🍂 بالاخره کار آن عراقی با یک تیرخلاص به پایان رسید!
جلوتر رفتیم به دو تیر برق رسیدیم که شکسته و ترانس برق آن نیمه واگون بود، دانستیم که اینجا آخر ماموریت پاکسازی ماست، یک سنگر آن طرفتر را هم جهت احتیاط پاکسازی کردیم!
همانجا نشستیم، نفسی چاق کردیم و خشاب ها را عوض کردیم.
به یک باره صدای "کل زدن"(هلهله) یک عراقی که در فاصله چند متری ما، در انبوه نیزارها مخفی شده بود آمد!
جملگی و بلادرنگ تمام خشاب های خود را بسوی صدا خالی کردیم و دیگر صدایی جز چند سرفه نشنیدیم!
هنوز پس از سی و اندی سال دلیل آن "کل" زدن بیجا را نفهمیده ام!
یاد علی بهزادی بخیر که می گفت:
" برخی وقتا عراقی ها که ترسیدن، ممکنه توی گونی هم قایم بشن یا ..."
پس از ماموریت پاکسازی سنگرها بسوی معبر آمدم
" علی رنجبر" مرا فراخواند و گفت که باید برای آوردن زخمی ها و شهدا از ساحل اقدام کنیم والا ممکن است مد آب آنان را با خود ببرد!
علی رنجبر در آن شب یکی از بهترین ها بود!
اگر که یک تیر هم بسوی دشمن شلیک نکرد اما هشیارانه بچه ها را راهنمایی و گاه مدیریت می کرد !
در انتقال شهدا و مجروحین حتی لحظه ای کوتاهی نکرد!
وقتی ستون نیروهای پیشرو از قایق ها پیاده و بسوی ساحل آمدند، در عبور از سیم خاردارها گرفتار شدند، " علی رنجبر" به سینه بر توده های سیم خاردار دراز کشید تا گروهان، گروهان نیروها پای بر گرده او بگذارند و عبور کنند!
چند نفری از بچه ها همراه علی رنجبر وارد معبر شدیم !
آنان که مجروح بودند، در اولویت انتقال بودند!
انتقال " سعید حمیدی اصل" یکی از آنانی بود که یاد و خاطره آن، دل مرا می شکند!
خون زیادی از دوپای قطع شده سعید رفته بود!
علی رنجبر او را در گل ولای سرد روی پهلو گرفت و دهانش را که از گل پرکرده بود، خالی کرد!
در کدام نبردهای تاریخ سراغ دارید که نوجوانی شانزده ساله، دوپایش قطع شده، در گل ولای سرد، در آب شور، برای آنکه آه و ناله نکند، گل در دهان خود فروکند؟!
دهان سعید که از گل خالی شد، ذکر و تکبیر و تهلیلش دوباره شروع شد اما نحیف و نالان!
لباس غواصی اش غرق در گل بود و لیز و ِلغزنده !
به همین دلیل به سختی او را روی برانکارد گذاشتیم و آه و ناله اش بیشتر شد، بی قراری می کرد، خود را از برانکارد به زیر انداخت!
علی رنجبر با بغض ملتمسانه از او خواست تا تحمل کند!
حالات علی را که دیدم، اشک در چشمانم حدقه زد اما زمانی برای گریه نبود هر چند که دقایقی گریه در آن لحظات سخت و طاقت فرسا مرهمی بود بر زخم دل !
@defae_moghadas
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اعلام خبر رسمی شهادت سردار سلیمانی از صداوسیما
#حاج_قاسم
🏴اطلاعیه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در پی شهادت سردار حاج قاسم سلیمانی
◾️سپاه پاسداران انقلاب اسلامی با تبریک و تسلیت شهادت این مجاهد عالیقدر به محضر مقدس حضرت ولی عصر (عج)، رهبر عظیم الشان انقلاب اسلامی (مد ظله العالی)، ملت قدرشناس ایران اسلامی، آحاد رزمندگان جبهه مقاومت اسلامی، خانواده معظم و علاقمندان و ارادتمندان وی، اطلاعات و برنامههای مربوط به آئینهای استقبال، تشییع و به خاکسپاری پیکر مطهر شهدای گرانقدر را به آگاهی خواهد رساند.
سردار بزرگ و پرافتخار اسلام آسمانی شد
🔴 انتقام سختی در انتظار جنایتکاران است
در پی شهادت سردار پرافتخار اسلام حاج قاسم سلیمانی و شهدای همراه او بویژه مجاهد بزرگ اسلام جناب آقای ابومهدی المهندس رهبر انقلاب پیامی صادر کردند.
پایگاه اطلاعرسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیتالله خامنهای KHAMENEI.IR متن پیام را به شرح زیر میکند:
بسم الله الرحمن الرحیم
ملت عزیز ایران!
سردار بزرگ و پرافتخار اسلام آسمانی شد. دیشب ارواح طیبهی شهیدان، روح مطهر قاسم سلیمانی را در آغوش گرفتند. سالها مجاهدت مخلصانه و شجاعانه در میدانهای مبارزه با شیاطین و اشرار عالم، و سالها آرزوی شهادت در راه خدا، سرانجام سلیمانی عزیز را به این مقام والا رسانید و خون پاک او به دست شقیترین آحاد بشر بر زمین ریخت. این شهادت بزرگ را به پیشگاه حضرت بقیةاللهارواحناهفداه و به روح مطهر خود او تبریک و به ملت ایران تسلیت عرض میکنم. او نمونهی برجستهای از تربیتشدگان اسلام و مکتب امام خمینی بود، او همهی عمر خود را به جهاد در راه خدا گذرانید. شهادت پاداش تلاش بیوقفهی او در همهی این سالیان بود، با رفتن او به حول و قوهی الهی کار او و راه او متوقف و بسته نخواهد شد، ولی انتقام سختی در انتظار جنایتکارانی است که دست پلید خود را به خون او و دیگر شهدای حادثهی دیشب آلودند. شهید سلیمانی چهرهی بینالمللی مقاومت است و همهی دلبستگان مقاومت خونخواه اویند. همهی دوستان - و نیز همهی دشمنان - بدانند خط جهاد مقاومت با انگیزهی مضاعف ادامه خواهد یافت و پیروزی قطعی در انتظار مجاهدان این راه مبارک است، فقدان سردار فداکار و عزیز ما تلخ است ولی ادامه مبارزه و دست یافتن به پیروزی نهایی کام قاتلان و جنایتکاران را تلختر خواهد کرد.
ملت ایران یاد و نام شهید عالیمقام سردار سپهبد قاسم سلیمانی و شهدای همراه او بویژه مجاهد بزرگ اسلام جناب آقای ابومهدی المهندس را بزرگ خواهد داشت و اینجانب سه روز عزای عمومی در کشور اعلام میکنم و به همسر گرامی و فرزندان عزیز و دیگر بستگان ایشان تبریک و تسلیت میگویم.
سیدعلی خامنهای
۱۳دیماه ۱۳۹۸
@Khamenei_ir
⚫️ انالله و انا الیه راجعون
دست یارای نوشتن ندارد و
بغض، حوصله چینش واژه ها را گرفته
همه گفتی ها را آقا و امید جبهه مقاومت فرمودند.
خداوند قلب ایشان را در مدار سلامت قرار دهد.
تسکین ما انتقام سخت و تلخ کامی شدیدتر دشمن است و ظهور حاج قاسم های جدید.
🏴
4_5798690940386281297.mp3
9.56M
ای کشته دور از وطن وااااای
ای کشته صد پاره تن وای....😭
🔴 چقدر سخت است فراق سرداری که از همه آسایش خود و فرزندانش گذشت تا طعم امنیت و آرامش را به مردمی بچشاند که سالها جز ستم ندیدند.
حاج قاسم ! خوشا به حالت
چقدر با مرام زندگی کردی و
چقدر مشتی رفتی!
خیالت راحت سردار!
از همان دست برسینه ایستادنت در برابر مقتدایت درس گرفتیم که عاشقانه پای نظام و رهبری بایستیم و....
از سلام نظامیت ، اهمیت آداب اداری و سازمانی را.
خواستم شهادتت را تسلیت بگویم ولی آن را گذاشتیم برای بعد از درسی فراموش نشدنی به دشمن .
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 #اینجا_صدایی_نیست ۱۱۸
خاطرات رضا پورعطا
هر سه تامان به راحتی و بدون دغدغه در مسیر شب گذشته حرکت کردیم. احساس آزادی فرحانگیزی داشتم. منطقه مثل شب گذشته شلوغ و دست و پاگیر نبود. امکان جابه جایی و مانور داشتیم. اگر اتفاقی می افتاد، هر کسی می توانست ابتکار عملی از خودش نشان دهد و از مهلکه بگریزد.
خیلی زود رسیدیم به اولین میدان مین، متوجه جسدی شدم که در ابتدای میدان افتاده بود. بازوی حاج محمود را گرفتم و آرام و بی صدا جسد را نشانش دادم. هر سه با دیدن جسد ایستادیم، محمد در خور با تعجب گفت: رضا... توی عقب نشینی کسی اینجا نبود! گفتم: احتمالا مجروح بوده و تونسته خودش رو تا اینجا بکشونه.
حاج محمود به محمد درخور اشاره داد که بر گردد و سربازها را بیاورد. محمد بلافاصله به عقب برگشت، طولی نکشید که به همراه هشت سرباز به ما ملحق شد. اولین جنازه را روی یکی از برانکارها قرار دادیم و به عقب فرستادیم، حاج محمود به بقیه گفت همانجا دراز بکشند تا مداشان کنیم. سپس ما سه نفر وارد میدان مین شدیم.
چند قدم جلو نرفته بودیم که یکی دیگر از شهدا را پیدا کردیم، توی میدان افتاده بود. محمد به حاج محمود گفت: حاجی خدا خیرت بده.... اگه نمی اومدیم این ها می موندن.... خدا میدونه کی باید استخوان هاشون رو تحویل خانواده هاشون میدادیم، حاج محمود گفت: حالا وقت این حرفها نیست... عجله کن دوتا از سربازها رو وارد میدون کن.
هوا تاریک و حرکت بسیار مشکل بود. حاج محمود به من اطمینان داشت. با تکیه بر تجربه من وارد میدان شد. تقریبا خیالش راحت بود. ایستادم و به حاجی گفتم: دیگه صلاح نیست سربازها وارد میدون بشن. می ترسم اتفاقی بیفتد. اجازه بده خودم و در خور برانکارها رو حمل کنیم.
حاجی قبول کرد. به سربازها اشاره داد در همان بیرون میدان مین منتظر بمانند. من و محمد برانکار را دست گرفتیم و با احتیاط جنازه را روی آن گذاشتیم. آن را از میدان خارج کردیم و بیرون میدان تحویل سربازها دادیم. به آنها گفتم: شما دیگه لازم نیست پشت سر ما بیایید. برید همون پشت خاکریز بمونید تا صداتون کنیم.
آنقدر ترسیده بودند که بدون کلامی سراسیمه برانکارها را برداشتند و به سمت خاکریز اولی دویدند. من و محمد هم خودمان را به حاج محمود که وسط میدان ایستاده بود رساندیم. با احتیاط شروع به پیشروی کردیم. به محض اینکه از میدان خارج شدیم، متوجه یکی دیگر از شهدا شدیم که روی زمین افتاده بود. ظاهرا این هم به سختی خودش را تا اینجا کشانده بود. خون زیادی ازش رفته بود. با دیدن جنازه، درخور به سمت عقب دوید و برانکار را آورد و دوتایی آن را به عقب منتقل کردیم.
@defae_moghadas
🍂
🏴
امروز همه عزادار حاج قاسماند و زیر بیرقش اشک میریزند و سینه میزنند
همه اقشار، احزاب، دیدگاهها ، چپ، راست، اصولی ها، اصلاحی ها و...
همه و همه عاشق حاج قاسماند ولی.....
بخواهیم یا نخواهیم، او امروز محکی است برای تمیز دادن بین حق و باطل، راست و دروغ، رحمان و شیطان.
و چه میشود که بعضیها نمی خواهند بفهمند که
تمام وجود حاج قاسم، خامنهایست
تمام وجود حاج قاسم، دشمنی با دشمنان خامنهایست
تمام عقیده حاج قاسم، ایستادگی در میدان جهاد و مقاومت است، نه مذاکره و دادن امتیاز
تمام وجود حاج قاسم صداقت است و بیزاری از فتنه و نفاق و دورویی
چه میشود که حاج قاسم، عزیز میشود ولی عقایدش برای بغضیها، نه؟
اصلا حاج قاسم با اعتقادات و دیدگاههای ولاییاش و با مبارزه در میدان جهادش "سلیمانی" است.
مگر می شود او را جدای از مسلک و علایق و باورهایش دوست داشت و به تشییعاش آمد؟
خوب است با خودمان روراست باشیم و بپذیریم قبل از دوست داشت حاج قاسم، اعتقاد ولاییاش را دوست داشته باشیم و همانندش شویم.
🍂
🍂
🔻 #کربلای۴__گردانکربلا ۱۶
حسن اسد پور
سعید را مسافتی آوردیم درحالی که تا بالای زانو در گل بودیم و به خاطر دارم که در آن افت وخیز ، یک بار هم از برانکارد سقوط کرد!
سعید مستحق چنین زجری بود، چرا که روح پاک و بلندی داشت، با قرآن مانوس بود و اهل نیایش، نوحه ی زیبایی هم می خواند!
اخلاق ملیحی داشت، اهل لبخند بود، اصلا عصبانیت و تندخویی از او بیاد ندارم!
وقتی نوحه ی حماسی
" علمدار کربلا
سپهدار خیمه ها"
را می خواهد، خودش را نمایی از آن چهره ی مقدس و نورانی کربلا می دیدم!
بالاخره کشان کشان، او را به سنگری غیر از سنگر ۱۰۶ بردیم !
اگر چه سنگر ۱۰۶ بزرگ بود و برای زخمی ها پیش بینی شده بود اما زخم های چاک چاک سعید و بی قراری هایش آن شد که سنگری آن طرف تر انتخاب شود!
سنگری که جوانی بنام " علی ساعدی" امدادگر آن بود تا به وضع زخمی ها رسیدگی کند!
از دیگر صحنه های تلخ ، انتقال پیکر حاج اسماعیل بود!
در گل ولای چولان های ساحل پیکر غواصی بصورت افتاده بود. علی رنجبر جسم شهید را بیرون کشید!
صورت شهید مملو از گل بود!
علی از من خواست تا آب بریزم!
من بادست آب می ریختم و علی صورت شهید را می شست!
تازه فهمیم این شهید، پیکر حاج اسماعیل است!
وای بر ما 😭
حاج اسماعیل شهید شد!
خون از چشم سوراخ شده اش می جوشید!
تمام آنچه که از حاجی شنیده و دیده بودم در ذهنم مرور می شد!
دلهره ای عجیب در دلم پیدا شد.
بعد از حاجی چه کنیم؟!
در آن ساعات پیروزی ، احساس ناامنی و شکست می کردم!
چیزی زیر لباس حاجی بود، علی زیپ لباس را کشید ...
" یک چراغ قوه کوچک و کارت شناسایی "!
قهرمانی چون حاج اسماعیل چه آسان از دستمان رفت!
می پنداشتم این مرد نمی باید اینگونه بمیرد!
حاج اسماعیل در ذهن من یک نفر نبود، یک تفکر و یک اراده بود!
او را به پشت سیل بند انتقال دادیم و برای آنکه دیدن جسم اش روحیه ی نیروها را پایین نیاورد ،گوشه ای قراردادیم و پتویی تهیه کرده و رویش کشیدیم!
بارها از محلی که پیکرش را گذاشته بودیم، گذشتم اما حتی نگاه با آن پتو هم نکردم!
دیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد؟!
@defae_moghadas
🍂