eitaa logo
مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس
1.3هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
995 ویدیو
29 فایل
🌐Defamoghaddas.ir ➕ بله Ble.im/defamoghaddas_ir ➕ سروش Sapp.ir/defamoghaddas_ir ➕ تلگرام T.me/defamoghaddas_ir ➕ گپ Gap.im/defamoghaddas_ir ➕ اینستاگرام Instagram.com/defamoghaddas_ir ارتباط با ادمین 👇 @Defamoghaddas_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 فرمانده سپاه پاسداران در دفاع مقدس در مراسم رونمایی از کتاب تاریخ شفاهی دفاع مقدس به روایت سردار رودکی: ✅ کتاب تاریخ شفاهی دفاع مقدس به روایت سردار رودکی نمایانگر جوانترین ارتش تاریخ دنیا یعنی سپاه پاسداران است ◀ محسن رضایی ضمن تشکر از مرکز اسناد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بابت روایتگری حادثه بزرگ دفاع مقدس گفت: این کتاب روایتگر دلاوری های مردم استان فارس و همچنین قهرمانان جنگ و همچنین نمایانگر جوانترین ارتش تاریخ دنیا یعنی سپاه پاسداران است که نمونه آن سردار رودکی بود که در ۲۱ سالگی به فرماندهی لشکر رسید و این کتاب گنجی از باز تولید هویت ایرانیان است. ادامه مطلب: http://www.defamoghaddas.ir/2678 با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
🔴 فرمانده لشکر 19 فجر در دفاع مقدس: ✅ اگر خاطرات را در قلب و در سینه خود نگه داریم، پیام شهدا را انجام نداده‌ایم / در تاریخ شفاهی خود سعی کرده‌ام نقش لشکر 19 فجر در دوران دفاع مقدس روایت کنم ◀ سردار محمد نبی رودکی در آئین رونمایی از کتاب «تاریخ شفاهی خود اظهار کرد: این خاطرات مربوط جوانان و خانواده‌های ایثارگر کشور ما است. اگر ما این خاطرات را در قلب و در سینه خودمان نگه داریم و با خودمان ببریم، پیام شهدا را انجام ندادیم. ما می‌خواهیم آنچه دیدیم به‌عنوان یک سند زنده منتقل شود و روایتگر آن وقایع در آن مقطع هستیم. ادامه مطلب: http://www.defamoghaddas.ir/2679 با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
13.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 کلیپ معرفی کتاب تاریخ شفاهی دفاع مقدس به روایت سردار محمدنبی رودکی (ع) •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈• 🛒 خرید آسان از سایت: http://shop.hdrdc.ir/product/647 🛒 خرید از فروشگاه: خ انقلاب خ فخر رازی مجتمع ناشران فخر رازی ۰۲۱۶۶۴۸۱۵۳۲ 💲 فروش با 20 درصد تخفیف با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
✅ آیین رونمایی از کتاب «تاریخ شفاهی دفاع مقدس به روایت سردار محمد نبی رودکی فرمانده لشکر 19 فجر در دوران دفاع مقدس» برگزار شد. ادامه مطلب: http://www.defamoghaddas.ir/2680 با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir
📸 گزارش تصویری از مراسم رونمایی از کتاب تاریخ شفاهی دفاع مقدس به روایت سردار محمد نبی رودکی ادامه مطلب: http://www.defamoghaddas.ir/2681 با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
🏴 کسی که چهار پسر داشت نور چشم ترش 🏴 بدون ماه،چه شب‌ها که صبح شد سحرش 🏴 اگر چه صورت او را کسی کبود ندید 🏴 به وقت دادن جان یک نفر نمانده برش ✅ سالروز وفات حضرت ام البنین مادر بزرگوار حضرت عباس (ع)، همسر گرامی امیر مؤمنان علی (ع) الگوی زنان عاشورایی تسلیت باد با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
🔴 رییس ستاد مرکزی بزرگداشت یوم‌الله ۹ دی در نشست خبری با اصحاب رسانه: ✅ "حماسه نهم دی، بازخوانی فتنه‌های جدید آمریکایی صهیونیستی" ◀️ سردار دکتر علی محمد نائینی اظهار کرد: برنامه‌های چهاردهمین سال بزرگداشت نهم دی در سال ۱۴۰۲ با شعار "حماسه نهم دی، بازخوانی فتنه‌های جدید آمریکایی صهیونیستی" تعریف شده است. ادامه مطلب: http://www.defamoghaddas.ir/2682 با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
🎥 ‌پیام تصویری خبرنگار زن اهل غزه به دیدار امروز رهبر انقلاب: اگر موضع همه ملتها مثل مردم ایران بود، فلسطین تابحال آزاد شده بود 🔹هم‌اکنون در جریان دیدار جمعی از زنان و دختران با رهبر انقلاب، پیام تصویری خانم اِسراء البُحَیصی خبرنگار شبکه العالم از میان ویرانه‌های شهر غزه در حسینیه امام خمینی پخش شد. 🔹البُحَیصی در سخنانش با سلام و درود به مردم ایران و رهبر انقلاب از مقاومت مردم فلسطین گفت و تاکید کرد که «شما ملت ایران تنها ملتی هستید که پای موضوع فلسطین و مسجدالاقصی ایستادید و بخاطر این حمایت تحت شدیدترین تحریم‌ها و فشارها قرار گرفتید.» 🔹خانم البُحَیصی گفت: من در جلسه شما حاضر نیستم اما پیام من را می‌شنوید، پیام من این است؛ همانطور که تا الان از مردم فلسطین حمایت کردید، به حمایت خودتان ادامه دهید. اگر موضع و ایستادگی همه کشورهای اسلامی همچون ایران بود، سرزمین فلسطین تا الان آزاد شده بود. 🔹خانم البُحَیصی در بخشی از این ویدیو گفت که معلوم نیست من زنده بمانم و ممکن است خداوند شهادت را نصیبم کند اما از شما درخواست دارم مردم فلسطین و غزه را تنها نگذارید و بدانید که خداوند با ما است. ۱۴۰۲/۱۰/۰۶ با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
19.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 سردار نائینی در مراسم رونمایی از کتاب تاریخ شفاهی سردار محمدنبی رودکی: 👈 خاطرات خواندنی از کردستان و در مقابله با ضدانقلاب در کتاب تاریخ شفاهی سردار رودکی است 👈 اعتبار آثار مرکز به کار کارشناسی و تطبیق و تدقیق روایت‌های شفاهی با روایت راوی و اسناد است با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
🔴 تورقی بر روزشمار سال‌های مقاومت؛ ✅ خوش‌خدمتی شاه به اسرائیلی‌ها ◀ اسحاق رابین گفت: در سال‌های بحران نفت که جهان با کمبود شدید نفت روبرو شده بود و اهالی اروپا می‌لرزیدند؛ ایران به‌طور منظم به اسرائیل نفت می‌فروخت و به علت این رفتار دوستانه بود که اسرائیل حتی یک روز با کمبود نفت روبرو نشد. ادامه مطلب: http://www.defamoghaddas.ir/2683 با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir
8.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 سردار محمد نبی رودکی در مراسم رونمایی از کتاب تاریخ شفاهی خود: 👈 استان فارس ۱۵ هزار شهید تقدیم انقلاب اسلامی کرده است 👈 ما در عملیات کربلای ۴ با زمین مسلح جنگیدیم با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
/ ساعت هشت شب شد و هوا تاریک و فوق‌العاده سرد بود. آن لحظه یک نمِ باران هم می‌آمد. منطقه روشن بود و عراقی‌ها مرتب و پی‌درپی منور می‌زدند. ما در گرما و سرما آموزش دیده بودیم و همۀ ما آمادگی‌اش را داشتیم. ولی شاید قدری استرس عملیات هم ما را گرفته بود و سرما را بیشتر حس می‌کردیم. آرام‌آرام لب آب می‌رسیدیم. در مسیر که می‌رفتیم، یکی‌یکی بچه‌ها تکه می‌پراندند و شوخی می‌کردند. می‌گفتند: باشد برو، به هم می‌رسیم. حاج حسین خرازی اینجا با ما آمد و گفت: یک عرب‌زبان هم با شما هست؟ ابوشهاب گفت: آقای سیاه‌پوش عرب‌زبان است. تو همین گیرودار، یکهو یکی از بچه‌ها آمد و مچ ما را گرفت. نگاه کردم دیدم حسن گازری است. گفت: من هم می‌خواهم با شما بیایم. - حسن پس چرا زودتر نیامدی بگویی؟! الآن ما داریم می‌رویم و همۀ بچه‌های گروه انتخاب شده‌اند. تو چرا حالا داری می‌گی؟ - من این‌ها سرم نمی‌شود و می‌خواهم با شما بیایم. و شروع کرد به گریه و زاری کردن! - حسن برگرد! - نه! من هم می‌خواهم با شما بیایم. - حسن تو نمی‌توانی! جثه‌ات ظریف و ضعیف است و مریض هستی. یک وقت کم می‌آوری و برای گروه و خودت دردسر می‌شوی! - نه! اِلاّ و بِلاّ من هم می‌خواهم بیایم و باید هم بیایم. اگر مرا نبری، همین الآن برمی‌گردم و به خانه‌مان می‌روم. ابوشهاب که از دور شاهد گفتگوی ما بود، آمد و گفت: قضیه چیه؟ - این برادر گازری می‌گوید که من هم می‌خواهم با شما بیایم. - خب یک گره هم برای ایشان بزنید و در این هول و وَلا به دستش بدهید. با مِن و مِن گفتم: بسیار خب، تو هم بیا! و شانزده نفر شدیم. حسن که تا چند لحظه پیش عین باران بهاری اشک می‌ریخت و زار می‌زد، حالا به فاصلۀ چند ثانیه نیشش تا بناگوش باز شده بود و می‌خندید. مسئول اول این گروه شانزده نفره من بودم و بعد آقای سیاه‌پوش جانشینم بود که همان شب شهید شد. یک فرد عرب‌زبان هم با ما بود که از لحاظ عربی کامل بود و اگر لازم می‌شد؛ با عراقی‌ها به زبان خودشان حرف می‌زد. طرح و برنامۀ عملیات را برای زمانی ریخته بودند که برای مدت نه‌چندان زیادی جزر و مد آب در هم می‌افتد و آب راکد می‌شود. یعنی نه برمی‌گردد به دریا و نه به طرف نهرها و رودخانه و بالا می‌رود. من آمدم ته ستون و پشت سرِ آقای سیاه‌پوش بودم. وارد آب شدیم. آن‌هم با ماسک‌ها و اسنورکلرهایی که داشتیم و تقریباً یک وجب از آب بیرون بود. یعنی سر نیروهای ما پایین بود و حرکت می‌کردند. ما طوری تمرین کرده بودیم که اگر مثلاً یک نفر روبه‌روی ما در خشکی می‌ایستاد، یک اسنورکلر می‌دید و فکر می‌کرد یک نفر در حال آمدن یا رفتن است. البته در اروند بعضی وقت‌ها تعادل به هم می‌خورد. سرم را گاه‌گُداری از آب بالا می‌آوردم تا ببینم کجاییم؟ یک موج کوچک آب تکان می‌خورد و منورهایی را که شلیک می‌شد، با نور قرمز یا سبز و یا آبی روی آب می‌دیدم. برای من صحنه جالبی بود و این کارها را خیلی دوست داشتم. آن موقع هم که به من گفتند: به‌عنوان پیشتاز به جلو برو! خیلی خوشحال شدم و به خود گفتم خلاص! به آن چیزی که در جبهه می‌خواستم رسیده‌ام و توانایی‌هایم به‌عنوان یک نیرو با ویژگی‌های خاص دیده شد و به چشم آمدم و فهمیده‌اند که به درد می‌خورم و دانسته‌اند که می‌توانند روی من حساب کنند. ما در مسیر در حال رفت بودیم و کم‌کم به صد متری دو جزیره ماهی و ام‌الرصاص رسیدیم. من دیگر سرم را از آب بالا آورده بودم. عراقی‌ها یک فانوس دریایی و دکل در این جزیره و یکی هم در آن جزیره زده بودند و نگهبانشان داشت آن بالا سیگار می‌کشید و یک رادیو هم به گوشش چسبانده بود و ترانۀ عربی گوش می‌کرد. آن‌قدر نزدیک بودیم که صدای رادیوی او را می‌شنیدیم. ما باید از فاصلۀ بین این دو دکل رد می‌شدیم. فقط صدای قورباغه‌ها و جیرجیرک و موج‌های کوتاه آب به ساحل و نیزارها شنیده می‌شد. دلم می‌خواست حتماً به هدفمان برسیم و کارمان را به نحو احسن انجام بدهیم. سر اسلحه‌ام را بالا گرفته بودم و به بچه‌ها گفتم: هرلحظه ممکن است نگهبان‌های مستقر در دکل‌ها ما را ببینند و از آن بالا شلیک کنند. اگر این اتفاق افتاد. از این پایین آن‌ها را می‌زنیم و فرصت عکس‌العمل بیشتر را از آنان می‌گیریم.