eitaa logo
مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس
1.2هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
829 ویدیو
29 فایل
🌐Defamoghaddas.ir ➕ بله Ble.im/defamoghaddas_ir ➕ سروش Sapp.ir/defamoghaddas_ir ➕ تلگرام T.me/defamoghaddas_ir ➕ گپ Gap.im/defamoghaddas_ir ➕ اینستاگرام Instagram.com/defamoghaddas_ir ارتباط با ادمین 👇 @Defamoghaddas_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 معرفی کتاب •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈• 🛒 خرید آسان از سایت: http://shop.hdrdc.ir/product/609 🛒 خرید از فروشگاه: خ انقلاب خ فخر رازی مجتمع ناشران فخر رازی ۰۲۱۶۶۴۸۱۵۳۲ با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
📖 داستان 🔍 این داستان برگرفته از کتاب «» می باشد. 👈 در این داستان که در چند بخش تهیه شده است، به حضور راوی کتاب غلامرضا علیزاده در عملیات کربلای 4 اشاره دارد و به حوادث و اتفاقات واقعی پرداخته می‌شود. با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
/ دیشب معلوم شد که وابستگی و علاقۀ من به جبهه و دوستان هم گردانی‌هایم آن‌قدر شدت یافته بود که حتی حاضر نبودم دوران نقاهت و استراحت بعد از مجروحیتم را در شهر طی کنم. مرخصی‌ام ده، پانزده روز طول کشیده بود. قبل از آمدن آقای مظاهری به من گفت: حالا نرو! بگذار خوب شوی، بعد برو! - من که زیاد چیزیم نشده! - هرچقدر هم که مجروحیت داشته باشی، اگر کامل خوب نشوی، در جبهه می‌دوی یا این‌طرف، آن‌طرف می‌پری و خدای‌ناکرده برای خودت مشکل درست می‌کنی. - حالا به امید خدا می‌رویم. انشاالله که چیزی نمی‌شود. البته به او نگفتم که دیگر به بیمارستان مراجعه نکرده‌ام و ترکش زیر قلبم را درنیاورده‌ام. هنوز هم که هنوز است؛ آن ترکش کذایی همان‌جا خوش کرده و باهم همدمیم. وقتی به مقر رسیدیم هنوز بچه‌های گردان کامل نیامده بودند و فرماندهان می‌خواستند؛ گردان را ساماندهی کنند و یک گردان کامل تشکیل بدهند. یکی از فرمانده گروهان‌ها گفت: بروید و بچه‌های قدیمی را جمع کنید تا به این گردان بیایند. من دو، سه نفر از بچه‌های گردان امام حسین(ع) را می‌شناختم. به آن‌ها گفتم، هیچ‌کدام حاضر به آمدن نشدند. چون در گردان خودشان باهم انس گرفته بودند. بچه‌ها چند نفر را از گردان امیرالمؤمنین(ع) و موسی ابن جعفر(ع) آوردند. ازجمله عباس امینی رفیق ما هم آمد و با تعدادی نیروهای جدید دیگر دوباره بعد از عملیات کربلای سه، گردان یونس شکل گرفت و دوباره آموزش‌ها و تمرین‌ها شروع شد. شبانه‌روز تمرین می‌کردیم و در آب می‌رفتیم. در خشکی هم تمرین تاکتیک می‌کردیم. کلاس‌های عقیدتی و نظامی برایمان می‌گذاشتند و مرتب و فشرده تمرین و کار می‌کردیم. تا اینکه یواش‌یواش هوا در حال سرد شدن بود. دربارۀ عملیات هنوز چیزی به ما نگفته بودند! فقط حرفش بود که قرار است عملیاتی بشود و یواش‌یواش اسلحه تجهیزات و لباس غواصی‌ها آمد و فرمانده گروهانمان گفت: قرار است اتفاقاتی بیفتد و عملیاتی در پیش است. باید به میدان تیر بروید و قلق گیری کنید. و برای کار با اسلحه در آب و خشکی، رزم شبانه گذاشتند و مجموعۀ این‌ها معلوم می‌کرد که خبرهایی هست. تا اینکه یک‌شب گفتند: آماده بشوید تا ماشین‌ها بیایند و سوار بشوید و برای عملیات به منطقه بروید. ولی نقشه را کامل توجیه نشدیم. اتوبوس‌ها آمدند و سوار شدیم و رفتیم. نرسیده به "پل نو" خرمشهر پیاده‌مان کردند و ازاینجا باید با تویوتا می‌رفتیم. مصطفی اسماعیلی که خیلی با ما جور بود، یکی از فرمانده گروهان‌های ما به شمار می‌آمد. به من گفت: علیزاده! بیا و به‌عنوان یکی از مسئول دسته‌های من انجام‌وظیفه کن! - نه! آقای مرتضی شاه‌چراغی نمی‌گذارد که من بیایم. به آقای شاه‌چراغی هم گفتم. گفت: نه! اصلاً حرفش را هم نزن. آقای اسماعیلی گفت: پس بایست آخر دست باهم برویم. ایستادم. دیگر هوا داشت روشن می‌شد. توی مقر لشکر که این‌طرف آب بود، چند تا سوله مربوط به گردان ما وجود داشت. بچه‌ها همه رفته بودند و فقط من بودم و جان‌نثاری و یک نفر دیگر و دو نفر از بی‌سیم‌چی‌های آقای اسماعیلی که مجموعاً هفت، هشت نفر می‌شدیم. تویوتا که حرکت کرد، مصطفی نرفت جلو بنشیند و آمد عقب پیش من نشست. یکهو مصطفی بلند شد و نگاهی انداخت و گفت: بچه‌ها فکر کنم راننده دارد اشتباه می‌رود. - خب اگر اشتباه می‌رود، بگو بایست تا راه را گم نکنیم. به سقف اتاقک راننده زد تا ایستاد و گفت: کجا داری میری و چکار داری می‌کنی؟ تا حالا چند سری رفتی و آمدی؟ - چند بار رفته‌ام! ولی یک‌لحظه انگار اینجا را گم کرده‌ام. برگشتیم. خود من هم بیست روز قبل با قدرت قربانی و فرمانده گردانمان به اینجا آمده بودیم و از دکل دیده‌بانی نگاهی به آن‌طرف انداختیم. فکر کنم روبه‌روی ما جزیره بَلجانیه عراق بود و آن‌طرف عراقی‌ها انگار احساس راحتی بیشتری می‌کردند و به عقب دژ می‌رفتند و می‌آمدند. وقتی با آقای اسماعیلی از ماشین پیاده شدیم، صدای زنجیرهای تانک‌های عراقی را می‌شنیدیم. اسماعیلی گفت: چند وقت پیش که ما آمدیم اینجا هیچ صدایی نمی‌آمد. اما الآن انگار صدای شنی‌های تانک‌ها می‌آید. جان‌نثاری گفت: خدا امشب یا فردا شب به دادمان برسد. در آنجا قبل از آنکه نماز قضا شود، نماز را خواندیم و راه افتادیم تا به مقر گردان رسیدیم و در سوله‌ها مستقر شدیم و اسلحه و تجهیزاتمان را گذاشتیم و آقای مهرعلیان صبحانه آورد و خوردیم. بعد آقای شاه‌چراغی صدایم زد و گفت: بچه‌های هر دسته‌ای باید بروند و در این نهر تمرین کنند. ما هم بچه‌ها را بردیم و دوساعتی در نهر با لباس غواصی تمرین کردیم و آمدیم. عصر به‌یک‌باره هواپیماهای جنگندۀ عراقی آمدند و اطراف مقر ما را بمباران کردند. آن روز این‌طوری طی و شب شد. شب هم طبق معمول بچه‌ها شام خوردند و دعا و سورۀ واقعه را خواندند و خوابیدند. من با عباس بیرون آمدیم و دیدیم هواپیماهای عراقی منور ریختند. به‌طوری‌که منطقه روشن شد. عباس گفت: وای! - وای یعنی چه؟
- مگر نمی‌بینی منور می‌ریزند؟ حتماً فهمیدند ما اینجاییم. - امید به خدا! و قدری نشستیم و باهم حرف زدیم. بعد گفتند: باید نگهبان بگذارید. رفتم و یک لوحه نوشتم و نگهبان گذاشتم و جایشان را معلوم کردم و بعد کنار آقای شاه‌چراغی نشستم و باهم حرف زدیم. بعد پیش مصطفی اسماعیلی بودم که مصطفی جان‌نثاری هم آمد و قدری نشستیم و کیک خوردیم و گفتیم خوب است برویم سری هم به آقا مهدی بزنیم. آقا مهدی فرمانده یکی از گرو هان‌ها و از بچه‌های قدیمی جبهه بود که این دو زمانی معاون‌هایش بودند. مهدی را ندیدیم و گفتند پیشِ کادر گردانش نشسته است. من هم بچه‌ها را دیدم و برگشتم. ساعت تقریباً یک و دو نیمه‌شب شده بود و تعدادی از بچه‌ها هنوز بیدار بودند و بعضی وصیت‌نامه می‌نوشتند. عباس به من گفت: نمی‌خواهی وصیت‌نامه بنویسی؟ - من بلد نیستم! تازه به لحاظ مالی هم نه بدهی دارم و نه زن و بچه که بخواهم مالم را بین آن‌ها تقسیم کنم. من فقط مادر و پدرم را خیلی اذیت کردم. عباس گفت: یک جمله من برایت می‌نویسم. - بنویس! هنوز هم دست خطش را دارم. بعد گفت: بگیر بخوان و ببین خوب است؟ - آره! خوب است. حوصله داری؟ دیگر صبح شده بود و گفتم: عباس من خسته‌ام و می‌خواهم بروم و بخوابم. آن شب فهمیدم ما را برای انجام عملیات کربلای چهار به آنجا آورده‌اند. با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
🔴 تورقی بر روزشمار سال‌های مقاومت؛ ✅ لزوم مقابله با زورگویان و مستکبران ◀ امام خمینی (ره) فرمودند: مسئله، مسئله‌ انسانیت و ارزش‌های انسانی است. مسئله جلوگیری از این جنایاتی است كه قلدرها به بشریت و انسانیت می‌كنند، مسئله‌ تباهی افراد ارزشمند است، پس ما نمی‌توانستیم داخل خانه نشسته باشیم و آمریكا هم بیاید در داخل این كشور حکم‌فرمائی كند. ادامه مطلب: http://www.defamoghaddas.ir/2673 با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
🔴 به مناسبت سالروز شهادت سردار شهیداسماعیل فرجوانی؛ ✅ شهیدی که در کربلای ۴ جاوید الاثر شد ◀ وی هشت بار در جبهه مجروح شد و در حالی که در عملیات بدر دست راستش قطع شد، پس از بهبودی نسبی بار دیگر به جبهه رفت و فرماندهی گردان کربلا در عملیات کربلای ۴ را بر عهده گرفت. ادامه مطلب: http://www.defamoghaddas.ir/2674 با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
📚 معرفی کتاب •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈• 🛒 خرید آسان از سایت: http://shop.hdrdc.ir/product/321 🛒 خرید از فروشگاه: خ انقلاب خ فخر رازی مجتمع ناشران فخر رازی ۰۲۱۶۶۴۸۱۵۳۲ با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir
/ منطقه عملیاتی مورد نظر بین ابوالخصیب و شلمچه قرار داشت و مرکز آن نخلستان‌های اطراف اروندرود، حد فاصل جزیره بَلجانیه تا بصره با عرض 4 تا 5 کیلومتر و طول حدود پانزده کیلومتر در نظر گرفته شده بود. هوا که روشن شد و آفتاب بالا آمد، احتمال زیادی می‌دادم که امشب عملیات انجام خواهد شد. فرصتی پیش آمد و در مخیله‌ام عملیات کربلای سه را مرور می‌کردم و خیلی دلم می‌خواست این بار هم مثل آن عملیات نقش مؤثر و چشمگیری داشته باشم و انگار خدا نگاهی به دلم کرد. چون از پیش بچه‌ها که می‌آمدم، مرتضی شاه‌چراغی مرا صدا کرد و گفت: علیزاده! کجایی دارم دنبالت می‌گردم؟ - خدمت شماییم! فرمایشی داری بفرما! - خیلی سریع برو و چهارده، پانزده نفر مجرد و زبروزرنگ مثل خودت را از گردان انتخاب و مشخص کن و بیا! - برای چکاری؟ و با چه مشخصاتی؟ - پانزده نفر مجرد که نترس و دارای جثه قوی و کارکرده باشند، جدا می‌کنی و می‌آوری که به تو بگویم برای چکاری به آن‌ها نیاز است؟ - چشم! سریع آمدم و پانزده نفر از بچه‌های زبروزرنگ و زبل و باتجربه را انتخاب کردم. بعد شاه‌چراغی گفت: بوی آن می‌آید که انگار دشمن متوجه شده که ما از این منطقه، قصد انجام عملیات داریم و فرماندهان لشکر ما به این نتیجه رسیده‌اند که اگر به این عملیات برویم، تلفات زیادی خواهیم داد. به همین دلیل به حاج حسین خرازی پیشنهادشده که یک گروه پانزده‌نفری را به‌عنوان پیشتاز بفرستیم که وضع را بررسی کنند. اگر اوضاع مناسب بود، بی‌سیم می‌زنند و بقیه یگان‌ها هم می‌روند. در غیر این صورت نمی‌رویم و تلفاتش کمتر و در حد همین پانزده نفر خواهد بود و سایر نیروهای لشکر در دام نمی‌افتند و از بروز فاجعه‌ای بزرگ‌تر جلوگیری می‌شود. بعد بچه‌ها فهمیدند انگار این گروه خاص‌اند و قرار است کار ویژه‌ای انجام دهند. به همین دلیل ولوله‌ای در گردان افتاد و هر کس ما را می‌دید، می‌گفت: من می‌خواهم بیایم. وقتی جواب منفی می‌دادم که تعداد منتخبین محدود است، ناراحت می‌شدند و می‌گفتند: اگر ما را انتخاب نکنی، حلالت نمی‌کنیم. هر طوری بود، پانزده نفر را انتخاب و جدا کردم. در همین حین هواپیماهای عراقی آمدند و آنجا را بمباران کردند. همه دویدند و به سنگرها رفتند. من بیرون ایستاده بودم. بچه‌های لشکر 25 کربلا کنار ما درون کانال‌ها بودند. جنگندۀ عراقی کالیبر را در بین آن‌ها گرفت و رفت. گفتم: یا اباالفضل (ع)! و برای کمک به مجروحان رفتم. آمبولانس‌ها سریع آمدند و این‌ها را به بیمارستان‌های صحرایی نزدیک بردند. فکر کنم آن روز سی، چهل نفر در آن کانال‌ها شهید و حدود شصت، هفتاد نفر مجروح شدند. همان شب قرار بود، عملیات بشود و آن‌ها بخشی از نیروهایشان را از دست دادند و اوضاعشان قدری دگرگون شد. فرماندهشان هم مرتضی قربانی بود. بعد به‌اتفاق آقای شاه‌چراغی پیش حاج احمد موسوی رفتیم. حاج احمد گفت: شما باید به‌عنوان پیشتاز جلو بروید و مأموریتتان برگشت ندارد. یا اسیر و یا شهید می‌شوید. این گروه پیشتاز وظیفه‌اش این است که راه را باز و پاک‌سازی کند و سنگرهای کمین و نگهبان‌ها را از سر راه بردارد تا کسی روی بچه‌ها دید نداشته باشد و نیروهای عمل‌کننده با آزادی بیشتری حرکت کنند. شما هم برادر علیزاده! مسئول این گروه هستید. از این گروه پیشتازِ پانزده نفره، با خودم ۱۳ نفر نیروی عادی، یک تخریبچی و یکی بی‌سیمچی بودند. تخریبچی یاسینی و بی‌سیمچی ما مهرداد عزیزاللهی بود. به نظرم یک درصد هم احتمال نمی‌دادند که ما برسیم و موفق شویم. این پانزده نفر را من باید از بین پانصد نفر نیرو جدا می‌کردم. همه روحیه شهادت‌طلبی داشتند و همه عاشق این بودند که از این کارهای مهیج و ویژه بکنند و کسی نداشتیم که از زیر چنین کار خطرناکی در برود. این پانزده نفر از شدت خوشحالی در پوست خودشان جایشان نبود! و هرکسی می‌گفت: خدا توفیق داده است که من هم جزو این‌ها باشم. اول‌ازهمه جای دنجی گیر آوردیم و نشستیم همه‌چیز را باهم مرور کردیم و کاملاً آماده شدیم و قدری هم تمرین کردیم. بعد هم یکدیگر را در آغوش گرفتیم و از هم حلالیت طلبیدیم و قول و قرارهای دنیا و آخرتمان را گذاشتیم و هر یک به دو رکعت نماز به‌عنوان آخرین نماز ایستادیم و هرچند آرام اما نواهای حزن‌آورمان در قنوت و در سجده‌ها کم‌وبیش به گوش می‌رسید. همۀ سرهای ما پانزده نفر در گریبان‌ها فرو رفته بود و بغض آخرین دیدارها با سایر دوستان، گلوی همۀ ما را میفشرد و دل کندن از آن‌همه دوستی‌های خالصانۀ امتحان پس داده فراتر از دشوار می‌نمود. اسلحه را برداشتیم و تجهیزات بسته آماده شدیم. حاج حسین خرازی به آقای مهرعلیان گفت: به این‌ها چه دادی خوردند؟ - کنسرو ماهی! - این‌ها می‌خواهند؛ سه، چهار کیلومتر در آب شنا کنند، چرا کنسرو ماهی به آن‌ها دادی؟! مگر مرغ نبود؟! مگر کباب برگ نبود که برایشان بیاوری؟! بعد هم آمد و دست داد و بچه‌ها را بوسید و آیت‌الله طاهری دمِ معبر
که می‌خواستیم برویم، ما پانزده نفر را بوسید و یک شور و هیجانی در ما ایجاد شد. چون برگزیده شده بودیم و همه نگاه و امید ویژه‌ای به حاصل کار ما بسته بودند، بار سنگینی بر دوش خود احساس می‌کردیم و گریه‌مان گرفته بود. از طرف دیگر چون به ما گفته بودند به‌احتمال زیاد شهید یا اسیر می‌شوید. هم فکر عاقبت کار و اعمالمان بودیم و هم یاد عزیزانمان به‌خصوص مادر و پدرمان افتاده بودیم که چگونه با فقدان ما کنار می‌آیند و از سختی احوالشان در آن زمان گریه‌مان می‌گرفت. جالب است که آن شب دوباره عباس با من جروبحث می‌کرد و می‌گفت: نه تو نباید با این‌ها بروی و من جواب پدر و مادر تو را چه بدهم؟! به‌هرحال آقای شاه‌چراغی عباس را راضی کرد که به دستۀ آن‌ها بیاید. عباس هم وصیت‌نامه نوشته بود و من هم داشتم به او سفارش وصیت‌ها و سفارش‌های خودم را می‌کردم که یواش‌یواش گفتند: حرکت کنید! با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
🔴 به مناسبت سالروز عملیات کربلای ۴ ✅ وقتی شهرت فرمانده گردان بعثی‌ها را فریب داد ◀ اسماعیل نادری گفت: از کاوه پرسیدم: لباس بچه‌های ناصری چطوری است؟ گفت: بادگیر پوشیده و لایف ژاکت هم دارند. سؤال کردم اورکت نپوشیده‌اند؟ گفت: خیر. ما هم شک کردیم و با خود گفتیم شاید این‌ها عراقی هستند. لذا یک نفر از ما داد زد... ادامه مطلب: http://www.defamoghaddas.ir/2675 با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
✅ آیین رونمایی از کتاب «تاریخ شفاهی دفاع مقدس به روایت محمد نبی رودکی» برگزار می‌شود ◀ آیین رونمایی از کتاب «تاریخ شفاهی دفاع مقدس به روایت سردار محمد نبی رودکی فرمانده لشکر 19 فجر در دوران دفاع مقدس» برگزار می‌شود. ادامه مطلب: http://www.defamoghaddas.ir/2667 با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 تورقی بر روزشمار سال‌های مقاومت؛ ✅ برخورد قاطع با رژیم صهیونیستی ◀ آیت‌الله خامنه‌ای (رئیس جمهور وقت) گفت: ممکن نیست که ما خصومت با اسرائیل غاصب را در هیچ شرایط و وضعی از اوضاع از دست بدهیم و بدانند که ما به صورت استراتژیک، یک جنگ حتمی و یک برخورد قاطع با رژیم صهیونیست خواهیم داشت. ادامه مطلب: http://www.defamoghaddas.ir/2676 با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
✅ برگه نصیحت برای بهره‌گیری بهتر از عمر ✴ توشه راهی که برادر راوی شهید حسین جلایی‌پور برایش به یادگار گذاشت با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
📺 پخش مستقیم و زنده آیین رونمایی از کتاب «تاریخ شفاهی دفاع مقدس به روایت سردار محمد نبی رودکی فرمانده لشکر 19 فجر در دوران دفاع مقدس» هم اکنون در کانال مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
🔴 رئیس مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس در مراسم رونمایی از کتاب تاریخ شفاهی دفاع مقدس به روایت سردار محمدنبی رودکی: ✅ هر استان ۴۰ پروژه تحقیقاتی فعال در مرکز دارد ◀ با بیان این‌که همه استان‌های کشور به‌طور متوسط هرکدام حدود ۴۰ پروژه تحقیقاتی در مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس دارند، به استان فارس اشاره کرد و گفت: برای تاریخ‌نگاری استان فارس و یگان‌های آن در دفاع مقدس، تاکنون ۳۰ عنوان پروژه تحقیقاتی در مرکز اسناد و تحقیقات فعال گردیده است. ادامه مطلب: http://www.defamoghaddas.ir/2677 با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
🔴 فرمانده سپاه پاسداران در دفاع مقدس در مراسم رونمایی از کتاب تاریخ شفاهی دفاع مقدس به روایت سردار رودکی: ✅ کتاب تاریخ شفاهی دفاع مقدس به روایت سردار رودکی نمایانگر جوانترین ارتش تاریخ دنیا یعنی سپاه پاسداران است ◀ محسن رضایی ضمن تشکر از مرکز اسناد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بابت روایتگری حادثه بزرگ دفاع مقدس گفت: این کتاب روایتگر دلاوری های مردم استان فارس و همچنین قهرمانان جنگ و همچنین نمایانگر جوانترین ارتش تاریخ دنیا یعنی سپاه پاسداران است که نمونه آن سردار رودکی بود که در ۲۱ سالگی به فرماندهی لشکر رسید و این کتاب گنجی از باز تولید هویت ایرانیان است. ادامه مطلب: http://www.defamoghaddas.ir/2678 با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
🔴 فرمانده لشکر 19 فجر در دفاع مقدس: ✅ اگر خاطرات را در قلب و در سینه خود نگه داریم، پیام شهدا را انجام نداده‌ایم / در تاریخ شفاهی خود سعی کرده‌ام نقش لشکر 19 فجر در دوران دفاع مقدس روایت کنم ◀ سردار محمد نبی رودکی در آئین رونمایی از کتاب «تاریخ شفاهی خود اظهار کرد: این خاطرات مربوط جوانان و خانواده‌های ایثارگر کشور ما است. اگر ما این خاطرات را در قلب و در سینه خودمان نگه داریم و با خودمان ببریم، پیام شهدا را انجام ندادیم. ما می‌خواهیم آنچه دیدیم به‌عنوان یک سند زنده منتقل شود و روایتگر آن وقایع در آن مقطع هستیم. ادامه مطلب: http://www.defamoghaddas.ir/2679 با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 کلیپ معرفی کتاب تاریخ شفاهی دفاع مقدس به روایت سردار محمدنبی رودکی (ع) •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈• 🛒 خرید آسان از سایت: http://shop.hdrdc.ir/product/647 🛒 خرید از فروشگاه: خ انقلاب خ فخر رازی مجتمع ناشران فخر رازی ۰۲۱۶۶۴۸۱۵۳۲ 💲 فروش با 20 درصد تخفیف با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
✅ آیین رونمایی از کتاب «تاریخ شفاهی دفاع مقدس به روایت سردار محمد نبی رودکی فرمانده لشکر 19 فجر در دوران دفاع مقدس» برگزار شد. ادامه مطلب: http://www.defamoghaddas.ir/2680 با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir
📸 گزارش تصویری از مراسم رونمایی از کتاب تاریخ شفاهی دفاع مقدس به روایت سردار محمد نبی رودکی ادامه مطلب: http://www.defamoghaddas.ir/2681 با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
🏴 کسی که چهار پسر داشت نور چشم ترش 🏴 بدون ماه،چه شب‌ها که صبح شد سحرش 🏴 اگر چه صورت او را کسی کبود ندید 🏴 به وقت دادن جان یک نفر نمانده برش ✅ سالروز وفات حضرت ام البنین مادر بزرگوار حضرت عباس (ع)، همسر گرامی امیر مؤمنان علی (ع) الگوی زنان عاشورایی تسلیت باد با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
🔴 رییس ستاد مرکزی بزرگداشت یوم‌الله ۹ دی در نشست خبری با اصحاب رسانه: ✅ "حماسه نهم دی، بازخوانی فتنه‌های جدید آمریکایی صهیونیستی" ◀️ سردار دکتر علی محمد نائینی اظهار کرد: برنامه‌های چهاردهمین سال بزرگداشت نهم دی در سال ۱۴۰۲ با شعار "حماسه نهم دی، بازخوانی فتنه‌های جدید آمریکایی صهیونیستی" تعریف شده است. ادامه مطلب: http://www.defamoghaddas.ir/2682 با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•