eitaa logo
مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس
1.3هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
964 ویدیو
29 فایل
🌐Defamoghaddas.ir ➕ بله Ble.im/defamoghaddas_ir ➕ سروش Sapp.ir/defamoghaddas_ir ➕ تلگرام T.me/defamoghaddas_ir ➕ گپ Gap.im/defamoghaddas_ir ➕ اینستاگرام Instagram.com/defamoghaddas_ir ارتباط با ادمین 👇 @Defamoghaddas_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ برگه نصیحت برای بهره‌گیری بهتر از عمر ✴ توشه راهی که برادر راوی شهید حسین جلایی‌پور برایش به یادگار گذاشت با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
📺 پخش مستقیم و زنده آیین رونمایی از کتاب «تاریخ شفاهی دفاع مقدس به روایت سردار محمد نبی رودکی فرمانده لشکر 19 فجر در دوران دفاع مقدس» هم اکنون در کانال مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
🔴 رئیس مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس در مراسم رونمایی از کتاب تاریخ شفاهی دفاع مقدس به روایت سردار محمدنبی رودکی: ✅ هر استان ۴۰ پروژه تحقیقاتی فعال در مرکز دارد ◀ با بیان این‌که همه استان‌های کشور به‌طور متوسط هرکدام حدود ۴۰ پروژه تحقیقاتی در مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس دارند، به استان فارس اشاره کرد و گفت: برای تاریخ‌نگاری استان فارس و یگان‌های آن در دفاع مقدس، تاکنون ۳۰ عنوان پروژه تحقیقاتی در مرکز اسناد و تحقیقات فعال گردیده است. ادامه مطلب: http://www.defamoghaddas.ir/2677 با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
🔴 فرمانده سپاه پاسداران در دفاع مقدس در مراسم رونمایی از کتاب تاریخ شفاهی دفاع مقدس به روایت سردار رودکی: ✅ کتاب تاریخ شفاهی دفاع مقدس به روایت سردار رودکی نمایانگر جوانترین ارتش تاریخ دنیا یعنی سپاه پاسداران است ◀ محسن رضایی ضمن تشکر از مرکز اسناد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بابت روایتگری حادثه بزرگ دفاع مقدس گفت: این کتاب روایتگر دلاوری های مردم استان فارس و همچنین قهرمانان جنگ و همچنین نمایانگر جوانترین ارتش تاریخ دنیا یعنی سپاه پاسداران است که نمونه آن سردار رودکی بود که در ۲۱ سالگی به فرماندهی لشکر رسید و این کتاب گنجی از باز تولید هویت ایرانیان است. ادامه مطلب: http://www.defamoghaddas.ir/2678 با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
🔴 فرمانده لشکر 19 فجر در دفاع مقدس: ✅ اگر خاطرات را در قلب و در سینه خود نگه داریم، پیام شهدا را انجام نداده‌ایم / در تاریخ شفاهی خود سعی کرده‌ام نقش لشکر 19 فجر در دوران دفاع مقدس روایت کنم ◀ سردار محمد نبی رودکی در آئین رونمایی از کتاب «تاریخ شفاهی خود اظهار کرد: این خاطرات مربوط جوانان و خانواده‌های ایثارگر کشور ما است. اگر ما این خاطرات را در قلب و در سینه خودمان نگه داریم و با خودمان ببریم، پیام شهدا را انجام ندادیم. ما می‌خواهیم آنچه دیدیم به‌عنوان یک سند زنده منتقل شود و روایتگر آن وقایع در آن مقطع هستیم. ادامه مطلب: http://www.defamoghaddas.ir/2679 با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ معرفی کتاب تاریخ شفاهی دفاع مقدس به روایت سردار محمدنبی رودکی (ع) •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈• 🛒 خرید آسان از سایت: http://shop.hdrdc.ir/product/647 🛒 خرید از فروشگاه: خ انقلاب خ فخر رازی مجتمع ناشران فخر رازی ۰۲۱۶۶۴۸۱۵۳۲ 💲 فروش با 20 درصد تخفیف با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
✅ آیین رونمایی از کتاب «تاریخ شفاهی دفاع مقدس به روایت سردار محمد نبی رودکی فرمانده لشکر 19 فجر در دوران دفاع مقدس» برگزار شد. ادامه مطلب: http://www.defamoghaddas.ir/2680 با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir
📸 گزارش تصویری از مراسم رونمایی از کتاب تاریخ شفاهی دفاع مقدس به روایت سردار محمد نبی رودکی ادامه مطلب: http://www.defamoghaddas.ir/2681 با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
🏴 کسی که چهار پسر داشت نور چشم ترش 🏴 بدون ماه،چه شب‌ها که صبح شد سحرش 🏴 اگر چه صورت او را کسی کبود ندید 🏴 به وقت دادن جان یک نفر نمانده برش ✅ سالروز وفات حضرت ام البنین مادر بزرگوار حضرت عباس (ع)، همسر گرامی امیر مؤمنان علی (ع) الگوی زنان عاشورایی تسلیت باد با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
🔴 رییس ستاد مرکزی بزرگداشت یوم‌الله ۹ دی در نشست خبری با اصحاب رسانه: ✅ "حماسه نهم دی، بازخوانی فتنه‌های جدید آمریکایی صهیونیستی" ◀️ سردار دکتر علی محمد نائینی اظهار کرد: برنامه‌های چهاردهمین سال بزرگداشت نهم دی در سال ۱۴۰۲ با شعار "حماسه نهم دی، بازخوانی فتنه‌های جدید آمریکایی صهیونیستی" تعریف شده است. ادامه مطلب: http://www.defamoghaddas.ir/2682 با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
🎥 ‌پیام تصویری خبرنگار زن اهل غزه به دیدار امروز رهبر انقلاب: اگر موضع همه ملتها مثل مردم ایران بود، فلسطین تابحال آزاد شده بود 🔹هم‌اکنون در جریان دیدار جمعی از زنان و دختران با رهبر انقلاب، پیام تصویری خانم اِسراء البُحَیصی خبرنگار شبکه العالم از میان ویرانه‌های شهر غزه در حسینیه امام خمینی پخش شد. 🔹البُحَیصی در سخنانش با سلام و درود به مردم ایران و رهبر انقلاب از مقاومت مردم فلسطین گفت و تاکید کرد که «شما ملت ایران تنها ملتی هستید که پای موضوع فلسطین و مسجدالاقصی ایستادید و بخاطر این حمایت تحت شدیدترین تحریم‌ها و فشارها قرار گرفتید.» 🔹خانم البُحَیصی گفت: من در جلسه شما حاضر نیستم اما پیام من را می‌شنوید، پیام من این است؛ همانطور که تا الان از مردم فلسطین حمایت کردید، به حمایت خودتان ادامه دهید. اگر موضع و ایستادگی همه کشورهای اسلامی همچون ایران بود، سرزمین فلسطین تا الان آزاد شده بود. 🔹خانم البُحَیصی در بخشی از این ویدیو گفت که معلوم نیست من زنده بمانم و ممکن است خداوند شهادت را نصیبم کند اما از شما درخواست دارم مردم فلسطین و غزه را تنها نگذارید و بدانید که خداوند با ما است. ۱۴۰۲/۱۰/۰۶ با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 سردار نائینی در مراسم رونمایی از کتاب تاریخ شفاهی سردار محمدنبی رودکی: 👈 خاطرات خواندنی از کردستان و در مقابله با ضدانقلاب در کتاب تاریخ شفاهی سردار رودکی است 👈 اعتبار آثار مرکز به کار کارشناسی و تطبیق و تدقیق روایت‌های شفاهی با روایت راوی و اسناد است با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
🔴 تورقی بر روزشمار سال‌های مقاومت؛ ✅ خوش‌خدمتی شاه به اسرائیلی‌ها ◀ اسحاق رابین گفت: در سال‌های بحران نفت که جهان با کمبود شدید نفت روبرو شده بود و اهالی اروپا می‌لرزیدند؛ ایران به‌طور منظم به اسرائیل نفت می‌فروخت و به علت این رفتار دوستانه بود که اسرائیل حتی یک روز با کمبود نفت روبرو نشد. ادامه مطلب: http://www.defamoghaddas.ir/2683 با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 سردار محمد نبی رودکی در مراسم رونمایی از کتاب تاریخ شفاهی خود: 👈 استان فارس ۱۵ هزار شهید تقدیم انقلاب اسلامی کرده است 👈 ما در عملیات کربلای ۴ با زمین مسلح جنگیدیم با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
/ ساعت هشت شب شد و هوا تاریک و فوق‌العاده سرد بود. آن لحظه یک نمِ باران هم می‌آمد. منطقه روشن بود و عراقی‌ها مرتب و پی‌درپی منور می‌زدند. ما در گرما و سرما آموزش دیده بودیم و همۀ ما آمادگی‌اش را داشتیم. ولی شاید قدری استرس عملیات هم ما را گرفته بود و سرما را بیشتر حس می‌کردیم. آرام‌آرام لب آب می‌رسیدیم. در مسیر که می‌رفتیم، یکی‌یکی بچه‌ها تکه می‌پراندند و شوخی می‌کردند. می‌گفتند: باشد برو، به هم می‌رسیم. حاج حسین خرازی اینجا با ما آمد و گفت: یک عرب‌زبان هم با شما هست؟ ابوشهاب گفت: آقای سیاه‌پوش عرب‌زبان است. تو همین گیرودار، یکهو یکی از بچه‌ها آمد و مچ ما را گرفت. نگاه کردم دیدم حسن گازری است. گفت: من هم می‌خواهم با شما بیایم. - حسن پس چرا زودتر نیامدی بگویی؟! الآن ما داریم می‌رویم و همۀ بچه‌های گروه انتخاب شده‌اند. تو چرا حالا داری می‌گی؟ - من این‌ها سرم نمی‌شود و می‌خواهم با شما بیایم. و شروع کرد به گریه و زاری کردن! - حسن برگرد! - نه! من هم می‌خواهم با شما بیایم. - حسن تو نمی‌توانی! جثه‌ات ظریف و ضعیف است و مریض هستی. یک وقت کم می‌آوری و برای گروه و خودت دردسر می‌شوی! - نه! اِلاّ و بِلاّ من هم می‌خواهم بیایم و باید هم بیایم. اگر مرا نبری، همین الآن برمی‌گردم و به خانه‌مان می‌روم. ابوشهاب که از دور شاهد گفتگوی ما بود، آمد و گفت: قضیه چیه؟ - این برادر گازری می‌گوید که من هم می‌خواهم با شما بیایم. - خب یک گره هم برای ایشان بزنید و در این هول و وَلا به دستش بدهید. با مِن و مِن گفتم: بسیار خب، تو هم بیا! و شانزده نفر شدیم. حسن که تا چند لحظه پیش عین باران بهاری اشک می‌ریخت و زار می‌زد، حالا به فاصلۀ چند ثانیه نیشش تا بناگوش باز شده بود و می‌خندید. مسئول اول این گروه شانزده نفره من بودم و بعد آقای سیاه‌پوش جانشینم بود که همان شب شهید شد. یک فرد عرب‌زبان هم با ما بود که از لحاظ عربی کامل بود و اگر لازم می‌شد؛ با عراقی‌ها به زبان خودشان حرف می‌زد. طرح و برنامۀ عملیات را برای زمانی ریخته بودند که برای مدت نه‌چندان زیادی جزر و مد آب در هم می‌افتد و آب راکد می‌شود. یعنی نه برمی‌گردد به دریا و نه به طرف نهرها و رودخانه و بالا می‌رود. من آمدم ته ستون و پشت سرِ آقای سیاه‌پوش بودم. وارد آب شدیم. آن‌هم با ماسک‌ها و اسنورکلرهایی که داشتیم و تقریباً یک وجب از آب بیرون بود. یعنی سر نیروهای ما پایین بود و حرکت می‌کردند. ما طوری تمرین کرده بودیم که اگر مثلاً یک نفر روبه‌روی ما در خشکی می‌ایستاد، یک اسنورکلر می‌دید و فکر می‌کرد یک نفر در حال آمدن یا رفتن است. البته در اروند بعضی وقت‌ها تعادل به هم می‌خورد. سرم را گاه‌گُداری از آب بالا می‌آوردم تا ببینم کجاییم؟ یک موج کوچک آب تکان می‌خورد و منورهایی را که شلیک می‌شد، با نور قرمز یا سبز و یا آبی روی آب می‌دیدم. برای من صحنه جالبی بود و این کارها را خیلی دوست داشتم. آن موقع هم که به من گفتند: به‌عنوان پیشتاز به جلو برو! خیلی خوشحال شدم و به خود گفتم خلاص! به آن چیزی که در جبهه می‌خواستم رسیده‌ام و توانایی‌هایم به‌عنوان یک نیرو با ویژگی‌های خاص دیده شد و به چشم آمدم و فهمیده‌اند که به درد می‌خورم و دانسته‌اند که می‌توانند روی من حساب کنند. ما در مسیر در حال رفت بودیم و کم‌کم به صد متری دو جزیره ماهی و ام‌الرصاص رسیدیم. من دیگر سرم را از آب بالا آورده بودم. عراقی‌ها یک فانوس دریایی و دکل در این جزیره و یکی هم در آن جزیره زده بودند و نگهبانشان داشت آن بالا سیگار می‌کشید و یک رادیو هم به گوشش چسبانده بود و ترانۀ عربی گوش می‌کرد. آن‌قدر نزدیک بودیم که صدای رادیوی او را می‌شنیدیم. ما باید از فاصلۀ بین این دو دکل رد می‌شدیم. فقط صدای قورباغه‌ها و جیرجیرک و موج‌های کوتاه آب به ساحل و نیزارها شنیده می‌شد. دلم می‌خواست حتماً به هدفمان برسیم و کارمان را به نحو احسن انجام بدهیم. سر اسلحه‌ام را بالا گرفته بودم و به بچه‌ها گفتم: هرلحظه ممکن است نگهبان‌های مستقر در دکل‌ها ما را ببینند و از آن بالا شلیک کنند. اگر این اتفاق افتاد. از این پایین آن‌ها را می‌زنیم و فرصت عکس‌العمل بیشتر را از آنان می‌گیریم.
از توی آب به نفرات مستقر در دکل نگاه می‌کردم و با خودم می‌گفتم یا اباالفضل (ع)! الآن است که بزند و درگیری شروع شود. این کار هم طوری نبود که بشود از زیرش در رفت و بگویی به‌جایی لطمه نمی‌خورد. قضیه بسیار حساس و بین مرگ و زندگی خودت و دوستان و همرزمانت بود و شوخی و سهل‌انگاری و مسئولیت‌ناپذیری برنمی‌داشت. دیگر آن لحظه ترس و این چیزها معنا نداشت. من فقط به هدفمان فکر می‌کردم و می‌گفتم: خدایا! خودت کمک کن که من این کاری را که قرار است انجام بدهم، به نحو احسن به‌جای مطلوبی برسانم. دیدم یکی دو بار نگهبان عراقی روی آب را نگاه کرد و ما هم پایین پایش داشتیم رد می‌شدیم. دو ساعتی از آمدن ما در آب می‌گذشت. الحمدالله مشکلی پیش نیامده بود و دشمن ما را ندید و ما به جزیره بَلجانیه و نزدیک سیم‌خاردارها و موانع خورشیدی رسیدیم. ما زیر خورشیدی‌ها و زیر سیم‌خاردارهای دشمن که نشسته بودیم، آب تقریباً تا حدود شکم‌مان و عمقش کم بود و پایمان به گِل می‌رسید. ولی باید دولادولا در آب می‌رفتیم. همه‌اش خدایی بود که تا دو متری نگهبان عراقی رفته بودیم و ما را نمی‌دید. وقتی منور می‌زدند، من چهار، پنج نفر نگهبان را می‌دیدم که در سنگر نگهبانی نشسته‌اند. بچه‌ها زیر خورشیدی ماندند و من و یاسینی (شهید) از بچه‌های تخریب، قرار شد برویم و معبر را باز کنیم. مهرداد عزیزاللهی گفت: من چکار کنم؟ - کاری نمی‌خواهد بکنی! شما برو پیش آقای سیاه‌پوش و ببین چه می‌گوید، هر کاری گفت، انجام بده! - ما در حال باز کردن معبر بودیم که سیاه‌پوش آمد و گفت: چه خبر؟ - مشغولیم. - بی‌سیم بزنم؟ - نه! الآن زود است. کلتش را درآورد و رفت. آنجا سیم‌های خاردار را تله کرده بودند و باید یاسینی با ظرافت خاصی کار می‌کرد. یک اشتباه باعث می‌شد که همۀ زحمات و خطراتی را که به جان خریده بودیم، هدر برود و خودمان هم شهید یا مجروح و اسیر شویم. بخش عمده‌ای از طولانی شدن کار ما مربوط به همین قضیه بود. من آن موقع‌ها هم حس بویایی، هم بینایی و هم شنواییم خیلی قوی بود و قشنگ کلمه به کلمۀ حرف‌های عراقی‌ها را می‌شنیدم. من سیم‌ها را می‌چیدم و یاسینی مین‌ها را خنثی می‌کرد. یک حلقه سیم‌خاردار دیگر داشتم بچینم که ناگهان دیدم من در آب نشسته و یک عراقی بالای سرم است و یک نارنجک در یک دست و اسلحه‌اش هم در دست دیگرش آمادۀ شلیک به سرِ من است. به یک‌باره گفت: ایرانی! ایرانی! با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
🔴 نویسنده مجموعه چهارجلدی روزشمار فتنه: ✅ سال 1388 یقیناً نقطه عطف است / محتوای این مجموعه روزشمار، مجموعه اسناد مرتبط با انقلاب و نظام در سال 1388 بوده است ◀️ احمد امامی کورنده اظهار کرد: سال 1388 یقیناً نقطه عطف است یعنی پایانی بر یک مرحله، آن هم چه زمانی که ما وارد دهه چهارم انقلاب می‌شویم این اتفاق می‌افتد. آن درس‌ها و عبرت‌ها نشان می‌دهد که ما ممکن است در آینده هم اتفاقات پیش رویمان باشد. ادامه مطلب: http://www.defamoghaddas.ir/2684 با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir
📸 گزارش تصویری از مراسم رونمایی از مجموعه چهار جلدی روزشمار فتنه در حاشیه نشست خبری رئیس ستاد مرکزی بزرگداشت یوم‌الله 9 دی با اصحاب رسانه ادامه مطلب: http://www.defamoghaddas.ir/2685 با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 سرلشکر پاسدار دکتر محسن رضایی در مراسم رونمایی از کتاب تاریخ شفاهی سردار محمدنبی رودکی: 👈 از کارهای بزرگ و رویدادهای مهم جنگ تبدیل شکست به پیروزی بود 👈 در صبح عملیات کربلای 4 گوهری را در همان جایی که طلسم شده بود کشف کردیم که مبنای پیروزی در کربلای 5 شد با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
/ و نارنجک را به طرف من پرت کرد. من در یک‌لحظه فکر کردم می‌شود نارنجک را گرفت. چون دیده بودم که بچه‌ها آن موقع در تمرینات خاص این کار را می‌کردند و خیلی هم کار خطرناکی بود. چون ضامن نارنجک کشیده شده و در حال عمل بود. فقط یک فرصت سه‌ثانیه‌ای برای گرفتن آن وجود داشت. من با نارنجک در آب فرو رفتم و زیر آب از انفجار نارنجک سر مرا موج گرفت. خوشبختانه نوع نارنجک صوتی بود. اگر نارنجک چهل‌تکه بود که مرا سوراخ‌سوراخ می‌کرد. از شدت موج نارنجک، انگار یکی در آب مرا تکان می‌داد و مثل ماشین لباسشویی دور خودم می‌چرخاند و اصلاً حال خودم را نمی‌فهمیدم. همان وقت بچه‌های گروه از زیر خورشیدی‌ها بالا آمدند و الله‌اکبر گفتند. ما معبر را به اندازۀ عبور یک نفر باز کرده بودیم. قرار نبود ما الله‌اکبر بگوییم. آن چند نفر عراقی هم از وحشت فرار کردند. من با این وضعیت و با سر موج گرفته مانده بودم و خون از دماغ و دهنم می‌آمد. از طرف دیگر سرما هم خیلی فشار می‌آورد. سینه خاکریز لیز شده بود و هر چه می‌خواستم بالا بیایم، نمی‌شد. سرم گیج می‌رفت و از آن بالا غلت می‌خوردم و به پایین می‌افتادم. دو سه بار سعی کردم که بالا بیایم، دیدم نمی‌توانم! گفتم: بروم پیش یاسینی، فکر می‌کردم او دارد معبر را گشادتر می‌کند. چون تخریب‌چی‌ها وظیفه داشتند؛ بعد از باز کردن معبر در آب، راه را به اندازۀ عبور یکی دو فروند قایق باز کنند که بعد که نیروهای پشتیبانی با قایق می‌آیند، راحت بتوانند عبور کنند. آمدم به او کمک کنم که دیدم یاسینی شهید شده و موج انفجارِ نارنجک او را روی سیم‌های خاردار و خورشیدی‌ها پرت کرده است. بعد گفتم خوب است بروم و اسلحه‌ام را پیدا کنم که دیدم به خورشیدی آویزان است و کج شده است. تعجب کردم و گفتم خدایا! چه اتفاقی افتاده و موج انفجار چه شدتی داشته که اسلحه من به این صورت درآمده است؟! بعد فکر کردم که بهتر است بروم و اسلحه شهید یاسینی را بردارم. رفتم گشتم و اسلحۀ او را در آب پیدا کردم و خیلی تلاش کردم و به هر مشقت و سختی بود از آب بالا آمدم و سر خاکریز نشستم. بچه‌های ما وقتی بالا رفته بودند؛ در مسیرشان هیچ لشکر دیگری عملیات نکرده بود و عراقی‌ها در این مسیر همه فرار کرده و رفته بودند. ولی در نخلستان‌ها بودند و روی جاده می‌آمدند که فرار کنند. در همان وقتی که من با آن مصائب و دشواری‌ها بالا آمدم، دیدم یک عراقی دارد به طرفم می‌آید. سعی کردم اسلحه را از ضامن خارج کنم و او را بزنم. اما نشد. چون دی‌ماه و چله زمستان بود و هر کاری می‌کردم، باز دست‌هایم از سرما سِر شده بود و می‌لرزید. سرباز عراقی آمد و صاف بالای سر من ایستاد و من هم چسبیده به زمین خودم را جمع کرده بودم. لباس سیاه غواصی‌ام خیلی مشخص نمی‌کرد که نیرویی اینجا خوابیده است. عراقی نگاهی به آب کرد. پوتینش درست کنار صورتم بود. در آن لحظه می‌توانستم او را بکشم، اما دست‌هایم جان نداشت. او هم سنگین و هیکلش درشت بود و من نمی‌توانستم کارِ دیگری بکنم. آن عراقی هم متوجه نشد و رفت. وقتی رفت با هر زحمتی که بود اسلحه را از ضامن خارج کردم و دوباره دیدم یک عراقی دیگر دارد به طرف من می‌آید. او همان کسی بود که نارنجک را انداخته بود و یاسینی را شهید و مرا دچار موج گرفتگی کرده بود. از سبیل‌هایش او را شناختم. قد بلندی داشت و سبیل‌هایش دسته موتوری بود. تا رسید به رگبار بستمش. چند نفر بعثی دیگر آمدند و می‌خواستند فرار کنند که برایشان نارنجک انداختم و مجروح شدند و پا به فرار گذاشتند و یا کشته شدند. کم‌کم جان و انرژی گرفته بودم. آن موقع من شاید یک نیم ساعتی در گُردۀ این خاکریز خوابیده بودم. به داخل جزیره ماهی نیرو می‌رفت و درگیری شدید شده بود. خیلی از تیرها اطراف من می‌خورد. گلوله‌های تیربار و آر.پی.جی و هر سلاحی که داشتند به خاکریزی که من بودم، اصابت می‌کرد. فکر می‌کردم یک گردان یا یک گروهان در این جزیره هستند و همه دارند به طرف من تیراندازی می‌کنند. ولی وقتی خدا نخواهد هیچ‌کدامش به هدف اصابت نمی‌کند. آن وقت می‌خواستم خودم را از اینجا نجات بدهم و نمی‌توانستم. دستم روی ماشه اسلحه بود و آماده بودم. بعد دیدم یک نفر دیگر نزدیک می‌شود. اول فکر کردم عراقی است، گفتم بگذار خوب جلو بیاید و بعد شلیک کنم. در آن سروصداهای شلیک و انفجار گلوله‌های گوناگون صدای ضعیفی می‌شنیدم که می‌گفت: علیزاده! علیزاده!
تا گفت علیزاده! فهمیدم از بچه‌های خودمان است. دیدم مجید نصیری است. گفت: آمده‌ام تا تو را به عقب ببرم. کمکم کرد تا به دژ عراقی‌ها رسیدیم. گفت: اینجا بنشین و رفت. حالم خیلی بد بود. گفتم: حالا تنها چکار کنم؟ بلند شدم سرم گیج می‌رفت و افتادم. آمدم بلند شوم که دستم به یک صندوق مهمات خورد. دست کشیدم و فهمیدم؛ پر از مهمات است. مهمات خمپاره شصت و نارنجک و آر.پی.جی و جعبه‌های فشنگ در آنجا فراوان بود. گفتم: حالا اگر یکی آمد و یک نارنجک در این سنگری که من هستم، انداخت، دیگر کسی تکه‌تکه‌های مرا هم پیدا نمی‌کند. این بود که از سنگر بیرون آمدم و دیدم دژ پله می‌خورد و بالا می‌رود. بین دژ را کانال کشیده بودند. بلند شدم که حرکت کنم، دیدم نمی‌توانم. چهار دست‌وپا رفتم. در کانال یک لحظه احساس کردم که از جایی حرارتی به صورتم خورد. دست کشیدم دیدم یک پتو آویزان است. پتو را کنار زدم، دیدم سنگری است که در دل این دژ درآورده و تقریباً یک نیم متری آن را از کف کانال پایین برده بودند. به آنجا رفتم و دیدم انگار گرم است. دیدم چند نفر اینجا خوابیده‌اند. بعد دست کشیدم و دستم به فانوسقۀ که عکس عقاب روی آن بود، خورد و فهمیدم که این‌ها عراقی‌اند. گفتم یا اباالفضل! من وسط عراقی‌ها هستم که خوابند. بعد گفتم نکنه مرده باشند؟ دست آوردم جلوی دهانشان، احساس کردم که نه انگار نفس نمی‌کشند. در همین حال و هوا با توجه به حال خرابم، گوشه‌ای دراز کشیدم. طولی نکشید که دیدم یکی دارد در چشمم چراغ‌قوه می‌زند. من بی‌هوش شده بودم. محمد شفیعی معاون گردان بود که تیر در کتفش خورده بود و حسنعلی اکبری بی‌سیم‌چی گردان همراهش بود. آقای شفیعی گفت: او را بیرون ببر! من را از کانال بیرون آوردند. همان لحظه هم سید بلبلی در پاهایش تیر خورده بود و داشت می‌رفت. گفت: یک قایق آمده، بیا به عقب برویم. - نه! من اینجا می‌مانم. چون احساس می‌کردم که بهتر شده‌ام. با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 آیین رونمایی از کتاب تاریخ شفاهی سردار محمدنبی رودکی در قاب تصویر با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
🔴 تورقی بر روزشمار سال‌های مقاومت؛ ✅ ناامیدی مستکبران از صدام ◀️ آیت‌الله خامنه‌ای (رئیس‌جمهور وقت) گفت: غربی‌ها روی عراق تجربه كردند. تجهیزات و وسایل پیشرفته به او دادند. ازلحاظ تبلیغات او را كمك كردند و در محافل جهانی به نفع او رأی دادند تا شاید این مرده را زنده كنند. امروز كشورها فهمیده‌اند كه به بد كسی دل‌بسته بودند و احساس كرده‌اند كه به عراق كمك‌ كردن فایده ندارد. ادامه مطلب: http://www.defamoghaddas.ir/2686 با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir
🔴 طنز دفاع مقدس؛ ✅ زگهواره تاگور دانش بجوی ◀️ رمضانعلی رفیع زاده گفت: شب چهارم در قنوت نماز مغرب، هواپیماهای دشمن، سی چهل متر پشت سر ما و پایین تپه را بمباران کردند! پا به فرار گذاشتیم! جای نمازی از همه امن‌تر بود؛ خوابید کف محراب. نمازی داد می‌زد: نامردا پاتونو روی من نذارین؛ داغون شدم. ولی کسی اهمیت نمی‌داد. ادامه مطلب: http://www.defamoghaddas.ir/2687 با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir