eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.1هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
2هزار ویدیو
69 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 روایت لحظه به لحظه #عملیات_بدر این روزها محوطه گردان پر رفت و آمد شده و هرکس با عجله پیاده یا سواره دنبال کاری می رود. درب چادر فرماندهی شلوغ است و پر رفت و آمد. کامیون ها و تریلرهایی که وسایل می آورند واز اطراف چادرها عبور می کنند. نقش تدارکات در این روزها بسیار پرحجم است. تسلیحات گردان نیز وظیفه ای سنگین برعهده دارد و باید در این زمان باقیمانده شبانه روز تلاش کند تا برای شب عملیات همه چیز آماده شده باشد. در راس این فعالیت ها تجهیز آنهاست که امروز به آن پرداخته شد. تحویل کیسه ضد شيميايی و ماسک و آمپول های آتروپین و.... بادگیرهای ضد شیمیایی، لایف ژاکت، تامین کمبود لباس و پوتین و... در بحث تسلیحات هم در همین ساعات فشنگ های سهمیه عملیات به دست رزمندگان رسیدند و خشاب ها کاملاً پر شده و در جیب های مخصوص خشاب قرار داده شدند. برای نیروهای غواص و پیشرو تعدادی اسلحه یوزی که سبک تر و پارتیزانی تر بودند تهیه و تحویل آنها گردید. برای تیربارچی ها سوزن های تیربار اضافه تحویل شد تا مشکلی در تجهیزات جنگی نداشته باشیم. با ورود این تجهیزات، چهره بچه‌ها شکفته تر و انجام عملیات جدی تر می شد. چیزی که بیشتر از هر چیزی در این ایام به چشم می آمد، خلوت بچه‌ها در گوشه‌ای از چادر یا دشت پر شقایق اطراف مقر بود که با تمرکز بالایی مشغول نوشتن نامه به خانواده و دوستان و تنظیم وصیتنامه برای خود هستند. وصیت هایی که بیشتر حول پیروی از حضرت امام و مواظبت از انقلاب و پشتیبانی از جنگ بود. اما در سطح کلان فرماندهان جنگ حکایت دیگری در جریان بود که کسی اجازه علنی کردن آنها را نداشت.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 ............ قسمت شانزدهم •┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈• یک روز بعد از ناهار چندین دستگاه ماشین ایفا و تعداد زیادی عراقی آمدند و ما را از اتاق بیرون آوردند و سوار ماشین ها کردند. در هر ماشین ایفا چهار نفر اسیر با فاصله گذاشتند و دستهای ما را محکم از پشت بستند و چهار نفر نیروی مسلح عراقی که دو نفر آخر و دو نفر اول ایفا نیز سوار شدند. به خاطر همین کار که تعداد کمی اسیر سوار هر ماشین کرده بودند تعداد ماشین های ایفا زیاد شده بود و پشت سر هم ردیف شدند و ماشینها بصورت کاروانی آماده حرکت شدند. در هر ماشین به دست بعضی از بچه ها عکس قاب شده صدام را داده بودند که در آخر ماشین ایستاده بودند و کلی سفارش و تهدید که مواظب باشید. عراقی ها خیلی خوشحال بودند و می رفتند و می آمدند و با هم شوخی و بگو بخند به راه انداخته بودند. سر و صدای زیادی راه افتاده بود. بعد از اینکه همه اسرا را سوار کردند و ماشینها را بصورت ستونی درآوردند، ماشین ها بصورت کاروانی براه افتادند و ما را به سمت شهر بصره بردند. وقتی به شهر رسیدیم ما را در خیابانهای شهر بصره و دور میدان چرخاندند. همه مردم در خیابانها جمع شده بودند و حتی بچه مدرسه ای ها را هم آورده بودند. به عنوان پیروزی عراق در جنگ و شکست عملیات ایران، به دست بچه ها گل داده بودند و خوشحالی می کردند. مردم برای تماشای ما آمده بودند که ناگهان شروع به پرتاب سنگ و دمپایی و گوجه به سمت کردند. همه این ها به سر و صورتمان می خورد و آنهم که چیزی برای پرتاب نداشت دنبالمان می کرد و فحش و ناسزا می داد و هوو می کرد. بعضی از زنان عرب با حالت عصبانی و گاز گرفتن بین انگشت شصت و انگشت اشاره دستشان به دنبالمان می افتادند. دمپایی های خود را از پا در می آوردند و به سمت ما پرت می کردند. حقیقتا به حالت بعضی از اینها خنده ام می گرفت ولی خودم را کنترل می کردم و لب خودم را گاز می گرفتم که صدایم در نیاید. درحین حرکت بودیم که یکدفعه ماشین ترمزی کرد و آن که عکس صدام در دستش بود از دستش افتاد که احتمالا عمدأ هم این کار را کرد و شیشه اش شکست. خیلی خوشحال شده بودیم ولی عراقی ها از ترس خودشان سریع به سراغ همان اسیر رفتند و دو سه تا پس گردنی به او زدن و چند فحش به او دادند و عکس را گرفتند و او را سر جای خود نشاندند. چند روز گذشت و کماکان با آن وضع بد و سرمای سوزان و بدون هیچ امکانات بهداشتی و درمانی سپری کردیم تا اینکه یک شب تعداد زیادی عراقی با حالت سراسیمه و مسلح در حالیکه ماسک بصورت زده بودند به سراغمان آمدند و دستها و چشمهایمان را بستند. می گفتند ایران عملیات کرده و سلاح شیمیایی زده که معلوم شد ایران عملیات گسترده ای علیه عراق انجام داده که این قدر عراقیها نگران بودند. (عملیات کربلای5) عراقی ها خیلی وحشت زده و ترسیده بودند و با ایجاد سروصدای بلند که معلوم بود دارند حرف زشت میزنند می خواستند باعث رعب و وحشت در بین بچه ها شوند. ما را با هل دادن و گرفتن یقه پیراهن و کتک کاری به سمت اتوبوس ها بردند.... ------------------------- ادامه دارد عظیم پویا گردان بلاله گروهان فتح کربلای ۴ @defae_moghadas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 دو داغ 😄 پایش قطع شده بود، سراغ پوتینش را می گرفت. می گفتیم پوتین بدون پا را می خواهی چه کنی؟ می گفت طاقت دو تا داغ را با هم ندارم.😳😄 @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 روایت لحظه به لحظه #عملیات_بدر قبل از عملیات بدر، سپاه برای تقویت نیروی خود و برای شکست نهایی دشمن تقاضای امکانات بیشتری از مسئولین کشور داشتند که با برخورد نامناسبی روبرو شدند. مسئولان کشور گمان می‌کردند که سپاه امکان و توان جنگیدن ندارد و در عین حال جرأت این را هم ندارد که نزد حضرت امام رفته و به این موضوع، اعتراف کند و در کنار این اتهام تعدادی از مسئولان با فرماندهان سپاه جلسه گذاشتند و ‌خواستند عدم موفقیت سپاه را در مدیریت فرمانده‌اش یعنی محسن رضایی، تعریف کنند. همین اقدامات، توان سپاه را از داخل هم به ضعف کشاند. همین بود که در طراحی عملیات بدر، روی لشکر 27 محمد رسول الله (ص) و تیپ سید الشهدا(ع) که شامل نیروهای تهران بودند، حساب کرده بودند اما آنها در شب عملیات، پای کار حاضر نشدند. عمق اختلافات به روابط بین سپاه و ارتش به تعیین فرماندهی عملیات از میان یکی از آن‌ها هم کشیده شد. شهید صیاد شیرازی که قرار بود از طرف ارتش، با سپاه هماهنگ بوده و عمل کند، از عدم پشتیبانی کامل این عملیات از سوی‌ هاشمی‌رفسنجانی تعجب کرده بود و حتی موضوع را با محسن رضایی در میان گذاشت تا قبل از آغاز عملیات، این مسائل حل شود. همه این اختلافات در حالی بود که نیروهای رزمنده در عقبه منطقه عملیاتی مستقر شده بودند و هر لحظه امکان بمباران شدن توسط هواپیماهای دشمن می رفت. با همه این مشکلات، سپاه در شروع عملیات برنامه‌ریزی شده تاکید داشت و به دور از جنجال های حاشیه‌ای روی عملیات تمرکز نمود و وارد مراحل جدید کار گردید.
پیامی شفاهی حضرت امام که آقای محلاتی نماینده امام در سپاه آن را 28 آذر 1363 در جمع منتقدان خواند. محلاتی از قول امام به دشمنی‌ها اشاره کرد و این‌که دشمنان به دنبال اختلاف در سپاه هستند. گفت امام از هیاهو علیه فرماندهان سپاه انتقاد کرده است و گفته اگر در سپاه اختلاف شود جمهوری اسلامی از بین خواهد رفت. گفت امام گفته است امروز هیچ‌یک از افرادی را که در راس امور هستند امکان ندارد برداریم؛ با هیاهو آقا محسن و آقای رفیق‌دوست برداشته نمی‌شوند. امام گفته بود اگر بعد از این پیام کاری کنند، به‌عنوان مخالف اسلام معرفی می‌شوند. @ddefaemoghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_702924891808071920.mp3
786.9K
🔴 نواهای ماندگار 💠 حاج صادق آهنگران 💠 نوحه خوانی برای شهدا ⏪ مردان حق سوی خدا رفتند در کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 روایت لحظه به لحظه #عملیات_بدر کارهای پشتیبانی عملیات رو به پایان بود. فرماندهان در بخشی دیگر از کارهای عملیات، به دنبال طرح مانور بودند. تقسیم بندی حرکت طولی و عمقی منطقه و بررسی طرح های ابتکاری که می توانست جلو دشمن را در پیشروی و پاتک ها بگیرد. یکی از این طرح ها مربوط می شد به شکافت دژ در صورت عدم تصاحب چهارراه خندق و رها کردن آب در منطقه توسط نیروهای تخریب لشکر هفت ولی عصر (عج). این واحد دو راه برای این کار داست. یکی استفاده از موشک رعد بود. موشکی با طول 12 متر و قدرت انفجاری بسیار زیاد و حمل بسیار سخت در مسافتی طولانی که اگر ترکش کوچکی در بین راه به آن اصابت می کرد، فاجعه‌ای عظیم رقم می خورد. لذا از این گزینه صرف نظر گردید و به سراغ گزینه دوم. یعنی استفاده از روش خرج گود و نیترات رفتند. انفجار دارای دو مرحله بود. یکی ایجاد حفره در دژ با استفاده از خرج گود و دیگری قرار دادن مواد منفجره در آن. این کار در حدود ده ساعت وقت می خواست تا انجام گیرد. این کار تنها بخشی از طرح بود که باید در عمل دید که آیا می توان با فشار بالا آب هور را وارد منطقه کرد یا خیر. و این طرح در صورتی بکار گرفته می شد که از پیشروی برنامه‌ریزی شده ناامید شده باشیم. @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 ............ قسمت هفدهم •┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈• وقتی همه بچه ها را سوار کردند اتوبوسها به راه افتادند. در هر اتوبوس دو نفر عراقی مسلح سوار شده بودند. ما بخاطر اینکه چشم هایمان بسته بود و عراقی ها ما را با سروصدای زیاد این طرف و آن طرف کشیده بودند، ترسیده بودیم ولی وقتی سوار شدیم و اتوبوس حرکت کرد، بخاطر اینکه چند شبی روی زمین سیمانی خوابیده بودیم و حالا با صندلی های نرم و هوای گرم درون اتوبوس مواجه شده بودیم خواب عمیقی ما را در خود فرو برد. نماز صبح را داخل اتوبوس با دستها و چشم های بسته و به حالت اشاره سر خواندیم. اتوبوس همچنان درحال حرکت بود که یکی از نگهبانان عراقی به سمت یکی از نوجوانان اسیر ایرانی که بچه بوشهر بود آمد و چشمها و دستهایش را باز کرد و گفت بیا جلو. به او می گفت باید برایمان ترانه ای بخوانی. نوجوان ایرانی گفت ترانه بلد نیستم. عراقی او را مجبور به خواندن کرد و میکروفون اتوبوس را به دست او داد. دوست ما گفت بچه ها مواظب باشید نخندید و شروع کرد به خواندن ممد نبودی ببینی شهر آزاد گشته و..... عراقیها با او دست می زدند و هله هله می کردند و ما در دل به آنها می خندیدیم. بعد از حدود نیم ساعت اتوبوس ها توقف کردند. یک نفر جاسوس ایرانی که در لباس نیروهای عراقی بود آمد و با نگهبانها صحبت کرد. به او گفته بودند که یک اسیر برای ما ترانه خوانده و ما هم دست زده ایم. جاسوس داخل اتوبوس آمد و با ناراحتی گفت چه کسی برای اینها ترانه خوانده؟ آن اسیر نوجوان بلند شد و گفت من. گفت "پدرسوخته چی براشون خوندی؟" گفت هیچی من که ترانه بلد نیستم. این ها هی گفتن بخون منم براشون یه توپ دارم قلقلیه رو خوندم. او گفت راستش را بگو و گرنه می کشمت و پوستت رو می کنم. ایشان هم گفت من چیزی دیگه بلد نیستم بعد هلش داد و گفت برو بشین سرجات و دیگه حق ندارید چیزی براشون بخونی.... نزدیک ظهر به شهر بغداد رسیدیم. اتوبوس ها درجایی که یک درب آهنی بزرگ با دیوار های بلند بود توقف کردند. وقتی می خواستیم پیاده بشیم دیدیم بجز نیروهای مسلح عراقی که دور تادور ما بودند عده زیادی لباس شخصی با هیکل های خیلی درشت که از لحاظ قیافه خیلی با بقیه فرق می کردند و بعضی هایشان کروات هم بسته بودند منتظر ما بودند و به محض پیاده شدن شروع کردن به کتک کاری ما. چند نفر عراقی با مشت و لگد به جانمان افتادند و فرق نمی کرد که کجا ضربه می زنند. ما فقط دستهایمان را جلو دست و صورت می گرفتیم. با ایجاد سروصدای زیاد باعث رعب و وحشت در بین ما می شدند. ------------------------- ادامه دارد عظیم پویا گردان بلاله گروهان فتح کربلای ۴ @defae_moghadas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 دعا برای صدام 😄 عازم جبهه بودیم مادر دوستم که اولین اعزام پسرش بود آمده بود ما را بدرقه کند. خیلی قربان صدقه ما می رفت و به جان دشمن ناله و نفرین می کرد گفتم:"مادر شما دیگه برگردید و دعا کنید انشاءالله ما هم شهید شویم" گفت:"خدانکنه پسرم، الهی صدام شهید بشه که این آتش رو به پا کرد و...."😂 @defae_moghadas 🍂
🍂 🔻 قدر نعمت رحمان سلطانی به هر آسایشگاه یک سطل برای ذخیره آب بیست ساعت و یک سطل بعنوان توالت سیار دادند. از ساعت چهار پنج غروب تا روز بعد دسترسی به توالت و آب نداشتیم و برای قضای حاجت از سطل استفاده می کردیم. برای هر سطل توالت دو نفر مسئول و برای سطل آب هم همینطور. رقابت بر سرِ مسئولیت سطل توالت بود. اول باید سطل تخیله و شستشو می شد و بعد افراد اجازه داشتند از توالت استفاده کنند. با وجود اینکه کار سخت و چندش آوری بود ولی بخاطر رانت و مزیتی که داشت بلا استثنا همه طالبش بودن. @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 روایت لحظه به لحظه ✦ ✦ ✦ امشب آخرین شب جمعه ای را تجربه کردیم که بین برخی از بهترین ها نماز خواندیم و دعای کمیل قرائت کردیم و اشک ریختیم. وه! که چقدر نوشتن از آن شب راحت است و چقدر از آن حالات دور. به قول معروف "شنیدن کی بود مانند دیدن " "ظَلَمْتُ نَفْسِي وَ تَجَرَّأْتُ بِجَهْلِي وَ سَكَنْتُ إِلَى قَدِيمِ ذِكْرِكَ لِي وَ مَنِّكَ عَلَيَ " ... تاریکی چادر نمازخانه در آن شب چقدر زیبا بود و چقدر دلچسب. گاهی سر بلند می کردیم و زیر چشمی به چهره‌ای خیره می شدیم..... گونه ها غرق اشک بود و ناله ها بی ریا در فضا می پیچید. مداح به زیبایی می خواند و شور بچه‌ها اجازه تمام شدن مجلس را به او نمیداد. چقدر حرف ناگفته باقی مانده بود و چقدر حساب تسویه نشده روی دست مانده بود.... امروز، روز پرکاری بر بچه‌ها گذشته بود. کلاس های " ش، م، ر "، آموزش کمک های اولیه، قطب نما و.... و حالا بعد از یک روز پر کار، چقدر نشستن در صفوفی که فرماندهان دوش تا دوش، یکرنگ نشسته اند.... شهدای عملیات آینده نشسته اند، مجروحین و مفقودین نشسته اند، لذت بخش و معنوی است و خدایی! از چادر نمازخانه خارج شدیم. هوا کاملا تاریک شده بود و نور ماه به زیبایی بر محوطه گردان و چادرهای پراکنده در دشت، می تابید. ناخودآگاه ذهنم به چند روز آینده رفت، و برگشت از عملیات و جای خالی خیلی ها که دیگر بین ما نخواهند بود و دیدارشان به قیامت خواهد رفت. همان هایی که سبقت گرفتند و شهادت را عاشقانه در همان شب خواستند و به آن رسیدند. 🍂
شَب جُمعِہ یادتاݩ نَڪُنم، چِہ ڪُنم.....⁉️ اِمشَب چِہ صَفایے مےڪُنید ↜ڪَربلاٰ ↜اَرباٰب ↜حَضرِٺ مـٰادَر وجَمعِ شُـما شُـ‌هَدا جَمعِ الٰهےٖ ڪِه بہِ یاٰدِهَمِہ ی مـٰا زَمینے‌هاٰی جـٰاموندِه باٰشید😔 @defae_moghadas 🍂
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
4_702924891808071870.mp3
508.7K
🔻کجایند شور‌آفرینان عشق؟ متن مثنوی شرمساری شب است و سکوت است و ماه است و من فغان و غم اشک و آه است و من شب و خلوت و بغض نشکفته‌ام شب و مثنوی‌های ناگفته‌ام شب و ناله‌های نهان در گلو شب و ماندن استخوان در گلو من امشب خبر می‌کنم درد را که آتش زند این دل سرد را بگو بشکفد بغض پنهان من که گل سرزند از گریبان من مرا کشت خاموشی ناله‌ها دریغ از فراموشی لاله‌ها کجا رفت تأثیر سوز و دعا؟ کجایند مردان بی‌ادّعا؟ کجایند شور‌آفرینان عشق؟ علمدار مردان میدان عشق کجایند مستان جام الست؟ دلیران عاشق، شهیدان مست همانان که از وادی دیگرند همانان که گمنام و نام‌آورند هلا، پیر هشیار درد آشنا! بریز از می صبر، در جام ما من از شرمساران روی توام ز دُردی کشان سبوی توام غرورم نمی‌خواست این سان مرا پریشان و سر در گریبان مرا غرورم نمی‌دید این روز را چنان ناله‌های جگر‌سوز را غرورم برای خدا بود و عشق پل محکمی بین ما بود و عشق نه، این دل سزاوار ماندن نبود سزاوار ماندن، دل من نبود من از انتهای جنون آمدم من از زیر باران خون آمدم از آن‌جا که پرواز یعنی خدا سرانجام و آغاز یعنی خدا هلا، دین‌فروشان دنیا‌پرست! سکوت شما پشت ما را شکست چرا ره نبستید بر دشنه‌ها؟ ندادید آبی به لب تشنه‌ها @Defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا