eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.1هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
2هزار ویدیو
69 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔶 اولین اعزام من 6 🔶 والفجر 8 🔶 سید مهدی موسوی ⭕️ یادمه قبل از اینکه به خط ال اعزام بشیم کنار جاده بودیم. دوتا از بچه های تدارکات ( فکرکنم یکی شون عمو ریسمانباف بود) با سرعت زیاد داشت می اومد سمت ما که کنترل موتور از دستش خارج شد و با شدت به زمین خورد و دستش شکست و تا مدتی دستش بگردنش آویزان بود. ⭕️ نزدیک ظهر بود که یک دفعه یه عراقی از داخل نیزار بیرون اومد و یکی از دوستان تا چشمش به عراقیه افتاد او رو بست به گلوله و جلو چشمم سرش شکافت و مغز سرش درسته بیرون افتاد. این حادثه رو وقتی دیدم بسیار تعجب کردم چون بار اولم بود که می دیدم کسی جلوم کشته بشه اون هم به این شکل. ⭕️ فکر می کنم روز سوم بود که ما رو با لندکروز به خط ال بردن. یادمه وقتی داشتیم می رفتیم، به یک منطقه ای رسیدیم که تعداد زیادی جنازه عراقی روی زمین افتاده بود. اصلاً نمی شد بشماری. زیر آتش شدید دشمن به خط رسیدیم و پشت خاکریز مستقر شدیم. ادامه دارد ⏪⏪⏪ @defae_moghadas 🍂
آنروز که تمام خود، و داشته هایتان را به پای اسلام و انقلاب گذاشتید، سهم خود را برداشتید و همان کافی بود تا بهشت پرواز کنید و اینک تصویر شما پیش روی ماست، تصویری که سختی راه را می شود از آن فهمید با یاد شما و امنیت شما شبمان بخیر @defae_moghadas 🍂
فقـط ... نخل های خوزستان می داننــــد ! چه‌ها به خدایتان گفتید ... سلام صبحتون شهدایی 👋
همه دوست دارند کہ به بهشت بروند اما کسی دوست ندارد بمیرد !! بهشت رفتن ... جرأت مُردن می‌خواهد ! و چه زیبـا تفسیر ڪردند جرأت را ... @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 خاطرات بند انگشتی 🍂 درس خمپاره! کلاس آموزش ادوات داشتیم. درس خمپاره و انواع آن. مربی یکی از آنها را بالا گرفته بود و توضیح می داد: 🚀 اینکه می بینید، اینقدر شازده است و مؤدب و سر به زیر، جناب خمپاره 120 است. خیلی آقاست. وقتی می آید پیشاپیش خبر می کند، پیک می فرستد، سوت می زند که برادر سرت را ببر داخل سنگر که من آمدم، خورد و مرد پای من نیست، نگویید نگفتید! 🚀 سپس آن را گذاشت زمین و خمپاره 82 را برداشت و گفت: این هم که فکر می کنم معرف حضور آقایان هست. نیازی به توضیح ندارد، کسی که او را نمی شناسد خواجه شیراز است. همه جا جلوتر از شما و پشت سر شما در خدمتگزاری حاضر است. شرفیاب که می شوند محضرتان به عرض ملوکانه می رسانند منتها دیگر فرصت نمی دهند که شما به زحمت بیفتید و این طرف و آن طرف دنبال سوراخ موش بگردید! با اسکورتشان همزمان می رسند. 🚀 نوبت به خمپاره 60 رسید، خمپاره ای نقلی و تو دل برو، خجالتی، با حجب حیاء، آرام و بی سر و صدا. دلت می خواد آن را درسته قورت بدهی، «خمپاره جیبی» خودمان 60 عزیز است. عادت عجیبی دارد، اهل هیچ تشریفاتی نیست. اصلاً نمی فهمید کی می آید کی می رود. یک وقت دست می کنی در جیبت تخمه آفتابگردان برداری می بینی، اِ آنجاست! مرد عمل است. بر عکس سایرین اهل شعار نیست. هیاهو نمی کند که من می خواهم بیایم. یا در راه هستم و تا چند لحظه دیگر می رسم. اول می گوید بمب!💥 بعد معلوم می شود خمپاره 60 بوده است. کانال حماسه جنوب @defae_moghadas استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است 🍂
@defae_moghadas
🍂 🔶 اولین اعزام من 7 🔶 والفجر 8 🔶 سید مهدی موسوی ⭕️ شهید محرابی دستور داد تا برا خودمون سنگر حفره روباهی بکنیم. وقتی داشتم سنگر می کندم از اسلحه ام کمی دور شدم و با یک بیل‌ تاشو شروع کردم به کندن سنگر که ناگهان موقع پرت کردن خاک به پشت سرم متوجه شدم که کسی از پشت خاکریز داره منو نگاه می کنه و دوباره قایم می شه. ⭕️ خودم رو به بی خیالی زدم که متوجه نشه اونو دیدم. وقتی مطمئن شدم پشت خاکریز یه عراقیه، بلند شدم و با همون بیلی که در دست داشتم به طرفش حمله ور شدم و با صدای بلند سرش داد زدم. تا حالت منو دید با فریاد "دخیل خمینی"، "دخیل خمینی" از پشت خاکریز در حالی که دست هاش رو پشت سرش گذاشته بود بیرون آمد. ادامه دارد ⏪⏪⏪ @defae_moghadas استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است 🍂
@defae_moghadas
🍂 🔶 اولین اعزام من 8 🔶 والفجر 8 🔶 سید مهدی موسوی ⭕️ من اول خواستم با بیل بزنمش که شهید محرابی صدام زد و گفت سید نزنش. اونو بازرسی بدنی کردم و پیش شهید محرابی بردم و به سنگرم برگشتم. شهید محرابی منو صدا زد و گفت آقا سید بیا ببین این چه می گه، ما عربی بلد نیستیم. ⭕️ رفتم؛ اسیر عراقی هیکل درشتی داشت و با سری کچل و شکمی بزرگ، می گفت "اخذونی طهران". به شهید محرابی گفتم داره می گه منو ببرید تهران. ⭕️ ایشان گفتن ازش بپرس چرا می خواد بره تهران؟ عراقیه گفت :"طهران یطون دجاج" یعنی تهران به اسیرها مرغ میدن😂. بعد از ترجمه کردن کلام عراق، شهید محرابی و چند نفر دیگه که اونجا بودن زدن زیر خنده. ⭕️ تقریباً بعد از ظهر شده بود که دو یا سه تانک عراقی به خاکریز ما حمله ور شدن. یکی از اون ها رو منهدم کردیم و نیروهای عراقی که پشت تانک ها بودن رو به هلاکت رسوندیم. چند تا از عراقی ها با فاصله کمی از من کنار خاکریز افتاده بودن. ما فکر کردیم که مردن ولی هوا که مقداری داشت تاریک می شد بلند شدن و به طرف عراق فرار کردن. با صدای بلند فریاد زدم، فرار کردن، فرار کردن، که بچه ها اون ها رو بستن به رگبار و تعداد زیادی از اون ها رو به هلاکت رسوندن. ادامه دارد ⏪⏪ @defae_moghadas 🍂
🍂 🔶 اولین اعزام من 9 🔶 والفجر 8 🔶 سید مهدی موسوی ⭕️ شهید میناوی کنار من بود، توی همون چند لحظه که نزدیک هم بودیم طوری شده بود که انگار سال هاست همدیگه رو می شناختیم. رو کرد بمن و گفت بچه ها که خواستن برن عقب من اصرار کردم و موندم و تا آخر ماموریت گردان این جا خواهم موند. ⭕️ داشتیم با هم صحبت می کردیم که حاج اصغر دستور شلیک دادن و شهید میناوی با آرپیجی شروع به زدن تانک های دشمن کرد. هرکدوم رو که می زد با صدای بلند می گفت "زدمش"، "زدمش" و من هم سعی می کردم براش گلوله پیدا کنم. وقتی مشغول اوردن گلوله بودم، آمدم و دیدم ایشون شهید شدن. ⭕️ با چشمانی باز در حالی که داشت به آسمون نگاه می کرد. کنار خاکریز افتاده بود که نگاهی به او کردم و دیدم که چه راحت خوابیده. با دستم چشماش رو بستم و تو دلم ازش خواهش کردم که در آخرت دست ما رو هم بگیره. ادامه دارد ⏪⏪⏪ @defae_moghadas استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 👹شکار عراقی با گروهان اشرف ، دسته شهید رستمی فر در منطقه ماووت کردستان عراق مستقر بودیم. در سنگر کمین با برادر سعید حویزاوی نشسته بودم . یک آن فکر کردم هوای سرد🌬و برفی🌨 برای شکار عراقی ها با قناسه فرصت خوبی است. به همین دلیل با خوشحالی رفتم پیش سید حسن و گفتم : اجازه می دی برم با قناسه شکار کنم ؟ زیر چشمی نگاهم کرد و گفت : مگه بلدی؟ گفتم : ها که بلدم ... یه دوره یه روز در پادگان دیدم ! سید گفت : اگه واقعا تونست، یه هفته تشویقی بهت می دم ! من که دلم نمی خواست یک لحظه از پیش بچه ها بروم اما نفس کار خیلی حال👌 می داد . دوان دوان پیش سعید رفتم . او وقتی فهمید می خواهم چه بکنم اولش گفت : سید بهت اجازه نمی ده ! گفتم : کجای کاری اجازه گرفتم ! گفت : بچه! بشین سر جات ... سنگر کمین را لو می دیا!😠 گفتم : کارت نباشه فکر همه چی رو کردم . بعد از سنگر کمین دور شدم و در یک جای مناسبی نشستم به طرف خط عراقی ها نشانه گرفتم . یکهو یک عراقی👿 آفتابه بدست مقابل چشمم ظاهر شد . قلبش را نشونه گرفتم اما تیر به خورد😂 و از دست عراقی به طرف دیگر افتاد . او هراسان روی زمین خوابید . تیر بعدی را شلیک کردم که به پایش اصابت کرد . چند نفر عراقی از سنگری به طرف او دویدند که تیر سوم را شلیک کردم و با این تیر، یکی از عراقی ها نقش زمین شد . از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم که ناگهان یک تیر به کلاهم اصابت نمود و بعد دیگر کسی را ندیدم . زیرا عراقی ها موضع مرا به شدت زیر آتش خود قرار دادند و من مجبور شدم به کانال برگردم . وقتی سید کربلایی مرا دید ؛ کارم را تحسین کرد و طبق قولش یک هفته به من مرخصی داد . ☺️😘 راوی : برادر مرتضی شهابی رزمنده گردان حماسه جنوب ، خاطرات @defae_moghadas نشر مطالب با ذکر منبع بلامانع است 🍂
❁﷽❁ #السلام_حضرٺ_ارباب❤️🌿 خوش‌بادنسیمےڪه‌ز ایوانِ تو باشد شاداسٺ‌هرآنکس‌ڪه‌پریشانِ‌توباشد ایڪاش‌ڪه‌صدبار ز عشقِ توبمیرم هر بار سرم بر روے دامانِ تو باشد #صباحڪم_حسینی @defae_moghadas 🍂
من آن ابرم که بارانش«تو»هستی همان یوسـف که کنعـانش‌«تو»هستی مسافــر میشـوم تا آخرِ عمـــر در آن راهی که پایانش«تو»هستی... 🌼اَلّلهُمَّـ ؏عَجِّل‌ لِوَلیِّڪَ الفَرَج🌼 سلام صبح تون امام زمانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 طنز جبهه 🔅 آخ کمرم! خدا رحمت کند شهید اکبر جمهوری را، قبل از عملیات از او پرسیدم: در این لحظات آخر راستش را بگو چه آرزویی داری و از خدا چه می خواهی؟ پسر فوق العاده بذله گویی بود. گفت: با اخلاص بگویم؟ گفتم: با اخلاص بگو. گفت: از خدا دوازده فرزند پسر می خواهم تا از آنها یک دسته عملیاتی درست کنم و خودم فرمانده دسته شان باشم. شب عملیات آنها را ببرم در میدان مین رها کنم، بعد که همه یکی پس از دیگری شهید شدند بیایم پشت سیمهای خاردار خط، دستم را بگیرم کمرم و بگویم: آخ کمرم شکست!😂 🔸 کانال حماسه جنوب @defae_moghadas نشر مطالب با ذکر منبع بلامانع است 🍂
🍂 🔻 زنگ انشاء به نام خدا من می خواهم در آینده شهید بشوم. چون... معلم که خنده اش گرفته بود، 👱 پرید وسط حرف مهدی و  گفت: «ببین مهدی جان! 👆موضوع انشاء این بود که در آینده می خواهید چه کاره بشین. باید در مورد یه شغل یا یه کار توضیح می دادی.  مثلاً، پدر خودت چه کاره ست؟ آقا اجازه!☝️ شهید شده...❣ 🔸 کانال حماسه جنوب @defae_moghadas نشر مطالب با ذکر منبع بلامانع است 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔶 اولین اعزام من 10 🔶 والفجر 8 🔶 سید مهدی موسوی ⭕️ طرفای ظهر بود که سنگر ما مورد اصابت گلوله مستقیم تانک قرار گرفت. اسم این سنگر رو "سنگر ستاد گردان" گذاشته بودیم، چون شهید شالباف که مسئول ستاد گردان بود از همون اول اونجا مسقر شده بود. ⭕️ من که نزیکترین نفر به اون سنگر بودم با دیدن صحنه انفجار، خودم رو به سنگر رسوندم و شروع کردم به بیرون اوردن شهدا. من تازه به گردان اومده بودم و اون هایی رو که تو سنگر شهید شده بودن رو نمی شناختم.1 ⭕️ فقط یادمه یکی از شهدا تمام محتویات شکمش بیرون ریخته بود و یکی ازگونی هایی که به سوسماری معروف بودن رو برداشتم و دل و روده شهید رو سرجاش گذاشتم و دور اون رو با باند پیچوندم تا موقع جاجایی چیزی بیرون نریزه. بعد به سراغ یکی دیگه از شهدا رفتم. ⭕️ وقتی خاک ها رو از رو صورت اون بزرگوار زدم کنار، دیدم خاکی که رو لب و دهن مبارک ایشونه به هوا بلند شد. این نشون می داد که هنوز زندست. _________________ 1- این سنگر توسط عباباف، وطنی، سفیددشتی ساخته شد و با عقب رفتن ایشان شهید شالباف و زرگرطالبی در آن مستقر شدند و به شهادت رسیدند. ادامه دارد ⏪⏪⏪ @defae_moghadas 🍂
. 🌾🌾🌾🌾🌾 @hemasehlonob1 🔶 اولین اعزام من 11 🔶 والفجر 8 🔶 سید مهدی موسوی ⭕️ با دیدن این صحنه، با صدای بلند فریاد زدم "این زندست" بچه ها اومدن و کمک کردن و ایشون رو از زیر آوار خارج کردیم و عقب لندکروز گذاشتیم و به عقب انتقال دادیم. ولی اجساد شهدا رو با یه موتورسیکلت که به خودش یک گاری بلندی به شکل تابوت بود به عقب فرستادیم. ⭕️ بعد از اون آتش شدیدی که عراق رو سر ما ریخت شروع به پیشروی با تانک کردن. گردان تلفات زیادی داده بود و اکثر بچه ها یا مجروح شده بودن یا شهید. حاج اصغر معینی در طول خط به صورت خمیده حرکت می کرد و به بچه ها می گفت "کسی شلیک نکنه تا من دستور بدم". تانک های دشمن نزدیک و نزدیکتر می شدن تا جایی که تانک ها به پنج یا شش متری خاکریز رسیده بودن. ادامه دارد ⏪⏪⏪ @defae_moghadas 🍂
🍂 🔶 اولین اعزام من 12 🔶 والفجر 8 🔶 سید مهدی موسوی ⭕️ دشمن فکر کرده بود با آتش تهیه ای که رو سرمون ریخته، همگی رو از بین برده ولی با تاکتیکی که فرمانده عزیز و دلاورمان حاج اصغر معینی اتخاذ کردن تونستیم با دستور شلیک از طرف ایشون تمام تانک های دشمن را مورد حمله قرار بدیم. ⭕️ نیروی که به ما حمله کرده بود گارد ریاست جمهوری عراق بود که واقعاً از نظر قد و قامت هر کدام برابر با چند نفر از ما بودن ولی متجاوز همیشه ترسوه، به طوری که یکی از بچه های گردان که سن و سالی نداشت با یکی از تکاوران عراقی تن به تن درگیر شد و تونست اون عراقی رو به هلاکت برسونه. ⭕️ درگیریِ سخت و طاقت فرسایی بود و تا نزدیک غروب طول کشید و در همین حین بود که نیروی تازه نفس نمی دونم از کدوم لشکر یا گردان اومدن و به جای ما مستقرشدن وگردان جعفرطیار که حالا دیگه کلا ده یا دوازده نفر بودیم همه با یک لندکروز به عقب برگشتیم. ادامه دارد ⏪⏪⏪ @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا