eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
4.9هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
51 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 روایت لحظه به لحظه ✦ ✦ ✦ بعد از مقداری معطلی قایق ها یکی یکی رسیدند و نیروها را دسته به دسته سوار کردند و حدود سه کیلومتر به دل هور بردند. سکوهایی که با پل های خیبری ساخته شده بود، امشب میزبان بچه هایی است که فردا اول صبح حرکت خود را به سمت دشمن شروع خواهند کرد. تا این ساعت همه نیروها به محل استقرار موقت رسیده بودند و هر کدام گوشه ای را برای گذراندن شب انتخاب کردند. رفت و آمد روی راهروهای باریک که حالا برای خواندن نماز، گرفتن شام، پیدا کردن دوستان و..... پر تردد شده بود، شور و نشاط بچه‌ها را بخوبی نشان می داد. شرایط، آرام شد و ترددها، از سکه افتاد. چشم ها آرام آرام آرامش نیزار را درک کرد و لبها عظمت خداوند را تسبیح گفتند. آسمان صاف و نسیم خنک همراه با بوی نم نیزار شامه ها را نوازش می داد، صدای جانوران آبی بلند شده بود و گاهی هم سکوت به حد اعلا می رسید. هر چه کردم نتوانستم به خوابی عمیقی بروم. کوچکترین حرکات توجهم را جلب و حواس را تحریک می کرد. آنشب چیزهایی به چشم آمد که بعد از سی و چند سال هنوز فراموش نشده اند. نماز شب های بچه‌ها در تاریکی و ذکرهای پیوسته آنها، هق هق جوان هایی که از شهادت خود اطلاع داشتند و آخرین شب را غنیمت شمرده بودند. در این بین حرکات داوود علی پناه دیدنی شده بود. هر چند جزو معدود افرادی بودم که توفیق دیدن این صحنه نصیبش شده بود. گوشه دنجی را انتخاب کرده بود و تا نماز صبح با خدای خود خلوت کرده و راز و نیاز می کرد. او خود با کنایه از شهادتش خود که نه، از ساعتش هم خبر داده بود و با همه مشکلاتش به امشب رسیده بود. و امشب، معنویت چه خیمه سنگینی در نیزار به پا کرده و چقدر لحظات امشب پر بهاست! 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 روایت لحظه به لحظه #عملیات_بدر ✦ ✦ ✦ نمیدانم از دیشب، چند نفر خواب به چشمشان آمد! ولی اذان نشده همه بیدار بودند و در صف دستشویی های ابتکاری لشکر منتظر تجدید وضو ایستاده و بازار خنده و شوخی طبق معمول به پا بود. دستشویی های تعادلی که در هر دو ردیف، سه دستشویی قرار داشت و جمعا به شش عدد می رسید که باید وزن افراد بین آنها تقسیم می شد. اواخر صف بود که یک طرف با هم تخلیه شد و باعث غوطه‌ور شدن کل سازه در آب شد. باز هم سوژه شوخی و خنده فراهم شده بود و بنده خداهایی که دم رفتن باید دنبال لباس خشک می گشتند... نماز صبح خوانده شد و فقط ساعتی تا حرکت به سمت دشمن باقی مانده بود. جنب و جوش عجیبی در این ساعت بین بچه‌ها به راه افتاده بود. از محکم کردن کمربندها گرفته تا پوشیدن حمایل، بستن خشاب ها، آب کردن قمقمه ها، کیف امداد و شیمیایی و.... در گوشه‌ای باز چشمم به سمت داود، فرمانده خوش قد و بالای گروهان خط شکن رفت. زیپ کیف دستی خود را باز کرد و یک دست لباس سبز پاسداری اتو زده بیرون آورد و با دقت به تن کرد، چفیه قرمز عربی به سر انداخت، پیشانی بند عاشقان شهادت را به پیشانی بست و عطری زد و به طرف بلم ها حرکت کرد تا نیروهایش را نظم دهد و سوار کند.(عکس بالا) چه لحظاتی را می گذرانديم. آغوش ها برای خداحافظی هایی که گاه تا قیامت طول خواهند کشید، به روی هم باز شد. حالیت طلبیدن ها و سفارشات و.... 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 روایت لحظه به لحظه #عملیات_بدر ✦ ✦ ✦ ساعت، هشت صبح را نشان می داد. همه حاضر و آماده سوار بر قطاری از بلم آماده دستور حرکت بودند. اولین بار بود که صبح برای عملیات حرکت می کردیم، و این کمی برایمان عجیب بود. مسافت چند کیلومتری تا خط دشمن آنهم پارو زنان چاره‌ای نگذاشته بود و باید به این طریق عمل می کردیم. بلم ها آرام آرام حرکت خود را در دل راهروهای بین نیزارها شروع کردند و به ستون یک، از اسکله هر لحظه دورتر شدند تا آخرین بلم هم ناپدید گردید و در دل هور فرو رفت. 🔸(قسمتی از خاطرات شخصی) وظیفه ای که بر عهده ما بود، تأمین و رساندن مهمات جنگی به نیروها بود. لذا بعد از دور شدن قایق ها به سمت پد هشت، حرکت کردیم. سوار بر لنکروز به زاغه مهمات لشکر رسیدیم. هر نوع مهمات بصورت منظم و با فاصله چیده شده بود. یک قسمت مخصوص موشک های آرپی جی، یک قسمت تیربار، یک قسمت نارنجک... از هر کدام چند صندوق بار کردیم و به پد هشت بازگشتیم تا آنها را بار قایق تسلیحات کنیم. بین راه رادیوی ماشین را روشن کردم. صدای نوحه كويتی پور بود که شب گذشته بین رزمندگان اجرا کرده بود و گویای عملیات دیگر و حمله به دشمن داشت...... یعنی اگر دشمن به عملیات شک داشت، با این نوحه و اشعار مطمئن می شد که عملیاتی در جریان است. مهمات را جای امنی قرار دادیم تا موقع حرکت در قایق بزرگ تسلیحات جا دهیم و به محل درگیری برسانیم. 🍂
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 نواهای ماندگار 💠 كويتى پور 💠 رو به سوی مرقد مولا کنید در کانال حماسه جنوب 👇 @defae_moghadas 💠 💠 💠 💠
🍂 🔻 روایت لحظه به لحظه #عملیات_بدر ✦ ✦ ✦ پارو زنان بلم ها را پشت سر هم و بدون کوچکترین صدایی به جلو هدایت می کردیم. گاهی صدای ظریفی از شکسته شدن نی ها بلند می شد و سکوت را می شکست. وقتی تصور می کردیم لابلای این نیزار چقدر رزمنده پنهانی رو به دشمن می روند و چقدر هماهنگ شده اند بر خود می بالیدیم. گاهی هواپیماهای دشمن از بالای سرمان عبور می کرد و احتمالا لو رفتن بالا می رفت. در این شرایط از گونی هایی که رنگ سبز خورده بود استفاده می کردیم و به روی خود می کشیدیم. لحظاتی توقف می کردیم تا شناسایی نشویم. وقت نماز و ناهار رسیده بود و باید جایی توقف می کردیم. بالاخره بعد از کیلومترها پارو زنی در جایی متوقف شدیم و نماز را خواندیم و برای ناهار جیره های جنگی خود را باز کردیم و استفاده نمودیم. باید مقداری دیگر می رفتیم تا نزدیک کمین دشمن می رسیدیم. ولی با توجه به وقت باقیمانده، فرماندهی تشخیص داد تا پنج بعد از ظهر استراحت کنیم تا دستور جدید صادر گردد. 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 ............ قسمت بیستم •┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈• وارد سلولها شدیم. مساحت داخل سلول حدود دوازده متر بیشتر نبود که حدود چهل نفر را در آن جا دادند. این در حالی بود که عده ای از این ها مجروح بودند. بعض ها پایشان تا بالای زانو در گچ بود. داخل اتاق هیچ پنجره ای وجود نداشت و فقط بالای درب میله ای یک دریچه کوچک بود. در سلول هیچ جای نشستنی نبود. وقتی از سرجایمان بلند می شدیم به راحتی نمیتوانستیم دوباره بنشینیم. برای صبحانه یک قابلمه کوچک داده بودند. صبح ها یک نفر به همراه قابلمه می رفت تا برای کل نفرات صبحانه بیاورد. غذا همیشه شوربا بود ( چیزی مثل آش خودمان) هیچ ظرف غذایی دیگری نداشتیم. باید چهل نفرمان از همان قابلمه غذا می خوردیم. یک نفر قابلمه را می گرفت و از نفر اول شروع می کرد. قابلمه را دم دهان بچه ها می گذاشت و بایستی ما هم یک قلوپ می خوردیم و تانفر آخر ادامه می داد. بعضی ها موقع خوردن، نفس را بیرون می دادند تا موقع قلوپ زدن نفس بیشتری داشته باشند و غذای بیشتری گیرشان بیاید. بعضی از روزها اصلا به نفر آخری نمی رسید. بنده خدایی که مسئول تقسیم غذا بود می گفت که امروز آش کم دادند، لطفأ قلوپ کوتاه بزنید تا به همه برسد. بعضی روز ها که غذا کم بود و به نفر آخر نمی رسید فردا از نفر آخر شروع می کرد و بعضی روزها از نفر وسط به سمت چپ و یا به سمت راست تقسیم می کردیم تا به همه برسد. اسم صبحانه ما شده بود یک قلوپ بغدادی. ما که جای خودمان نبود بنشینیم، هیچ، جا برای این قابلمه هم نبود. یک روزحسین کلاهمال گفت ظرف قابلمه را بمن بدهید تا آن را داخل دریچه بالای درب بگذارم که یکی از بچه هابا دستانش قلاب گرفت و حسین رفت بالا و قابلمه را گذاشت داخل دریچه که عراقی ها او را دیدند به داخل سلول آمدند. ما و گفت: کی رفت بالای درب؟ حسین گفت من بودم و ظرف غذا را گذاشتم بالا. عراقی به او گفت "تعل اطلع بره" یعنی بیا بیرون . حسین را بیرون بردند و کتک مفصلی با شیلنگ به کف دستها و پاهای او زدند و به داخل سلول فرستادند. حسین در حالی که از درد به خود می پیچید و دست هایش را بهم می سابید، دائم می گفت "ما هم خدایی داریم". ------------------------- ادامه دارد عظیم پویا گردان بلاله گروهان فتح کربلای ۴ @defae_moghadas
عظیم پویا، (نفر سمت راست)
🔴 سلام، وقت بخیر دو مورد رو عرض می کنم اول اینکه، با ارتباطی که با برادر آزاده جناب عظیم پویا برقرار کردیم، ایشون آماده پاسخگویی به سوالات شما عزیزان هستند. دوم اینکه، بازخوانی لحظه به لحظه عملیات بدر برگرفته از وقایع ثبت شده این عملیات در کلان و مشاهدات شخصی بنده است که بصورت ترکیبی تقدیم می شود. امید است نظرات شما را در کیفیت هر دو روایت داشته باشیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 روایت لحظه به لحظه #عملیات_بدر ✦ ✦ ✦ بعد از ساعت مقرر، حرکت مجدد خود را به سمت دشمن ادامه دادیم تا به سیصد متری کمین دشمن رسیدیم. این کمین ها بصورت متناوب در سرتاسر منطقه ادامه داشتند و همه یگان ها کم و بیش با آن مواجه بودند. بعد از توقف در ایستگاه دوم همگی نماز را نشسته خواندیم. از اینجا کار گروه غواص و تخریب شروع می شد. همه افراد پیشرو لباس غواصی به تن کردند و چون شبهی وارد آب های ظلمانی شده و ناپدید شدند. تا رسیدن به کمین باید سیصد متر را شنا می کردند و وارد کمین می شدند. کمین ها دارای شش نگهبان بودند که سه نگهبان در حال پست و سه تای دیگر در حال استراحت به سر می بردند. ساعت رسیدن به کمین ها به شکلی برنامه‌ریزی شده بود که بعد از ساعت تعویض آنها باشد. یکی دیگر از تهدیدهای کمین، تله گذاری آنها بود که در لابلای سیم های درهم تنیده اطراف کمین قرار داده بودند. وظیفه قطع سیم های تله بر عهده گروه تخریب بود. یک گروه تخریب باید برای خنثی سازی کمین ها با غواص ها همراه می شد و گروهی برای قطع کردن کابل فوگازهای انفجاری که خطرناکترین مانع سر راه خط شکنان محسوب می شد. بشکه های بهم پیوسته‌ای که مملو از مواد انفجاری بود و می توانست منطقه وسیعی را به آتش بکشد و ذوب کند. لحظات پر استرس به سختی طی می شد و تنها کاری که از همه رزمندگان روی آب برمی آمد، دعا بود و ذکر بود و توسل. در این ساعات پر هیجان عملیات همه دست دعا برداریم برای موفقیت در این راه پر پیچ و خم و هادی این راه، که هنوز هم جریانات با همان شدت، بلکه سخت تر ادامه دارد 🍂
🍂 🔻 اطلاعاتی از هور ✨ وسعت: 3100 کیلومتر مربع ✨ مقدار آب: 6 میلیارد مترمکعب ✨ ساکنین هور شامل: دو تیره بزرگ عشایر سواعد و نوافل که بیش از پانصد سال است در هور ساکن هستند و از راه ماهیگیری، کشاورزی، دامداری و حصیربافی ارتزاق می کنند. ✨ رودخانه هایی که به هور می ریزند : کرخه، دویرج و میمه ✨ عمق آب : با توجه به زمان های پرآبی و کم آبی هور، اختلاف عمق به دو متر می رسد. عمق هور در زمان طغیانی رودخانه در عمیق ترین جای آن در شمال به هشت متر هم میرسد که محدود می باشد. ✨ جانوران هور: یازده نوع ماهی، دو نوع دوزیست شامل دو نوع لاک پشت بسیار پهن و بزرگ و لاک پشت گوشتی سیاه رنگ، تعداد محدودی قورباغه، 30 نوع پرنده آبی مانند پلیکان، درنا، انواع مرغابی. پستاندار شامل: گاومیش بوفالو. گراز به تعداد زیاد. سگ، موش آبی، خفاش، و بسیاری از حشرات ✨ پوشش گیاهی شامل: انواع نی با تراکم مختلف، که 70 درصد را شامل می شود و قطر نی ها در شمال هور تا سه سانتیمتر هم می رسد. چولان، که 23 درصد را شامل می‌شود و در کنار ساحل رشد می کند. گیاه بردی که کف زی می باشد و در مناطق کم عمق رشد می کند و دیگر گیاهان شامل، گات، گعبه، شویچه، که در کف هور زندگی می کنند @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 روایت لحظه به لحظه #عملیات_بدر ✦ ✦ ✦ نیروهای غواص در دو گروه وارد عمل شده بودند. یک گروه برای خنثی سازی کمین ها و گروه دیگر برای شکافتن سیم های خاردار و رفتن به پشت سیل بند دشمن. کار قطع کردن کابل های فوگاز به خوبی و بموقع انجام شده بود و تا حدودی مسیر عبور از بشکه ها تخلیه و به کناری گذاشته شده بودند. گروه اول مشغول خنثی سازی اطراف کمین ها شده تا راهی برای ورود به آن پیدا کنند. هماهنگی این گروه ها مساله مهمی بود که باید همزمان انجام می گرفت. همه منتظر رمز عملیات بودند. نفس ها در سینه به تلاطم افتاده بود و سرتاسر هور در دعا و توسل غرق شده بود. بعضی از یگان ها به پایان کار رسیده بودند و برخی در نیمه های کار خود بودند که باید فرماندهان صبر می کردند تا همه به نقطه‌ای مشترک می رسیدند. نیروهای غواص از بین کمین ها عبور کرده و تا حدود سیل بند رسیده اند و باید ساعتی دیگر منتظر ماند تا مقدمات عملیات انجام شود و دستور حرکت صادر شود.... 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 روایت لحظه به لحظه ✦ ✦ ✦ راس ساعت 23 بیسیم ها روشن شد صدای فرماندهی عملیات به گوش رسید یا الله، یا الله، یا الله قاتلوهم حتی لاتکون فتنه یا فاطمه الزهرا، یا فاطمه الزهرا، یا فاطمه الزهرا در یک آن صدای تیراندازی سراسر منطقه را پر کرد. کمین ها درگیر شدند. بعضی در همان ابتدا کاملا ساکت شدند و برخی کماکان مقاومت می کردند. نیروهای غواص وارد سیل بند شده و شروع به زدن نیروی مقاومت کنند دشمن از پشت شدند. نیروهای رزمنده پارو زنان زیر رگبارهای بی هدف دشمن به سمت سیل بند هجوم بردند. و این در حالی بود که هیچ جان پناهی در روی آب نداشتند. دوشکای عراقی به شدت باران گلوله را در جلو خود باریدن گرفته بود. چیزی طول نکشید که نیروهای خط شکن به پای سیل بند رسیدند. سیل بندی که با سیم های خاردار احاطه شده بود. اتفاقاتی در این صحنه افتاد که در هیچ جای تاریخ سابقه نداشت. بعضی جاها که سیم خاردارها باز نشده بود، داوطلبانی آماده شدند و با شکم روی سیم ها خوابیدند تا هر چه زودتر بچه‌ها عبور کنند و تلفات کمتر شود. در چشم برهم زدنی نیروها وارد خشکی شدند. دوشکا توسط آرپی جی خاموش شد و پاکسازی سنگرها شروع شد و... فرماندهی لشکر باور نداشت خط دشمن با این سرعت شکسته شود و موج دوم در کمتر از یک ساعت به دجله برسند.... 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🍂 🔻 روایت لحظه به لحظه #عملیات_بدر ✦ ✦ ✦ با شکستن خط، پاکسازی سنگرها شروع شد. از پنجره هر سنگر، نارنجکی به داخل پرتاب می شد و آنها را به درک واصل می کرد. اجازه اسیر کردن به هیچ وجه نداشتیم. نتیجه نکشتن را هم تجربه کرده بودیم. در یک صحنه که رضا کعبه زاده فرمانده یکی از دسته ها با التماس آنها کوتاه آمده بود، در فرصتی همان اسیر رضا را به شهادت رساند و.... تلفات ما در رسیدن به خشکی زیاد نبود. دست حاج اسماعیل فرمانده گردان از مچ قطع شده بود. پهلوی داود، فرمانده گروهان شکافته و تا دم دمای صبح به شهادت رسیده بود و همانطور که گفته بود، صبح نشده به دیدار معبود شتافت. علی رهنمایی که خود را روی سیم خاردار انداخته بود تا دیگر نیروها عبور کنند، همانجا به شهادت رسید و..... (خاطرات شخصی) مهمات را در گرگ و میش هوا به بچه‌ها رساندیم. نيروها خسته بودند و سرمای اول صبح همه را سنگین کرده بود. تیرهای تیربارهای عراقی هوا را می شکافت و زوزه کشان عبور می کرد. مهمات در سرتاسر خط تقسیم شد. چهارراه خندق در منطقه ما و لشکر پنج نصر واقع شده بود که باید در این قسمت الحاق می کردیم. ولی تا صبح خبری از آنها نشد. شکاف ایجاد شده در این محور می توانست برای کل عملیات تهدیدی جدی محسوب شود. لشکر پنج درگیری شدیدی برای رسیدن به چهارراه داشتند که در این درگیری مرد معنوی جنگ، عبدالحسین برونسی به شهادت رسیده بود ولی تا آن ساعت موفق به اتمام ماموریت خود نشده بودند.... 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا