eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
4.9هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
51 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
@defae_moghadas
🍂🍂 🔻 7⃣6⃣ ❣ سردار حاج علی هاشمی روزهای پایانی این فصل را با من بخوان این عاشقانه ست این فصل را با من بخوان باقی فسانه ست سه روز است که قمر منتظر است تا شام میهمانش باشم. اولین بار است که بدقولی کرده ام. احساس میکنم شاید دیگر فرصتی پیش نیاید. قمر غذاهایی که پخته بود به خانه ننه آورده و همه دوباره دور هم جمع شده اند. تا رسیدم آمدم آشپزخانه. دارم یک ناخنکی به مرغ های سر گاز می زنم. خیلی گرسنه ام اما با ترس و لرز مرغ ها را می جوم. با یک چشمم در را می پایم تا اگر قمر آمد خودم را به کاری مشغول کنم تا دعوایم نکند که چرا دوباره ناخنک زده ام. قمر آمد تو و من هم دوباره افتادم در تله، اما این بار خودش یک تکه نان برداشت و مرغ را داخلش گذاشت و لقمه را دستم داد. کلی از این توجه و تحولش غافلگير شده ام. چهار دست و پا شده ام و صدای بره در می آورم و به بچه ها کولی می دهم. خیلی خوشحالند و بلند بلند میخندند. عادله دم آشپزخانه نشسته و زانوی غم بغل گرفته. بع بع کنان می روم جلوی رویش. بدجوری توی خودش است. دست می اندازم دور گردنش و میپرسم: - چته؟ - جواب نمیدی؟ عزیزم. - هیچی حاجی شنیدم میگن جزیرو رو میخوان بگیرن. .. دلم آشوب شد اما باید ظاهرم را حفظ کنم. می خندم، - مگه از رو جنازه ی من رد بشن، کی جزیره رو می ده بهشون؟ بسته دیگه پاشو این حرف ها چیه؟ مردیم از گشنگی. هر چقدر می خواهم امشب همه چیز معمولی باشد و همه شاد باشند، اما انگار نمی شود. دلشان شور می زند. خیلی سعی می کنند به روی خودشان نیاورند. اما سکوت و بی حوصلگی اشان پر از حرف است. سفره پهن شده است. همه ی خانواده دور سفره نشسته ایم. تنه عقب نشسته و جلو نمی آید - بیا ننه بشین کنار سفره، چرا عقبی؟ - نمیخورم ننه عزیزم، سیرم - حداقل بیا بشین کنارم. آخه تو که نخوری، لقمه از گلومون پایین نمیره. به خاطر دلخوشی من آمده و کنار دستم نشسته. - تنه راستی خبر داری ماشین لباسشویی خریدم؟ - مبارکت باشه على می خوام مال تو باشه. - من دارم ننه مبارک خودت باشه، نمی خوام. -ننه، ببين چه دنیاییه، نذاشت کسی از کسی سیر بشه،: - این حرف ها چیه میزنی علی؟ - هیچی همین طوری تنها میخندم تا خیالش راحت باشد که خبری نیست. همراه باشید با کانال حماسه جنوب @defae_moghadas http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂 🍂
🍂 یادش بخیر 🤔 فیصل خزایی، مسئول تبلیغات گردان بود. یک تبلیغات 🚩 بود و نزدیک به سی جعبه مهمات که پر از کتاب📚 بود. اونم در فصلی که هی باید جابجا می شدیم و هن و هن 😰 کتاب ها رو بار کمپرسی🚚 می کردیم و پایین می اوردیم. هنوز جاگیر نشده بودیم که باز روز از نو بود و روزی از نو 😩 فقط مشکل جبهه در طول خدمت همین یک قلم بود که با فرار از تبلیغات حل شد. حماسه جنوب @defae_moghadas 🌺 🍃
🍂🍂 🔻 8⃣6⃣ ❣ سردار حاج علی هاشمی روزهای پایانی این فصل را با من بخوان این عاشقانه ست این فصل را با من بخوان باقی فسانه ستو راه افتادیم تا برویم خانه ی خودمان، همه دم در جمع شده اند. - خوب برای همتون هدیه دارم. داده بودم از یکی از عکس هایم چند تا چاپ کرده بودند و قاب کردو خداحافظی می کند.ه بودم، یکی یکی به همه شان می دهم و تک تک روبوسی میکنم. هیچ کس چیزی به روی خودش نمی آورد، پشت خنده های ظاهری اشان دلهره و نگرانی بیداد میکند. ننه طاقت نیاورد. - من باهات می آم ننه - نه ننه واسه چی می آی؟ بچه ها صبح میرند مدرسه. - پس حداقل بذار آقات برسونتت. - نه نمیخواد. خداحافظ. - تا رسیدی زنگ بزن. - باشه چشم. برو بخواب. رسیده ایم توی کوچه خودمان، فقط چند ماه است که آمده ایم اینجا تازه یادم افتاده که هیچ وقت فرصت نشد با همسایه هایمان آشنا شویم - راستی، رسميه همسایه ها چه طورند؟ حالشون خوبه؟ - آره خوبند. - اصلأ دنيا نذاشت با همسایه هامون آشنا بشیم. هنوز حسین و زینب خوابشان نبرده. باز هم بزغاله میشوم تا خسته شوند و بخوابند. به ننه زنگ میزنم و خبر می دهم که رسیده ایم تا خیالش راحت باشد. از پشت تلفن هم مشخص است که آرام نیست و به هر بهانه ای میخواهد حرف بزند. - ننه پس فردا ظهر میام اونجا. قلیه ماهی درست کن. این را که می گویم حالش بهتر می شود و خداحافظی می کند. از پشت تلفن هم مشخص است که آرام نیست و به هر بهانه ای میخواهد حرف بزند. - ننه پس فردا ظهر میام اونجا. قلیه ماهی درست کن. این را که می گویم حالش بهتر می شود یک لباس نو کره ای پوشیده ام و ریش هایم را کوتاه کرده ام. حسابی تر و تمیز شده ام. انگار بعد از سالها یک مهمانی دوست داشتنی دعوتم کرده اند. مدارکم را جمع میکنم و همه را در خانه میگذارم. خوب به بچه ها نگاه میکنم هنوز خوابند. رسميه دم در ایستاده تا خداحافظی کند. - حاجى الآن داری میری کی میای؟ و این بار سکوتم را که پر از یک غم مبهم است خوب می فهمد و دیگر سؤالش را تکرار نمی کند. همراه باشید با کانال حماسه جنوب @defae_moghadas http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂 🍂
مادر سردار شهید علی هاشمی
یادت باشد #شهید اسم نیست، رسم است شهید عکس نیست که اگر ازدیوار اتاقت برداشتی فراموش بشود شهید مسیر است، زندگیست، راه است، مرام است شهید امتحانِ پس داده است شهید راهیست بسوی خدا... @defae_moghadas
🔴 خاطره داستان بسیار جذاب 🍃یحیای آزاده 🍃 بزودی در همین کانال 👈 دوستان و جوانان خود را برای خواندن این خاطرات دعوت کنید @defae_moghadas 🍂
شــــــ🕊ـــــــهادت معـراج عـروج عـاشقانیستـ ڪ ازقیدجان گذشتندتا براق عشــق آنـان رابہ وادی عـدم ڪشاند وایـن عـدم یعنی دستــ یافتن بہ تـمام اسـرار عالم یازهـ🕊ـرا"مددی"
🍂 🔻 طنز جبهه 🔅 "نماز شب خوان ناشی" نماز شب از مستحباتی بود که خیلی به آن اهمیت می دادیم اما با بعضی نماز خوان ها ، شب ها مشکل داشتیم و روزها، کل کل 🗣 در روزهای سخت آموزش آبی🏊 بودیم و سردی ☃❄️بی سابقه هوا طاقت مان را کم کرده بود . به ما شش نفر یک چادر🎪 داده بودند که باید بدون هیچ تحرکی شب را به صبح می رسانیدم. ولی او دست بردار نبود. نیمه شب 🌑در تاریکی چادر بلند می شد و چند دست و پا را له می کرد تا به آفتابه آبی 💦که از قبل در گوشه‌ای گذاشته بود، برسد. تازه این اول کار بود، وقتی وضو✨ می گرفت با تمام دقتی که داشت همه را خیس می کرد و به اصطلاح وضو را به جماعت مي گرفت. به او می گفتیم بیا و بزرگی کن و قید نماز شب را بزن. این که نمی شود هر شب چند تلفات برای نماز مستحبی شما بدهیم. او هم کوتاه نمی آمد و منبری می رفت و از فواید شب می گفت. تا اینجای کار، خیلی تحملش سخت نبود و می شد با او کنار آمد، ولی فاجعه از زمانی شروع شد که روحانی گردان در سخنرانیش گفت که هر نمازی با کردن، هفتاد0⃣7⃣ برابر ثوابش بیشتر است. به کارهای قبلی اش مسواک زدن هم اضافه شده بود. سر را از لای چادر🎪 بیرون می برد و مسواک می کرد. عمق فاجعه را زمانی متوجه شدیم که برای صبحگاه می خواستیم پوتین ها را با کف های پر از خمیر دندان به پا کنیم.😖😵 آه از نهاد ما درآمده بود. آن روز، هر کس که حال ما را می دید می گفت چرا اول صبح، این پنج 🏃🏃🏃🏃🏃نفر دنبال یک نفر🚶 کرده اند. غلامرضا رضایی حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
@defae_moghadas
🍂🍂 🔻 9⃣6⃣ ❣ سردار حاج علی هاشمی روزهای پایانی این فصل را با من بخوان این عاشقانه ست این فصل را با من بخوان باقی فسانه ست در جزیره همه چیز به هم ریخته است. هر لحظه آتش بیشتر میشود. گرمای تیر بیداد میکند. پشتیبانی ضعیف است و خبر سقوط خطها یکی یکی می رسد. روی خط بیسیم می روم و به درخور که فرماندهی گردان است میگویم: - وضع اونجا چه طوریه؟ - من شاسی بیسیم رو میگیرم شما هرطور برداشت کرديد صدای توپ و خمپاره و موشک بیداد میکند. چاره ای نیست باید مقاومت کند. - ببين محمد میدونم چی بهت میگذره. همه رو میدونم ولی آبروی اسلام به تو بستگی داره. - پیامی که می فرستید خیلی زیاده مگه من کی هستم؟ - این حرفها رو ول کن، هر چه می تونی مقاومت كن. - ولی بال های دو طرف من شکسته میدانم تمام نیروهایش را از دست داده ولی هیچ کمکی نمی توانم برایش بفرستم. - خودت هر کاری کردی، کردی، آبروی اسلام به تو بستگی داره. خودت هر کاری کردی، کردی، فقط همین. شرایط به هم ریخته تر از آنی است که فکر میکردم. با غلامپور و چند تا از بچه ها در قرارگاه نشسته ایم و روی طرح نجات جزيره کار می کنیم. - قنبری، بلند شو برو با مسئول جهاد در جزيره شمالی، اگه شد ضلع شرقی جزیره ی شمالی رو بشکافید و آب بندازید تو جزیره تا سرعت پیشروی شون كند بشه. غلامپور می گوید: - علی بیا بریم قرارگاه عقب تر. اونجا روی طرح کار میکنیم. این طور که نمیشه شیمیایی زدند. نیروها دارند عقب نشینی می کنند. اینجا موندی که چې بشه؟ - کجا برم بعضی از نیروها جلواند. نمی تونم ول کنم عقب برم که، باید تكليف اونها روشن بشه. دیگر نمیتوانم ناراحتی ام را پنهان کنم. سرم را پایین انداخته ام. - حاج احمد برگردم عقب چی بگم؟ جواب مردم را چی بدهم بگم جزيره رو ول کردم، بچه هاتون شهید شدند؟ به همین جا می مونم، روم نمیشه برگردم عقب. همراه باشید با کانال حماسه جنوب @defae_moghadas http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 یادش بخیر شهید عبداله محمدیان در دویدن های صبحگاه اشعاری می خواند که تکلیف همه را در عملیات روشن می کرد. آن گاه که محکم پا میزدیم و می خواندیم کوه از جایش اگر بجنبد ✊ تو از جایت.... دندان ها را بهم فشارشان غافل از خدا مشو تو جمجمه را خدا سپاران و این اشعار حماسی چیزی نبود جز سفارشات و توصیه های امیر المومنین علی علیه السلام خطاب به محمد حنفیه ✍ اگر کوهها از جای کنده شود، تو جای خویش بدار! دندانها را بر هم فشار و کاسه سرت را به خدا عاریت بسپار! پای در زمین کوب و چشم بر کرانه سپاه نِه و بیم بر خود راه مده! و بدان که پیروزی از سوی خداست @defae_moghadas 🍂
@defae_moghadas
🍂🍂 🔻 0⃣7⃣ ❣ سردار حاج علی هاشمی روزهای پایانی این فصل را با من بخوان این عاشقانه ست این فصل را با من بخوان باقی فسانه ست قنبری با شتاب می آید و خبر می دهد که عراقی ها تا دو کیلومتری جاده ی سیدالشهدا آمده اند خیلی سریع دارند جلو می آیند. نیرویی هم در جزیره نمانده. همه دارند عقب نشینی می کنند. اگر هم کسی مانده باشد یا شیمیایی شده یا وسط نیها قايم شده. ساعت نزدیک یازده صبح است. نگاه میکنم به غلامپور که دارد می رود به مرتضی قربانی سر بزند - على تو هم سریع بیا عقب اینجا موندنت کاری رو درست نمیکنه. دایم روی خط بیسیم خبر می دهند که جزیره سقوط کرده و من و ده پانزده نفری که در قرارگاه هستیم به عقب برگردیم. همين طور نشسته ام کنار بیسیم. شاید خبری، کمکی، قاسم آمده و پشت کمرم را گرفته و می گوید - حاج علی پاشو بریم دیگه. هیچ کس اینجا نیست. - بابا ولم كن جزیره داره میره، سیدصباح هم نیست حداقل یک روضه برامون بخونه. ساعت ۱۲ : 45 است همه می گویند باید برگردم عقب و دستور فرماندهی است. دلم راضی نیست. قنبری و یکی دو نفر دیگر را گفتم که بمانند اگر یگان ها آمدند، دستورات لازم را به آنها بدهند. ماشین پایین سوله است قاسم پشت فرمان نشسته و من هم کنار دستش. گرجی و جووند و محمدی هم عقب نشسته اند تا قاسم آمد استارت بزند که روی جاده برود، دیدم هلیکوپترهای عراقی در چند متری زمین در قرارگاه میچرخند. دراد میزنم - وایسا. وایسا، هلیکوپترها روبرو مونند، اومدند. نمیشه با ماشین رو جاده بریم. گرجی دارد داد می زند که الأن اسیر میشویم. - بچهه ها همه میریم پایین در جاده پراکنده میشیم، این طوری بهتره. اطرافمان آب است و نیزارهای بلند هور و بالای سرمان چندین هلیکوپتر که مأموران ویژه از در و پنجره اش آویزان شده اند و ما را با دست نشان می دهند. راهی نیست فقط میدویم وسط نيها، تا گم مان کننده همراه باشید با کانال حماسه جنوب @defae_moghadas http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂 🍂
@defae_moghadas
🍂 🔻 موش سنگر در پاسگاه شهید دیم هورالهویزه مستقر بودیم .منطقه خیلی حساس بود و از طرفی با کمبود نیروی شدیدی مواجه بودیم.به ناچار برای حفظ پاسگاه 👮مجبور بودیم روزانه چهارده تا پانزده ساعت نگهبانی بدهیم. نوبت نگهبانیم شبها🌑 از ساعت یک شروع میشد و تا پنج صبح طول می کشید.ساعتهای نگهبانی به خاطر تنها بودن به سختی 😫میگذشت. در یکی از شبها که در حال خودم بودم صدای نازکی توجهم رو به خودش جلب کرد. خوب که نگاه کردم دیدم روی دیوار بتنی سنگر جلوم دو تا چشم ریز دکمه ای براق داره نگاهم میکنه، بله یه موش🐀 صحرایی بود. منم برای تفریح با نوک اسلحه 🔫آروم آروم گردنش رو ماساژ میدادم. این آقا موشه خوشش اومده بود شده بود کار هرشبش و هر شب میومد روی دیوار تا من با اسلحه گردنش رو ماساژ بدم.😂 مدتها بود که به هم عادت کرده بودیم و شده بود همدم تنهایی های ساعت های نگهبانی...😅 راوی:مهران فلاحی بازآفرین:علمدار57 حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
🌹🌿🌹 🌿🌹 🌹 صبح را با شما آغاز میکنم که عطر یادتان معطر کند تمام زندگی‌ام را #صبح_بخیر @defae_moghadas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 طنز جبهه 🔅 تنبیه رزمنده ....😢 بچه های گردان کربلا، مانند دیگر گردان های لشکر 7 ولی عصر (عج ) در منطقه رقابیه جمع شده بودند تا با گذراندن دوره های فشرده ، برای عملیات والفجر مقدماتی آماده شوند . فرمانده گروهان نجف اشرف ، برادر عباس پیمانی بود که موقع آموزش بسیار جدی رفتار می کرد و مدام تذکر می داد تا بچه ها تمام حواسشان به آموزش های او باشد . اما این حرفها به خرج محمد علی آزادی نمی رفت که روحیه شادی داشت و یک جا آرام نمی گرفت . عاقبت فرمانده گروهان به ستوه آمد و از سیاست تنبیه😱 علیه محمد علی استفاده کرد . پس محمد علی را از صف گروهان خارج کرد و چند دقیقه ای بفکر فرو رفت . در اطراف ما چند راس گاو و گوسفند قرار داشت . ناگهان چهره فرمانده از فکر بکری که کرده بود خندان شد و با جدیت به محمد علی گفت : باید سریع بدوی و دستت را به آن گاو 🐄 خال خالی بزنی و برگردی ! محمد علی هم بدون هیچ چون و چرایی شروع به دویدن 🏃🏃 به سمت گاوها کرد . گاوها از دیدن محمد علی که با سرعت به طرف آنها می رفت ، وحشتزده شدند و رو به سمت دیگری در بیابان رم کردند . محمد علی که شیطنتش گل کرده بود ، مصمم برای اجرای دستور فرمانده با سرعت بیشتری پشت سر گاوها می دوید . حالا گاوها 🐄🐂🐃 بدو .... محمد علی 🏃 بدو ... بچه ها هر چه سعی کردند جلوی فرمانده با صدای بلند نخندند ، نشد که نشد .آنها در حالی که دل خود را گرفته بودند ، صدای قهقهه خنده شان به هوا رفته بود😅😎 😂 سید فرید موسوی 🔸 کانال حماسه جنوب، خاطرات @defae_Mogadishu 🍂
ای شهیدان هوای دلم ابری است ... موج دلم را روی امواج عاشقی تنظیم کنید باشد خدای مهربان خریدارمان شود ... @defae_moghadas 🍂
@defae_moghadas
🍂🍂 🔻 1⃣7⃣ ❣ سردار حاج علی هاشمی روزهای پایانی این فصل را با من بخوان این عاشقانه ست این فصل را با من بخوان باقی فسانه ست هلیکوپترها موشک می زنند. بچه ها را کم کرده ام. هر کسی فقط راهش را گرفته و میدود. حتی نمی توانیم برگردیم و پشت سرمان را نگاه کنیم. نمی خواهم باور کنم که جزیره دارد از دستمان می رود. انگار دویدن هایم هدفی ندارد. تمام آرزوهایم در این قرارگاه جمع شده. از اینجا می خواهم کجا بروم؟ باد می وزد و آتش نیها شعله گرفته به گمانم زلف لیلی رها شده و بی قراری میکند. مجنون دارد می رود... تمام شیرینی ها و سختی ها، شب های پردلهره ی شناسایی، نگاه های نگران و منتظر، بومیهایی که برای خودشان کلی مرد جنگ و دفاع شده اند، دستاوردهای بزرگ مهندسی، شهدای خیبر و بدر، قلب امام، این فکرها کم کم دارد من را هم مجنون می کند. یک چشمم رو به آسمان است و می خواهم آخر آخرش را ببینم. یک چشم دیگرم نی می بیند و آتش و آب و مأموران ویژه ی عراقی را. یعنی این همه نیرو و چند هلی کوپتر آمده اند تا به کار نصرت پایان دهند؟ قرار است چه اتفاقی بیفتد؟ بعد از این همه سال جنگیدن و دفاع سرنوشت جنگ به کجا می رسد؟ از این مجنون کجا بروم که سال هاست گرفتارش شده ام؟ هوشنگ پای مصنوعی اش گیر کرده لای خاکسترها و جا می ماند. گرما و آتش نیزارها نفسم را بریده است. دور و برمان فقط آب است و من که هیچ وقت شنا را یاد نگرفتم. تنها میدوم، تنها. *.*.* قلیه ماهی را درست کردم و سبزی را خریدم و نان پختم، سفره را آماده کردم و منتظر نشستم. در می زنند. با ذوق دم در میدوم، على آمد. - رسمیه، پس كو على؟ - خبر نداری مجنون رو گرفتند، عمليات شده، شیمیایی زدند. - خودش گفت: ننه ناهار درست کن میام. على قول داده. مگه میشه نیاد؟! غروب که شد بابات زنگ زد به ملاح که در جزیره بود و پرسید: به من بگو چی شده؟ علی چی شده؟ ملاح گفت: معلوم نیست، حاجی نیست، گوشی از دست آقات افتاد و شروع کرد به گریه کردن. همراه باشید با کانال حماسه جنوب @defae_moghadas http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂 🍂
محل شهادت سردار حاج علی هاشمی