eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.1هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
2هزار ویدیو
69 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻 4⃣1⃣ سردار علی ناصری دشداشه ام کثیف بود و موهایم درهم و برهم. آقا محسن تا مرا دید، بلند شد و با من روبوسی کرد و مرا در کنار خود نشاند. از اینکه می دیدم مورد توجه فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی هستم و در کنارش نشسته ام، قند توی دلم آب می شد. آقا محسن کمی بعد گفت: خوب آقای ناصری تعریف کن! به من گفته بودند که آقا محسن با فرماندهان بزرگ که می نشیند، خیلی جدی است؛ اما با نیروهای رده پایین مهربان تر است. شروع کردم گزارش شناسایی ها را دادن. همه با دقت به حرفهایم گوش می دادند و آقا محسن گاه گاه به نشانه تأیید سرش را تکان می داد. در آغاز صحبتم گفتم: آقا محسن، اول یک چیزی باید خدمت شما عرض کنم. وقتی آدم کنار سیل بند می ایستد و به هور نگاه می کند و آب هور و پشه کوره های آن را نگاه می کند، ناخودآگاه به این فکر می افتد که در این هور به این عظمت چطور می شود عملیات انجام داد. آدم در وهله اول از بزرگی و پرخطری کار مأیوس می شود؛ اما وقتی حرکت می کنی و وارد آب هور می شوی، آبراه را می بینی، سیل بند دشمن را می بینی، نیروهای دشمن را دور می زنی و به طرف شرق دجله می روی، اتوبان عراقی ها و روستاهای اطراف و خصوصا شهر القرنه را می بینی، متوجه می شوی که دشمن آنجا اصلا نیرو ندارد و نیروهایش اتکایی است و فقط در نقاط حساس چند نفر نیرو دارد و این، آدم را خیلی امیدوار می کند. آقا محسن، پس از این مأموریت، من به منطقه هور خیلی امیدوار شده ام و احساس می کنم دیر جنبیده ایم. ما بعد از فتح بستان و عقب نشینی عراق از آنجا می بایست روی هور کار می کردیم. آقا محسن هی سر تکان می داد. بعد ادامه دادم: البته هنوز خیلی دیر نشده و من معتقدم که در هور نه یک عملیات، بلکه می توان چندین عملیات انجام داد. سپس اضافه کردم: در هور، ماهیگیران عراقی زیادی روزانه با دهها بلم و قایق در نقاط مختلف هور صیادی می کنند. غالبا هم به مرزهای ما می آیند و ماهیگیری می کنند؛ چون بیشتر ماهی ها در خاک ما است. آنها برای ما یک مشکل هستند. ممکن است پی به کارمان ببرند و بروند گزارش بدهند. از این نظر در اینجا باید خیلی حساب شده، بدون شتاب و با رعایت مسائل کامل امنیتی و اطلاعاتی و بدون جلب توجه و کاملا سری و مخفیانه کار کنیم. اگر لو برویم، دشمن با استقرار کمین در آبراه های اصلی می تواند ما را زمین گیر کند و مانع هر حرکت ما در هور بشود. باز آقا محسن سر تکان داد و حرفهایم را تأیید کرد. ناگاه ماجرای خنده داری اتفاق افتاد که سالهای سال مایه خنده دوستان بود و مرا دست می انداختن.... 🔅 پیگیر باشید در پیام رسان ایتا 👇 https://eitaa.com/defae_moghadas 🍂
🍂 🔻 4⃣1⃣ سردار علی ناصری دشداشه ام کثیف بود و موهایم درهم و برهم. آقا محسن تا مرا دید، بلند شد و با من روبوسی کرد و مرا در کنار خود نشاند. از اینکه می دیدم مورد توجه فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی هستم و در کنارش نشسته ام، قند توی دلم آب می شد. آقا محسن کمی بعد گفت: خوب آقای ناصری تعریف کن! به من گفته بودند که آقا محسن با فرماندهان بزرگ که می نشیند، خیلی جدی است؛ اما با نیروهای رده پایین مهربان تر است. شروع کردم گزارش شناسایی ها را دادن. همه با دقت به حرفهایم گوش می دادند و آقا محسن گاه گاه به نشانه تأیید سرش را تکان می داد. در آغاز صحبتم گفتم: آقا محسن، اول یک چیزی باید خدمت شما عرض کنم. وقتی آدم کنار سیل بند می ایستد و به هور نگاه می کند و آب هور و پشه کوره های آن را نگاه می کند، ناخودآگاه به این فکر می افتد که در این هور به این عظمت چطور می شود عملیات انجام داد. آدم در وهله اول از بزرگی و پرخطری کار مأیوس می شود؛ اما وقتی حرکت می کنی و وارد آب هور می شوی، آبراه را می بینی، سیل بند دشمن را می بینی، نیروهای دشمن را دور می زنی و به طرف شرق دجله می روی، اتوبان عراقی ها و روستاهای اطراف و خصوصا شهر القرنه را می بینی، متوجه می شوی که دشمن آنجا اصلا نیرو ندارد و نیروهایش اتکایی است و فقط در نقاط حساس چند نفر نیرو دارد و این، آدم را خیلی امیدوار می کند. آقا محسن، پس از این مأموریت، من به منطقه هور خیلی امیدوار شده ام و احساس می کنم دیر جنبیده ایم. ما بعد از فتح بستان و عقب نشینی عراق از آنجا می بایست روی هور کار می کردیم. آقا محسن هی سر تکان می داد. بعد ادامه دادم: البته هنوز خیلی دیر نشده و من معتقدم که در هور نه یک عملیات، بلکه می توان چندین عملیات انجام داد. سپس اضافه کردم: در هور، ماهیگیران عراقی زیادی روزانه با دهها بلم و قایق در نقاط مختلف هور صیادی می کنند. غالبا هم به مرزهای ما می آیند و ماهیگیری می کنند؛ چون بیشتر ماهی ها در خاک ما است. آنها برای ما یک مشکل هستند. ممکن است پی به کارمان ببرند و بروند گزارش بدهند. از این نظر در اینجا باید خیلی حساب شده، بدون شتاب و با رعایت مسائل کامل امنیتی و اطلاعاتی و بدون جلب توجه و کاملا سری و مخفیانه کار کنیم. اگر لو برویم، دشمن با استقرار کمین در آبراه های اصلی می تواند ما را زمین گیر کند و مانع هر حرکت ما در هور بشود. باز آقا محسن سر تکان داد و حرفهایم را تأیید کرد. ناگاه ماجرای خنده داری اتفاق افتاد که سالهای سال مایه خنده دوستان بود و مرا دست می انداختن.... 🔅 پیگیر باشید در پیام رسان ایتا 👇 https://eitaa.com/defae_moghadas 🍂
🔸🍃🌸🌸🍃🔸 صبح مان ، نہ ؛ عمرمان ! همہ پُرخیر است ؛ با یاد شما ، خاڪیانِ افلاڪ نشین ... #نگ
تصاویر عمومی 👇👇👇
🍂 🔻 5⃣1⃣ سردار علی ناصری نقشه ای در اتاق فرماندهی بود و همه حضار سرشان را روی نقشه خم کرده بودند و به توضیحات من گوش می دادند. سرها چنان خم می شد که روی نقشه تاریک می شد و نمی توانستم مطلبم را روی نقشه درست توضیح بدهم. مدتی مد شده بود که فرماندهان آنتن خودکار شکلی در جیب داشتند و با آن مطالب خود را روی نقشه توضیح می دادند. وقتی آقا محسن وضع مرا دید، گفت: - برادرها، کسی آنتن همراه نداره، به آقای ناصری بده تا راحت تر توضیح بده؟! محمد باقری (حسن باقری) آنتنی داشت. آن را کشید و بلند کرد و به من داد. وقتی آن را به من داد، بدون آنکه بدانم در چه موقعیتی قرار دارم و دور و اطرافم چه کسانی هستند، بلند گفتم: . . . . . . احسنت! همه زدند زیر خنده. آقا محسن هم زد زیر خنده. شاید چند دقیقه می خندیدند. از آن به بعد، هر وقت مرا می دیدند، می گفتند: ... . علی ناصری، احسنت!؟ * آن جلسه، نقطه عطفی در کار قرارگاه نصرت و کار روی هور و فراهم آوردن مقدمات عملیات بزرگ خیبر بود. * * * حدود دو ماه از کار رسمی و جدی مان در هور گذشته بود. روزی آقا محسن به اتفاق چند نفر دیگر آمدند به قرارگاه نصرت. من بودم و حمید رمضانی، حاج عباس هواشمی و علی هاشمی. جلسه ای تشکیل شد و باز آقا محسن ریز شد و سؤالات دقیق و فنی از ما کرد. بعد از آن اضافه کرد: . آقای ناصری، من می خواهم برویم و این منطقه را ببینم! مو بر تنم راست شد. با حالت خاصی گفنم .آقا محسن! گفت: - خودم می خواهم ببینم! - گفتم: شما هر ابهامی دارید، سؤال بکنید، من جوابتان را می دهم. - نه! لازمه خودم هم ببینم. در آن جلسه، برادرها غلام پور، رشید، امین شریعتی، محمد باقری، عزیز جعفری و ... نیز بودند. علی هاشمی با دستپاچگی گفت: . آقا محسن، چی می خواهی؟ من خودم می روم! اصرار بی فایده بود. غلام پور و رشید هم اصرار کردند؛ اما فایده ای نداشت. آقا محسن جفت پاهایش را در یک کفش کرده بود و اصرار داشت که خودش برود و منطقه به آن پرخطری را از نزدیک بررسی کند. علی هاشمی و من و غلام پور از جلسه بیرون آمدیم. علی هاشمی همین طور که بر آشفته و ناراحت قدم می زد، به غلام پور گفت: تو کاری بکن. اینجا ماهیگیر های عراقی زیادند و چه بسا جاسوس های عراق باشند. هر لحظه امکان درگیری وجود دارد. اما تلاشها همگی شکست خورد و آقا محسن سرانجام گفت: خودم باید بروم شما هم نیایید، خودم می روم! . ناچار همگی با اکراه و اضطراب پذیرفتیم. چاره دیگری نداشتیم. می دیدم علی هاشمی در حال قبض روح شدن است. غلام پور آمد و علی را کمی آرام کرد و گفت: - تدابیری اتخاذ کن تا مسائل امنیتی رعایت شود. ___________ * بعدها وقتی به تهران رفتم، برادر جعفری مرا نزد آقا محسن برد. مرا که دید. خیلی مهربانی کرد. از جمله گفت: در جلسات هرگاه آنتن در می آوردیم، یاد احسنت نو می افتادیم و می خندیدیم. در اغلب جلسات آنتن دار، به یاد تو بودیم. 🔅 پیگیر باشید در پیام رسان ایتا 👇 https://eitaa.com/defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شوشتری با دیدن این عکس گفت: عکس عجیبی است. نشسته‌ها پرواز کردند، ولی ما ایستاده‌ها، هنوز هم ایستاده‌ایم! کاشکی من هم توی این عکس، آن روز می‌نشستم، بلکه تا امروز شهید شده بودیم!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 ابوترابی “یک روز که مشعل داشت یکی از اسرای بیمار را اذیت می کرد، رفتم به او گفتم گناه دارد این برادر را نزن. اما او ناگهان شلاق را بلند کرد و مرا با آن زد و همچنان به اذیت و آزار آن اسیر بیمار ادامه داد. پس از چند روز با خشم به من گفت: پس تو از اسرا دفاع می کنی و شروع کرد به شلاق زدن من. در حین شلاق زدن، که ناگهان شلاق از دست او افتاد من خم شدم و شلاق را از زمین برداشتم و به دست او دادم. مشعل تا این رفتار را از من دید نگاهی به شلاق و من کرد و با شرمندگی رفت. پس از این بود که کم کم اخلاقش بهتر شد و نماز را به او یاد دادم و به کلی متحول شد و تا جایی با من صمیمی شد که مسئله اختلاف خانوادگی اش را با من درمیان گذاشت و من هم او را راهنمایی می کردم.” (خاطرات سید آزادگان مرحوم ابوترابی ) 👈 کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
@defae_moghadas
رزمندگان گروهان مكه پس از عمليات والفجر مقدماتي سال ٦١
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 6⃣1⃣ سردار علی ناصری نیروهای بومی منطقه، زیر نظر من بودند. غلام پور آمد و با من مشورت کرد. گفتم: - اگر می خواهد بیاید، من چند تا شرط دارم. . . . . . . چه شرطهایی؟ برو خودت به ایشان بگو. ... ... .. رفتم. گفتم: - آقا محسن، نیروهای بومی اینجا از نیت واقعی ما خبری ندارند و نمی دانند ما اینجا مشغول چه کاری هستیم. چنین وانمود کرده ایم که در حال شناسایی عادی و معمولی منطقه هستیم. اصلا و ابدا نمی دانند که ما اینجا قصد انجام عملیات نظامی داریم. اگر جناب عالی بروید و سوار بلم معمولی بشوید و به هور بروید، کافی است یکی از نیروهای بومی شما را بشناسد و به دشمن خبر بدهد. كل زحمات ما به هدر می رود و عراقی ها متوجه می شوند که ما اینجا مشغول چه کاری هستیم. قطعا فکر نمی کنند آقا محسن برای گردش و تفریح و ماهیگیری آمده باشد. حرفهای مرا شنید و خندید. بعد خیلی متواضعانه گفت: . هر چه شما بگویید، من رعایت می کنم. - اولا که باید لباس محلی بپوشید؛ یعنی دشداشه و چفیه.. - باشه، می پوشم. چند دشداشه در انبار داشتیم که تمیز هم نبودند. قد آقا محسن بلند بود و لباسها اندازه تنش نمی شد. پس از مدتی جست وجو، دشداشه نسبتا بلندی پیدا شد و تن آقا محسن کردیم. دشداشه تا پایین زانویش آمد. عربها معمولا دشداشه را بلند می پوشند و کوتاه آن را بد می دانند؛ اما لباس آقا محسن تا زیر زانوهایش بود. بدتر آنکه زیر دشداشه، پوتین پوشیده بود! چنیه را هم بلد نبود روی سرش مثل عرب ها بپیچد و ناچار آن را مثل بسیجی ها دور گردنش انداخت. برای رعایت مسائل امنیتی گفتم: - آقا محسن، وقتی می خواهی بروی، با دبدبه و کبکبه نیا! با ماشین استیشن نمی شود تا لب هور رفت. ممنوع است. و این مشکل این بود که عده زیادی از نیروهای ژاندارم هم در پاسگاههای مرزی آن نواحی بودند که مرتب به ما سر می زدند و ما همه چیزمان را از آنها پنهان کرده بودیم. راستش را بخواهید، به آنان اعتماد نداشتیم. روی همین اصل به آقا محسن گفتم: - باید با وانت و بدون محافظ بیایی. - باشه! فورا رفتم به موقعیت شهید بقایی و آماده باش دادم و بچه های اطلاعات شناسایی را آماده کردم. در آنجا به تازگی چادرهایمان را به دو اتاق بلوکی و سیمانی مبدل کرده بودیم. موتور برق هم داشتیم. کمی بعد، آقا محسن و چند نفر دیگر با وانت بار آمدند لب هور همانهایی که در آن جلسه بودند، همراهش آمده بودند..... 🔅 پیگیر باشید در پیام رسان ایتا 👇 https://eitaa.com/defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 گوش عشق آری...زبان خواهد ز عشق... فهم عشق آری...بیان خواهد ز‌ عشق... گوش میخواهد ندای آشنا... آشنا داند صدای آشنا... @defae_moghadas 🍂
🍂جبهه امشب بیا تا جرعه اى از شعر مهمانت كنم تك بیت اشعار منى سر فصل دیوانت كنم تندیس زیباى تو را از نو بسازم با غزل زیباترین اسطوره تاریخ ایرانت كنم هرشب خیال یاد تو در من چه غوغا مى كند امشب در آغوشم بیا تا مست و حیرانت كنم چون ماه شبهایت شوم امشب میان آسمان تا در مدار عاشقى مانند كیوانت كنم از جام لبهایت بیا بر من بنوشان جرعه اى آنگه به من فرصت بده تا بوسه بارانت كنم @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌❣✨ دلتنگ اذان حرم کرب‌وبلایم... السلام علی الحسینـــــ وعلی علی ابن الحسین وعلی اولاد الحسینــــــ وعلی اصحاب الحسین ─✵❣✵─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا