eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
51 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 عملیات خیبر حاج قاسم سلیمانی ...هرکس بعد از عملیات خیبر تا آخر جنگ به هرمیزان در جنگ حضور داشته حتما مجروح شیمیایی است. چه بنیاد جانبازان درصد داده باشد، چه نداده باشد. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 🔅 علل پیروزی ایران در عملیات‌های ثامن الائمه، طریق القدس، فتح المبین و بیت المقدس 3⃣ ✦━•··‏​‏​​‏•✦❁❣❁✦•‏​‏··•​​‏━✦ 🔅 عملیات نصر (هویزه) ارتش جمهوری اسلامی ایران طراحی و اجرای این عملیات را بر عهده داشت. براساس طرح عملیات، پیش بینی شده بود که لشکرهای ۱۶ و ۹۲ زرهی ضمن انجام تک به نیروهای عراقی در منطقه جنوب غربی اهواز، این نیروها را از پادگان حمید و جفیر بیرون کنند و در ادامه، با آزادسازی خرمشهر نیروهای عراقی را تا کناره شرقی رود دجله به عقب نشینی وادار کند. این عملیات در تاریخ ۱۵دی ماه ۱۳۵۹ آغاز شد. هر چند توان به کار گرفته شده در این عملیات با وسعت منطقه عملیاتی و اهداف آن متناسب نبود، اما مرحله نخست عملیات با موفقیت چشمگیری اجرا شد و هشتصد تن از نیروهای عراقی به اسارت در آمدند، اما در ادامه، بر اثر فشار دشمن که از نظر سازماندهی، تجهیزات و جنگ زرهی بر نیروهای خودی برتری داشت نه تنها ادامه عملیات ناممکن شد، بلکه حفظ منطقه آزاد شده نیز به مشکل برخورد. در نهایت، با عقب نشینی بدون برنامه، غنایم به دست آمده در منطقه باقی ماند و جمعی از نیروهای مسلح کشورمان نیز شهید یا اسیر شدند. 🔅 عملیات توكل پس از اجرای ناموفق عملیات ۳ آبان ۱۳۵۹ در منطقه عمومی آبادان، عملیات توكل با فرماندهی ستاد اروند و زیر نظر ستاد مشترک ارتش طرح ریزی و در تاریخ ۲۲ دی ماه همان سال اجرا شد. طبق پیش بینی انجام شده، یگان های خودی باید در چند مرحله از شمال شرقی آبادان تا مرز شلمچه پیش روی می کردند. مرحله نخست این عملیات از سه محور آغاز شد، اما به دلیل ناهماهنگی نیروهای هر سه محور ادامه عملیات با شکست روبه رو شد. با ناکامی مرحله نخست، اجرای مراحل بعدی عملیات نیز منتفی شد. این آخرین عملیات گسترده به شیوه سنتی بود و تا زمان برکناری ابوالحسن بنی صدر از فرماندهی کل قوا و دگرگونی استراتژی جنگ، عملیات دیگری روی نداد. به این ترتیب، مشاهده می شود که پس از انجام چهار عملیات بزرگ و در عین حال ناموفق، آموزه جنگ سنتی صرف به بن بست رسید. تنها راه رهایی از این بن بست، با تغییر رویکرد فرماندهان و مسئولان نسبت به جنگ، امکان پذیر بود؛ بنابراین، هرچند گریزی از استراتژی آزادی سرزمین های اشغالی نبود، اما باید ابزارها و روش ها تغییر می کرد، ولی بنی صدر در مقام فرمانده کل قوا به جای به کارگیری عناصر ارتش و نیروهای مردمی و ایجاد هماهنگی لازم میان آنها تنها به نیروهای ارتش تکیه کرده بود؛ ارتشی که پس از پیروزی انقلاب با مشکلات متعددی روبه رو بود و در مرحله انتقالی از ارتش شاهنشاهی به ارتش جمهوری اسلامی قرار داشت. بنی صدر پس از ناکامی نبردهای پل نادری، نصر و توكل، باید عملکرد خود را در طول پنج ماه بازنگری می کرد. وی برای فرار از پاسخگویی و نیز عدم توانایی برای حل مشکل جنگ، بحران های داخلی را تشدید کرد تا با کسب موفقیت در این بحران ها سرپوش مناسبی را برای شکست هایش بیابد. وی با این اقدام، عملا زمینه های برکناری خود را از مقام فرماندهی کل قوا و ریاست جمهوری قطعی کرد. در همین راستا، به فرمان بنی صدر ارتش از آغاز سال ۱۳۶۰ استراتژی پدافندی را در پیش گرفت. در پی این امر و به دستور رهبر انقلاب، در تاریخ ۲۱ خراد ۱۳۶۰ وی از مقام فرماندهی کل قوا برکنار و پس از چند روز، با تصویب مجلس شورای اسلامی از مقام ریاست جمهوری نیز عزل شد. ✦━•··‏​‏​​‏•✦❁❣❁✦•‏​‏··•​​‏━✦ همراه باشید http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 /۱۱۴ ماموریتی برون مرزی نوشته: ابوحسین ┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ سيد طالب چند لحظه بعد كارش را شروع كرد و تيربار را به صدا درآورد. در اثر تكان های شديد وقتی لوله تيربار به چوب های طرفين می خورد بلافاصله آن را برمی گرداند و با فرستادن تكبير تيراندازی اش را ادامه می داد. عبدالمحمد از آن طرف فرياد می زد احسنت سيد طالب. مرحبا كوتاه نيا داری خوب می زنی. ماشاالله. بزن بزن. برای لحظه ای انگار نوار فشنگ تيربار گيركرد، سید صدا زد عبدالمحمد تيراندازی نمی كند چه كنم؟ تا عبدالمحمد آمد جواب او را بدهد متوجه شد موشك آر پي جی دارد به سمت سنگر سيد طالب می رود فرياد زد: سيد طالب ! دراز بكش. دراز بكش. موشك موشك. سيد طالب بلافاصله با بدن زخمی خودش را روی جعبه های چوبی مهمات انداخت. صدای صفير موشك را كه از بالای سرش گذشت بخوبی شنيد. روی زمين بود و از همان جا صدا زد عبدالمحمد خدا خيرت بدهد جانم را نجات دادی. عبدالمحمد صدا زد بلند شو شروع كن. او تا قد راست كرد متوجه شد تمام دل و روده اش روی زمين ريخته شدند. - عبدالمحمد دوباره شكمم تركش خورده و تمام روده هايم بيرون ريخته، بيا كمكم كن. عبدالمحمد سراسيمه خودش را به سيد رساند و این بار چفيه ای كه دور كمرش بسته بود را باز كرد و در حالی كه بادست روده های او را داخل شكمش قرار می‌داد آن را بست و با خنده گفت: چطوری؟ - بد نيستم. داری می‌بینی. عالی و سرحال هستم. - فعلاً همين اندازه پانسمان كافی است. درمانت بماند برای بعد. - در خدمتم عبدالمحمد. عبدالمحمد سيد طالب را از بالای سنگر كشيد و او را به پايين خاكريز آورد و در گوشه ای قرار داد. هنوز سيد طالب روی زمين جا نگرفته بود كه از شدت درد و جراحت بی‌هوش شد. بعد از نيم ساعتی به هوش آمد. هيچ جا را نمی ديد. تنها از طريق گوش هايش می فهميد در اطراف چه می گذرد. او تمام اميدش عبدالمحمد بود. او با صد امید و آرزو با صدای ضعیف و گرفته اش گفت: عبدالمحمد مرا تنها نگذاری؟ - نه بابا كنارت هستم. کجا را دارم بروم. مگر بدون تو می‌توانم جایی بروم؟ اصلاً بی تو هیچ جا نمی‌روم. او تنها صدايی را كه خوب می شناخت صدای فرمانده اش سیدعبدالمحمد سالمی‌نژاد بود. - حالا اوضاع چطوره؟ - فرقی نكرده مثل سابق است. - وضع تركش هايم چطور است؟ - خوب نيست ولی بايد تحمل كنی. طاقت بياور. او می خنديد و گويی در قرارگاه نصرت است و دارد با عبدالمحمد شوخی می كند. - عبدالمحمد ديگر طاقتی مانده است. ديگر طاقتی برايم گذاشتی؟ - به هرحال صبر كن. - تا الان صبر كردم از اين جا به بعد هم خدا بزرگ است و کاری غیر از صبر کردن ندارم. - من همين را از تو می خواهم. - به قول تو لااقل پيش حضرت ابوالفضل شرمنده نيستم. - يا ابوالفضل. - فكری كن. - من می روم تا كارخانه كاغذسازی شايد ماشينی پيدا كنم بلکه تو را عقب ببرم تا با قايق‌ها به بهداری بروی. - برو خدا بزرگ است. حواست را بده. هر لحظه خون ريزی سید طالب بيشتر می شد و او مجبور بود طاقت بياورد تا بلكه فرجی بشود. يك ساعتی طول كشيد و سيد طالب غير از ذكر گفتن حرفی نمی زد و منتظر شنيدن صدای عبدالمحمد بود. صدای ناز عبدالمحمد سفير بشارت برای او بود كه می گفت: سيد طالب! آماده‌ی رفتن باش. - چه كردی؟چه آوردی؟ - يك ماشين از شركت نفت عراق گير آوردم. - خدا را شكر. عبدالمحمد رو به حميد كه گوشه ای ايستاده بود و اطراف را نگاه می كرد گفت: برادر باكری به يك راننده بگو بیاید زخمی‌ها را ببرد عقب. او يكی از نيروهايش را صدا زد و گفت سريع سيد طالب و عده ای از مجروحين را عقب ببر. تا ماشين روشن شد و مجروحين در آن جا داده شدند، تيربار عراقی‌ها روی جاده جلوی آنها شروع به كار كرد. آنها فهميده بودند قرارست ماشين، مجروحين را عقب ببرد. بارش گلوله‌های تيربار و خمپاره‌ها پشت سر هم، مانع حركت ماشین آنها می شد. راننده اين پا و آن پا كرد تا بلكه وضع آرام شود بعد برود. عبدالمحمد وقتی ديد راننده نمی رود فرياد زد: برو چرا ايستادی؟ حرکت کن. - چطور بروم؟ مگر نمی بينی گلوله‌ها را؟ - الان خفه اش می كنم. او بلافاصله يك آر پی جی برداشت و از خاكريز بالا رفت. حميد فرياد زد: عبدالمحمد حواست را بده. چه کار می‌کنی؟ - حواسم است بايد او را خاموش كنم. راننده باید برود عقب. او بعد از اين كه محل شليك را ديد با موشك به سوی آن شليك كرد ولی يك مرتبه با گفتن آخ، آر پی جی از دستش رها شد و روی زمين افتاد. ┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄ همراه باشید انتقال مطالب با ذکر لینک بلااشکال است http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 /۱۱۵ ماموریتی برون مرزی نوشته: ابوحسین ┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ عبدالمحمد يك مرتبه با گفتن آخ، آر پی جی از دستش رها شد و روی زمين افتاد. حميد فرياد زد: عبدالمحمد چه شد؟ - هيچی قفسه سينه ام تير خورد. - تير خوردی؟ - آره تك تيرانداز مرا زد. - پس بيا تو هم با ماشين عقب برو. وضع تو هم خراب است. - من بروم عقب؟ من پل را رها نمی كنم؟ می‌فهمی چه می گويی آقای باكری؟ - ولی عقب بروی بهتر است. - امكان ندارد يك قدم عقب بروم. من همین جا می‌مانم کنار تو - آخر تو زخمی شدی. بروی عقب درمان می‌شوی. - من به علی هاشمي قول دادم پل حفظ شود. من عقب برو نیستم. - ولی وضع را که می بينی چه شده. تو را خدا بیا برو عقب. - ولی من هنوز سر پا و زنده هستم. سید طالب باید برود عقب نه من. - من جايت می مانم تو برو. - نه حميد آقا من ماندنی ام. خدا وکیلی حرف از رفتن من به عقب نزن. او از ميان وسايل بهداشتی، حوله ای در آورد و روی سينه اش گذاشت و به راننده فرياد زد: حركت كن. معطل نكن الان بهترين فرصت رفتن است. برو تا عراقی‌ها باز نیامدن سروقت مان. حميد باز با حالت التماس گفت: عبدالمحمد محض رضای خدا برو. خواهش می‌کنم بیا برو عقب. - تو كه عهد و پيمان مان يادت نرفته، تو دلت می آيد مرا رها كنی؟ زود فراموش کردی. - بخدا دلم نمی آيد تو بمانی. اینجا وضع هر لحظه خراب تر می‌شود. - من به علی هاشمي قول دادم. من از قولم بر نمی‌گردم. علی هاشمی روی من حساب کرده است. طوری از قول دادن به علی هاشمی حرف می زد كه انگار تمام دارايی اش را دارد به رخ حميد می كشد. حميد از اين همه غيرت و مردانگی مات و مبهوت مانده بود و فقط نگاه می كرد. - پس نمی روی عقب؟ - نه می مانم و با اين زخم كنار می آيم. او با اشاره به راننده گفت تو برو. به سرعت هم برو. معطل نكن. ماشين حركت كرد و عبدالمحمد كنار خاكريز روی زمين دراز كشيد و مثل هميشه دستش را روی پيشانی اش نهاد تا قدری استراحت كند. ماشين حركت كرد و سيد طالب به عبدالمحمد نگاه می كرد كه چقدر آرام و خونسرد دراز كشيده و گويي اين همه عراقی‌ها را كه جلو آمده و كل جزيره را روی سرشان گذاشته‌اند را نمی بيند. سه روز از عمليات گذشته بود و عراق با چنگ و دندان پاتك می كرد كه پل را بگيرد و ضربه كاری به نيروهای مدافع پل بزند. ساعاتی از رفتن سيد طالب می گذشت كه حميد متوجه شد عبدالمحمد بی حركت كنار خاكريز است و خبری از او نيست. او می دانست كه تركش سينه اش كاری بود ولی به روی خودش نمی آورد. هر چه صدا زد عبدالمحمد جوابی نشنيد. با عجله خود را بالای سر عبدالمحمد رساند و او را تكان داد ولی عبدالمحمد راهی آسمان شده بود. 😭 باورش نمی شد در اين وانفسای غربت و غريبی بچه ها، عبدالمحمد او را تنها بگذارد و برود. با ناراحتی شاسی گوشی بيسيم را فشار داد و گفت: مهدی مهدی حميد. - بگوشم حميد. - من تنها شدم. - يعنی چه؟ - شیر قرارگاه نصرت هم رفت - کی؟ - عبدالمحمد هم شهيد شد. - بگو هر طوری شده او را عقب ببرند. صدای مهدی در بيسيم قرارگاه نصرت مملو از درد و غصه بود.که با ناراحتی می گفت: علی علی مهدی. - بگوشم مهدی. - آقا عبدالمحمد راهی بهشت شد. - چه می گويی؟ - همين الان حميد گفت. برای لحظاتی علی هاشمی سكوت كرد. باورش نمی شد عبدالمحمد رفته است. به عباس هواشمی گفت به بچه‌ها خبر بدهيد فكری كنند. اوضاع قرارگاه بهم ريخت. هر كس كه خبر را می شنيد انگار شوك به او وارد شده است. همه گريه می كردند. علی هاشمی همه را از سنگرش بيرون كرد. شايد او هم می خواست برای عبدالمحمد گريه كند. كسی فكر نمی كرد اين قدر عبدالمحمد بی سر و صدا راهی شود و كسی هم خبردار نشود. صدای غلام محرابی در بيسيم می آمد كه فرياد می زد دو نفر بروند و سريع عبدالمحمد را از كنار پل شحيطاط بياورند عقب. بچه‌ها هر كاری كردند كه بتوانند از كمند محاصره عبور كنند و خودشان را به پل برسانند، آتش عراق اجازه نمی داد. ساعتی بعد هرچه مهدی در بيسيم صدای برادرش حمید می‌زد جوابی از او نمی شنيد. - حميد حميد مهدی جواب بده. - حميد چرا ساكت شدی؟ - من مهدی ام جواب بده. حمید تو را به خدا جوابم را بده. الله بندسی قرارمان این نبود. حميد هم طاقت ماندن بعد از عبدالمحمد را نداشت و او هم ردای شهادت را پوشيده بود. تمام نيروهای حميد باكری هم همراه فرمانده شان به شهادت رسيده بودند. ┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄ همراه باشید انتقال مطالب با ذکر لینک بلااشکال است http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 درواپسین ساعات اتمام قرن، خاطراتی می خوانیم از فرزندان خمینی که در اواسط این سده ظهور کردند و بزرگ شدند و به بلوغ رسیدند. همانان که در گهواره ها بودند که امامشان به تبعید رفت و در نوجوانی انقلاب را پیش بردند و جوانان برومندی شدند برای دفاع از دین. چقدر داستان این سال ها سنگین است و کمرشکن و چقدر شفابخش روح است پیروزی ها و ایستادن بر برابر غول های زورگو و شیرین تر است، بر خاک انداختن آن‌ها. صراط همان صراط است و قدرت، روز بروز بیشتر به یمن همان آقای "صبيح الوجه" و  "وجهه كدائره القمر" و "علی يده اليمنی خال". خدایا از ما بپذیر این شاد شدن ها و غمگین شدن ها را در پیروزی ها و از دست دادن ها را و ما را در ادامه راه هدایت کن تا در راه بمانیم و یاور باشیم منتظر دلنوشته های شما هستیم. 👋 🍂
🍂 ✍ سلام از دل چه بگویم که خون است،دلمان خوش بود که در کنار خاطرات رزمندگان و شهدای گرانقدر هر شب محفل خانواده گرم بود .حقیقتا هر روز انتظار می کشیدم تا شب شود و خاطرات در کانال حماسه جنوب بار گذاری شود و بخوانم.درسها گرفتیم از این همه توکل از این همه رشادت از این همه گذشت .آنها پای عهد و پیمان خود با امام خود با خدای خود ماندند و ماند گار شدند .حال ما چه کنیم با این همه ضعف و سستی ما که پای در گل مانده ایم خدا به داد دل ما هم برسد .و ما را لایق این کند که رهرو شهدا باشیم و قدر دان زحمات این عزیزان .از شما هم صمیمانه سپاس گذارم که این همه زحمت متقبل میشوید و ما را با گنجینه عظیم شهدا آشنا میکنید . این حقیر نه جبهه ونه جنگ ندیدم ولی هر شب با این خاطرات در دل جنگ بودم .الله یارتان 🍂
🍂 ✍ بسم الله الرحمن الرحیم اگر قرار باشد دلنوشته ای در مورد عملیات خیبر بنگارم باید خیلی چیزهای نگفتنی را برای رفقای قدیم و دوستان جدید و نسل نو بگویم . اما چیزهای نگفتنی را چگونه می شود بیان کرد ؟ روایت احمد بویانی معاون دوم گروهان شهید مدنی گردان کمیل از لشگر بیست و هفت این چنین است ...... تانک های مستقر در دشت غرب کانال ۳۰ متری ، بی وقفه به سمت ما شلیک می کردند . سعید خدایی فرمانده گردان ما رو کرد به من و گفت : احمد جان برو یه قبضه آر پی جی بیار با موشکش تا من جواب این نامرداری بعثی رو بدم . هنوز این جمله اش تمام نشده بود که ناگهان تانک دشمن به سمت ما شلیک کرد . در آنی من حدود سه چهار متر پرت شدم . بی هوش شدم . وقتی چشم باز کردم دنبال سعید خدایی چشم چرخاندم . سعید فرماند گردان کمیل ، چیزی کمتر از نصفه پایینی بدنش تقریبا از زانو به پایین روی زمین افتاده بود . قطعات در هم و برهم گوشت و استخوانش به همراه بادگیرش ریز ریز شده بود .... رفقای جنگ دیده میدانند و می فهمند که وقتی فرمانده گردان دست آر پی جی بزند یعنی دیگر هیچ نیرویی از گردان نمانده است . خدا می داند که بچه های مظلوم خمینی کبیر مردانه در جای جای محور طلائیه و کانال سی متری چه قدر جنگیدند . گردانهای لشگر بیست و هفت ده ها بار به خط زدند . ولی راه بسته باز نشد که نشد . حال گفتن از رفقای شهیدم برای مثل منِ جا مانده چقدر سخت است . لشگری ، نیک بین ، خدایی ، حسن زمانی ، فلاح پور ، عمران پسچی ، کارور ، .... حیدری جنگیدید و عاشورایی به شهادت رسیدید . در این ایام چقدر دلتنگ رفقای شهیدم هستم . دلم می خواهد کمی بنشینم و بنشینند کنارم . سر به شانه هم بگذاریم و سخت گریه کنیم .‌ اما ..... باید کنار سنگ مزارشان زانوی غم در بغل بگیرم و از دوریشان حرف بزنم . یاران چه غریبانه رفتند از این خانه هم سوخته شمع ما هم یوخته پروانه . یا علی مدد محمد ابراهیم 🍂
🍂 ✍ سلام: زبان قاصر و قلم ناتوان است در وصف شهیدان. پرندگان مهاجر ز شهرما رفتند دریغ و درد ندانم تا کجا رفتند 😭😭😭😭 🍂
🍂 ✍ من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا سلام ، یاد شهدای تیپ المهدی و گردان ابوذر گرامی باد ، موقعی که در میان آتش و خون وارد معرکه طلائیه شدیم اما براثر شدت آتش و موانع زیاد و به آب بستن منطقه توسط دشمن بعثی توفیق آنچنانی حاصل نشد و بنده از ناحیه کتف چپ مجروشدم و گردان ابوذر قهرمانانه جنگید و کمتر از نصف دسته سالم برگشتند ، یاد شهدای طلائیه و عملیات خیبر بخیر هرچند در عملیات های بسیاری حضور داشتم اما خاطرات دفاع مقدس را سطر به سطر دنبال میکنم . از شما ممنونم که این فرصت را فراهم کردید ، خدا قوت. 🍂
🍂 ✍ سلام و درود بر شما پیامبران عرصه جهاد و شهادت روایت عشق بازی یاران خمینی در عاشورایی و کربلایی دیگر را بسیار زیبا به رشته تحریر درآوردید . خدایا ما شرمنده شهداییم کمکمان کن تا در قیامت توان به دوش کشیدن این بار سنگین شرمندگی را داشته باشیم 🍂
🍂 سلام علیکم تشکر بخاطر ارسال خاطرات پل شحیطاط خداوند به شما اجر دهد که با نشر خاطرات دفاع مقدس فرهنگ جهاد ، شهادت و مقاومت را در جامعه ترویج و یاد و خاطره رزمندگان و شهدا را زنده نگه می دارید رزمندگانی که در دفاع از پل شیحطاط از جان خود گذشتند آنان جوان مردانی بودند که با خدای خود معامله کردند روحشان شاد و راهشان مستدام و مقامشان نزد خداوند رفیع باد . ارادتمند عباس حسن پور رزمنده ای حقیر از شهرستان اراک جمعی لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب (ع) در زمان دفاع مقدس 🍂 سلام خاطرات سردار شهید عبدالمحمد سالمی بسیار زیبا و تاثیر گذار بود ، انشاالله خداوند تبارک و تعالی حق این شهیدان را بر ما حلال کند ،گرچه سعادت شرکت در عملیات خیبر نصیبم نشد ، لیکن قدرت حجم آتش دشمن در شلمچه هم دست کمی از خیبر نداشت ، گلوله های خمپاره ای که وقتی زمین میخورد میشد معبر بهشت ، باهر گلوله جمعی عاشق راهی بهشت میشدند ، جمعی هم مثل من بیچاره جا میماندند از رفقا ... خدا انشاالله ما را هم در جمع شهدا بپذیرد هرچند بارگناهانمان بسیار سنگین شده دعا بفرمائید برای رفقای جا مانده و در گِل نشسته 🍂 با سلام و عرض تبریک اعیاد شعبانیه و عید نوروز به شما و همه همکاران و اعضای با صفای کانال حماسه جنوب، نمی‌توان تمام احساسات لحظه به لحظه خواندن خاطرات رشادت‌ها و مجاهدت شهدای گرانقدر، بخصوص شهدای قرارگاه نصرت و به ویژه فرمانده شهیدشان حاج علی هاشمی را بیان کرد، همین قدر بگویم با خاطرات خوشی هایشان حالتی فرح‌بخش و با بیان سختی و درد رنج و شهادتشان بسیار غمگین می‌شویم، و روحم را در کالبد شریفشان احساس میکنم، و خودم را در تمام لحظه ها کنارشان حس میکنم. خدایا این بنده گناه کار را از وصالشان محروم مگردان 🤲 من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا مجنون هور 🍂باسلام و ادب و خداقوت و سپاسگزاری اجازه دهید خطاب به باقی مانده های نسل و جنس شما عرض کنیم و بنویسیم .. اینک که چون سابق از خواب و خور و راحتی خود میزنید و آرام وقرار ندارید تا مباد ما از یادمان برود باکری ها را.. سید نور ها و.. و.. را.. بدانید ما را بدهکارتر از گذشته به خود کرده اید.. آرامش و امنیت ما مرهون فداکاری و رشادت های شما بود دانستیم اما فکر می‌کردیم حالا دیگر دمی می آسایید و هستند آنها که آن زمان فارغ بودند حالا بر مسند شهرت و قدرت تکیه زده اند کاری کنند اما دود از کنده بلند می‌شود یعنی همین.. یعنی تو بلند شوی و دوباره نوارهای پهن گلوله های سنگین سربی قلم و.. را دورکمرت ببندی و قمقمه ی شراب مستی معرفتت را بر پهلو آویزان کنی و بند پوتینهای خشک و سنگین استواریت را محکم کنی تا همراه حسین علم الهدی بمانی که جا نزنی.. رویت بشود جواب خرازی را بدهی.. شرمنده آقا ابراهیم نباشی.. به آقای هاشمی بگویی خوب شناسایی کردم.. آمار پل‌های شحیطاط، سنگرها، معبرها، و.. همه را درآوردم برایتان علی آقا.. عاقبتتان همچون هاشمی و سالمی و باکری ها.. همین 🍂 سلام وصلوات بر شهیدان که از تمام وجود خود گذشتند تا عزت وافتخار را به ما هدیه دهند و الان سربلند در برابر مستکبران بایستیم چه جاودانه ماند سخن گهر بار امام خمینی که من بردست وبازوی رزمندگان بوسه میزنم وبه آن افتخار می کنم وباتشکر از شما که روایت ایثارگری رزمندگان دفاع مقدس می باشید علاوه بر اینکه باید ادامه دهنده راهشان باشیم ولی روایت وزنده نگه داشتن ایثارشان و ظیفه دیگری است که بر عهده ما نهاد ه شده است ودرود بر شما که این امر مهم را انجام میدهید ان شا ء الله که مشمول شفاعتشان قرار بگیریم 🍂
🍂 اگر چه اینحانب افتخاری حضور در چندین عملیات بزرگ را داشتم واز نزدیک شاهد جان‌افشانی وفداکاری رزمندگان اسلام بودم، ۰ولی حق والانصاف شهید بزرگوار سالمی از جنس انسان زمینی نبود.متاسفانه آنطور ی که درشان و منزلت این شهید والا مقام بوده ادای تکلیف نشد 🍂
🍂 سلام وعرض ادب واحترام به پیشگاه ملکوتی شهدایی که خدایی شدند که راه ورسم خدایی بودن جاودانه وماندگار بماند. در لحظات پایانی قرن انشاالله قرن جدید وسال جدید را با شهدا وارمان شهدا عهد وپیمان ببندیم که انشاالله مثل انان شروع وپایانمان شهدایی باشد دوستان شهدای گمنام را فراموش نکنیم بخصوص دوستان همیشه با نام عملیات خیبر وتک های ان روزها. سال خوش وخرمی برای همه دوستان ارزومندم. 🍂
🍂 یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِ یَا مُدَبِّرَ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ یَا مُحَوِّلَ الْحَوْلِ وَ الْأَحْوَالِ حَوِّلْ حَالَنَا إِلَی أَحْسَنِ الْحَالِ ترجمه و معنی فارسی دعای تحویل سال : ای تغییر دهنده دلها و دیده‏ ها * ای مدبر شب و روز * ای گرداننده سال و حالت ها * بگردان حال ما را به نیکوترین حال اللهم عجل لولیک الفرج سال نو را برای همگان سالی سرشار از محبت، موفقیت، سربلندی و آسایش در پناه ظهور امام خوبی‌ها آرزو داریم. 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا