eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.1هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
2هزار ویدیو
69 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تصاویری از آرشیو تلویزیون عراق شهدایی که تا پای جان پای سربلندی کشور خود ایستادند @defae_moghadas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 یحیای آزاده 6⃣3⃣ خاطرات آزاده، داریوش یحیی •┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈• با توقف اتوبوس در جلو رستوران بین راه، به نوبت و دو نفر دو نفر برای خوردن صبحانه پیاده می شدند. آخرین نفر که سوار شد استوار دوباره پیاده شد و پس از چند لحظه با یک نان که چند تکه کباب در آن بود سوار شد و به راه افتادیم. در دستهای کثیف و بعضاً خونی مان دو سه تکه کباب گذاشت و رفت جلوی اتوبوس. مانده بودم با این کباب ها چه کنم. منوچهر که در صندلی جلو بود نگاهی به من کرد و گفت "حرس حرس" استوار گفت "ها، ها، شکو" و به طرف صندلی ما آمد. خیلی دوستانه گفت "شکو خیر" که منوچهر با زبان بدن به او حالی کرد که من نمی توانم گوشت بخورم. استوار خندید و گفت "حسه حسه" رفت و پس از دقایقی با نون زیر کباب که از روغن و آب کباب خیس و نرم شده بود آمد و به منوچهر داد و گفت "اعطه حتی تاُکل" (بهش بده بخوره) در مسیر با منوچهر گرم صحبت و خاطرات دوستان شهیدمان بودیم که متوجه استوار عراقی شدم که بالای سرمان ایستاده بود و نگاه مان می کرد. کمی خودمان را جمع کردیم که لبخندی زد و در صندلی ردیف کناری نشست و به منوچهر گفت "اخوک منوچهر" (این برادرته منوچهر؟) جواب داد بله با لبخند گفت "حسه سنه والنصف اخویی بالاسر ان‌شاءالله ای سیر فرج ترحون الی اهلکم" (الان یک سال و نیم است برادرم در اسارت است. ان شاالله فرجی می شود و می روید کنار خانواده تان) کمی گپ زد و رفت و دوباره مشغول مرور خاطراتمان شدیم. از دستانم بوی تعفن می آمد و خودم بوی نای جراحت را حس می کردم. به منوچهر که گفتم گفت "نگران نباش خوب میشه" دستم بدجور ذهن مرا به خود مشغول کرده بود. نزدیک غروب در محلی خارج از شهر متوقف شدیم. شخصی کت و شلواری و کراوات بسته بالا آمد و تک تک ما را از نزدیک نظاره کرد و سپس از اتوبوس پیاده شد. استوار عراقی بالا آمد و با صدای بلند گفت "انزلوا" (پیاده شوید). بعد از انتقال قاسمی به پائین از اولین ردیفی که اسرا نشسته بودند یکی یکی پیاده شدیم در کنار اتوبوس صف گرفتیم. من آخرین نفری بودم که پياده می شدم. همه بچه ها در مقابل سربازان عراقی در کنار اتوبوس ایستاده بودند و یک ماشین‌ وانت سرپوشیده دنده عقب به طرف ما تا ابتدای اتوبوس آمد. درب عقب را که باز کردند قسمت عقب با نرده به چهار قسمت، با عرض کمتر از نیم متر قفسه بندی شده بود. قاسمی را به پهلو در یکی از ردیف‌های وسط سوار کردند و هر سه نفر را در یکی از ردیف‌های پارتیشن بندی شده. به سختی در عرضی کم، بین قفسه ها به صورت ایستاده جا شدیم. درب عقب وانت را که بستند فشار هوا را در گوش هایم حس کردم. هیچ دریچه ای برای تبادل هوا وجود نداشت چند لحظه که از حرکت مان گذشت احساس کردم هوا خیلی گرم شد. احساس کمبود اکسیژن نفسم را به شماره انداخته بود. نفس کشیدن برایم سخت شده بود. نه امکان نشستن داشتیم، نه هیچ حرکتی دیگر. کم کم سرگیجه و حالت تهوع نیز به سراغمان آمد. حدوداً نزدیک به پانزده دقیقه در حرکت بودیم. سعی می کردم تا از يک طرف خودم را به سطح پایین تری برسانم اما امکان پذیر نبود. ناگهان وانت با تکان شدیدی متوقف شد و طولی نکشید تا درب باز شد. با باز شدن درب و استشمام هوای تازه، جان دوباره ای در وجودم دمیده شد. دو نفر سریع قاسمی را از وانت بیرون کشیدند و بروی زمین کفپوش شده با سرامیک قرار دادند و پس از آن یکی یکی ما را پیاده کردند. همه کسانی که در راهرو عریض ورودی استخبارات بغداد حضور داشتند همگی با لباس شخصی و کت و شلوار و کروات بودند. همه ما پیاده شدیم و در کنار دیوار ایستادیم. از وضعیت جسمی ماموران حاضر مشخص بود که همگی انتخاب شده بودند، چرا که از لحاظ ظاهر، همگی درشت و بلند قد بودند. ┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈• همراه باشید با ادامه این خاطرات کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
در آن عرصه که نه چشم است و نه گوش  نبیند چشم دل جُز روی دلبر  شما را با لقاءالله، پیوست  سر دست است و هر آنی مُیسر  هنیاً لک، که در یک طرفﺔالعین  به طوبی می چمی و آب کوثر  #استاد_شهریار @defae_moghadas 🍂
4_5845768897256490053.mp3
717K
🍂 🔴 نواهای ماندگار 💠 حاج صادق آهنگران 💠 سروده زیبایی در سالگرد شهدای هویزه ❣ پاسداران رزمنده قهرمان تقدیم به شما 🔴 به ما بپیوندید ⏪ در کانال حماسه جنوب @defae_moghadas ┄┅═══✼🌸✼═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 دلم گرفته از این جمعه‌های تكراری كه بی‌حضورِ تو هر هفته می‌شود جاری چقدر جاده‌ وصلت ترك‌ترك شده ‌است سحابِ رحمتِ حق! كِی دوباره میباری... اللهم عجل لولیک الفرج سلام؛ صبح جمعه‌تون بخیر و مهدوی... دلتون لبریز از شورِ انتظار... دیدن جمعه‌ ظهور نصیب و قسمت تک‌تک‌تون..‌. @defae_moghadas 🍂
🍂 🔻طنز جبهه 🔶 "سد ثواب" من که از این اخلاص ها در خود نداشتم اما شیطنت کمی تا قسمتی😄، کارم شده بود شکار لحظه های خلوت مخلصین و در این اواخر و نیمه های شب، بعضی وقت ها شیطنت از حد می گذشت. یک پاسدار کم سن و سالی داشتیم توی هویزه. داخل آن خانه های احداثی آستان قدس رضوی مستقر شده بودیم. شب ها زوجی نگهبانی می دادیم، بنده خدا اهل شوشتر بود، نیمه شب نگهبانی را رها کرده و رفته بود برای نماز شب، صبح گریبانش را گرفته و گفتم ترک پست کردی برای نماز شب؟😉 به التماس افتاد که 🙏 نگو نماز شب می خوانم، از فردا تو بخواب من تنهایی به جایت نگهبانی می دهم، عاقبت خودش طاقت نیاورد و آقا رحیم محسنی را واسطه کرد و آقا رحیم هم ما را متهم به سد ثواب کرد. عجب روزگاری بود.😅 @defae_moghadas 🍂
🍂 کنار قبری که سنگی ساده داشت نشست، روی آن دست کشید و گفت اگر شهید شدم سنگ قبرم مثل این سبک و ساده باشد! با هم رفتیم بودیم اهواز حمام، شروع کردم به کیسه کشیدن پشتش. از دهنم پرید و گفتم: یوسف! دوهفته دیگه شهید میشی و خودم غسلت میدم! دوهفته بعد در قدس 3 شهید شد، خودم غسلش دادم! به وصیتش سنگ قبرش سبک بود و ساده. هدیه به شهید یوسف راسخ جبهه فرهنگی نورالهادی /شیراز @defae_moghadas 🍂
🔴 عرض سلام، روز جمعه تون بخیر خیر مقدم خدمت دوستان جدیدالورود 👋 هر روز که صبح میشه با خودمون می گیم، خب! امروز چی ارسال کنیم تا یه حالی به بچه های کانال بدیم.🤔 تازه یادمون میاد شهدا و خود بچه‌های رزمنده روزی ما رو میرسونن مثلاً همین دیشب بود که یه خاطره درست و درمون از یکی از همرزما رسید به دستمون..... چیزی تو مایه های خاطرات برادر داریوش یحیی که اونم بعد از آماده کردن تقدیم می کنیم. بخش خاطره صبح هم که از فردا پس فردا شروع می کنیم..... بذارید فعلا توضیحی ازش ندم تا به موقع ش خودتون بخونید. راستی! برنامه گفتگو با آقا داریوش رو هم بصورت آنلاین تو برنامه ردیف کردیم. سوالات رو می تونید از الان ارسال کنید تا موقع گفتگو....... خوش باشید
🍂 آیا میدانید نظر طارق عزیز در خصوص آغازگر جنگ بين ايران و عراق چه بود؟ او معتقد بود "ايران اول حمله را عليه عراق به صورت رسانه‌ای و سیاسی شروع كرد، و سپس عراق از خودش دفاع كرد". !! @defae_moghadas 🍂
🍂 آیا میدانید 👈 در  روز ۳۰ دسامبر سال ۲۰۰۶ صدام در یکی از مراکز شکنجه‌ای که خودش بنا کرده بود، اعدام شد؟ ...و این پایان دو دهه حکومت خشن او بر عراق محسوب می شد. 🍂
🍂 تصویر هوایی از بزرگراه 80 در عراق که بعد از بمباران ارتش آمریکا در جریان جنگ خلیج در سال 1991 به جاده مرگ شهرت یافت. @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 یحیای آزاده 7⃣3⃣ خاطرات آزاده، داریوش یحیی •┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈• وانت که از ساختمان خارج شد، دربهای بزرگ و سنگین محوطه هم بسته شدند. در ابتدای ورودی ساختمان راهروی عریضی وجود داشت که با فرش و سرامیک شروع می شد. حدود چهار پنج متر بعد از درب ورودی یک سرویس بهداشتی به همراه روشویی وجود داشت و در کنار درب دستشویی یک شیر آب. کمی جلوتر سمت چپِ راهرو، محوطه باز و پوشیده از چمن با چند درخت گل کاغذی و با فاصله از هم به چشم می خورد. درست در مقابل فضای سبز یعنی سمت راست راهرو، دو درب بزرگ فلزی فیروزه ای رنگ که در وسط آن درب کشویی کوچکی تعبیه شده بود قرار داشت. چهار نیرو به همراه یک بهیار و یک کیف بهیاری و یک شخص که ظاهرا"مسئول آنها بود سر رسیدند. چند لحظه عراقی ها مشغول هماهنگی با یکدیگر بودند و ما در کنار دیوار ایستاده بودیم که سروکله دو نفر با شلنگ های مشکی قطور پیدا شدند که بدون مقدمه شروع به پذیرایی از ما کردند. این کتک خوردن را به نیت ایجاد رعب و وحشت نوش جان کردیم. دو نیرو در چپ و راست ما ایستاده بودند و اجازه تکان خوردن از کنار دیوار را به ما نمی دادند. چند دقیقه به همین منوال گذشت تا بالاخره فرد مسئول با فرمان "بعد کافی" به کتک کاری آنها پایان داد و ادامه داد "انزعو دومکم" (لباسهایتان را در آورید" همه ما را به وسط راهرو آوردند و با شیلنگ نقطه ای را نشانمان داد و گفت "انضُعُ هوناک" (اینجا در آورید) بچه ها هم یکی یکی با وحشتی که در چشم ها مشخص بود شروع به درآوردن لباسها کردند. بعداز گذشت دقایقی غیراز شورت چیزی تن بچه ها نبود. سرما تمام وجودمان را فرا گرفته بود. دیگر حتی از شدت سرما روی زمین هم نمی توانستیم بنشینیم. به منوچهر که ظاهراً سالم تر از بقیه بود گفت لباس من و قاسمی را در آورد. من هنوز بادگیرهایم را به تن داشتم. نگاهم به منوچهر بود که لباس‌های قاسمی را در می آورد. وقتی که به کمک قیچی بهیار شلوار قاسمی را شکافت ازمحل زخم پایش ناگهان یک توده گرد زرد رنگ به زمین افتاد و به تکه های بسیار کوچک تقسیم و هریک به جهتی به راه افتادند. بله کرم‌های کوچکی تمامی محل جراحت قاسمی را گرفته بود. صحنه چندش آوری بود. یکی از نیروهای امنیتی یک به یک لباسها را می‌گشت. سپس یکی از ماها را صدا می کرد تا یک پیراهن و یک شلوار به او بدهیم و بلافاصله با شلنگ به جانش می افتاد تا آنها را بپوشد. سپس دو نفر دیگر با شیلنگ و لگد تا درب دوم که حالا دیگر باز بود او را هدایت می کردند. قاسمی را که لخت کردند بهیار آمد محل جراحت را با مقداری آب اکسیژنه شستشو داد و سپس سالون و دیتول تمیز کرد و در نهایت با بتادین و گاز استریل پانسمان نمود. یک دشداشه راه راه سفید آبی ضخیمی بر تن قاسمی پوشاندند و او را نیز با شیلنگ مورد عنایت قرار دادند. بعد از قاسمی، منوچهر به طرف من آمد. بادگیر و سپس لباس نظامی را از تنم در آورد. شلوار به پای راستم چنان چسبیده بود که حکم آتل را پیدا کرده بود. در پشت خط عراقی ها دست راستم را با باند پانسمان کرده بودند و بر اثر خونریزی مثل کچ یکپارچه و سخت شده بود. بهیار عراقی به منوچهر گفت ببرش زیر آب خیسش کن و بیاورش. منوچهر از فرصت استفاده کرد و مرا به دستشویی برد و بعد از خیس کردن دست و پایم گفت "دستشویی ات که تمام شد در را باز کن تا بیارمت بیرون" چند دقیقه بعد در را باز کردم و به کمک منوچهر برگشتم پیش بهیار. منوچهر را هم لباس پوشاندند و با کتک روانه سلول دو کردند. نیروهای امنیتی در کناری نظاره گر من بودند. یکی از آنها بادگیرم را گشت و از جیب جلوی آن ساعت دو زمانه ای را که برادرم خلیل خلیلاوی به من هدیه داده بود را در آورد و نگاهی به آن کرد و لبخندزنان به دوستانش، با کنار شلوارش تمیز نمود و سپس تنظیم کرد و روی دستش بست. ┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈• همراه باشید با ادامه این خاطرات کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
@defae_moghadas
1_26458899.mp3
2.6M
💠 نواهای ماندگار نوحه زیبای 🔴 جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم کربلا منتظر ماست بیا تا برویم حاج صادق آهنگران _🍃🌹🍃_ مدت: 7:12 حجم: 2 مگابایت در کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
▫️ برگها پیوسته میریزد بهاران رفته اند از سپاه ما تمام شهسواران رفته اند ▫️ با هجوم بازها جغدان عقابان کرکسان بلبلان قرقاولان کبکان هزاران رفته اند ▫️ دوستانم بیوفا یا بیوفایان دوستان کووفاداران چرا ازجمع یاران رفته اند ▫️ از تجمعهای پوچ دشمنان بی سلاح نیزداران را چراحتی سواران رفته اند ▫️ غم تصرف کرد اینجا را، نشاط از خانه برد ... @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صبح اسٺ و دڪان زندگی آباد اسٺ گلخنـده فراوان شده، دلـها شاد اسٺ وقٺی ڪه خــدا ڪلید این قصه شود دنیـای قشنگ مـان ز غـم_آزاد اسٺ💐 سلام روزمان بایادتان آغاز میکنیم صبحتون شهدایی🌹 #شهید_حمید_معینیان
🍂 صدام از فرماندهان عراقی پرسید: ﭼﺮﺍ نمیﺗﻮﺍﻧﯿﺪ ﻭﺍﺭﺩ ﺧﺮﻣﺸﻬﺮ ﺷﻮﯾﺪ؟ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ: ﺟﻮﺍﻥ ۲۷ﺳﺎلهﺍﯼ ﺑﻨﺎﻡ ﺟﻬﺎﻥ ﺁﺭﺍ ﻣﺎنعمانﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ. 🔸به نقل از پدر شهید @defae_moghadas 🍂
🍂 و تو چه ميدانى موشك ٩ مترى در كوچه شش مترى يعنى چه! میگن تو جنگ ،صدام موشک 9 متری رو میزد تو کوچه 6 متری دزفول . اینم سندش 👆 @defae_moghadas 🍂
🔴 وقت شما بخیر یکی از جریانات بسیار عجیب و پر جریانی که در روزهای بعد از کربلای۴ در پشت جزیره سهیل اتفاق افتاد مربوط به سه نفر از دلاوران گردان جعفر طیار از لشکر ۷ ولیعصر عج است که در منطقه‌ای واقع شدند که نه راه پیش داشتند نه پس، و جریاناتی که اتفاق افتاد. دو سال پیش بود که با دعوت از برادر آزاده عزیز، جناب جمشید عباس دشتی خواستیم تا جریانات آن روزها را بازگو کنند که متواضعانه پذیرفتند و در طی حدود ده شب خاطرات رو در قالب یک گفتگوی دوطرفه عنوان نمودند. البته قبلا نیز این گفتگو نشر داده شده که برای افراد جدیدالورود کانال قطعا جذاب خواهد بود و برای عزیزان قدیمی تر، مرور مجدد خالی از لطف نخواهد بود. همراه باشید و کانالهای ارزشی رو به آنها که دوستشان دارید معرفی کنید.👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 مقاومت در اروند (1) جمشید عباس دشتی ┈┈••✾•⚪️•✾••┈┈• بسم الله الرحمن الرحیم ▫️ جهت اطلاع دوستان، آقای دشتی از آزادگانی هستند که شرایط بسیار سختی را در دفاع مقدس تجربه کرده اند. شرایطی که کمتر کسی در طول جنگ با آن روبرو بوده. بیان شیوا و با احساس ایشان که بی شک از خلوصشان سرچشمه گرفته امید یک گفتگوی جذاب و بیاد ماندنی را برای همه ما نوید می دهد. ایشان در حال حاضر ساکن اصفهان هستند و هر از چندی به عشق دیدار رفقای دیرین به اهواز می آیند و در تجمع های باصفای دوستان شرکت می کنند. انتشار این مصاحبه بلااشکال می باشد. ┈┈••✾•⚪️•✾••┈┈• ▫️ جناب دشتی در خدمت هستیم. 🎤 سلام و عرض خیر مقدم. ▫️ علیک السلام. طبیعتاً باید از معرفی خودتون شروع کنید. بفرمایید. 🎤 بسم الله الرحمن الرحیم عرض سلام و ادب و احترام دارم خدمت همه بزرگواران. خوشحالم از اینکه در جمع صمیمی شما عزیزان هستم. بنده حقیر جمشید عباس دشتی هستم متولد 1348 اهواز. ▫️ممنون جناب دشتی شروع جنگ کجا بودید و فعالیت نظامی خود رو از کجا و کی شروع کردید؟ 🎤 ساکن اهواز بودیم به خاطر شغل پدرم قبل از انقلاب به شهر مقاوم و شهید پرور دزفول نقل مکان کردیم و تا حدودی فکر می کنم سال 61 یا 62 . با پا فشاری خودم به اهواز برگشتیم. ▫️ کی وارد جنگ شدید؟ 🎤 وقتی وارد اهواز شدیم سن و سال این حقیر برای شرکت در دفاع مقدس کم بود. آن زمان ساکن منطقه حصیر آباد بودیم و فعالیتم را در پایگاه شهید پژوهنده؛ لشکر قدس و بعد از مدت کوتاهی وارد پایگاه شدم . در سال 63 به دور از چشم خانواده مخفیانه جهت گذراندن دور آموزش نظامی به پادگان حمزه سید الشهدا خرم آباد اعزام شدم که متاسفانه بعد از سه روز بدلیل پایین بودن سن مرا از دوره اخراج و به اهواز برگردانند. سال 64 با شروع عملیات والفجر هشت از طریق بهداری رزمی به بیمارستان صحرایی فاطمه الزهرا اعزام شدم و تا پایان اردیبشهت ماه 65 در آنجا بودم که این اولین ماموریت من محسوب می شد بعد از آن به اهواز برگشتم. ▫️ یعنی 16 ساله وارد جنگ شدید؟ ماموریت دوم رو با کدام گردان شروع کردید؟ 🎤 بعد از آن در سال 1365 به اتفاق دوستم کریم مراقی تصمیم گرفتیم به هر شکل ممکن به عضویت یکی از گردان های رزمی اهواز در آییم . این بود که با هم خدمت یکی از دوستانی که از اعضای کادر گردان جعفر طیار بود رسیدم با اصرار زیاد او را متقاعد کردیم که ما را جذب کند از من پرسید شما آموزش نظامی رفتید؟ من گفتم: بله فلان دوره در خرم آباد ولی نگفتم که از دوره اخراج شدم😄 او راضی شد و گفت با اولین اعزام کاروان عاشور که در شهریور ماه است اعزام شوید، بعد من شما را به گردان می برم . 🎤 در شهریور ماه به اتفاق کریم مراقی اعزام و جذب گردان جعفر طیار، گروهان ایمان دسته سه شدیم. از شهریور در پادگان کرخه انواع آموزش های نظامی را از قبیل تخریب و آموزش سلاح و جهت یابی و بهداری و حتی شیمیایی را در کرخه گذراندیم که آخرین آموزش ما غواصی در آذر ماه بود و برای عملیات کربلای چهار آماده شدیم . ▫️ پس جزو غواص ها بودید؟ 🎤 بله آموزش غواصی را دیدیم ولی چند روز قبل از عملیات ماموریت گردان عوض شد. به یقین کم سعادتی بود. نیمه دوم آذر ماه بود که آموزش تمام شد و به گردان مرخصی دادند به اهواز برگشتیم. اواخر ماه بود که هواپیماهای رژیم بعث در دو نوبت صبح و عصر 50 نقطه اهواز را بمباران کردند و تعداد زیادی از مردمان بی دفاع در اهواز از زن و بچه پیر و جوان زیر آور ماندند. ادامه دارد ⏪ 1 @defae_moghadas 🍂