میدان
حسن تقیزاده بهبهانی
از زمین و آسمان آتش میبارید، بیش از ۱۰۰ تانک به عنوان پیش قراولان سپاه دشمن با آتش مستقیم خاکریز ما را شخم میزدند و حدود ۲۰۰ تانک آنها را پشتیبانی میکرد؛
تیربارهای بالای تانکها زمین و زمان را به هم میدوختند!
نفرات پیاده دشمن در بین تانکها به جلو میآمدند؛
هواپیماهای جنگی دشمن غرش کنان بر سر ما بمب میریختند!
صحرای محشری برپا بود!
گرفتن خاکریز ما به معنای سقوط کل منطقه عملیاتی بود!
دشمن به خاکریز ما رسید، جنگ تن به تن شد، نارنجک به نارنجک؛
گلوله به گلوله، رگبار به رگبار!
رگبار اسلحههای ما روی تانکها مانند ریختن نغل روی عروس و داماد بود و باعث خنده تانک سواران!
گلولههای آرپیجی ماهم روی تانکها مسابقه کمانه کردن گذاشته بودند؛
جنگ خیبر بود و خیبرشکنان سپاه ما شجاعانه میجنگیدند، جنگ نابرابری بود، ما هیچ آتش پشتیبانی نداشتیم، نه توپی نه خمپارهای، نه هواپیمایی و نه هلیکوپتری!
جنگ تن با تانک بود!
تعدادی از نیروهای ما پرپر شدند و تعدادی از نیروهای دشمن هم به درک واصل شدند؛
یکی دو تانک زده شد، دشمن وحشتزده عقب نشست تا نفسی تازه کند؛
توان مقابله با ماشین جنگی دشمن نبود؛
چهل کیلومتر پشت سرمان آب بود و هیچ توپ و خمپارهای نبود که آنقدر بُرد داشته باشد تا ما را پوشش دهد!!
فرماندهان تصمیم به عقبنشینی گرفتند، چارهای هم جز این نبود؛
دشمن مجدد شروع به پیشروی و آتش کرد؛
ما عقب نشستیم و مجبور بودیم شهدا و مجروحین بدحال را در خاک دشمن جای بگذاریم،
دردناک بود اما چارهای نبود؛
در میان این همه درد و رنج و پریشانی، نوجوانی مجروح از نیروهای لشکر نصر خراسان که هنوز مویی در صورتش نروییده بود نظرم را جلب کرد!
از عرفان و آرامشش انگشت به دهان ماندم!
مجروح کنار آب افتاده بود، در اوج آرامش، قرآن جیبی خودش را دست گرفته بود و قرآن میخواند؛
انگاری اصلأ در این عالم نبود و غرش تانکها و تیربارها و آن همه هیاهو را نمیشنید؛
آرام، آرام، مشغول راز و نیاز با مقتدر توانا!
مانده بودم خدایا این همه عرفان و آرامش را با این سن کم کی و کجا آموخته است!
او در اوج عرفان بود و ره صدساله را یک شبه پیموده بود!
دشمن کِلزنان در حال رسیدن به خاکریز بود، چارهای نبود و باید از کنارش میگذشتم؛
او ماند تا اوج عرفانش را به رخ دشمن بکشد!
او ماند تا مردانگی و غیرت نوجوان ایرانی را به سرداران دشمن که مدالهای روی سینهشان هموزن او بود نشان دهد!
او ماند تا پیروزی خون بر شمشیر را نشان دهد!
آفرین بر این نوجوان؛
آفرین بر پدرش!
آفرین بر مادرش!
آفرین بر مردانگی و شجاعتش!
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 سال ۱۳۶۶ اوج حمله موشکی ارتش بعث عراق به تهران بود. با این حال دانشآموزان به مدرسه میرفتند و در هنگام آژیر قرمز به پناهگاه برده میشدند.
این عکس پناهگاه یک دبیرستان پسرانه در تهران را نشان میدهد که کاوه کاظمی زمستان سال ۱۳۶۶ آن را در هنگام موشک باران تهران ثبت کرده است.
- آنروزها را فراموش نکنیم🙂
@defae_moghadas
@bank_aks
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
قهرمانان آمادهی نبرد میشوند ...
خوزستان ۱۳۶۳
کفیشه ، کنار رود کارون
آموزش آرپیجی زنهای گردانامامحسن(ع)
از لشکر امامحسین (ع) قبل از عملیات بدر
عکاس : مرتضی اکبری
#عملیات_بدر
- آنروزها را فراموش نکنیم🙂
@defae_moghadas
@bank_aks
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂