eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
4.9هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
51 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 ما برای آنكه ایران گوهری تابان شود خون دلها خورده ایم ما برای پرسیدن نام گلی ناشناس چه سفرها كرده ایم، چه سفرها كرده ایم ما برای بوسیدن خاك سر قله ها چه خطرها كرده ایم، چه خطرها كرده ایم ما برای آنكه ایران گوهری تابان شود، خون دلها خورده ایم خون دلها خورده ایم ما برای آنكه ایران خانه خوبان شود رنج دوران برده ایم رنج دوران برده ایم صبحتان پر امید        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂‌ در مسیر خرمشهر ۱ بخشنده - گردان نور ✾࿐༅◉○◉༅࿐✾ دسته ما اولین دسته ای بود که بعد از گذر از معبر میدان مین و عبور از کانال کشاورزی به اولین سنگر عراقی ها رسید. سنگری دارای بیش از دو متر ارتفاع. همانجایی که تیربارچی عراقی ساعت ها ما را پشت خط نگه داشته بود. من به عنوان معاون دسته و هادی سیاهکار به عنوان فرمانده دسته بود و بقیه نیروها همه بچه های ویس و هم محله ای ما بودند. تا قبل از آن به تماشای رد و بدل کردن تیرهای رسام گردان شهید بهشتی در بالا دست خود بودیم. در ابتدا فاصله تیرها بین نیروهای ایرانی و عراقی زیاد بود و رفته رفته با پیشروی نیروهای خودی این فاصله آنقدر بهم نزدیک شد که گویی در یک جا درگیر شده اند. شاید نیم ساعت یا بیشتر طول کشید تا نیروهای ما بر خط دشمن غلبه پیدا کردند. حالا نوبت ما بود وارد عمل شویم. در همین ابتدا چنان آتش پر حجمی از انفجارهای سنگین اطراف ما را گرفت که کاری جز سنگر گرفتن نمی توانستیم انجام دهیم. آتشی وحشتناک که فقط با ذکر "وجعلنا" و "آیت الکرسی" خداوند در دل ما یک سکینه و آرامشی ایجاد کرد. دیگر به شدت آتش و حجم خمپاره ها اهمیت نمی دادیم و برای حرکت آماده شدیم. رسیدن به میدان مین زمان زیاد می خواست. به نحوی که در مسیر اذان صبح شد و هر نفر به نفر پشت سری خود می گفت در حال حرکت نماز بخوانید. به میدان مین رسیدیم. میدانی مملو از مین والمری سیم تله دار بهم متصل. گروه تخریب مین قبل از رسیدن ما ارتباط سیم ها را قطع کرده بودند و یک معبر کمتر از یک متر را پاکسازی کرده بودند. با رسیدن به این سنگر، چند تیر نگهبان عراقی بدون هدف به سمت نیزار شلیک شد که نشان داد متوجه ما نشده اند ولی هوشیار شده و در حال آماده باش هستند. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈عضو شوید ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 مستند فتح خرمشهر 3⃣ از سقوط تا آزادی        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas ⏪ عضویت            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂‌ در مسیر خرمشهر ۲ بخشنده - گردان نور ✾࿐༅◉○◉༅࿐✾ در سکوت حمله به سنگر آنها بودیم که گروهان پشت سر ما شروع به گفتن تکبیر کردند و به دنبال آن از زمین و زمان تیر و ترکش روی ما باریدن گرفت. از دوستم احمد موگهی که گروهان سوم بود پرسیدم چرا تکبیر گفتید تا عراقی ها هوشیار بشوند و این همه تلفات بدهیم؟ گفت: چون نزدیک صبح شده بودیم و شما تعلل می کردید. گفتیم با تکبیر مساله را تمام کنیم. بعد از آن هر چه آرپی جی زن های ما شلیک کردند هیچکدام به سنگر روبروی ما که هنوز مقاومت می کرد، نمی خورد. همه گلوله ها از بالای سنگر با فاصله حدود پنجاه سانت تا یک متر رد می‌شدند و اصابت نمی کردند. و آرپی جی زن ها تیر می خوردند و به شهادت می رسیدند. عراقی ها جانانه مقاومت می کردند و پشت سرهم با تمام تجهیزات شلیک می کردند. فاصله ما تا مین ها یک متر بیشتر نبود و هر بار که می خواستم قبضه آرپی جی افتاده در میدان مین برا بیاورم جرأت نمی کردم. از پشت هم نیروهای خودی بشدت تیراندازی می‌کردند و نه راه پیش داشتیم، نه راه پس. نیروهای ما اکثرا شهید و زخمی شده بودند. و شرایط بسیار سختی داشتیم. تا اینکه حاج اسماعیل فرجوانی رسید و گفت:"بچه ها بلند شید عراقی ها فرار کردن." من هم که هنوز سالم بودم با دو پشت سرش حرکت کردم و جلو رفتم. حقیقتا هم متوجه نشدم چه کسی عراقی‌ها را زده. به خط دشمن که رسیدیم از اولین سنگر شروع کردم به انداختن نارنجک در سنگرهای پاکسازی نشده عراقی. چهار یا پنج نارنجک داشتم که همه تمام شدند. داشتم جلو می رفتم که یکی از بچه ها فریاد زد: "بزنش، بزنش." هنوز هوا روشن نشده بود. در حال دویدن بسمت سنگرهای جلوتر عراقی ها بودم که ناگهان دیدم یکی از بچه ها یک عراقی سیاه چهره تقریباً چاق را می‌خواهد با کلاش بزند و او لول اسلحه را گرفته بود تا شلیک نکند.. دستور داشتیم که در شب اسیر نگیریم. حال از برادر بسیجی اصرار که بکشش و از من که به فکر رفته بودم که خدایا بعد از نماز صبح جزو روز حساب است یا شب؛ بزنم یا نزنم. دیدیم نمی شود از حرکت به جلو عقب افتادم. یک تیر به شکمش شلیک کردم ولی نیفتاد. لذا بقیه کار را برای همان برادر بسیجی گذاشتم. فقط دیدم انگشتش را داخل حلقه چکاننده گذاشت و من با دو از او گذشتم. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈عضو شوید ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 به اسارت گرفتن نیروهای عراقی توسط رزمنده‌ی نوجوان ... ۳ خرداد ۱۳۶۱ جاده اهواز - خرمشهر عکاس: امیرعلی جوادیان        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas ⏪ عضویت            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂