🍂
🔻 از کتاب
یازده / ۱۳۳
خاطرات پروفسور احمد چلداوی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔹 برکت دیوانگی
مزایای حمله به کویت
از پذیرش قطعنامه توسط ایران بیش از دو سال میگذشت و از آمدن صلیب سرخ و آزادی هیچ خبری نبود. یک روز صبح تلویزیون عراق آواز معروفی که در زمان جنگ با ایران مواقع حمله میخواندند را پخش کرد. تعجب کردیم، جنگ که تمام شده، این بار صدام هوس کرده کدام کشور را سه روزه تصرف کند؟! آواز که تمام شد، گوینده اعلام کرد در کویت کودتا شده و یک افسر نظامی به نام سرهنگ علاء قدرت را به دست گرفته است. با خودم گفتم عراق چه ربطی به کویت داره؟». رو کردم به بچه ها و گفتم باور کنید عراق کویت رو اشغال کرده و اسمش رو گذاشته کودتا. البته این اواخر در اخبار، درگیری رسانهای عراق با مصر و کویت را در مورد بدهی های عراق در دوران جنگ میشنیدیم. عراق مدعی بود که بوابه (دروازه) شرقی امت عربی را به تعبیر خودش از دسترس فرس مجوس در امان نگه داشته است. بنابراین کشورهای عربی هر کمکی در طول جنگ به عراق کرده اند، در حقیقت برای امنیت خودشان بوده است و حق ادعای مطالبات خود را ندارند اما مصر و کویت وام هایی را که در طول جنگ به عراق داده بودند مطالبه می کردند. در همین ایام زن حسنی مبارک رئیس جمهور مصر، برای آشتی کنان به عراق سفر کرد که در جریان آن یکی از محافظ هایش توسط عدی پسر صدام کشته شد. صدام هم برای جلوگیری از تنش بین عراق و مصر دستور داد فرزندش را زندانی کردند. چیزی نگذشت که خانواده مقتول دست به دامن صدام شدند که ای سید الرئیس! حالا فرزند شما یک کاری کرد و فرزند ما را کشت، جان فرزند ما که قابل این حرفها نیست. یک فرزند صدامی گفتن یک فرزندِ مایی گفتن. خلاصه با اعلام رضایت خانواده مقتول، فرزند صدام آزاد شد. ما هم آخرش درست حسابی نفهمیدیم
قضیه زن حسنی مبارک و این محافظ کشته شده و پسر صدام چه بود! مدتی
گذشت و فشارهای این دو کشور برای بازپس گیری وام هایشان به صدام ادامه داشت تا این که گویا صدام با خودش گفت حالا مصر یک چیزی اما این کشور زپرتی کوچولو یعنی کویت خیلی داره هارت و پورت میکنه و اصلاً از ابهت ما نمیترسه و باید یک حال اساسی ازش بگیریم که تا آخر عمر فراموشش نشه. لذا تصمیم گرفت به کویت حمله کند و این کشور را در کمتر از سه روز اشغال کامل کرد و سربازان کویتی حتی چند ساعت هم نتوانستند مقاومت کنند و اکثراً اسیر شدند.
پیش خودم گفتم اینم شد قوز بالا قوز. جا برای خودمون کم بود، حالا باید واسه چند هزار تا اسیر کویتی هم جا باز کنیم. ولی انگار قصه جور دیگری داشت رقم می خورد. به زودی دریافتیم این همان وعده الهی است که به صابران وعده داده که خداوند صابرین را دوست دارد.
بوش پدر که مدعی بود کشور آمریکا نقش اربابی بر این کره کوچک خاکی دارد با حمله عراق به کویت به رگ غیرتش برخورد که ای بابا پس ما این ور دنیا برگ چغندریم که هر کس هر موقع هوس کرد به نوکر ما حمله کنه و ما بی خیال باشیم؟! لذا ناوگانهای جنگی اش را برای یک تهاجم جدید راهی خلیج فارس کرد. همه این اتفاقات ظرف چند ماه افتاد و صدام که داشت درگیر یک جنگ خونین با آمریکا میشد میخواست که حمایت ایرانیان را برای مبارزه با دشمن دیرینه شان آمریکا همراه خود کند.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#یازده
کانال حماسه جنوب/ ایتا
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
22.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 قطعهای خاطرهانگیز
از عملیات شکوهمند فتح المبین
و حال و هوای رزمندگان اسلام
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ
#نماهنگ
#فتح_المبین
#روایت_فتح
@defae_moghadas
🍂
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 نوحه قدیمی
در شهادت حضرت علی علیه السلام
🔹 حاج صادق آهنگران
ای وای مرتضی امشب
قصد رفتن از این جهان دارد
شاعر: حاج حبیب الله معلمی
#نواهای_صوتی
#توسل
@defae_moghadas
🍂
🍂 کودتای نوژه ۳
🔻 داود علی بابایی
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
🔹 زندگی سیاسی صادق قطبزاده
در ۱۵ آبان ۱۳۵۹ قرار بود با حضور کلیه مدیران صدا و سیما مناظرهای درباره وضعیت این سازمان انجام شود. اما به جز قطب زاده سرپرست و دکتر مبلغی اسلامی معاون سازمان به دلیل وضعیت جنگی کشور حاضر نمیشوند در این مناظره شرکت کنند. هر چند در بیانیهای اعلام شده بود که اگر بحث مناظره به مسائل جنگ مربوط شد آن بخش از برنامه حذف میشود، اما باز هم سایر مدیران سازمان حاضر نشدند در این مناظره شرکت کنند و به ناچار برنامه با حضور قطبزاده و مبلغی اسلامی برگزار شد
••••
«تاریخ ایرانی»: روز ۱۶ آبان ۱۳۵۹ صادق قطبزاده رییس سابق سازمان صداوسیما پس از شرکت در یک مناظره تلویزیونی از سوی دادستانی بازداشت و راهی زندان اوین شد. روزنامه کیهان فردای آن روز نوشت: «به دنبال پخش برنامه میزگرد شب جمعه در شبکه دوم، آقایان صادق قطبزاده و مبلغی اسلامی به علت طرح مسائل اختلافانگیز و ایجاد جو تشویش و بدبینی تحت تعقیب قرار گرفتند. به دنبال اعلام این خبر، آقای صادق قطبزاده بعدازظهر روز جمعه به حکم لاجوردی دادستان انقلاب مرکز و توسط پاسداران دادسرای انقلاب اسلامی اوین دستگیر و به زندان اوین منتقل میشود و از آقای مبلغی اسلامی نیز خواسته شده تا خود را هرچه زودتر به دادسرای انقلاب اسلامی اوین معرفی نماید. طی تماس تلفنی خبرنگار شهری کیهان با روابط عمومی زندان اوین، این اطلاعیه در اختیار کیهان قرار گرفت: به اطلاع میرساند آقای صادق قطبزاده دستگیر و تحت محافظت دادسرای انقلاب اسلامی مرکز قرار دارد و لازم است آقای محمد مبلغی اسلامی هرچه زودتر خود را به دادسرای انقلاب اسلامی مرکز واقع در اوین معرفی نماید.»
•••••
حوزه نیوز: صادق قطب زاده به تدریج با از دست دادن مناصبش خط مشی سیاسی او هم تغییر کرد تا جایی که در برابر امام و نظام اسلامی به توطئه گری پرداخت.
تدارک کودتا
قطب زاده پس از خانه نشین شدن به این نتیجه رسیده بود که جمهوری اسلامی از مسیر خود منحرف شده و برای بازگرداندن آن به مسیر اصلی راهی جز برخورد نظامی وجود ندارد. البته وی در بازجویی حرکت خود را براندازی نظام جمهوری اسلامی نمی داند و اعتقاد دارد اصلاً مسأله براندازی نظام جمهوری اسلامی مطرح نبود، بلکه نجات انقلاب و جمهوری اسلامی ایران از دست کسانی که به نظر وی صلاحیت حکومت کردن ندارند، مورد نظر بوده است. هدفی که قطب زاده برای حرکت خود ذکر کرده است، دقیقاً همان هدف کودتاگران نوژه بود که دو سال قبل از او با شکست مواجه شدند؛ این تفاوت که آنان تصریح می کردند که ما جهت نجات انقلاب از دست حضرت امام خمینی(ره) شروع به عملیات سیاسی کرده ایم. صادق قطب زاده برای تحقق هدف خود حدود یک سال و نیم تلاش کرد. ارتباط با برخی از کشورهای منطقه، ارتباط با تنی چند از نظامیان و ارتباط با شماری از روحانیون مخالف، نمونه ای از فعالیتهای خام و حساب نشده وی بود که قبل از آن که تعداد بیشتری را آلوده کند، دستگیر شد.
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
ادامه دارد
#کوتای_نوژه
#قطب_زاده
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 خاطرات اسارت / اردوگاه جدید
آزاده سرافراز
محمدعلی نوریان
🔸 قسمت هفدهم
با لهجه شیرین نجف آبادی
فرمانده گروهان در گردان های
انبیاء و چهارده معصوم (ع)
لشکر ۸ نجف اشرف
#خاطرات_اسارت
#خاطرات_صوتی
@defae_moghadas
🍂
🍂 دفاع مقدس ظرفیت انسان سازی بود که فقط ما را دچار تحول نکرد، بلکه امثال کاظم عبدالامیر افسر عراقی را هم مورد عنایت قرار میدهد و اوج مییابد.
همان مامور قسی القلبی که تبدیل میشود به مدافع حرم زینبی و در جهاد مقابله دواعش. افتخار شهادت و پوشیدن ردای سربازی امام زمان را بدست بیاورد.
خدایا عاقبتمان را بخیر،خیر کن
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 ققنوسهای اروند
نوشته : عزت الله نصاری
┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅
🔻 قسمت دهم
خیلی وقته حمام نکردم و احتیاج مبرم به آب گرم دارم. در چند روز گذشته خیلی تلاش و تقلا کردم و حسابی عرق ریختم، اینجا آب گرم نداریم، باید برم خونه ارواح.
شهر مداوما زیر گلوله بارون توپخانه و کاتیوشاهای عراقی است، گاه و بیگاه هواپیماهاشون هم بمباران میکنن، چاره ای نیست، توی مقر پالایشگاه آب گرم نداریم و اگر بخوام با آب سرد حمام کنم حتما سرما میخورم. دلمو زدم به دریا و موتورسیکلت را برداشتم و رفتم خونه. آبگرمکن گازی داریم، یه کپسول گاز هم داریم. کپسول را وصل کردم و دوش گرفتم.
اوضاع بد نیست، یه چای هم دم کردم و نشستم کنار علاءالدین و تنهایی دوتا چای خوردم و حسابی حالم جا اومد.
سوار موتور شدم برگردم مقر، یهویی گلوله بارون شروع شد.
سرعتم را زیاد کردم ولی انگاری توپخانه عراق همین خیابون رو نشون کرده، لحظه به لحظه گلوله ها فرود میان، بعضیاشون به خونه های اطراف اصابت میکنه و آجرپاره و نخاله رو میریزه تو خیابون.
برای فرار از آتش توپخانه پیچیدم تو یه خیابون دیگه،
عجیبه، گلوله ها هم اومدن دنبالم. هر چی تندتر میرم اونها نزدیکتر میشن.
دوباره پیچیدم توی یه کوچه دیگه و گاز دادم.
یه گلوله به فاصله ۵۰-۶۰ متری پشت سرم منفجر شد،
گاز دادم، ای وای، کوچه بر اثر انهدام چند خونه و ریزش آوار کف خیابون بسته شده.
یه گلوله به ساختمون روبرو اصابت کرد، نمیدونم جناب عزراییل داره باهام قایم باشک بازی میکنه یا دیدبان عراقی داره دوئل میکنه.
خیلی سریع سروته کردم و برگشتم، خونه کناریم منهدم شد، خوابیدم روی موتورسیکلت و گازش را گرفتم. هر چقدر گاز میخورد گاز دادم.
هی خودم را لعنت میکردم، اگر توی این کوچه پسکوچه ها ترکش بخورم هیچکسی به دادم نمیرسه و کشته میشم، کشته راه حموم.
خودم رو رسوندم به مقر تدارکات سپاه پیش بابام.
خیلی هیجانزده شدم، بابام یه لیوان شربت آبلیمو بهم داد حالم جا اومد.
لندکروزهای تدارکات برای رفتن به فاو و ایستگاه صلواتی آماده شدن.
این دومین باریه که توپخانه عراق اینجوری تعقیبم میکنه، دفعه قبل توی خط پاسگاه زید چند دقیقه درب جهنم به روم بازشد. خدا میدونه چندین گلوله توپ روی سرم بارید، اتفاقا اون روز هم با موتورسیکلت بودم.
برگشتم پالایشگاه، سعید یازع هم هوس حمام آبگرم کرد.
غروب رفتیم خونه ارواح، خیابونهای اطراف پر شده از آجرپاره و نخاله.
با سعید شروع کردیم قطعات بزرگ نخاله ها رو از خیابون اصلی میدان طیب که محل تردد ماشینها بود تخلیه کردیم.
یه کامیون مهمات رسید، راننده با لهجه اصفهانی آدرس جاده خسروآباد رو میخواست، شب بود و با چراغ خاموش توی خیابونها گم شده بود.
سوار موتور شدیم بردیمش سر جاده، اونجا که رسیدیم بهمون گفت چندتا کامیون دیگه هم کنار پل ایستگاه ۷ ایستادن و میترسن وارد شهر بشن، میترسن گم بشن یا مورد اصابت گلوله دشمن قرار بگیرن.
تصمیم گرفتیم بریم دنبالشون، سعید میگفت رزمنده ها الان منتظر این مهماتها هستن اگر بهشون نرسه خیلی اذیت میشن.
رفتیم و پیداشون کردیم،
میگفتن شایع شده عراقیها توی آبادان هستن، اینها هم بهمین دلیل ترسیده بودن وارد شهر بشن.
به ستون شدن و پشت سر ما راه افتادن و رسوندیمشون سر جاده خسروآباد، خیلی تشکر کردن. چند روز این کار را تکرار کردیم.
از سپاه آبادان خبر دادن احمد کاظمی فرمانده لشکر نجف اشرف اومده سپاه آبادان و تشکر کرده.
هیچکسی نمیدونست چه کسانی کامیونها را راهنمایی کرده.
•⊰┅┅❀•❀┅┅⊰•
ادامه دارد
#ققنوسهای_اروند
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 #نکات_تاریخی_جنگ
پروکوپیوس مورخ رومی در کتاب “تاریخ جنگها” در بخش جنگهای ایران و روم چنین مینویسد:
گرچه به سود ما رومیان نیست و باعث تضعیف روحیه میشود، اما ژوستینین(امپراتور روم) باور دارد که در خون سربازان ایرانی مادهای وجود دارد که باعث میشود ترس نداشته باشند و بیباک و مغرور باشند...
سربازان ایرانی اگر هم اسیر شوند برخلاف دیگر ملتها در برابر فاتح زانو نمیزنند و اظهار عجز و التماس نمیکنند. با زور نمیشود اسیر ایرانی را به بیگاری وادار کرد و یا با شکنجه غرور و شخصیتش را شکست.
من نمیدانم ایران چه آب و خاکی دارد که بذر میهن پرستی را در جان مردمش پرورش میدهد.
@defae_moghadas
🍂
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 نواهای ماندگار
🔹 با نوای
حاج صادق آهنگران
استاد جبریل امین
مولا امیرالمؤمنین
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
بمناسبت شهادت
حضرت مولی الموحدین علی علیه السلام
#نواهای_صوتی_ماندگار
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 از کتاب
یازده / ۱۳۴
خاطرات پروفسور احمد چلداوی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔹 آزادی گروهی اسرا
در همین راستا صدام نامه ای به رئیس جمهور وقت ایران، جناب حجت الاسلام آقای رفسنجانی نوشت و همه حقوق ایران در توافق نامه ۱۹۷۵ الجزایر که اول جنگ پاره اش کرده بود را به رسمیت شناخت. صدام برای اثبات حسن نیتش به یکباره تعداد زیادی از اسرا را آزاد کرد. این شد قصه آزادی اسراء، البته نه ما. چون ما تازه وارد مرحله جدیدی از دوران اسارت می شدیم. خیلی عجیب بود. از آخرین لحظاتی که هیچ امیدی به آزادی نداشتیم تا شنیدن خبر آزاد شدن اسرای اردوگاههای دیگر چند روز بیشتر نمی گذشت. کم کم نوبت داشت به اردوگاه ۱۱ میرسید. صلیب سرخ تا اردوگاه رمادی ۱۰ آمده هنوز نوبت به تکریت ۱۱ نرسیده بود.
بالأخره یک روز لفته آمد و لباس و کفش آزادی را بین بچه ها توزیع کرد، ولی به ما سه نفر و چند نفر دیگر از بچه هایی که در ملحق بودند از جمله کامران فتاحی لباس نداد. زخم زبان هم زد که شما چند نفر حالا حالاها مهمان ما هستید. به خودم دلداری میدادم که این کارها فقط برای تضعیف روحیه ماست و آنها نمی توانند ما را نگه دارند. با اسدالله تکلویی درد دل کردم. اسدالله تفعلی به قرآن زد و ما را دلداری داد که راحتی در پیش است. کمی دل گرم شدم. شرایطی پیش رویمان بود که همه میدانستیم حقیقت است، اما باورش برایمان سخت بود. میدانستیم که بعثی ها با آن سابقه مان امکان ندارد بگذارند به این راحتی آزاد شویم. اما امید را در قلبمان روشن می گذاشتیم.
بین بچهها ولولهای افتاده بود. عده ای با هم خداحافظی می کردند، آدرس رد و بدل می کردند و عده ای مناجات و دعا. همان قدر که آن عده ای که این لحظات برای سایر بچه ها شورانگیز بود اما برای ما چند نفر بسیار دردآور و سنگین بود. بچه ها اگر چه از فراق قریب الوقوع ناراحت بودند اما شادی آزادی، سنگینی این غم را برایشان قابل تحمل میکرد، ولی ما، هم انتظار داغ فراق قريب الوقوع دوستان مان را میکشیدیم و هم باید مرحله جدیدی از اسارت را تجربه می کردیم. برآوردی از آن نداشتیم. مرحله ای کاملاً ناشناخته و مبهم. هنوز شکنجه عراقیها به راه بود. حتی خبر رسید که یک بعثی وحشی چند نفر از اسرا را تا کمر در گل و لای انداخته و شکنجه کرده بود و گفته بود تا چند روز دیگه آزاد میشید و دیگه دستم بهتون نمیرسه، حداقل الان عوض اون وقتایی که نیستید کتک بخورید. تصور وقتی که در این اردوگاه به این بزرگی ما تنها باشیم و خبری از بقیه اسرا نباشد، مو به تن مان سیخ می کرد. بالأخره هفتم شهریور ۶۹ روز موعود فرارسید و صلیب سرخ برای اولین بار پا به اردوگاه مخفی ۱۱ گذاشت. ما سه نفر و کامران فتاحی را مخفیانه توی یک اتاقک زندانی کردند و تهدیدمان کردند که اگر سرمان را بالا بیاوریم ما را خواهند کشت. همه را ثبت نام کردند و بعد از ثبت نام کلیه اسرا را سوار اتوبوس کردند و بردند و ما چهار نفر از سوراخ یکی از هواکشها فقط توانستیم نظاره گر لحظات شادی بچه ها باشیم. آن قدر این ماجرا به سرعت گذشت که اصلاً تصورش را نمی کردیم. حالا ما دیگر تنها شده بودیم و انتظار سرنوشتی مبهم را می کشیدیم...
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#یازده
کانال حماسه جنوب/ ایتا
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂