🍂
#شلمچه 👇
💢در شلمچه و در سه راه شهادت، چشمم به گودالی افتاد که تعدادی از شهدا و مجروحین در کنار هم....
همواره برایم سوال بوده که شهدا در آخرین لحظه حیات، چه می نویسند؟!
برای کی می نویسند؟
فهرست اموال و داراییهایشان؟ یا
حسابهای بانکی؟
نشانی خانه های شخصی؟
حقوقهای نجومی؟ یا
اظهارنامه مالیاتی؟
شما چه فکر می کنید؟
به جز حمایت از ولی فقیه شان
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻تبرکی
تا گفتم خانواده شهيد است ...
در اوقاتی که امام به اندرونی منزل تشريف میآوردند، بعضی از خانوادههای معظم شهدا يا مجروحين به دفتر مراجعه ميکردند و تمنايي داشتند يا چیزی را ميآوردند که امام تبرک بفرمايند و يا استخارهای میخواستند. به ياد دارم هر وقت كه به اتاق ايشان میرفتم و در میزدم امام میگفتند: «بسم الله!»
تا میگفتم خانواده شهيد يا مجروحی است که التماس دعا يا تبرکی دارد بلافاصله بلند میشدند و آن خواسته را انجام میدادند.
يک بار به امام عرض کردم: «خجالت می کشم که اين همه مزاحم میشوم.»
فرمودند: «تو چرا خجالت بکشی من آمادهام برای اين کارها. کار ديگری که از من بر نمیآيد!»
عیسی جعفری
@@defae_moghadas
🍂
🍂
بی سر و پایم
سر وپایم تو باش
مانده ی راهم
ره و هادی تو باش
گر برهند عالم و آدم ز من
آبرو و عزّت و جاهم تو باش . . .
❣ یا حسین ❣
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 "تحسین دشمن"
در اردوگاه هاي ۱۶ و ۱۸ بعقوبه بوديم. همه اسيران اين اردوگاهها مفقودالاثر بودند و هیچ اطلاعی به صلیب سرخ داده نشده بود.
هميشه برای کارهای اردوگاه مثل ساخت و ساز حمام ؛ سرويس بهداشتی و غيره می رفتيم و کار می کردیم.
يک روز تابستان که هوا خيلی گرم بود و درجه هوا به ۴۰ الی ۵۰ درجه می رسيد، ما را براي کارهای اردوگاه بردند.🚶🚶🚶🚶
بعد از ۷ ساعت، کارهايمان به اتمام رسید. ساعت حدود ۳ یا ۴ بعد از ظهر بود. در راه برگشت به آسايشگاه، يک افسر ارشد عراقی من و دوستم را صدا زد و گفت : «بيايید 👈 اينجا» .
من زياد به زبان عربي مسلط نبودم ولی دوستم، عرب زبان و بچه خرمشهر بود . به من گفت افسر عراقی مي گوید: «بيايید اينجا با شما کار دارم».
راه را به طرف افسر عراقی کج کردیم و مقابل او ایستادیم. 👮
دست برد و چند خوشه انگور🍇 به ما داد و گفت : «چند وقت است که ميوه نخورده ايد؟» . گفتم : «حدود دو سال است».
ادامه تا لحظاتی دیگر 👇
کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 تحسین دشمن
وقتی که خواستيم به آسايشگاه برگرديم ؛ به دوستم گفتم : «سوال کن ببین پلاستيک دارند؟» ؛ همین را به افسر عراقی گفت و او پرسيد : «پلاستيک برای چه می خواهی؟»
گفتم: «براي انگورها می خواهم».
افسر عراقی با تعجب گفت : « مگر نمی خواهید بخوريد؟ »
گفتیم : «می بريم داخل آسايشگاه و با دوستان 👥👥 می خوريم » .
افسر عراقی لبخندی 😦 زد و به عربی چيزی گفت. نمي دانستم که او چه می گويد . دوستم به من گفت:
👈 «مي گويد، واقعاً نمی دانم شما چی هستيد! کی هستيد! 😳😳 گفتم آلان تا انگور را ببينيد دعوايتان مى شود، بعد از چند سال که ميوه نخورده ايد» .
بعد افسر عراقی رو کرده بود به دوستانش و گفته بود، با اين ها نمی شود جنگيد🤔 ؛ بايد از اينها درس گرفت.👌
وقتی خواستيم برويم آسايشگاه در حال نگاه کردن به ما بود و می فهميدم که حسرت ما ايرانيها را می خورد. 😦😧
اميدوارم هميشه ايرانی باشيم و ايرانی بمانیم.
کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas 👈
🍂
🍂
🔻 چادرهای آماده
قبل از عملیات کربلای چهار ، بچه ها مشغول گذراندن دوره غواصی برای عملیات بودند و هر زمان که برای تمرین در رودخانه دزفول از چادرهایشان بیرون می رفتند در برگشت می دیدند تمام ظرف های غذا شسته و مرتب در جای خود قرار دارد و وضع چادرها مرتب و نظافت شده است . گاهی حتی داخل فانوس ها و بخاری ها نیز نفت ریخته شده و پر است به طوری که وقتی بچه ها در آن هوای سرد از شنای در آب بر می گشتند با بخاری های آماده مواجه می شدند .بانی این کارها شهید کریم میاح بود که به علت وضعیت جسمانی اش از شرکت در دوره معذور بود و خداوند هم در عوض این اخلاص به او نعمت شهادت در خاکریز های شلمچه را عنایت فرمود .
🌷🌷🌷
برگرفته از کتاب "بچه های گردان حاج اسماعیل"
نوشته علی عمیره
@defae_moghadas
🍂
هدایت شده از حماسه جنوب،شهدا🚩
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله 🌹
با یا #حُسین عشق و ڪلام آفریده اند
هر صبح را براے سلام آفریده اند
وقٺے ڪہ شاه ڪشور دلها شدی #حُسیـن
ما را بہ افتـخار ، غلام آفریده اند
#نفسی_فداک_یا_اباعبدالله❤️
@defae_moghadas2
حماسه جنوب،خاطرات
🍂
#شلمچه
🔻شلمچه قطعه ای از بهشت است. جای جای کویش بوی عشق میدهد اینجا زمینش داغ حسرتی بزرگ بر دل دارد اینجا لاله هایش از خون رنگ گرفته اند و از مناجات مردان بی ادعا نهر خین صدها قصه ناگفته در دل دارد و شب و روز ترانه افسوس می خواند. اینجا سکوتش نیز با انسان سخن میگوید اینجا سرود جدایی خواندند. اینجا غروبش تمامی هستی آدمی را ذره ذره آب میکند اینجا ستاره هایش در دل شب صحنه هایی را شاهد بودند که خورشید همیشه از نظاره شان محروم بود....
یاد و خاطره شهدای عملیات کربلای ۵ ودلاوریهای مردان مرد گرامی باد.
@defae_moghadas
🍂
🍂
🏴محرم بود.
همه چیز ممنوع شده بود،
نه میتوانستیم سینه بزنیم نه نوحه بخوانیم نه کار دیگری.
حاجآقا ابوترابی کفشهایش را زد زیر بغلش و گفت:
«به احترام آقا اباعبدالله با پای برهنه توی محوطه راه میرویم.»😭😭
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین
@defae_moghadas
🍂
🏴
🔻 محرم
🏴سال ۶۳ ماه محرم با گردان خاتم در پادگان شهید مصطفی خمینی بودیم. در آنجا همه ساعاتش پر از حزن و اندوه بود. اندوهی که یادآور دوستان سفر کرده در عملیات خیبر و ماموریت های قبل از آن و عزای سید و سالار شهیدان حضرت امام حسین علیه السلام بود.
🏴در آن ایام روز و شب عزاداری می کردیم و صبح ها با زیارت عاشورا و ظهر ها بین دو نماز مرثیه خوانی و شب ها هم سینهزنی در حسینیه پادگان داشتیم. همه گردان های لشکر ۷ ولی عصر عجل الله و یگان های همجوار می آمدند و شور و حال خاصی آن محرم داشت. در آن هوای گرم عزاداری می چسبید و شبی نبود که چند نفر از بچه های مخلص از حال نروند و ارادت خودشان را به ساحت آقاشون نشان ندهند.
علی اصغر مولوی
گردان کربلا
حماسه جنوب
@defae_moghadas
🏴
🔴 وقتی می گوییم دفاع مقدس ما دارای صحنه های بی بدیلی بود که فقط در زمان خودش قابل باور است، سخن به گزاف نگفته ایم، هر چند قبولش در این زمان غیر باور باشد.
چه خاطرات نابی که فقط و فقط بخاطر همین واقعیات، ناگفته ماند و از کلام راویان حذف گردید.
به خاطره زیر دقت کنید و باور کنید که وقتی انسان به راهی که در آنست باور داشته و آن را حق بداند بی شک پیروز است.
در جایی هم که شکست خورده ایم شک نکنید انسانهای دنیا پرست و بی ایمان پشت داستان بودند و بس....... و این تجربه ای است گرانبها که در این انقلاب بدست آوردیم 👇👇
🏴
🔻 خدا داد، خدا هم برد
🕊در سال ۱۳۶۱ حدود ۱۰ روز مانده به عملیات والفجر مقدماتی مسئول تسلیحات لشکر ۷ ولیعصر(عج) برادر نعمت الله کلول به درجه رفیع شهادت رسیده بود و چون من با خانواده شهید هم محله بودم قرار شد که خبر شهادتش را من به خانواده شهید بدهم.
فردا صبح به اتفاق یکی از برادران جهت شناسایی جسد مطهر این عزیز به بیمارستان افشار دزفول رفتیم و به مسئول سردخانه گفتم؛ آمده ایم تا جسد شهید کلول را شناسایی کنیم.
مسئول سردخانه گفت: کدام کلول؟
ما اینجا دو شهید به نام کلول داریم یکی نعمت الله کلول که پاسدار بود و دیگری محمدرضا که سرباز وظیفه بوده است. وقتی آنها را مشاهده کردیم هر دو برادر مثل اینکه در بستر در کنار هم خوابیده اند حقیقتا نمی توانم حالت خود را در آن لحظه توصیف کنم.
با سختی به منزل ایشان رفتم و به خدمت پدر و مادر بزرگوار این دو شهید رسیدم و پس از مقدمه چینی فراوان گفتم: می خواهم مطلبی را عرض کنم. مادر این دو شهید گفتند: بفرمایید.
گفتم: حقیقت این است که نعمت الله شهید شده است.
مادرش تنها یک کلمه گفت: "شکر"
ادامه دادم:" مطلب به همین جا ختم نمی شود، محمدرضا هم شهید شده است".
پس از اینکه مادر گرانقدر این دو شهید به حرف هایم گوش داد با همان لهجه محلی دزفولی دست ها را بالا برد و گفت : "خدا داد، خدا هم برد"
و من مات و مبهوت عظمت این مادر که کم هم نبودم شدم و سردرگم تر از قبل مرخص شدم.
@defae_moghadas
🏴
🏴
نسیم از گیسوانت رد شد و
باران تو را بوسید
طبیعت سهم خود را
از تماشای تو می گیرد
لبخند شهید مدافع حرم
#فاطمیون
@defae_moghadas
🏴
آی #شهـدا ...
گاهـی از آن بـالا ؛
نگاهی به ما اسیرانِ دنیا ڪنید
دیدنی شده حالِ خسته یِ مـا
و چشم هـایِ پر از حسرتمـان ،
حسـرتِ پرڪشیدن
تـا #آسمـــان ...
#اللهـم_الحقنـی_بالشهداء
🍂
🔴 نواهای ماندگار
❣ حاج صادق آهنگران
❣ بمناسبت ماه محرم
🎤 رسیده در کربلا
موکب سالار دین
موکب سالار دین
🔅🔆🔅🔆🔅🔆🔅🔆🔅
🔴 به ما بپیوندید ⏪
هر شب با یک نوحه خاطره انگیز از دوران نورانی دفاع مقدس 🔴
در کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂