eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
51 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
▪️پسر بزرگ نکردم دست و پا بزند ... 👇👇
﷽ بازهـم صبح شدو عرض ارادت دارم باسلامے بہ شماقصد زیارت دارم تاسلامت ندهـم زندگے ام تعطیل است بہ گداییِ درِ خانہ ات عادت دارم (س)✋🌹 🍀 صبحت بخیر اقا جان🍀
🍂 🏴🚩عزاداری امام حسین (ع) در محضر مقام معظم رهبری 🔻مقام معظم رهبری هر سال دهه اول محرم در بیت شریف شان مجلس عزا برپا می کنند . وقتی قطع نامه ی 598 پذیرفته شد ایشان برای بازدید از مناطق جنگی و سرکشی به لشکرها به جنوب آمده بودند. 🔻به دلیل اینکه این ایام مصادف شده بود با دهه ی اول محرم ، آقا برنامه ی عزاداری را به همان روالی که در بیت شان برگزار می شد در خوزستان و مناطق جنگی برگزار کردند و هر شب به یک شهر و محل استقرار یکی از لشکرها می رفتند. 🔻من سه شب توفیق داشتم که در خدمت ایشان باشم : یک شب در سوسنگرد ، یک شب در لشکر امام حسین صلوات الله علیه و یک شب هم در مصلی اهواز. 🔻شبی که در مصلی برنامه داشتیم نوحه ای در مصیبت حضرت قاسم صلوات الله علیه خواندم به این مضمون: عمو مگر هرکس یتیم است حق فداکاری ندارد یا در میان جان نثاران ارجی و مقداری ندارد 🔻مشغول اجرای برنامه بودم و مردم هم سینه می زدند که در همین حین آقا با لباس سپاه وارد مصلی شدند . نظم جمعیت به محض دیدن ایشان مختل شد و تقریباً داشت به هم می ریخت. 🔻ایشان وقتی اوضاع را چنین دید ، چون نمی خواست عزاداری متوقف شود رفت بالای منبر و با دست به من اشاره کرد که ادامه بده . من دوباره شروع کردم به خواندن و ایشان هم با یک دست سینه می زدند. 🔻مردم با دیدن آقا با شدت بیشتری شروع به سینه زنی کردند .آن شب مجلس بسیار باصفایی برگزار شد . راوی : حاج صادق آهنگران حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
فرماندهان دلاور و شجاع گردان جعفر طیار (س) از راست: اسماعیل زبیدی،محمود معین پور ، کریم شالباف ، حمید سفید دشتی ، مجید نصاری @defae_moghadas
🍂 🔻 " تعارف در میدان جنگ " در عملیات کربلای 4 بودیم . پس از پیروزی اولیه وضع به وخامت گذاشت و راهی جز عقب نشینی نماند. 😔 برای رسیدن به مواضع خودی باید از عرض اروند وحشی🌊 می گذشتیم و این زمانی را به خود اختصاص می داد. اگر همه با هم به عقب می رفتیم هنوز به وسط آب نرسیده هدف تک تیراندازهای دشمن قرار می گرفتیم. یکی😢 باید جلو دشمن می ایستاد تا بقیه گذر کنند. در یک تعارف معمولی #"سید حسن زاده" با تیربارش 🔫بر بالای خاکریز ماند و ما در پناه خط آتشش از اروند عبور کردیم. از سرنوشت او خبر نداشتیم تا اینکه بعد از 4⃣ سال او را در خیل دیدیم. تا چشمش به ما خورد به طرفمان آمد و آغوش باز کرد و خندان گفت: "نامردا شما فرار کردید و من گیر افتادم". 😏😉 ما هم گفتیم: "خودت داوطلب شدی! تعارف آمد نیامد دارد". و همه با هم غرق در خنده شدیم. ولی هیچگاه صحنه های بی بدیل ایثارش👌 از یادمان نمی رود . ✳️ یاد همه که در اسارت رفتند گرامی باد. "سقالرزاده" گردان کربلا حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
بخشي از كادر گردان كربلا قبل از عمليات والفجر مقدماتي -منطقه رقابيه - از سمت چپ . احمد تركي ، شهيد اسماعيل فرجواني ، فريدون حسين زاده ، مسعود نيا ، پيرمرد دلاوري كه در تداركات گردان بودند ، فتاح اهوازي ، دانشي @defae_moghadas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از حماسه جنوب،شهدا🚩
❣ 🔻 من با تو هستم 1⃣ خاطرات سردار سید جمشید صفویان ❣ما دیگر محرم هستیم دو روز بعد از عقد، سید جمشید خداحافظی کرد و راهی جبهه شد. با ابراز احساسات و خلق و خوی جذابی که داشت در طول این دو روز چنان مهری در دلمان ایجاد شده بود و به هم وابسته شده بودیم که اصلا فکرش را هم نمی کردم. اگرچه در شرط و شروط قبل از عقد گفته بود که به جبهه می رود و من هم با ادعا گفته بودم که اشکالی ندارد ولی روزی که رفت، یک جور خاصی شده بودم. باورم نمیشد با دوری شخصی که فقط دو روز او را دیده بودم این قدر کم بیاورم. مرتب فکر می کردم که اگر شهید شد چه؟! چند روزی که سید جمشید نبود من مرتب در خلوت فکر می کردم و با خودم می گفتم که اگر اسیر شد... خب یک روزی برمی گردد. اگر جانباز شد... باز هم کنار همدیگر هستیم؛ ولی اگر خدای نکرده شهید شد چه کنم؟! خیلی کم آورده بودم. نشستم پیش مادرم و گفتم: «مامان! واقعا دوری اش برام سخته. اگه برای سید جمشید اتفاقی افتاد چی کار کنم. مامان راستش رو بخوای من جا زدم؟! من نمی تونم... اصلا این جوری نمیشه." مادرم گفت: «یعنی چه؟! تازه یادت اومده؟! این حرف ها چیه! تو خودت همیشه دم از انقلاب و جبهه و این ها میزدی... تو با این همه ادعا حالا که به پای عمل رسیدی، جا زدی! فکر نمی کردم این جوری باشی چی فکر کردی! بالاخره بین زن و شوهر احساسات به وجود میاد. فردا که بچه دار شدید چه... باید تحمل داشته باشی.» خیلی با من صحبت کرد ولی این ها همه حرف بودند. با خودم فکر می کردم که این محبت و وابستگی، فقط در عرض چند روز ایجاد شده و حتما در آینده بیشتر خواهد شد و اگر او بخواهد همین طور به جبهه رفتنش ادامه بدهد، اصلا قابل تحمل نیست. خیلی دمغ و ناراحت بودم و به من سخت گذشت ولی بالاخره آن مدت سپری شد و سید جمشید از جبهه برگشت. همراه باشید با قسمت بعد 👋 @defae_moghadas2
ناز این دلبر خوش چهره کشیدن دارد نمک عشق اباالفضل چشیدن دارد تیغ کافیست، ترنج از سر راهم بردار مات یوسف شدن انگشت بریدن دارد راضی ام! زلف بیفشان و زمین گیرم کن صید تو ظرفیت درد کشیدن دارد هروله سعی وصفا، یاد تو انداخت مرا صحن بین الحرمین ست دویدن دارد @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴🏴 🏴 روضه شبانه کانال حماسه جنوب امشب ابی عبدالله بالین زین‌العابدین(علیه السّلام) بود، زین العابدین (علیه السّلام) می گوید، عمه ام از من پرستاری می کرد، یک وقت دیدم بابام بغض گلویش را گرفت، رفت کنار خیمه صدای گریه اش بلند شد، ابی عبدالله شروع کرد به شعر خواندن: یا دهر اُف لک من خلیل کم لک بالاشراق والاصیل من صاحب او طالب قتیل و الدهر لایقنع بالتبدیل و انما الامر الی الجلیل و کل حی سالک سبیل چنان از بی وفایی دنیا گفت، چنان ناله زد، زین العابدین (علیه السّلام) می گوید، من یقین کردم امشب دیگه شب آخره، 😭 فردا دیگه کار تمامه، بغض گلویم را گرفت، اما خودم را نگه داشتم، عمه ام سراسیمه رفت از خیمه بیرون، به پای حسین (علیه السّلام) افتاد، صدا زد: کاش مرده بودم «الیوم مات جدی، الیوم مات ابی، الیوم مات امی، الیوم مات اخی» داداش داغ جدم تازه شد، داغ مادرم تازه شد … 😭😭 یعنی کاَنَّ همین الان درِ خانه را آتش زدند، کاَنَّ همین الان فرق بابام را شکافتند … بعد دوتا کار کرده زینب (سلام الله علیها)، جگر امام حسین (علیه السّلام) را سوزانده است، یکی محکم به صورت خودش زد،😭😭😭 یکی هم گریبان چاک کرد، افتاد روی زمین، غش کرد. ابی عبدالله سر زینب (سلام الله علیها) را به دامن گرفت، بعضی نوشتند: یک کمی آب تو صورت زینب (سلام الله علیها) پاشید. شاید هم با اشک، زینب (سلام الله علیها)  را به هوش آورد، صدا زد: خواهرم اهل زمین و آسمان می میرند، جز خدا کسی باقی نمی ماند، جدّم، پدرم، مادرم و برادرم که بهتر از من بودند همه رفتند. تو که خواهر صبوری بودی؟ داغ مادرم را دیدی، صدا زد: داداش آخه هر داغی دیدم دلم خوش بود حسین (علیه السّلام) را دارم، 😭 زینب جان نکنه بعد من شیون و ناله کنی … 😭😭😭😭 اعظم الله اجورنا و اجورکم 🏴🏴
🏴🏴 يا كاشف الكرب عن وجه الحسين (ع) جانم فدای تو به فداكاری ات قسم بر خونِ از دو چشم تر و جاری ات قسم دستت قلم شده ست به فكر علم نباش من از تو راضی ام به علمداری ات قسم 🏴🏴
🏴🏴 🔅🔆🔅🔆🔅🔆🔅🔆🔅 🔴 نواهای ماندگار ❣ حاج صادق آهنگران اجرای زیبای 👌 ❣ خوشا از دل نم اشکی فشاندن به آبی آتش دل را نشاندن 😭😭😭😭😭😭 کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
🏴🏴 مَن غُلام اَدَب عَبّاسَم خاک پای حَرَم عَبّاسَم غِير اَز مَردانِگيَش حَرف مَزَن مَن به عَبّاس عَلی حَسّاسَم مَن به زَهرای سه ساله سوگَند نَکُنَم پُشت به این اِحساسَم جای مَن بوده هَمیشه هِیئَت غِیر عَبّاس کَسی نَشناسَم مَن حُسینی اَم و زَهرا نسَبم مَن به این اَصل و نَسَب حَسّاسَم تا که جان اَست به تَن می گویَم مَن غُلام اَدَب عَبّاسَم اَلسَلام عَلَیک یا اَبوالفَضل العَبّاس(ع) تسلیت 🏴🏴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 خاطرات اسارت 🔅 تشنگی در روز عاشورا مجالس عزاداری قبل از اسارت را مرور می کردیم. این در حالی بود که باید در سلول های بعثیان این مراسم در سکوت خفقان آور به آرامی برگزار می شد. به یاد دارم که درادوگاه 16تكريت ماه محرم، روزهاي تاسوعا وعاشورا آب اردوگاه به مدت دوروز قطع شد. روز دوم وقتی افسر عراقی برای آمار گیری آمد بچه ها به اوماجرا را  گفتند. افسر عراقی به مسئول آسايشگاه قول داد که  وقتی آمار تمام شد برايتان آب می فرستم . پس از رفتن افسر عراقی  حدود يك ساعت بعد يك تانكر آب فرستاده شد. بچه ها ظرفها را پر از آب كردند ولی همين كه تانكر آب رفت سربازان عراقی كه نگهبان بودند تمام آبها را زير پای بچه ها روی زمين ريختند وگفتند هيچ كس حق استفاده از آب را ندارد آن دو روز محرم بچه ها آبی برای خوردن به دست نياورند تا اينكه روز عاشورا تمام شد وآب اردوگاه  را وصل كردند. 🔸 محمد سلیمان زاده @defae_moghadas 🍂
🍂 این #خط جاده ها که برتن صحرا نوشته اند یاران رفته، با قلم پا نوشته اند مجنون به این قلم! ز دل خون چکیده اش جوهر نهاده است گوهر نهاده است و در این وادی جنون! از پا فتاده است... #تسلیت_تاسوعای_حسینی @defae_moghadas
🍂 🔻 عباس یعنی.... وقتی عطش در کربلا غوغا به پا کرد سقّا نگاهی شرمگین برخیمه هاکرد برداشت مشکی را که لبریز از وفا بود مشکی که خود از تشنگان کربلا بود شاهین عشق آماده پرواز می شد لبهای مشک از شوق دریا باز می شد ای کشته های بدر! روز انتقام است... مهریه زهرا به فرزنداش حرام است وقتی که شط زندانی دزدان آب است قلب تمام غنچه ها در التهاب است وقت است از خون پُر شود جام ابوالفضل تلخ است و.. شیرین می شود کام اباالفضل برخاست عزم آب در دشت بلا کرد قلب سپاه کفر بند از بند وا کرد عباس یعنی تشنه در دریا نشستن عباس یعنی بغض مولا را شکستن عباس یعنی آب را شرمنده کردن بر تشنگی از جان و از دل خنده کردن عباس یعنی تا قیامت مَرد بودن عباس یعنی با خدا همدرد بودن به به چه نیکو بود آنجا حال عباس آمد هزارن تیر استقبال عباس وقتی که روی ماه از آیینه برگشت آوای «أدرِک یا اخا» پیچید در دشت زلف شقایق در کمند یاس افتاد سالار دین برپیکر عباس افتاد وقتی که پیکان مشک را برحلق او دوخت حتی گلوی آب هم از تشنگی سوخت اینک فراتی مانده لبریز از ندامت شرمنده از عباس تا روز قیامت ... محمد زمان گلدسته 🍂
برگزاري نهار وحدت در گردان كربلا -دشت رقابيه -شهيد شاكريان كه بعدها در شناسايي عمليات بدر به شهادت رسيد با لباس پلنگي مشخص است @defae_moghadas
🏴🏴 جای همه خالی تاسوعای امروز ما بین بچه های دفاع مقدس گذشت، از رزمنده و جانباز گرفته تا آزادگان عزیزی که در یک جمع خودمانی هم خاطره گفتند و هم روضه خواندند و هم گریستند. خاطرات دوستان آزاده مجلس لطف دیگری داشت. خصوصا خاطره جالب برادر مهدی کرباسی. ایشان می گفت: بعد از اسارت در آب های هور و پشت کمین دشمن، آنهم با تجهیزات شناسایی، خیلی مورد عتاب قرار گرفتم تا اطلاعاتی به آنها بدهم. از من انکار و از آنها اصرار. کار به شکنجه و آزار کشیده شد و لحظه به لحظه شرایط سخت تر می شد. از ضربات خیزران گرفته تا داغ کردن و سوزاندن با بخاری. تا جایی که بوی گوشت کباب شده خود را حس می کردم. هر چه فریاد میزدم تا کوتاه بیایند چاره نمی کرد و آنها بر شدت شکنجه می افزودند. ناگهان به یاد توصیه یکی از دوستان افتادم که می گفت، اعراب خیلی احترام حضرت ابوالفضل را دارند و در شدیدترین حالات از او حساب خاصی می برند. پیش خودم گفتم بذار از قسم به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله شروع کنم. با صدای بلند گفتم "به محمد".... فایده‌ای نداشت.......به علی..... فاطمه....... می زدند......بالحسن..... بالحسین..... عین خیالشان نبود و همچنان می زدند و گویی مسلمان نیستن..... بالاخره با صدای بلند و التماس گونه فریاد زدم بالعباس.... بالعباس..... تا نام ابوالفضل از دهانم خارج شد همان بعثی های بی دین مانند برق گرفته ها شلاق ها را به زمین انداختند و به هم نگاه کردند و عقب رفتند. فرمانده آنها که نزدیک بود چشمانش از حدقه بیرون بزند مانده بود چه بگوید. ابتدا سربازان را از اتاق بیرون کرد و عصایی که در دست داشت زیر بغل گذشت و در اتاق شروع به قدم زدن کرد و زیر لب تکرار می کرد "اگول بالعباس ".... می گوید به عباس....آخ آخ آخ.... این را از کجا یاد گرفته است؟!؟ چند دقیقه‌ای گذشت و آرام آمد کنارم زانو زد و سرم را نوازش کرد و مهربانانه گفت..... 👇👇