eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.1هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
2هزار ویدیو
69 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔶 اولین اعزام من 9 🔶 والفجر 8 🔶 سید مهدی موسوی ⭕️ شهید میناوی کنار من بود، توی همون چند لحظه که نزدیک هم بودیم طوری شده بود که انگار سال هاست همدیگه رو می شناختیم. رو کرد بمن و گفت بچه ها که خواستن برن عقب من اصرار کردم و موندم و تا آخر ماموریت گردان این جا خواهم موند. ⭕️ داشتیم با هم صحبت می کردیم که حاج اصغر دستور شلیک دادن و شهید میناوی با آرپیجی شروع به زدن تانک های دشمن کرد. هرکدوم رو که می زد با صدای بلند می گفت "زدمش"، "زدمش" و من هم سعی می کردم براش گلوله پیدا کنم. وقتی مشغول اوردن گلوله بودم، آمدم و دیدم ایشون شهید شدن. ⭕️ با چشمانی باز در حالی که داشت به آسمون نگاه می کرد. کنار خاکریز افتاده بود که نگاهی به او کردم و دیدم که چه راحت خوابیده. با دستم چشماش رو بستم و تو دلم ازش خواهش کردم که در آخرت دست ما رو هم بگیره. ادامه دارد ⏪⏪⏪ @defae_moghadas استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 👹شکار عراقی با گروهان اشرف ، دسته شهید رستمی فر در منطقه ماووت کردستان عراق مستقر بودیم. در سنگر کمین با برادر سعید حویزاوی نشسته بودم . یک آن فکر کردم هوای سرد🌬و برفی🌨 برای شکار عراقی ها با قناسه فرصت خوبی است. به همین دلیل با خوشحالی رفتم پیش سید حسن و گفتم : اجازه می دی برم با قناسه شکار کنم ؟ زیر چشمی نگاهم کرد و گفت : مگه بلدی؟ گفتم : ها که بلدم ... یه دوره یه روز در پادگان دیدم ! سید گفت : اگه واقعا تونست، یه هفته تشویقی بهت می دم ! من که دلم نمی خواست یک لحظه از پیش بچه ها بروم اما نفس کار خیلی حال👌 می داد . دوان دوان پیش سعید رفتم . او وقتی فهمید می خواهم چه بکنم اولش گفت : سید بهت اجازه نمی ده ! گفتم : کجای کاری اجازه گرفتم ! گفت : بچه! بشین سر جات ... سنگر کمین را لو می دیا!😠 گفتم : کارت نباشه فکر همه چی رو کردم . بعد از سنگر کمین دور شدم و در یک جای مناسبی نشستم به طرف خط عراقی ها نشانه گرفتم . یکهو یک عراقی👿 آفتابه بدست مقابل چشمم ظاهر شد . قلبش را نشونه گرفتم اما تیر به خورد😂 و از دست عراقی به طرف دیگر افتاد . او هراسان روی زمین خوابید . تیر بعدی را شلیک کردم که به پایش اصابت کرد . چند نفر عراقی از سنگری به طرف او دویدند که تیر سوم را شلیک کردم و با این تیر، یکی از عراقی ها نقش زمین شد . از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم که ناگهان یک تیر به کلاهم اصابت نمود و بعد دیگر کسی را ندیدم . زیرا عراقی ها موضع مرا به شدت زیر آتش خود قرار دادند و من مجبور شدم به کانال برگردم . وقتی سید کربلایی مرا دید ؛ کارم را تحسین کرد و طبق قولش یک هفته به من مرخصی داد . ☺️😘 راوی : برادر مرتضی شهابی رزمنده گردان حماسه جنوب ، خاطرات @defae_moghadas نشر مطالب با ذکر منبع بلامانع است 🍂
❁﷽❁ #السلام_حضرٺ_ارباب❤️🌿 خوش‌بادنسیمےڪه‌ز ایوانِ تو باشد شاداسٺ‌هرآنکس‌ڪه‌پریشانِ‌توباشد ایڪاش‌ڪه‌صدبار ز عشقِ توبمیرم هر بار سرم بر روے دامانِ تو باشد #صباحڪم_حسینی @defae_moghadas 🍂
من آن ابرم که بارانش«تو»هستی همان یوسـف که کنعـانش‌«تو»هستی مسافــر میشـوم تا آخرِ عمـــر در آن راهی که پایانش«تو»هستی... 🌼اَلّلهُمَّـ ؏عَجِّل‌ لِوَلیِّڪَ الفَرَج🌼 سلام صبح تون امام زمانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 طنز جبهه 🔅 آخ کمرم! خدا رحمت کند شهید اکبر جمهوری را، قبل از عملیات از او پرسیدم: در این لحظات آخر راستش را بگو چه آرزویی داری و از خدا چه می خواهی؟ پسر فوق العاده بذله گویی بود. گفت: با اخلاص بگویم؟ گفتم: با اخلاص بگو. گفت: از خدا دوازده فرزند پسر می خواهم تا از آنها یک دسته عملیاتی درست کنم و خودم فرمانده دسته شان باشم. شب عملیات آنها را ببرم در میدان مین رها کنم، بعد که همه یکی پس از دیگری شهید شدند بیایم پشت سیمهای خاردار خط، دستم را بگیرم کمرم و بگویم: آخ کمرم شکست!😂 🔸 کانال حماسه جنوب @defae_moghadas نشر مطالب با ذکر منبع بلامانع است 🍂
🍂 🔻 زنگ انشاء به نام خدا من می خواهم در آینده شهید بشوم. چون... معلم که خنده اش گرفته بود، 👱 پرید وسط حرف مهدی و  گفت: «ببین مهدی جان! 👆موضوع انشاء این بود که در آینده می خواهید چه کاره بشین. باید در مورد یه شغل یا یه کار توضیح می دادی.  مثلاً، پدر خودت چه کاره ست؟ آقا اجازه!☝️ شهید شده...❣ 🔸 کانال حماسه جنوب @defae_moghadas نشر مطالب با ذکر منبع بلامانع است 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔶 اولین اعزام من 10 🔶 والفجر 8 🔶 سید مهدی موسوی ⭕️ طرفای ظهر بود که سنگر ما مورد اصابت گلوله مستقیم تانک قرار گرفت. اسم این سنگر رو "سنگر ستاد گردان" گذاشته بودیم، چون شهید شالباف که مسئول ستاد گردان بود از همون اول اونجا مسقر شده بود. ⭕️ من که نزیکترین نفر به اون سنگر بودم با دیدن صحنه انفجار، خودم رو به سنگر رسوندم و شروع کردم به بیرون اوردن شهدا. من تازه به گردان اومده بودم و اون هایی رو که تو سنگر شهید شده بودن رو نمی شناختم.1 ⭕️ فقط یادمه یکی از شهدا تمام محتویات شکمش بیرون ریخته بود و یکی ازگونی هایی که به سوسماری معروف بودن رو برداشتم و دل و روده شهید رو سرجاش گذاشتم و دور اون رو با باند پیچوندم تا موقع جاجایی چیزی بیرون نریزه. بعد به سراغ یکی دیگه از شهدا رفتم. ⭕️ وقتی خاک ها رو از رو صورت اون بزرگوار زدم کنار، دیدم خاکی که رو لب و دهن مبارک ایشونه به هوا بلند شد. این نشون می داد که هنوز زندست. _________________ 1- این سنگر توسط عباباف، وطنی، سفیددشتی ساخته شد و با عقب رفتن ایشان شهید شالباف و زرگرطالبی در آن مستقر شدند و به شهادت رسیدند. ادامه دارد ⏪⏪⏪ @defae_moghadas 🍂
. 🌾🌾🌾🌾🌾 @hemasehlonob1 🔶 اولین اعزام من 11 🔶 والفجر 8 🔶 سید مهدی موسوی ⭕️ با دیدن این صحنه، با صدای بلند فریاد زدم "این زندست" بچه ها اومدن و کمک کردن و ایشون رو از زیر آوار خارج کردیم و عقب لندکروز گذاشتیم و به عقب انتقال دادیم. ولی اجساد شهدا رو با یه موتورسیکلت که به خودش یک گاری بلندی به شکل تابوت بود به عقب فرستادیم. ⭕️ بعد از اون آتش شدیدی که عراق رو سر ما ریخت شروع به پیشروی با تانک کردن. گردان تلفات زیادی داده بود و اکثر بچه ها یا مجروح شده بودن یا شهید. حاج اصغر معینی در طول خط به صورت خمیده حرکت می کرد و به بچه ها می گفت "کسی شلیک نکنه تا من دستور بدم". تانک های دشمن نزدیک و نزدیکتر می شدن تا جایی که تانک ها به پنج یا شش متری خاکریز رسیده بودن. ادامه دارد ⏪⏪⏪ @defae_moghadas 🍂
🍂 🔶 اولین اعزام من 12 🔶 والفجر 8 🔶 سید مهدی موسوی ⭕️ دشمن فکر کرده بود با آتش تهیه ای که رو سرمون ریخته، همگی رو از بین برده ولی با تاکتیکی که فرمانده عزیز و دلاورمان حاج اصغر معینی اتخاذ کردن تونستیم با دستور شلیک از طرف ایشون تمام تانک های دشمن را مورد حمله قرار بدیم. ⭕️ نیروی که به ما حمله کرده بود گارد ریاست جمهوری عراق بود که واقعاً از نظر قد و قامت هر کدام برابر با چند نفر از ما بودن ولی متجاوز همیشه ترسوه، به طوری که یکی از بچه های گردان که سن و سالی نداشت با یکی از تکاوران عراقی تن به تن درگیر شد و تونست اون عراقی رو به هلاکت برسونه. ⭕️ درگیریِ سخت و طاقت فرسایی بود و تا نزدیک غروب طول کشید و در همین حین بود که نیروی تازه نفس نمی دونم از کدوم لشکر یا گردان اومدن و به جای ما مستقرشدن وگردان جعفرطیار که حالا دیگه کلا ده یا دوازده نفر بودیم همه با یک لندکروز به عقب برگشتیم. ادامه دارد ⏪⏪⏪ @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 یادش بخیر یادش بخیر روزایی که برای هم می مردیم و غم هم رو برنمی تافتیم.... (شهید) مجتبی مرعشی رو دیدم که پیکر شهیدی رو روی دوشش انداخته و با زحمت به عقب می بره. اول فکر کردم یه زخمی رو به عقب می بره. گفتم: « زنده میمونه؟». نگاه خاصی بهم کرد که فهمیدم روحش پرواز کرده. مجتبی خودش را مسئول می دانست که حتما آن پیکر یه شهید ما جا نمونه. چه روزهایی بود!... چه آدم هایی!... چه لحظاتی!... حالا چی........؟ بعضی ها بخاطر یکم بیشتر جمع کردن حاضرن بچه های همونا رو هم جا بذارن تا خود عقب نمونن انقلابی لیبرالی @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 التماس دعا 🙏 خیلی شوخ و با روحیه، 😉 وقتی به او التماس دعا می‌گفتیم یا از او تقاضای «شفاعت» می‌کردیم می‌گفت: 🤔 مسئله‌ای نیست✌️قطعه عکس سه در چهار و یک کپی شناسنامه بیار ببینم برات چکار می‌توانم بکنم. در ادامه هم می گفت 👇 حتماً گوشات پیدا باشن، 😳 عینک هم نزده باشی شناسنامه هم باید عکس‌دار باشد. 😢 🍂 حالا ما موندیم و شفاعت شماها و اون دل پاکتون 😭 با یه کپی و اصل از همه دار و ندار دنیایی مون...... تا فقط دستمون رو بگیرید التماس دعا 😔 🔸 کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
آذر ماه سال 63 - جزیره جنوبی مجنون -- از راست: برزو ترابی-محمود معین پور- اصغر معینی فرمانده گردان جعفر طیار- ؟
🍂 🔴 نواهای ماندگار ❣️ حاج صادق آهنگران ❣️ بمناسبت ماه محرم 🎤 هر رمز پیروزی بوَد با نام زهرا (س) رزمنده شو آماده در ایام زهرا (س) قربان زهرا (س) 🔴 به ما بپیوندید ⏪ حجم: 2.17 MB در کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
هدایت شده از حماسه جنوب،شهدا🚩
http://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 👋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻کاش می شد به همان حال و هوا برگردیم 🔸به زمین و به زمان شهدا برگردیم 🔻دور باشیم از آئینه خودبینی مان 🔸کاش می شد که دوباره به خدا برگردیم #صبحتان_شهدایی @defae_moghadas 🍂
🍂 🍺🍷بهترین روز شکمی در جزیره مجنون مستقر بودیم . کنار آبراه و روی جاده.... بیشتر اوقات برای نهار یا شام به ما کنسرو لوبیا 🍲می دادند و خودشون کنسرو ماهی🐟🐠 می خوردند. یک روز به بچه ها گفتم: دیگه این کنسرو لوبیاها از گلوم پایین نمی ره !زده شدم از لوبیا! نظرتون چیه برم چندتا کنسرو ماهی بیارم !? اونا با تعجب😳 گفتند: برو بابا ! یکی هم بهت نمی دن می خواهی چند تا بیاری؟ چیزی نگفتم و از چادرمان بیرون رفتم . نگاهی به اطراف انداختم و دیدم فرماندهی جلسه دارد . خودم را سریع توی چادر تدارکات انداختم و یک کارتن نصفه کنسرو ماهی برداشتم و بدو به طرف چادر مان فرار کردم و زود کنسروهارا بین بچه ها تقسیم کردم . ذوق زده 😘گفتند : چطور از تدارکات کنسرو گرفتی? گفتم : فعلا بخورید یکم قوت💪 بگیرید تا بهتون بگم چطوری گرفتم ! بعد از خوردن کنسرو ، گفتم : بچه ها !طوری که هیچ کس نفهمه بقیه کنسرو ها را قایم کنید چون اگر بفهمند که به تدارکات تک زدیم حسابی تنبیه میشم .😵 بچه گفتن مگر تک زدی ؟😱 گفتم په نه په ! دوستانه تقدیم کردن 😏....! ! اون روز یکی از خاطره انگیز روزهای شکمی ما شد. 〰😂〰😂〰😂〰 راوی : مرتضی شهابی رزمنده گردان کربلا حماسه جنوب ، خاطرات @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا