🍂
🔻 ققنوسهای اروند
نوشته : عزت الله نصاری
┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅
🔻 قسمت دوازدهم
چه تعریفهای دلگرم کننده و هیجان انگیزی از فاو و دریاچه نمک و درگیریها میدن، چه تعریفهایی از همت والای رزمندگان تیپ و لشکرهای اصفهان و کرمان و مشهد و تهران میکنن.
مهران اصرار داره یه دوربین پریسکوپ بهش بدم.
توی خونه ارواح مقدار زیادی ابزار و ادوات و مهمات داریم.
بهش گفتم تو که با ۱۰۶ غوغا کردی، اخبار بهم میرسه، شنیدم چه بلایی سر تانکهای عراقی آوردی.
با لهجه غلیظ آبودانی جوابم داد؛
عزت کوکا تو فکر میکنی گردان ضدزره فقط ۱۰۶ داره، خمپاره داریم مینی کاتیوشا داریم خیلی از بچه های آبودان اینجا هستن، محمدپژگاله جمال آسریس حسن صالحی ووو
خودت میدونی تخصص من دیدبانیه، حالا چون بچه های ۱۰۶ کم بودن رفتم با اینها، یه دوربین هم داشته باشم بد نیست. شاید اونجا خواستیم با ۱۰۶ تیرمنحنی بزنیم یا خمپاره ایی توپخانه ایی چیزی گیرمون اومد، تو دوربین رو بده قول میدم صحیح و سالم برش گردونم.
یه پریسکوپ غنیمتی داشتیم، خیلی نو و تمیز بود، همینو برداشت و رفت، حبیب خیلی باهام دعوا کرد.
حالا دیگه حملاتشون رو بسمت آبادان هم شدت دادن.
گلوله بارون کردن شهر خیلی شدت گرفته، پالایشگاه هم شدیدا زیر آتش رفته.
هواپیماهای دشمن خیلی تلاش میکنند پل های ایستگاه ۷ و ۱۲ رو منهدم کنند و دهها بار بمبارانشون کردن ولی موفق نشدن.
رفتم به دیدن بابام، چند روز دیگه سالگرد شهادت برادرم است.
حجت الله برادر کوچکترم، در عملیات خیبر به شهادت رسید.
از بابام خواستم برای سالگرد حتما بره شیراز پیش مادرم، قبول نمیکنه میگه عملیاته و نمیتونه بچه ها رو تنها بذاره.
بهش اطمینان دادم عملیات به این زودی ها تموم نمیشه و من هستم، بالاخره یکی مون باید بره پیش خانواده، من که نیروی عملیاتیم واجبتره بمونم، راضی شد ولی نگفت چه روزی میره.
یواش یواش شیرینی پیروزی، با اخبار شهادت دوستانمون به تلخی رفت.
عبدالعلی تمیمی از فرماندهان بسیار خوش اخلاق، هدایت الله رحمانیان که برای من اسوه صبر و تحمل بود، محمود کارده، از فرماندهان بسیار دوست داشتنی زرهی. جمال رامی، همسایه خیلی قدیمی مون. محمود یازع همسایه قدیمی، در عملیات عاشورای ۲ بهطرز معجزه آسایی از میدان مین دشمن عبور کرد.
جمال آقاجری، حمید رضا ابراهیمی، امیر شریفی، مسعود معلایی، عبدالحسین تنها، غلام صفری، عباس گیوکی، سید عیسی موسوی وووو.
بچه هایی که از عملیات عاشورای ۲ زنده برگشتن یکی یکی به شهادت میرسن.
•⊰┅┅❀•❀┅┅⊰•
ادامه دارد
#ققنوسهای_اروند
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 شلیک تفنگ ۱۰۶ میلی متری ضد تانک معروف به عقرب سیاه
مورد استفاده فراوان در دفاع مقدس
@defae_moghadas
🍂
🍂 #نکات_تاریخی_جنگ
🔻منابع خبری خارجی
دلایل شروع جنگ از دیدگاه بعث عراق:
┄┅┅❀💠❀┅┅┄
🔹 آنچه که رژیم بعث عراق جهت تجاوز به خاک میهن اسلامی ایران ادعا میکردند و دلایل مشروع برای خود در حمله به سرزمین اسلامی ایران تلقی مینمودند عبارت بود از:
۱- دفاع از امت عرب
۲- استقلال عربهای خوزستان
۳- ظالمانه بودن قرارداد 1975
۴- تعیین خط مرزی در آبراه شط العرب (اروند رود)
۵- مالک بودن جزایر سهگانه تنب بزرگ و کوچک و ابوموسی و سرانجام حمله به انقلاب و ایران جهت حمایت از اسلام و تحقق قادسیه ثانی.
در حالیکه بعداً معلوم شد و بیگانگان نیز اعتراف کردند اهداف اصلی و مقصود از هجوم سراسری عراق به ایران تجزیه ایران و اشغال دائمی خوزستان و طمع به منافع نفتی ایران و تسلط بر شطالعرب و دستیابی به خلیجفارس و دروغگویی در دفاع از امت عرب بوده است. جاهطلبیهای رژیم بغداد، بیهودهگویی و ادعاهای پوچ و بیاساس آنها و مسلمان نبودن رژیم را بعداً اعتراض کردند. رادیو صهیونیستی در تاریخ یهم مرداد ۱۳۶۹ میگوید:
«یکی از عوامل اصلی جنگ ایران و عراق نیز همین آرزو بود که عراق میخواست با اشغال خوزستان و خارج کردن جزایر تنب و ابوموسی از حاکمیت ایران خود را به صورت ابرقدرت خلیجفارس درآورده، در پی آن رهبری جهان عرب را به دست گیرد.»
منبع: (صفری، ۱۳۷۰، ص ۵۱)
@defae_moghadas
🍂
♦️شهید آوینی: «قدس مظهر جراحتی است که بر قلب امت اسلام وارد شده است و این جراحت را جز به خون نمی توان شست. امروز وعدههای قرآن بیش از پیش به تحقق نهایی خویش نزدیک شده است و امت اسلام دریافته است که چگونه باید برای آزادی قدس اقدام کند.»
🔸لبیک یا زینب، راه قدس راه شهیدان مدافع حرم مظلوم افتاده بر خاک عراق و سوریه است. فردا خواهیم آمد...
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 از کتاب
یازده / ۱۳۶
خاطرات پروفسور احمد چلداوی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔹 رمادی ۹ جزء اردوگاه های ثبت شده صلیب سرخ بود و داخل آسایشگاه هایش چیزهایی پیدا میکردیم که باورمان نمیشد. مقدار زیادی خوراکی و شکر و آرد و چیزهای دیگر پیدا کردیم. آنجا کتاب هم بود. حتی چند جلد کتاب مهندسی برق و ریاضیات هم دیدم. خوراکیها و مواد غذایی را دور از چشم عراقیها برای روز مبادا قایم کردیم. کتاب های مهندسی برق و ریاضیات را هم من برداشتم و هر روز مشغول مطالعه آنها شدم. آن قدر با اشتیاق این کتابها را می خواندم که باعث شگفتی بچه ها شده بود و از این که صبح تا شب این کتابها را می خواندم، متعجب می شدند. این تعجب گاهی به عراقی ها هم سرایت می کرد. ۶۹/۶/۲۳، بعثی ها دو اتوبوس از اسرای قدیمی تکریت ۱۱ که به اردوگاه ۱۸ تبعید شده بودند را حین تبادل دزدیده و به رمادی پیش ما آوردند. در بین بچه های اهوازی مثل نادر و رحیم و شهید امیر عسگری و خیلی از بچه های تهرانی هم بودند. آنها ظاهراً به خاطر درگیریهای اردوگاه ۱۸ که منجر به شهادت شهید حسین پیراینده شده بود توسط عراقیها شناسایی و در حین فرآیند تبادل اسراء به طرز مخفیانه ای اتوبوسشان از سایر اتوبوسها فاصله می گیرد و به اردوگاه منتقل میشوند. در تعجب بودم از سرنوشت گره خورده ما با نادر و رحیم. همه بچه خلافها البته از نظر بعثی ها دوباره دور هم جمع شده بودیم. حتى عبدالمحمد ابولی بچه بوشهر هم بود. خدا را شکر کردیم که باز هم با دوستان قدیمی مان هستیم، حالا دیگر آن غم سنگین تنهایی در غربت و اسارت را نداشتیم.
کم کم زمزمههای حمله آمریکا به عراق به گوش میرسید. خوشبختانه ایران خود را از این دعوا کنار کشیده بود. البته بعدها شنیدم یکی از طیفهای سیاسی که اتفاقاً درباره دفاع مقدس و جنگ با عراق خیلی انقلت وارد می کردند، خواسته بودند که ایران به صدام که به تعبیر آنها خالد بن ولید زمان بود، در جنگ با آمریکا کمک نظامی کند.
سهمیه غذا خیلی کم شده بود. اعتراض کردیم اما این بار مثل همیشه کتک مان که نزدند هیچ، افسر عراقی آمد و با حالت ملتمسانهای شروع کرد به قسم خوردن که الآن وضع ما از شما بدتر است و ذخایر کشور صفر است و در شهر هیچ چیز پیدا نمی شود. او گفت: حتی سیگارهامون هم از مرز ایران و قاچاقی وارد میشه و الآن این ایرانی ها هستند که ما رو از گرسنگی نجات میدن. آن افسر با خواهش و تمنا از ما خواست که اعتصاب غذا نکنیم و به همین سهمیه کم رضایت بدهیم. البته برخی از حرفهایش درست بود صدام آن قدر پشتش به آمریکا گرم بود که باور نمیکرد روزی آمریکا پشتش را خالی کند. بعد از پشت کردن آمریکا به حکومت بعث، صدام حتی برای دو سه ماه هم ذخیره استراتژیک در کشورش نداشت. آرد و شکرهایی را که در بدو ورود قایم کرده بودیم حالا خیلی به دردمان می خورد.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#یازده
کانال حماسه جنوب/ ایتا
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 قدس را هم آزاد شده بدانید
از دفاع مقدس تا فلسطین
با حاج قاسم
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ
#مستند
@defae_moghadas
🍂
🍂 کودتای نوژه ۶
🔻 داود علی بابایی
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
🔹 نحوه افشا و لو رفتن کودتای نقاب
سه روز مانده به موعد کودتا یکی از خلبانانی که برای همکاری انتخاب شده بود در تهران با سروان حمید نعمتی ملاقات میکند. حمید نعمتی به او میگوید ماموریت تو بمباران بیت امام خمینی است و ما میتوانیم تا ۵ میلیون نفر را بکشیم. این خلبان در ادامه میگوید: به وی گفتم که شما با مردم مخالفید یا با حکومت که این همه کشت و کشتار میخواهید بکنید؟ گفت: ما با حکومت مخالفیم؛ ولی هر کس هم که بخواهد مانع کار ما بشود، چارهای نداریم جز اینکه بکشیم. این موضوع برای من خیلی ثقیل بود و چون از مخالفت کردن با آنها، به ویژه در منزل نعمتی هراس داشتم، گفتم که من بیت امام خمینی (ره) را نمیتوانم بزنم؛ ولی تلویزیون را میزنم.
وی ادامه میدهد: «او پس از خروج از خانه حمید نعمتی دچار تشویش و نگرانی شده و میخواست موضوع را با کسی در میان بگذارد. آن شب در خانه موضوع کودتا را با برادر و مادرش در میان میگذارد و مادرش که به شدت ناراحت شده بود، پاسخ داد: نه تنها نباید این کار را انجام دهی باید به انقلابیون خبر بدهی و جلوی این کار را بگیری که اگر غیر از این باشد، شیرم حلالت نیست.» این سخن مادر موجب شد تا در نخستین دقایق بامداد چهارشنبه خلبان تصمیم خود را بگیرد و با پذیرش احتمال کشته شدن توسط سران کودتا ماجرای کودتا را افشا کند.
🔹 سخنان آیت الله خامنهای درباره نحوه افشای کودتای نقاب
«... یک شبى من حدود اذان صبح دیدم که در منزل ما را مىزنند... مىگویند که یک ارتشى آمده و میگوید با شما کار واجب دارد... دیدم یک نفر همان دم در تکیه داده به دیوار، با حال کسل و آشفته و خسته و سرش را فرو برده بود... گفتم: شما با من کار دارید؟ بلند شد و گفت: بله. گفتم: چکار دارید؟ گفت: کار واجبى دارم و فقط به خودتان مىگویم... یک جایى گوشه حیاط نشستیم... آثار بیخوابى و خیابانگردى و خستگى و... ضمنا هم سراسیمگی و هیجان در او پیدا بود... خلاصه آنچه گفت این بود که در پایگاه همدان اجتماعى تشکیل شده و تصمیم بر کودتایى گرفته شده... و پولهایى به افراد زیادى دادهاند، به خود من هم پول دادهاند... جماران و چند جاى دیگر را بمباران میکنند... پرسیدم: «کى قرار است انجام بگیرد این کودتا ؟» گفت: امشب... من دیدم مسئله خیلى جدى است و باید آن را پیگیرى کنیم...»
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
ادامه دارد
#کوتای_نوژه
#قطب_زاده
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
AUD-20220722-WA0003.opus
4.43M
🍂خاطرات اسارت/شرایطبندجدید
آزاده سرافراز
محمدعلی نوریان
🔸 قسمت بیستم
با لهجه شیرین نجف آبادی
فرمانده گروهان در گردان های
انبیاء و چهارده معصوم (ع)
لشکر ۸ نجف اشرف
#خاطرات_اسارت
#خاطرات_صوتی
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 ققنوسهای اروند
نوشته : عزت الله نصاری
┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅
🔻 قسمت سیزدهم
عراقیها بهخوبی فهمیدن برای ممانعت از تدارک نیروهای درگیر در فاو، باید آبادان را زیر آتش بگیرن.
یه دکل دیده بانی روبروی خسروآباد برپا کردن و ماشینهایی که روی جاده خسروآباد هستن را با توپ و خمپاره میزنند. گزارش دادن چندین دکل روبروی آبادان برپا شده و جاده آبادان به اروندکنار را بهشدت گلوله بارون میکنن.
مهندسی سپاه بههمراه جهادسازندگی، سریعا جاده را با ایجاد خاکریز تا حدودی از آتش دشمن مصون کردن ولی در موارد متعددی ماشینهامون مورد اصابت قرار میگیرن،
چاره کار فقط انهدام دکلشون است و بس.
باز هم بدشانسی آبادانی ها گل کرد، یکی از دکلها دقیقا روبروی گلزار شهداست.
اینو وقتی فهمیدیم که برای تشییع و تدفین شهدا رفتیم گلزار.
نامردها با توپخانه گلزار شهدا را گلوله بارون کردن، یه مصیبت جدید به مصیبتهای قبلی اضافه شد.
عبدالحسین تنها و محمود یازع را شبانه و بدون حضور خانواده هاشون دفن کردیم، چقدر غریب چقدر مظلوم. چقدر غم انگیزه، نیمه های شب، تاریکی و گلوله بارون، با همراهی حدود ۲۰ نفر از بچه ها توی گلزار، با همین اوضاع غم انگیز و خطرناک مشغول نماز و دفن شهدا شدیم.
بعضی از خانواده های شهدا اصرار دارن فرزندانشون رو آبادان دفن کنن، معتقدن بههمین زودی جنگ تموم میشه و برمیگردن شهرشون.
مشکلات و غمهای بچه های آبادانی یکی و دوتا نیست. عملیات که شروع میشه هم خونه هامون بمباران میشه هم خودمون.
وقتی کسی شهید میشه تازه غربت و غریبی آبادانیها معلوم میشه.
معلوم نیست خانواده اش کجا سکونت دارن، گاهی چندین روز طول میکشه تا خانواده پیدا بشه، اصفهان شیراز بوشهر.....گاهی توی روستاهایی که اصلا اسمشون هم نشنیدیم.
وقتی خانواده پیدا میشه عده ای برای خبر دادن و همچنین تعیین تکلیف محل دفن شهید میرن شهرستان.
بعضی خانواده ها میخوان شهیدشون در همون محلی که سکونت دارند دفن بشه، اگر آماده باش و عملیات نباشه، یه مینی بوس از همرزمان برای شرکت در تشییع و تدفین میرن و اگر بخواهند در گلزار شهدای آبادان دفن کنند، یه مینی بوس میفرستن و خانواده را به آبادان منتقل میکنن.
ولی الان که عملیات هست، امکانش نیست بچه ها در مراسم تشییع و تدفین رفقا و همرزمانشون شرکت کنند و این خیلی تلخه.
دوستانی که چندسال در کنار هم بودیم، حالا غریبانه و در شهرهای مختلف دفن میشوند و همین موضوع باعث شد چند هزار از شهدای آبادانی در شهرها و روستاهای سراسر کشور پراکنده بشن.
در حین تدفین شهدا، توپخانه دشمن شروع به گلوله بارون گلزار شهدا کرد و مجبور شدیم خیلی سریع محل رو ترک کنیم.
دیر وقته و حوصله ندارم برم مقر پالایشگاه، رفتم مقر بوارده، اوقات همه تلخه هم بابت شهادت دوستان هم بابت گلوله بارون شدن مزار شهدامون.
نیمه های شب، سروصدای عده ای باعث شد از خواب بیدار بشم، چندتا نوجوان وارد مقر شدن، خیلی جوان هستن حدودا ۱۶-۱۷ ساله. خیلی پرشور و سرحال هستن، ۱۰-۲۰ نفر نیروی جدید و جوان از بسیج شهرک شهید چمران ماهشهر.
•⊰┅┅❀•❀┅┅⊰•
ادامه دارد
#ققنوسهای_اروند
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔹آب وضو
عباس مومن (نجار)
شبها که درب بسته میشد بچه ها باید برای وضو از سهمیه یک لیوان آب خوردن که نصف آن برای خوردن بود و با نصف دیگرش وضو میگرفتیم استفاده می کردند. لحظه وضو یک حوله کوچک انفرادی که داشتیم روی زمین پهن میکردیم و قطره چکان آب روی دستها می ریختیم و با همان نصف آب وضوی کامل میگرفتیم و باقی آب که از دستان سرازیر می شد روی حوله می چکید و بعد از نماز موقع خوابیدن روی صورت انداخته و با باد پنکه باد خنکی به چهره زیبای دوستان می نشست. یعنی با یک لیوان آب چند کار می کردیم.
🔹آزاده تکریت ۱۱
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 از کتاب
یازده / ۱۳۷
خاطرات پروفسور احمد چلداوی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔹 تئاتر طنز
تعدادمان حدوداً دویست نفر میشد. باز هم شروع کردیم به برگزاری برنامه های مختلف فرهنگی. به فکرم رسید برای شادی بچه ها یک تئاتر فکاهی و طنز راه بیندازیم. ابتدا لازم بود نمایش نامه را بنویسم. موضوع، قصه پیرمردی بود که در ایام جوانی به اسارت بعثی ها درآمده بود و حالا داشت خاطرات اسارت را برای بچه ها و نوه هایش تعریف میکرد و از شکنجه ها و سختیهایی که در زندانهای عراق کشیده می گفت. در حقیقت این پیرمرد میتوانست آینده هر یکی از ماها باشد. هدف این بود که بدانیم رسالت مان سالها بعد از اسارت هم ادامه خواهد داشت. برای رفع خستگی بچه ها باید کمی خنده چاشنی اش می کردم. باز هم کسی حاضر نبود که نقش صدام را بازی کند. در سکانس اول کامران فتاحی در نقش پیرمرد برای نوه هایش قصه دفاع از مرزوبوم اسلامی مقاومت و اسارتش را تعریف میکند. در سکانس دوم من که نقش صدام را داشتم در حال شکنجه اسرا بودم.
برای خنداندن بچه ها کارهایی که لفته هنگام شکنجه بچه ها انجام میداد و
موجب خنده بچه ها میشد را انجام میدادم و به عربی فحش هایی از قبیل از مال (الاغ)، قند را (کفش)، قشمر (مسخره) و غیره را تکرار می کردم. حسابی اسباب خنده و سرور بچه ها فراهم شده بود. بچه ها چنان بلند بلند می خندیدند که نگران شدم بعثی ها بفهمند. یک دفعه یکی از بچه ها که داشت می پایید نگهبانهای بعثی سر نرسند فریاد زد: وضعیت قرمزه! سریع سن و پرده را جمع کردیم. من هم که لباس نظامی و کلاه قرمز بعثی سرم بود فرصت نکردم لباس هایم را عوض کنم، لذا پریدم زیر پتو و مشغول تعویض لباسها شدم. نگهبان عراقی آمد و سرکی کشید. کمی هم به بعضی وسایلی که از برنامه تئاتر روی زمین مانده بود گیر داد و شکر خدا چیزی نفهمید و رفت.
بعد از رفتن نگهبان، دوباره ادامه سکانس اجرا شد. در حین اجرای سکانس در حالی که خیلی غرق نقش خود بودم نگاهی به جمعیت کردم. چشمم به چهره معصوم شهید امیر عسگری افتاد. امیر به خاطر این که لفته و کارهایش را دیده بود با این صحنه ها ارتباط خوبی برقرار میکرد و مرتب میخندید و تشویق می کرد. خلاصه در آخر تئاتر، اسرا با مقاومت صبر و توکل بر خداوند متعال، کمر دشمن بعثی را شکستند و به پیروزی رسیدند. در پایان هم سرودی که ظاهراً اسرا در هنگام آزادی خوانده بودند و ریتم دل نشین و حزینی داشت را جمع خوانی کردیم.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#یازده
کانال حماسه جنوب/ ایتا
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂