eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
4.9هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
1.7هزار ویدیو
51 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻 ۱۲۳ خاطرات رضا پورعطا من ماندم و تعداد زیادی تابوت و سالنی با سکوتی سنگین که حامل شهدای گمنام بود. فضای معنوی و آسمانی بر سالن حاکم شده بود. گویی همه ملائک در سالن بودند. دیگر از هیاهوی شب های عملیات خبری نبود. شروع به قدم زدن لابه لای تابوت ها کردم. مثل دیوانه ها با آنها حرف زدم. ناگهان زمزمه رمز آلودی در گوشم طنین انداخت که من هم اینجا هستم. ایستادم و به تک تک تابوتها نظر افکندم. این صدا را خوب می شناختم. فهمیدم که صدای یکی از تابوت هاست. رضا مرا به خود می خواند. او هم پلاک نداشت. در دو روز گذشته مادر رضا هم بی تابی می کرد و پسرش را از من می خواست. نجواکنان با رضا صحبت کردم و از او خواستم خودش را به ما نشان دهد. گفتم: آخه بی معرفت جواب مادرت رو چی بدم. به او قول دادم که تو رو به خانه برگردونم... مادرت در انتظار بازگشت تو عود و اسپند روشن کرده و همه محل رو چراغانی کرده.... کاش او هم با من می آمد و این صحنه را می دید. با خود گفتم آخر این چه رازی ست که بین زمین و آسمان معلق مانده و انسان خاکی قادر به درک آن نیست. لحظه ای بعد سرباز معراج مرا صدا زد و گفت: برادر پورعطا می‌خوام در معراج رو ببندم.  آخرین نگاه را به شهدای گمنام کردم و درود بر حماسه رزم آنها فرستادم و از معراج خارج شدم. 👈 پایان @hemasehjonob1 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 ۴__گردان‌کربلا ۲۱ حسن اسدپور بالاخره صبح سنگین عملیات فرارسید! صبح تلخی بود که از شور و نشاط جلوه‌ای نداشت! نه صدای قایق های پشتیبانی، نه هیاهوی نیروهای تازه نفس، خاموش و سرد! با آمدن صبح انگار هرآنچه در شب قبل گذشت، خواب و خیال بود! چه خواب پریشانی! دلم یکجا بند نمی‌شد. دوباره به سنگری که "شهیدکجباف" در آن بود، سری زدم. علی ساعدی که امدادگر با تجربه ای بود، جسم شهید سعید حمیدی اصل را زیر تخت پنهان کرده بود تا روحیه مجروحین تحلیل نرود! اما جسم کجباف را با همان پتویی که رویش بود، پوشانده بودند! دلم خیلی گرفت! خوش و بش سردی با علی ساعدی کردم و سنگر را ترک کردم ! (علی ساعدی در کربلای ۴ مفقودالاثر شد) به سوی سنگرهای پایین رفتم ، سیدکربلایی را دیدم و خوش بشی کردیم، سعی می کرد نگرانی خودش را پس لبخند سردش پنهان کند! از من خواست چیزی برای خوردن پیدا کنم! من هم از سنگرها، تخم مرغ پخته، نان تنوری و ... سبدی و سفره ای پیدا کردم و آوردم. صادق نوری، سینه خاکریز (سیل بند) بی حوصله و خسته نشسته بود و سیدحسن با او صحبت می کرد، سفره برایشان پهن کردم، یادم نمی آید که صادق لقمه ای خود یا نه ! آفتاب هم سلانه سلانه بالا می آمد. اگر چه سرما را از جسم ما می زدود اما روشنی و صاف بودن آفتاب، همه به سود دشمن و علیه ما بود! 👇👇👇👇
هیچ خبری از پشتیبانی نبود! این عملیات هیچ شباهتی به والفجر۸ نداشت! این هوای صاف، زمینه را برای پوشش هوایی دشمن مهیا کرده بود! هلی کوپترها در آسمان ظاهر شدند، بی هیچ پدافند و مزاحمتی ، هر جا را که می خواستند، هدف قرار می دادند! اگر که آتشی سوی محل استقرار ما نبود اما موج زخمی ها که بسوی ما می آمد، خبر از وخامت اوضاع در خطوط درگیری داشت! دسته دسته مجروحین بسوی معبر می آمدند تا به خیال خود با قایق ها به عقب منتقل شوند! اما دریغ از قایق ها و پشتیبانی! گه گاه سروکله قایقی پیدا می شد که جان را کف دست گرفته و زیر برد موشک هلی کوپترها خود را به معبر می رساند! یک قایق و فوجی از مجروحین! مجروحینی که حالشان وخیم تر بود! اما رفته رفته ، موج مجروحینی که به سوی معبر می آمدند، بیشتر و بیشتر می شد! لحظات بی تکلیف و دستور سپری می شد! غواصان باید به مجروحینی که برای عقب رفتن می آمدند، کمک می کردند و مجروحین را از گل و لای ساحل و سیم خاردار عبور می دادند و.... رفته رفته ، دشمن نیروهای ما را از دو سو (جناحین) تحت فشار قرار می داد تا معبر را قیچی کند! آتش توپخانه دشمن نیز گام به گام بر معبر متمرکز می شد و این معنای بدی در پی داشت! گروه ما دوباره با هم شده و بسوی آخرین سنگر پاکسازی شده (ترانس برق) رفتیم تا در برابر پیش روی دشمن بایستیم! @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 یا فاطمه یا فاطمه یا فاطمه یادش بخیر روضه های فاطمی و بعضی ها که با همین اسم و رسم ها و علایق شون معروف و مشهور می شدن تو گردان ها. به کسی که زمزمه اش حسین حسین بود می گفتن... فلانی حسینیه اون یکی امام زمانیه اون دیگری.... ولی حساب فاطمی ها جدا بود. از پیشونی بند یا زهراشون گرفته تا.....توسلاتشون، تا....... صدای سوز و گداز و ناله شون در موقع خوندن روضه غربت بی بی فاطمه، تا...........مثل این شبهایی که بی تاب، میدون دار مجلس می شدن و از خود بی خود... ... میدونید تا کجا؟ تا..... ترکش هایی که به سینه و پهلوشون می خورد، و تا......... گمنامی و بی مزار بودشون همونایی که پیدا نشدند و.......قرار هم نیست پیدا بشن...........میدونید چرا؟ چون شنیده بودن خانم زهرا (س) هوای بی مزارها و بی مادرا رو خیلی داره و به اونها سر میزنه 😭 اونایی که اون سالها بودن میدونن چی می گم....و یه جورایی کار ما رو راحت کردن..... فقط بگم برا اونایی که نبودن تا بدونن ...... فاطمی شدن بالاترین درجه رو داشت که نصیب هر کس نمی شد. و اگر می شد.... چی که نمی شد. @defae_moghadas 🍂