🍂
صدام از فرماندهان عراقی پرسید:
ﭼﺮﺍ نمیﺗﻮﺍﻧﯿﺪ ﻭﺍﺭﺩ ﺧﺮﻣﺸﻬﺮ ﺷﻮﯾﺪ؟
ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ:
ﺟﻮﺍﻥ ۲۷ﺳﺎلهﺍﯼ ﺑﻨﺎﻡ ﺟﻬﺎﻥ ﺁﺭﺍ
ﻣﺎنعمانﻣﯽﺷﻮﺩ.
🔸به نقل از پدر شهید
@defae_moghadas
#فتنه88
🍂
🔴 وقت شما بخیر
یکی از جریانات بسیار عجیب و پر جریانی که در روزهای بعد از کربلای۴ در پشت جزیره سهیل اتفاق افتاد مربوط به سه نفر از دلاوران گردان جعفر طیار از لشکر ۷ ولیعصر عج است که در منطقهای واقع شدند که نه راه پیش داشتند نه پس، و جریاناتی که اتفاق افتاد.
دو سال پیش بود که با دعوت از برادر آزاده عزیز، جناب جمشید عباس دشتی خواستیم تا جریانات آن روزها را بازگو کنند که متواضعانه پذیرفتند و در طی حدود ده شب خاطرات رو در قالب یک گفتگوی دوطرفه عنوان نمودند.
البته قبلا نیز این گفتگو نشر داده شده که برای افراد جدیدالورود کانال قطعا جذاب خواهد بود و برای عزیزان قدیمی تر، مرور مجدد خالی از لطف نخواهد بود.
همراه باشید و کانالهای ارزشی رو به آنها که دوستشان دارید معرفی کنید.👇
🍂
🔻 مقاومت در اروند (1)
جمشید عباس دشتی
┈┈••✾•⚪️•✾••┈┈•
بسم الله الرحمن الرحیم
▫️ جهت اطلاع دوستان، آقای دشتی از آزادگانی هستند که شرایط بسیار سختی را در دفاع مقدس تجربه کرده اند. شرایطی که کمتر کسی در طول جنگ با آن روبرو بوده.
بیان شیوا و با احساس ایشان که بی شک از خلوصشان سرچشمه گرفته امید یک گفتگوی جذاب و بیاد ماندنی را برای همه ما نوید می دهد.
ایشان در حال حاضر ساکن اصفهان هستند و هر از چندی به عشق دیدار رفقای دیرین به اهواز می آیند و در تجمع های باصفای دوستان شرکت می کنند.
انتشار این مصاحبه بلااشکال می باشد.
┈┈••✾•⚪️•✾••┈┈•
▫️ جناب دشتی در خدمت هستیم.
🎤 سلام و عرض خیر مقدم.
▫️ علیک السلام.
طبیعتاً باید از معرفی خودتون شروع کنید. بفرمایید.
🎤 بسم الله الرحمن الرحیم
عرض سلام و ادب و احترام دارم خدمت همه بزرگواران.
خوشحالم از اینکه در جمع صمیمی شما عزیزان هستم.
بنده حقیر جمشید عباس دشتی هستم متولد 1348 اهواز.
▫️ممنون جناب دشتی
شروع جنگ کجا بودید و فعالیت نظامی خود رو از کجا و کی شروع کردید؟
🎤 ساکن اهواز بودیم به خاطر شغل پدرم قبل از انقلاب به شهر مقاوم و شهید پرور دزفول نقل مکان کردیم و تا حدودی فکر می کنم سال 61 یا 62 .
با پا فشاری خودم به اهواز برگشتیم.
▫️ کی وارد جنگ شدید؟
🎤 وقتی وارد اهواز شدیم سن و سال این حقیر برای شرکت در دفاع مقدس کم بود.
آن زمان ساکن منطقه حصیر آباد بودیم و فعالیتم را در پایگاه شهید پژوهنده؛ لشکر قدس و بعد از مدت کوتاهی وارد پایگاه شدم .
در سال 63 به دور از چشم خانواده مخفیانه جهت گذراندن دور آموزش نظامی به پادگان حمزه سید الشهدا خرم آباد اعزام شدم که متاسفانه بعد از سه روز بدلیل پایین بودن سن مرا از دوره اخراج و به اهواز برگردانند.
سال 64 با شروع عملیات والفجر هشت از طریق بهداری رزمی به بیمارستان صحرایی فاطمه الزهرا اعزام شدم و تا پایان اردیبشهت ماه 65 در آنجا بودم که این اولین ماموریت من محسوب می شد بعد از آن به اهواز برگشتم.
▫️ یعنی 16 ساله وارد جنگ شدید؟
ماموریت دوم رو با کدام گردان شروع کردید؟
🎤 بعد از آن در سال 1365 به اتفاق دوستم کریم مراقی تصمیم گرفتیم به هر شکل ممکن به عضویت یکی از گردان های رزمی اهواز در آییم . این بود که با هم خدمت یکی از دوستانی که از اعضای کادر گردان جعفر طیار بود رسیدم با اصرار زیاد او را متقاعد کردیم که ما را جذب کند از من پرسید شما آموزش نظامی رفتید؟
من گفتم: بله فلان دوره در خرم آباد ولی نگفتم که از دوره اخراج شدم😄 او راضی شد و گفت با اولین اعزام کاروان عاشور که در شهریور ماه است اعزام شوید، بعد من شما را به گردان می برم .
🎤 در شهریور ماه به اتفاق کریم مراقی اعزام و جذب گردان جعفر طیار، گروهان ایمان دسته سه شدیم.
از شهریور در پادگان کرخه انواع آموزش های نظامی را از قبیل تخریب و آموزش سلاح و جهت یابی و بهداری و حتی شیمیایی را در کرخه گذراندیم که آخرین آموزش ما غواصی در آذر ماه بود و برای عملیات کربلای چهار آماده شدیم .
▫️ پس جزو غواص ها بودید؟
🎤 بله آموزش غواصی را دیدیم ولی چند روز قبل از عملیات ماموریت گردان عوض شد.
به یقین کم سعادتی بود. نیمه دوم آذر ماه بود که آموزش تمام شد و به گردان مرخصی دادند به اهواز برگشتیم.
اواخر ماه بود که هواپیماهای رژیم بعث در دو نوبت صبح و عصر 50 نقطه اهواز را بمباران کردند و تعداد زیادی از مردمان بی دفاع در اهواز از زن و بچه پیر و جوان زیر آور ماندند.
ادامه دارد ⏪
#مقاومت_در_اروند 1
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 مقاومت در اروند (2)
جمشید عباس دشتی
┈┈••✾•⚪️•✾••┈┈•
🎤 به پادگان کرخه برگشتیم چادرها را جمع کردیم و آماده اعزام به منطقه بودیم تعدادی اتوبوس شسته و تمیز برای انتقال ما به مقر گردان آمدند.
یعنی قرار بود موارد امنیتی حفظ شود با فاصله زمانی اتوبوس ها یکی پس از دیگری از پادگان خارج شدند اتوبوس ها پرده کشیده بودند و هر دو سه اتوبوس از یک مسیر رفتند نهار را در مقر گردان خوردیم حرکت کردیم.
نماز صبح روز بعد را بعد از سه راهی دارخوئین بین اهواز آبادان خواندیم هوا روشن شده بود که وارد آبادان شدیم و در هتل آبادان مستقر شدیم.
سه؛ چهار روزی را آبادان بودیم یک یا دو شب قبل از عملیات نیروهای عراقی هتل آبادان را به خمپاره بستند .تا اینکه روز بعد فرماندهی دسته ها را یکی یکی برای توجیه عملیات به اتاقی فرا خواندند .
وصیتنامه ها هم تحویل تعاون شدند.
عجب حس و حالی بود وداع یاران خداحافظی و حلالیت گرفتن ها .
به همدیگر وصیت کردن ها.
مبادا تفنگ ما روی زمین بماند.
مبادا امام تنها بماند.
مبادا دشمن شاد شود.
مبادا جبهه و دفاع مقدس فراموش شود.
قول شفاعت را از همدیگر می گرفتند. در همین حس و حال با کمپرسی در شب سوم دی ماه 65 به جزیره مینو اعزام و در کنار نهر جرف مستقر شدیم و آماده تا گردان همیشه پیروز کربلا خط را بشکند.
لحظه به لحظه با ذکر و توسل برای رزمندگان گردان کربلا دعا می کردیم تا بتوانند خط را بشکنند و ما هم با قایق به سمت جزیره سهیل برای ادامه عملیات وارد منطقه شویم.
باید به دل اروند می زدیم مقصد ما جزیره سهیل بود که به آن( ام الرصاص) می گفتند چند ساعتی را کنار نهر بودیم .
در دل تاریک شب رود خانه ای عظیم و خروشان از روبرو می گذشت افق نگاه در تلاطم امواجش گم می شد. رودی که عراق "وحشی" می خواندش
رود گل آلود بود ولی چنان با صلابت و غرور حرکت می کرد که چشم هر بیننده ای را در امواجش خیره می ساخت.
امواج خروشان رود می پیچید تا آن رود راحت تر بتواند شاخه های نیم سوخته نخل های ساحل را بر روی پیکر بی احساسش حمل کند.
اروند با ظاهری آرام در حرکت بود اما خروش امواج متلاطمش با سرعتی حدود 60 تا 70 کیلومتر در ساعت
باطنش را از هر گردابی هولناک تر می نمود.
چه شب هایی که این رود؛ بسیاری از عزیزان ما را به کام خود فرو نبرده بود .
▫️ حدود چه ساعتی بود؟
🎤 عقربه های ساعت به آخرین شماره های خود رسیده بودند و ما در انتظار آن بودیم تا پنجه در پنجه موج های اروند بگذاریم و خود را به ساحل سهیل برسانیم تا حقیقتی دیگر به نام کربلای چهار هر چند تلخ در تاریخ این سرزمین معنا یابد.
▫️ جناب دشتی یادآوری این خاطرات برای شما همراه با شوق است یا ناراحتی؟
🎤 ناراحتی از دست دادن دوستان و شاید ناراحت به حال و روز خودمان که از دوستان شهیدمان جا ماندیم.
رزمندگان همیشه پیروز گردان کربلا موفق شدند در آن سرمای زمستان با غواصی عرض 400 یا 500 متری اروند را شنا کنند تا به خط دشمن بزنند و خط را بشکنند تا بقیه نیروها بتوانند وارد خطوط دشمن شوند .
به محض شکسته شدن خط نیروهای گردان جعفر طیار با قایق از نهر جرف وارد اروند شدند.
تبادل آتش روی اروند زیاد بود آسمان همچون روز روشن؛ تعدادی از قایق ها مورد اصابت گلوله های دشمن قرار گرفتند و لاله های آن یکی یکی پر پر شدند و به دیدار معبودشان شتافتند.
از آنجا که پشتوانه دفاع ما در جنگ تحمیلی تکیه و توکل بر خداوند و ائمه و قرآن بود ذکر همواره بر زبان رزمندگان جاری بود همین شد که خداوند دست یاری خود را بر سر رزمندگان کشید و آنها را به ساحل سهیل هدایت کرد.
ساعاتی چند از چهارم دی ماه 65 نگذشته بود که وارد جزیره سهیل شدیم .
ادامه دارد ⏪
#مقاومت_در_اروند 2
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 يادش بخیر رزم شبانه
در کوشک بودیم. یک شب رزم شبانه داشتیم. همان شب با تکبیر روی خاکریزی رفتیم و آن را فتح کردیم. ولی نمی دانستیم کمی آن طرف تر، ارتشی ها حضور دارند.
چند نگهبان آنجا بودند، در خوابی عمیق، که با تکبیر و سر و صدای ما، بنده های خدا از خواب پریدند. فکر کرده بودند ما عراقی هستیم.
وحشت زده بیرون پریدند و... 😂
در اولین اقدام، خیال آنها را راحت کردیم که غریبه نیستیم.
فقط بسیجی هستیم.😂
علیرضا شیرین
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔴 این روزها، و در سی و دومین سالگرد عملیات کربلای۴ شاهد درگیری های عجیب و غریبی در عرصه رسانهها هستیم.
حساسیت این عملیات که شهادت جمع زیادی از رزمندگان ما را به دنبال داشت چیزی نیست که به این سادگی فراموش شود. و این نه بخاطر تعداد شهدا و یا چیز دیگری، بلکه بیشتر بخاطر پافشاری فرماندهان جنگ بر ادامه عملیاتی است که پایین ترین افراد بوی لو رفتن آن را استشمام کرده بودند ولی اصرار بر انجام آن موجب شد تا واقعه تلخ تاریخی از آن عملیات بوجود آید و آن شد، که دیدیم و شنیدیم.
توییت دکتر محسن رضایی مبنی بر فریب بودن این عملیات، بدون دانستن هدفش از این نوشتار و بدور از هرگونه اطلاعی از علت بیان آن، خود به خود غیر قابل باور و از کسی مثل ایشان عجیب است و غیر قابل قبول.
ولی خوب که چشم باز می کنیم، متاسفانه شاهد حملاتی از جانب بدخواهانی هم هستیم که تحلیل شان بوی انتقاد جویی از اصل جهاد و شهادتی است که در سالهای گذشته هم کلیت آن را زیر سوال برده اند و حالا مستمسکی برای حملات مجدد خود پیدا نموده و لابد فردا همه دفاع مقدس و فرماندهان و نظام و حضرت امام را از همین روزنه، سیاه نمایی می کنند و در این وانفسای شکست سیاسی خود، عبایی خواهند دوخت که ناجی آنها در جایگاه های آینده کشور باشد.
یادمان باشد محسن رضایی همان فرمانده شجاعی است که مثل همه رزمندگان بصورت تکلیفی در جایگاه خود کار کرد و لحظه ای در اجرای فرامین حضرت امام تردید نکرد.
یادمان نرود محسن رضایی همان کسی است که در والفجر۸ بر خلاف بسیاری از فرماندهان اصرار بر انجام عملیات داشت و بزرگترین پیروزی هشت ساله را رقم زد و برکات بزرگی برای کشور به دنبال آورد.
یادمان نرود، پیروزی نهایی و حفظ تمامیت ارضی کشور که بواسطه همین فرماندهان و رزمندگان رقم خورد و باید این ارزشها در تاریخ این کشور محفوظ بماند.
کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 یحیای آزاده 8⃣3⃣
خاطرات آزاده، داریوش یحیی
•┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈•
اول زیرپوش و سپس باند خیس خورده دستم را به زحمت با قیچی پاره کرد. باند مانند گچ محکم شده بود. وقتی باند را از بالا به پایین شکافت بوی تعفن بدی در فضای استخبارات پیچید. بهیار با حالت عق زدن از من دور شد. منوچهر را بیرون بردند و یک جفت دستکش به او دادند و با اشاره به او گفتند باند را باز کند، او هم چنین کرد. به محض اینکه قالب باندِ سخت شده را از دستم جدا کرد، تعداد بیشماری کرم بر زمین ریخت. منوچهر در جا رویش را برگرداند و بالا آورد. من ماندم و دستی که هنوز فوجی از کرم بر روی آن وول می خورد. حس بسیار بد و چندش آوری به من دست داده بود. نیروهای امنیتی که نظارگر این ماجرا بودند حالشان بد شد. بهیار که با یک تکه گاز الکلی جلوی بینی و دهانش را گرفته بود با دست دیگر یک بطری که حاوی آب اکسیژنه بود به من داد و گفت "صب الی ایدک" (بریز روی دستت)، من هم با دست چپ بطری را گرفته و از بالای آرنج روی دست راستم ریختم. به محض رسیدن محلول به دستم شروع به جوشید کرد و کف سفیدی از آن بلند شد و رنگش به زردی گرائید. خوب که دستم را خیس کردم تعدادی گاز به من دادند و من هم شروع به پاک کردن روی آن دستم کردم. یک پوست نازک از روی دستم برداشته شد. احساس می کردم زیر پوستم چیزی ول ول می کند.
روی دستم تقریبا" تمیز شده بود ولی روی محل جراحتها باز هم کرمها وول می خوردند. روی ساعد دستم سه محل جراحت به قاعده سکه دوتومانی وجود داشت. با نگرانی به منوچهر گفتم تمیزش می کنی؟ سریع آمد جلو و گاز استریل را از درون لوازم بهیار برداشت و شروع به تمیز کردن زخمها کرد. هم زمان وقتی عضله ساعد دستم را فشار می دادم از محل زخمها کرم بیرون می ریخت و منوچهر تمیز می کرد. بهیار مشغول پانسمان دستم شد و در همان حال از منوچهر خواست که شلوار بادگیرم را از تنم در بیاورد، منوچهر باقیچی پاچه شلوار پای راستم را شکافت و همان داستان دستم تکرار شد. ساق پایم شکافته بود و روی ران نیز چندین جراحت کوچک و بزرگ که شدیداً عفونت کرده بود و فوجی از کرم ها از سر کول هم بالا می رفتند وجود داشت.
منوچهر را به داخل سلول بردند و بالاخره پانسمان زخم هایم تمام شد. بهیار عراقی نگاهی به من کرد و با اشاره بریدن بازوی خود را نشان داد و گفت "ایگسو ایدک" (دستت را می برند) من هم شانه هایم را بالا انداختم و نشان دادم که برایم مهم نیست. یکی از نیروهای امنیتی که از این حرکت خوشش نیامده بود به طرفم آمد و با ضربات شیلنگ مرا به طرف سلول راهنمایی کرد و بهیار عراقی هم که از جواب توأم با اشاره ام خشمگین شده بود، با یک لگد محکمی مرا تا دم درب سلول پرتاب کرد و خودم را به داخل سلول کشیدم. درب سلول با صدای وحشتناکی بسته شد. درون سلول فضایی حدوداً سی متر مربعی داشت و از کف تا سقف پوشیده از سرامیک بود.
سقف سلول بسیار بلند بود و همانند سردخانه، سردِ سرد بود. دو پتو در گوشه بالای سلول قرار داشت. بالای دیوار روبروی درب ورودی سلول پنجره ای سراسری، به ارتفاع تقریبا" سی چهل سانت وجود داشت و از وسط سقف سلول شیئی به شکل سردوش کوچک حمام از سقف بیرون زده بود که ما فکر می کردیم وسیله ای برای استراق سمع است.
بچه ها بر روی پتوی گوشه سلول کز کرده و همگی زیر آن رفته بودند. من هم آرام آرام خودم را به جمع آنها ملحق کردم و گوشه پتو را گرفته و به زحمت مقداری بروی پایم کشیدم. هیچکس حرفی نمی زد و اگر کسی چیزی هم می خواست بگوید همه با دست، سر دوش بیرون زده از سقف را نشان می دادند. یکی دو ساعت در سکوت مطلق گذشت و بچهها از سرما کم کم خوابشان گرفت. من هم به خواب رفتم که با صدای کشیده شدن درپوش پنجره به روی در، همه به خود آمدیم و از جا پریدیم.
┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈•
همراه باشید با ادامه این خاطرات
کانال حماسه جنوب
#یحیای_آزاده
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
همواره عشق بی خبر از راه میرسد
چونان مسافری که به ناگاه میرسد
وا می نهم به اشک و به مژگان تدارکش
چون وقت آب و جاروی اين راه میرسد
اينت زهی شکوه که نزدت سلام من
با موکب نسيم سحرگاه میرسد
با ديگران نمی نهدت دل به دامنت
چونانکه دست خواهش کوتاه میرسد
ميلی کمين گرفته پلنگانه در دلم
تا آهوی تو کی به کمينگاه می رسد!
هنگام وصل ماست به باغ بزرگ شهر
وقتی که سيب نقره ای ماه می رسد
شاعر! دلت به راه بياويز و از غزل
طاقی بزن خجسته که دلخواه میرسد
#حسین_منزوی
@defae_moghadas
🍂
رو مرکب عشق را قوی ران و
مترس
وز مصحف کژ آیت حق خوان و
مترس
چون از خود و غیر خود مسلم گشتی
معشوق تو هم توئی
یقین دان و مترس
@defae_moghadas
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂
این صدایی بود که تمام خبرهای شاد و غم انگیز جنگ رو بهمون اطلاع میداد. صدایی که یادگار ماند و ماندگار شد
محمود کریمی علویجه
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 اصطلاحات سنگری
👈 هیـئتـی خـوردن :
دستـه جمعـی تو یـه ظـرف غـذا خـوردن
👈 لگــد بــر یـزیــد:
ذکـر بعد از نــوشیــدن آب
👈 پشتیـبانـی مــرکز :
اهــل و عیــال و خــانــواده در پشــتِ جبهــه .
👈 اهــل دل:
طعنــه بــه افــرادِ شکمــو
👈 اضــافه کــاری:
نمــاز شــب و تهجـــد.
👈 تــاکسی ســرویس :
دمـپـایی .
👈 آهنـگــران گــردان :
افــراد خـوش صــدا .
👈 اول نماز ، بعد از غذا :
نوعي به تـوّهـُم انداختن است و تأكيد و تصريـح بر تقدم نماز بر غذا .
🔸 کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂