🔴 روزشمار تحولات انقلاب اسلامی؛
✅ حماسه ۹ دی چشمه فتنه را کور کرد
◀️ بیتردید حماسه بزرگ ۹ دی، چشمه فتنه را کور و دشمنان اسلام و ضدانقلاب داخلی و خارجی را برای مدتها منکوب و منزوی کرد.
ادامه مطلب:
http://www.defamoghaddas.ir/2688
با ما همراه باشید
https://eitaa.com/defamoghaddas_ir
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 علی محمد نائینی - رئیس ستاد مرکزی بزرگداشت حماسه 9 دی در برنامه به افق فلسطین:
✅ آمریکا 9 الگو برای انقلاب فرهنگی در سال 88 تهیه کرده بود
👈 زمینهی فتنه 88 در سال 78 چیده شد، و این پیام به اندیشکدههای غربی داده شد که میتوان در ایران به اغتشاش و فتنه پرداخت؛ پیش از انتخابات 88 هم آمریکا 9 الگو برای تحقق انقلاب رنگی در ایران طراحی کرده بود و حتی واکنش ایران هم پیشبینی شده بود.
👈 انقلاب رنگی در 22 کشور تجربه شده و در 18 کشور هم به نتیجه رسیده بود، بستر اصلی آن هم انتخابات است که با عملیات ادراکی و شناختی، انتخابات را مهندسی شده معرفی کرده و باورهای اساسی مردم را با اردوکشی خیابانی، تغییر میدهند.
با ما همراه باشید
https://eitaa.com/defamoghaddas_ir
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 رئیس ستاد مرکزی بزرگداشت حماسه 9 دی در برنامه به افق فلسطین:
✅ روزی که BBC فکر میکرد جمهوری اسلامی سقوط کرده است!
👈 تمام سفارتخانههای غربی و تمام اندیشکدههایی که تجربه انقلاب رنگی داشتند، در سال 88 پای کار بودند؛ مقامات آمریکا و رژیم صهیونیستی هم در سال آن به پایان نظام جمهوری اسلامی اعتقاد داشتند.
👈 در روز قدس آن سال شعار مرگ بر اسرائیل خط خورد، در روزهای بعد شعار مرگ بر آمریکا و در روز عاشورا، فرهنگ امام حسین(ع) هدف قرار گرفته بود؛ حتی بی بی سی فارسی تیتر زده بود: سقوط تهران
👈 هتک حرمت عاشورا بود که مردم را در روزهای بعد خروش آورد و خودآگاهی مردم بود که حماسه 9 دی را رقم زد.
با ما همراه باشید
https://eitaa.com/defamoghaddas_ir
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 رئیس مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس در برنامه به افق فلسطین:
✅ نوارهایی که حاج قاسم در آخرین ماههای زندگی گوش میکرد
◀️ روزی حاج قاسم مکالمات بی سیم خود با شهدای دوران جنگ را خواست که در اختیارش گذاشتیم، بعدا شنیدم که در ماههای آخر زندگی، هر وقت فراغتی داشت، صدای شهدا را گوش میکرده است.
با ما همراه باشید
https://eitaa.com/defamoghaddas_ir
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 رئیس ستاد مرکزی بزرگداشت حماسه 9 دی:
✅ برخی مسئولان قبل از 9 دی فکر نمیکردند این همه آدم بیاید!
👈 حتی برخی مسئولان هم از روز 9 دی، چنین برآوردی نداشتند و گمان نمیکردند این حجم از حضور مردم شکل بگیرد و فتنه را جمع کند ولی مردم، معادله را بر هم زدند و به میدان آمدند.
👈 یک ساعت و نیم قبل از شروع رسمی مراسم، خیابانها قفل شدند و دو ساعت بعد از مراسم هم صفوف حضور مردم به چند کیلومتر میرسید.
👈 حضور مردم در 9 دی 88 را تشییعکنندگان میلیونی امام راحل و تظاهرات سال 57 قابل قیاس است.
با ما همراه باشید
https://eitaa.com/defamoghaddas_ir
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
📚 معرفی کتاب
#شکست_طلسم_بوارین
#نبرد_لشکر_52_قدس_در_عملیات_کربلای_4_و_5
#لشکر_52_قدس
#عملیات_کربلای4
#عملیات_کربلای5
#مرزوبوم
#مرکز_اسناد_و_تحقیقات_دفاع_مقدس
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
🛒 خرید آسان از سایت:
http://shop.hdrdc.ir/product/651
🛒 خرید از فروشگاه:
خ انقلاب خ فخر رازی مجتمع ناشران فخر رازی
۰۲۱۶۶۴۸۱۵۳۲
💲 فروش با 20 درصد تخفیف
با ما همراه باشید
https://eitaa.com/defamoghaddas_ir
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
#خاکریزها_و_نوشتهها
🖊 برادرم: صبح پیروزی نزدیک است
با ما همراه باشید
https://eitaa.com/defamoghaddas_ir
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
🔴 تورقی بر روزشمار سالهای مقاومت؛
✅ عشق مردمی برای کمکرسانی به جبههها
◀️ آیتالله خامنهای (رئیسجمهور وقت) گفت: یک خانمی نوشته است: مبلغی را نگهداشته بودم برای اینکه بعد از رفتن از این دنیا، آن را خرج دفن و کفنم کنند ولی این را برای راه خدا و جهاد مالی تقدیم میکنم.
ادامه مطلب:
http://www.defamoghaddas.ir/2689
با ما همراه باشید
https://eitaa.com/defamoghaddas_ir
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📗 شهید القدس /1
🔴 به مناسبت چهارمین سالگرد شهادت سپهبد حاج قاسم سلیمانی ؛
📽 نماهنگ «بوسه تو» با صدای محمد معتمدی برای سردار سلیمانی منتشر شد
با ما همراه باشید
https://eitaa.com/defamoghaddas_ir
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📗 شهید القدس /2
صدای ماندگار؛
✅ ما نمیتوانیم صدای مظلوم را بشنویم و بیتفاوت باشیم
🔔 سخنرانی سردار شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی برای اولین بار منتشر شد
🗓تاریخ سند: 1364/6/30
📍محل سند: عملیات انجام نشده البیضه
http://www.defamoghaddas.ir/1696
سردار شهید حاج قاسم سلیمانی: امروز والله قسم صدای ناله مظلومین آنچنان در دنیا بلند است که اصلاً صدای سیلی خوردنش به گوش هر انسانی میرسد. ما نمیتوانیم بنشینیم بگوییم من نمیروم، دل ببندید به بعضی مسائلی که باید بعداً باشد ولی الآن زمانش نیست؟
@defamoghaddas_ir
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
📗 شهید القدس /3
🔴 به مناسبت ایام شهادت سردار سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی؛
✅ اگر دو نفر من را ببخشند شهید می شوم
◀️ آن روز بالای گنبد من پشت سر ایشان ایستاده بودم. برگشت خیلی جدی به من گفت: آقای مهاجری، اگر دو نفر من رو ببخشن، من شهید می شم.
ادامه مطلب:
http://www.defamoghaddas.ir/2690
با ما همراه باشید
https://eitaa.com/defamoghaddas_ir
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
27.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📗 شهید القدس /4
🔴 به مناسبت ایام شهادت سردار سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی؛
📽 وقتی بوسیدن کف پای مادر نصیبم شد
با ما همراه باشید
https://eitaa.com/defamoghaddas_ir
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
#همیشه_دلتنگ / #قسمت_5
از گروه شانزده نفره ما آقای سیاهپوش و یاسینی و عزیزاللهی شهید شده بودند. آن موقع یکی دو قایق بیشتر نیامدند. چون قایقها را روی آب میزدند. چند نفر مجروح بودند و باید اینها را به عقب میبردند. من اگر میدانستم دستور عقبنشینی میدهند، نمیماندم و کسی نبودم که بایستم و اسیر بشوم و با همان وضعیت موج گرفتگی خودم را از دست عراقیها نجات میدادم. قایقها هفت، هشت نفر مجروح را برگرداند. آن موقع که قایق آمد، هیچکس نبود! فقط من و سید بلبلی و چند نفر دیگر بودیم. سید بلبلی هم ظاهراً با آن قایق نرفته بود و بعد یادم نیست که چطور خودش را عقب کشانده بود. من به عقب نیامدم. چون میدیدم از آن دور تیر رسام میزنند. گفتم انگار بچهها خیلی جلو رفتهاند. از این سنگر بیرون آمده و از خاکریز پایین آمدم و به طرف جلو حرکت کردم. یکی از بچهها زیر کتفهایم را گرفته بود و گفت: بیا در سنگر جلویی بنشین. بچهها در آن طرف بیشترند و آن طرف احتمال دارد دوباره قایق بیاید و از اینور به عقب برو!
عراقیها این سنگرشان را سیمان سفید کشیده بودند و ظاهراً سنگر اجتماعی بود و میخواستند سقفش را بزنند. رفتم در آن نشستم و دیدم یک مجروح دیگر هم آمد و کنار من نشست و کمکم چهار نفر مجروح شدیم. یکی از مجروحان از درد فریاد میزد و میگفت: «یا اباالفضل(ع)! انگار تیر در پایش خورده بود. یکی دیگرشان هم به نام قربانی تیر به سفیدی رانش اصابت کرده بود. اینها نیروهای گردان اباالفضل(ع) بودند. آقای علیرضا محققیان هم بود. آقای رمضانعلی صادقی هم یکی از مسئولین دستههای ما بود که از سر شب این مسیر را آمده بود. به او گفتم: رمضان! من از سرما دارم میمیرم! بلند شو و یک پتو برای من در این سنگرها پیدا کن!
دیدم با یک حالتِ خیلی خسته و بیرمقی گفت: «حالش را ندارم و خیلی خستهام و اصلاً نمیتوانم تکان بخورم
قدری نگاهش کردم و گفتم: «رمضان چه شده است؟ چرا اینجوری شدی؟
- حالا میروم و میآورم.
بلند شد رفت یک پتو برای من آورد و آن را روی من انداخت و خودش هم کنارم نشست و سرش را روی شانۀ من گذاشت و یک لحظه احساس کردم که خوابش برد. زیر چانهاش زدم و گفتم: آقای صادقی پس بلند شو!
تو همین حین دیدم دوباره از آن دور تیر رسام میآید. ظاهراً پدافند بود که در هوا میزد و شاید هم تیربار بود که از توی نخلستان نور گلولههایش به چشم میخورد. پیش خودم گفتم: لابد بچهها خیلی جلو رفتهاند. بعد پتو را با صادقی کشیدیم روی خودمان تا کمی گرممان بشود. آقای صادقی هم به دیوار سنگر تکیه داد و اسلحهاش را بین دو پایش گذاشت و گاهی نالۀ نصف و نیمهای از درد میکرد.
در آن شرایط سخت و دشوار سلسلۀ حوادث و اتفاقات متوالی طوری رقم خورده بود که بچۀ پُر شروشور پُزوه و رزمندۀ تُخس و ناآرام گردان یونس مجروح و رنجور و سرمازده و لرزان به دنبال جای گرم و نرمی در آن غربت میگشت. صادقی از تیر و ترکش و گلوله مجروح نبود. اما از تیزی و سم تیغ صفهای(برگ) نخل که به پایش رفته بود، دچار مشکل شده و میلنگید. او سرش را روی شانه من گذاشت و خوابید. گفتم: بلند شو!
یک لحظه احساس کردم که اسلحهاش ول شد و گاهگداری یک تیر از آن بیرون میآمد و به دیوار سنگر میخورد. سرم را از زیر پتو بیرون آوردم تا ببینم چرا شلیک میکند؟ دیدم ای دل غافل! آقای صادقی دمِ در سنگر است و به کمی آنطرفتر اشاره میکند.
- رمضان! رمضان!
دیدم چیزی نگفت و از سنگر بیرون رفت. گفتم شاید یکی، دو نفر عراقی در پاکسازی مانده بودند و میخواهند بچهها را بزنند و فرار کنند. چون در عملیات والفجر هشت چنین چیزی را دیده بودم. بلافاصله اسلحه صادقی را برداشتم و دستم را به دیوار گرفتم. هنوز سرم گیج میرفت و نمیتوانستم خودم را کنترل کنم و روی پایم بایستیم. بلند شدم و از سنگر بیرون آمدم و یک گاردی هم گرفتم که اگر لازم شد تیراندازی کنم. دیدم یا اباالفضل(ع)! عراقیها یک تانک جلو و بقیه هم پشت سرش هلهلهکنان میآیند و سلاحهایشان را هم تکان میدادند و میدانستند که دیگر کسی جلویشان نیست. از آن سرپلهای طرف جزیره هم تعدادی دیگر نیرو میآمدند و به نیروهایشان در این طرف ملحق میشدند. طوری که انگار هر درخت نخلی پنج قلو سرباز عراقی میزاید و بیرون میآیند. همان وقت بود که فهمیدم عملیات کربلای چهار بهجایی نرسیده که اینها اینقدر حاضر و آمادهاند و شادی میکنند. با تعجب گفتم یا اباالفضل(ع)! کارمان تمام است و اینجا دیگر هیچ کاری نمیتوانیم بکنیم. اسلحه را انداختم و دویدم توی سنگر و گفتم: بچهها! چشمهایتان را روی هم بگذارید که تیر خلاص فقط یک لحظه است و تمام میشود.
- چطور شده؟
- عراقیها آمدهاند.
- حالا چکار کنیم؟!
- نترس بابا! تیر خلاص یک لحظه است و راحت میشویم. یا رگبار میگیرند و یا نارنجک میاندازند.
خودم هم در همین حین پتو را روی خودم کشیدم و از سوراخ پتو نگاه میکردم. آقای صادقی را گرفته بودند و دورش هلهله میکردند. دیدم سرباز عراقی قبضۀ آر.پی.جی را روبهروی سنگر گرفت و دستش را روی ماشه گذاشت تا شلیک کند. یک ثانیه، دو ثانیه، سه ثانیه، ... پس چرا شلیک نمیکند؟!
آتش کن دیگر ... بزن ... وقت سوختن است ... وقت دلتنگیهای بیشمار ... وقت بارانی شدن آسمان زندگیست ... میبینی این دم آخر شاعر شدهام؟!
آتش کن ... وقت آن است که قلبم هدف موشک آر.پی.جی قرار گیرد.
آتش کن ... من مدتهاست منتظر هستم ... با تو هستم، من آمادهام.
بزن تیر خلاص را ...
با ما همراه باشید
https://eitaa.com/defamoghaddas_ir
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
📗 شهید القدس /5
🔴 به مناسبت سالروز شهادت سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی؛
✅ نگرانی حاج قاسم برای مجروحان
◀️ حاج قاسم از دیدن ما تعجب کرد که چطور از آن مسیر سخت تا آنجا آمده بودیم. خیلی خوشحال شد و به من گفت: الآن که شما اینجا اومدید و این مسیر تردد رو دیدید، خیالم راحت شد که مجروح توی این محور روی زمین نمی مونه؛ چون مسئول مجروحان خودش به منطقه عملیاتی اومده.
ادامه مطلب:
http://www.defamoghaddas.ir/2691
با ما همراه باشید
https://eitaa.com/defamoghaddas_ir
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
🔴 به مناسبت میلاد بزرگ بانوی دو عالم؛
✅ تو را به جان حضرت زهرا (س)
◀️ مهدی سلحشور گفت: داد زدم و التماس کردم که بایستد، اما فایده نداشت. ناگهان چیزی به ذهنم رسید. گفتم جعفر، جان حضرت زهرا (س) وایسا!
ادامه مطلب:
http://www.defamoghaddas.ir/2692
با ما همراه باشید
https://eitaa.com/defamoghaddas_ir
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
📗 شهید القدس /6
🔴 انتشار برای نخستین بار
✅ دستخط شهید حاج قاسم سلیمانی
◀️ بسم الله الرحمن الرحیم
سلام بر مردان و زنان مجاهد فلسطین که لاینام ایام الخوف
سلام بر مردان و زنان مجاهد فلسطین، که روزگار ترس و وحشت، آنان را به خواب نمیافکند.
السلام علی رجال و نساء فلسطين المجاهدين الذین لاینامون أيام الخوف
با ما همراه باشید
https://eitaa.com/defamoghaddas_ir
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
41.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📗 شهید القدس /7
صدای ماندگار؛
✅ ما از کشته شدن عزیزانمان غبطه نمیخوریم ما از دنیایی که در آن زنده هستیم غبطه میخوریم
🔔 سخنرانی سردار شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی برای اولین بار منتشر شد
🗓تاریخ سند: 1362/01/26
📍محل سند: عملیات والفجر 1
http://www.defamoghaddas.ir/2693
شهید سردار حاج قاسم سلیمانی: ما از کشته شدن، از جانمان غبطه نمیخوریم، ما از بدبختی خودمان غبطه میخوریم، ما از اینکه خودمان در این دنیایی که در آن زنده هستیم غبطه میخوریم.
با ما همراه باشید
@defamoghaddas_ir
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 به مناسبت میلاد بزرگ بانوی دو عالم؛
📹 سخنان مادر گرامی رهبر انقلاب درباره روش تربيت فرزندانشان
با ما همراه باشید
https://eitaa.com/defamoghaddas_ir
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 به مناسبت میلاد بزرگ بانوی دو عالم؛
🎥 نماهنگ | حق مادری
✏️ رهبر انقلاب: در مورد مادریِ نقش زن، نقش حقّ حیات است؛ یعنی زن تولیدکنندهی موجوداتی است که از او به وجود میآیند. او است که حمل میکند، او است که وضع میکند، او است که تغذیه میکند، او است که نگهداری میکند. جان انسانها در مشت مادرها است؛ مادرها به فرزند حقّ حیات دارند. ۱۴۰۱/۱۰/۱۴
با ما همراه باشید
https://eitaa.com/defamoghaddas_ir
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📢 مستند «دلیل» با موضوع اندیشه و زمانه علامه مصباح یزدی به روی آنتن شبکه سه میرود
🔖 مستند «دلیل»، مجلهای تصویری است که از امروز ۱۲ دیماه، در ۶ قسمت حوالی ساعت ۱۸ به روی آنتن شبکه سه سیما میرود.
🔖 این مستند که پیرامون اندیشهها و زمانه علامه محمدتقی مصباح یزدی است، همزمان با ایام سالگرد رحلت آن عالم فرزانه از شبکه سه سیما پخش میشود.
با ما همراه باشید
https://eitaa.com/defamoghaddas_ir
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
#همیشه_دلتنگ / #قسمت6 (پایان)
چهار ثانیه ... پنج ثانیه ... چشمانم را که باز کردم دیدم؛ یکی از فرماندهان اینها که سرگرد بود. سریع دست برد و قبضۀ آر.پی.جی او را پایین آورد و یک چیزی به عربی به او گفت که کنار رفت و بعد به داخل سنگر آمد و همانجا با لگد به صورت من کوبید و پتو را از روی من کشید و یکی یک لگد به همه زد و ما را از سنگر بیرون آورد. ما غیر از صادقی چهار نفر بودیم. وقتی بیرون آمدیم، دیدیم آقای صادقی را میزنند و به هم پاسکاری میکنند و فحش و ناسزا میدهند و با قنداق اسلحه او را مورد ضرب و شتم قرار میدهند و بعد تیر هوایی میزنند و پاکوبی میکنند. از بین ما پنج نفر، من و آقای صادقی غواص بودیم و بقیه با لباس بسیجی بودند و با قایق آمده بودند. وقتی دیدم رمضان را دارند میزنند به خود گفتم اینها اگر کالک و نقشۀ مسیر رفتوآمد را پیش من پیدا کنند، با من چه میکنند؟ یکهو یک گروهشان دویدند و طرف من آمدند و قدری دور من یَزله و تیراندازی هوایی کردند و «بِالرُوح، بِدِم، نِفدیک یا صَدام» میگفتند و من نمیفهمیدم اینها چه میگویند.
عملیات کاملاً متوقف شده بود و دیگر اصلاً هیچ درگیری وجود نداشت. فقط گاهگداری تک و توکی از بچهها که مثل ما از عقبنشینی بیخبر بودند، از لابهلای نخلستانها و نیزارها تیراندازی میکردند. خونریزی دماغم بند آمده بود و از تشنگی دهانم خشکیده بود و چشمانم جایی را درست نمیدید. آن موقع هوا گرگومیش بود و بعثیها با اسیر کردن ما به ضرب و شتم شدید و بیرحمانه پرداختند.
یکی از آنها به سراغم آمد و با غیظ و نفرت و کینۀ تمام با مشت به سرم که از قبل به علت موج گرفتگی باد کرده و سیاه شده بود، کوبید. طوری که بدتر و در به داغونتر شدم. بعد دو، سه نفر از بچههای دیگر مثل منصور مقامی و مجید نصیری که از گروه ما بودند، اسیر کرده و همچنین آقای شاهچراغی را روی برانکارد آوردند و با چهار نفر دیگری که همراهِ شاهچراغی آمدند، دوازده نفر شدیم.
خوشبختانه بعضی از بچهها از دستور عقبنشینی مطلع شده بودند و اقدام کرده و در نتیجه هیچ کدامشان اسیر نشدند. بعدازآنکه عراقیها با خشونت تمام ما را مشتومال دادند و از خجالتمان درآمدند، جمعمان کردند و گفتند: لباسهای غواصیتان را دربیاورید!
گفتم خدایا! اگر اینها به نقشۀ پنهان شده در لباس غواصی من دست پیدا کنند، حتماً مرا تکهتکه میکنند و با این خلقوخویی که دارند، آتشم میزنند. کمکم کن تا ببینم چکار کنم؟! بچهها یواشیواش زیپها را کشیدند و لباس غواصیها را درآوردند. زیر لباس غواصی شورتهای پلاستیکی غواصی پوشیده بودیم. ولی زیرپوش یا چیز دیگری نداشتیم. البته پلاک کُد دار شناسایی و کاردهای مخصوص غواصی که یکی کنار مچِ پا و یکی کنار مچ دست و یکی هم توی گردن سر جای خودش بود که لباس حساب نمیشد. آن فرد عراقی با اشاره به من فهماند که لباس غواصیات را دربیاور! با اشاره به او فهماندم که سرماست و سرم درد میکند. با قنداق اسلحه محکم و دردآور به کمرم زد. من هم اول خودم را سفت گرفتم.
شاهچراغی اشاره کرد که دربیاور! آنجا نمیتوانستم جواب آقای شاهچراغی را بدهم که نقشه لو میرود. عراقیها تعلل مرا که دیدند، دو، سه نفر شدند و شروع کردن به زدن و من از درد به خود میپیچیدم و کمی هم تمارض میکردم تا دست از زدنم بردارند. آنها هم با قنداق اسلحه و لگد و فانوسقه به هر جای بدنم که میشد، میزدند. در همین حین یک نفرشان گفت: بلندش کنید و لباسهایش را در بیاورید.
من متوجه شدم و همان لحظه که یکی از آنها با لگد به کمرم کوبید، از فرصت استفاده کردم و خودم را در شُل و گِلی که بر اثر باران ایجاد شده بود، انداختم و خیلی سریع زیپ لباس را پایین کشیدم و کالک را درآورده و بسیار سریع زیرگِلها کردم. با لطف خدا بهقدری در آن وضعیت خطرناک این کار را بهسرعت عملی کردم که هیچکدامشان نفهمیدند. بعد بلند شدم و لباسهایم را درآوردم. فقط شاهچراغی لباسش را درنیاورده بود که او هم چون تیر خورده بود. فعلاً کارش نداشتند. بقیۀ بچهها هم پیراهنهایشان را درآوردند. ولی آنها لباس گرمکن زیر لباسشان بود. چندنفری هم با زیرپوش بودند.
بههرحال در آن سرما و حال خراب، من و چند نفر دیگر لخت بودیم و فقط شلوار به پایمان بود و مثل بید از سرما میلرزیدیم. چون لباس غواصی ما دو تکه بود و همان قسمت بالا که پیراهن بود، درآوردیم. ولی شلوار داشتیم. وقتی لباس را درآوردم و نقشه را در لابهلای گِلها پنهان کردم، آمدم به طرف آقای شاهچراغی که بگویم؛ جریان چه بود؟ گفت: علیزاده از اینجا به بعد خیلی حواست را جمع کن و اینجا کلهشق بازی برنمیدارد!
- بسیار خُب!
افسر عراقی گفت: چرا همان اول کار لباست را درنمیآوردی؟
- سردم است.
با پشت دست محکم به صورتم زد و رفت. همۀ عراقیها دور ما ایستاده بودند. بعد چند اسیر دیگر را هم آوردند و تقریباً پانزده، شانزده نفر شدیم. هوا هم روشن و آفتاب زده بود. از عنایت خدا در آن سرما آفتاب مَشتی شد و یک پی.ام.پی آمد و ما را با دست بسته و ضرب و شتم سوار آن کردند.
با ما همراه باشید
https://eitaa.com/defamoghaddas_ir
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
📖 داستان
#همیشه_دلتنگ
🔍 این داستان برگرفته از کتاب «#فرار_از_خود» می باشد.
👈 در این داستان که در چند بخش تهیه شده است، به حضور راوی کتاب غلامرضا علیزاده در عملیات کربلای 4 اشاره دارد و به حوادث و اتفاقات واقعی پرداخته میشود.
شما میتوانید سرگذشت واقعی راوی در دوران اسارت و پس از آن را در کتاب فرار از خود بخوانید.
با ما همراه باشید
https://eitaa.com/defamoghaddas_ir
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•