eitaa logo
_دٌخـتَـــࢪاݩ زَهــرایــــی_
200 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
1.6هزار ویدیو
63 فایل
به نامش،درپناهش✨... اَلْحَمْدُللهِ اَلَّذْی خَلَقَ اُمّی اَلْزَهْــــــ💕ــرٰا و آنـی که گَر حُکم کُنَد هَمِگـی مَحکـومیم... https://eitaa.com/hadidsaz آیدےخادِم🌸⃟ 🌿 شرایط کانال:👇 @doghei شروع جهاد"٠٠/٣/٣"
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 به قلم آیناز غفاری نژاد کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده... کل حیاط رو دنبالش گشتم اما نبود که نبود . کلافه پام رو به زمین زدم که با یادآوری استخر به سمت حیاط پشتی دویدم . کاوه هر وقت ناراحت می شد میرفت کنار استخر . با دیدنش بشکنی زدم و ریز خندیدم . آخی ! خنده ای کردم و با خودم گفتم : حالا وقت اذیت کردنه ! خیلی بی سر و صدا رفتم پشتش ایستادم و یه دفعه با صدای نسبتا بلندی زیر گوشش گفتم : - پِـخ . با ترس به عقب برگشت و با دیدن من ، چند قدم عقب رفت و به لبه استخر رسید . خواستم بگم عقب نرو ولی دیگه دیر شده بود . کاوه با کله افتاد توی آب سَرد استخر . خنده ی بلندی کردم و دستامو محکم به هم کوبیدم . اونم نمیدوست بخنده یا گریه کنه . کاوه همونطور که به لطف کلاس های شنا ، روی آب شناور بود ، گفت : + رو آب بخندی . خندم شدت گرفت و بریده بریده گفتم: - فعلا ... که ... تو ... داری ... رو ... آب ... میخندی . با حرف من ، قهقهه مردونه ای زد و با لرز از آب بیرون اومد. مثل موش آب کشیده شده بود . اخم مصنوعی کرد که باعث شد بیشتر بخندم . از خنده روی ویبره بودم که کاوه بهم نزدیک شد. توی همین حال کاوه دستاش رو ، روی قفسه سینم گذاشت و محکم به عقب هلم داد که پرت شدم توی آب استخر . چشمام سوختن و از ترس نفس نفس میزدم . با داد گفتم : - کاوه می کشمت ! کاوه با دیدن قیافم خنده ای کرد که باعث شد منم بخندم . چقدر به این خنده ها احتیاج داشتم . کاوه با صدای بلندی گفت : + مروا ، الان تو هم داری روی آب میخندی ! دوباره با صدای بلند خندیدم که ... ادامه دارد ...
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 به قلم آیناز غفاری نژاد کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده... دوباره با صدای بلند خندیدم که یه دفعه یاد آراد افتادم . چقدر لاغر شده بود ! یعنی کل شب رو دنبال من گشته ؟! یعنی اونم ... اونم من رو ... نه نه امکان نداره . حتما نمی خواسته توسط بالا سریش شماتت بشه . اما ... اما نگرانی توی چشم هاش موج میزد . هه! اونا توی بازیگری استعداد بالایی دارن . حتما این نگرانی ها هم فیلمشونه . مروا اینقدر ساده نباش ! گول ظاهرشون رو نخور . با ریختن آبی روی صورتم به خودم اومدم و به روبروم خیره شدم . کاوه پریده بود توی آب و این باعث شده بود بیشتر خیس بشم. خواستم جیغ بزنم که کاوه پا به فرار گذاشت . همین که خواست از استخر خارج بشه با دستم زیر پای چپش زدم که این کارم باعث شد دوباره با کله توی آب بیفته . اینقدر خندیدم که دل درد گرفتم . حدودا یک ساعت با هم آب بازی کردیم و توی سر و کله هم زدیم . با صدایی لرزون لب زدم : - وای کاوه یخ زدم . بریم داخل ؟ + بر ... یم . با کمک کاوه از استخر خارج شدم و هردومون به طرف خونه حرکت کردیم . با رسیدن به در ورودی به سمت در دویدم و خیلی زود وارد خونه شدم . به سمت حمام دویدم و با صدای بلندی گفتم : - اول من اول من ! کاوه قهقهه بلندی زد و سرش رو به نشونه تاسف تکون داد . بی توجه بهش پریدم توی حمام . ادامه دارد ...
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 به قلم آیناز غفاری نژاد کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده... بعد از اینکه حمام کردم و حسابی سرحال شدم به سمت هال حرکت کردم . با حمام کردن خستگی این سفر کوفتی به کلی از تنم بیرون رفته بود . با صدای بلندی داد زدم : - کاوه جون ! کاوی جونم! کوری جون ! هوی کاوه ! انگار نه انگار داشتم صداش میزدم . از پله ها پایین اومدم و به سمت مبل رفتم . کاوه لباس هاش رو عوض کرده بود و روی مبل جلوی تلویزیون دراز کشیده بود . پتوی سفید رنگی که کنار انداخته بود رو ، روش انداختم و همین که خواستم به سمت آشپزخونه حرکت کنم لپ تاپش توجهم رو جلب کرد . یه فایل صوتی در حال پخش شدن بود اما صداش خیلی کم بود . نگاهی به کاوه کردم ، غرق خواب بود . هیچ وقت دوست نداشت برم سر وسایلش اما این بار نتونستم با خودم کنار بیام و به سمت لپ تاپ رفتم . سریع لپ تاپ رو برداشتم و به سمت پله هایی که به اتاقم ختم می شد پا تند کردم . اتاقم به شدت کثیف بود اما با این وجود لپ تاپ رو کف اتاق گذاشتم و در اتاقم رو قفل کردم . به فایل صوتی نگاه کردم ... [ اعتماد به نفس نداشته باش ! ] [ استاد پناهیان . ] یعنی چی اعتماد به نفس نداشته باش ! کاوه دیوانه ، مغز اینم مثل بقیه شست و شو دادن ! اگه کسی اعتماد به نفس نداشه باشه که باید بره بمیره. والا ... فایل رو پلی کردم ... [ اعتماد به خود کار غلطیه ! من این همه نادونی دارم من چه جوری به خودم اعتماد کنم . آدم عاقل و هوشمند چیزی به نام اعتماد به نفس رو میزاره کنار . به ما میگن که اعتماد به نفس داشته باش . منظورشون چیه ؟! منظورشون اینه از یه قوت و قدرت روحی برخوردار باش که محکم تصمیم بگیری ، محکم عمل بکنی و سر حرف خود بایست و متزلزل نباش ! منظورشون از اعتماد به نفس اینه . اون چیزی که از اعتماد به نفس منظور ماست . اون قدرت و قوت روحیه ؟! خدا می فرماید خب بله ، قدرت و قوت روحی چیز خوبیه ولی چرا با اعتماد به نفس اون رو به دست بیاری ! ] حرفایی که می زد خیلی خیلی تاثیر گذار بود . از فایل صوتی خیلی خوشم اومد برای همین دوباره پلی کردم . در حین گوش دادن سریع بلند شدم و یه کاغذ و خودکار آوردم و همزمان با گوش دادن ، شروع کردم به نوت برداری . ادامه دارد ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
_دٌخـتَـــࢪاݩ زَهــرایــــی_
💔
حاج قاسم میگفت: دنبال‌شهادت‌نروکه‌بهش‌نمیرسی یه‌کاری‌کن ... شهادت دنبال‌توباشه:) 🌱 @Defenderp
_دٌخـتَـــࢪاݩ زَهــرایــــی_
"🥀🌙" قسم‌بہ‌این‌دل‌.. ڪه‌اندوهش‌رآتو‌تسڪینی...! ˼#حـٰاج‌قـٰاسم‌قلبم!♥˹
.!🌸 می‌گفت:↓ اگر‌از‌من‌تعریف‌ڪردند‌وگفتند «مالڪ اشتر»‌و‌من ‌باورم‌شد...🌻✨ سقوط‌می‌ڪنم! اما‌اگر‌در‌درون‌خودم‌ذلیل‌شدم‌ ، خداوندمرابزرگ‌می‌گرداند!🖐🏻💯 💙 @Defenderp
«🔗🔥» "می‌گفت" موقع‌صحبت‌با‌نامحرم‌ از‌پشت‌بالشتتونم‌ سردترباشید..! 🌱 @Defenderp
'‹🎼🖤›' •• تِڪیھ‌‌‌گآھ‌‌ِ‌عَلۍ‌‌ورُڪنِ‌عَلۍ‌فٰآطِمھ‌‌‌بـود رُڪن‌اُفـتآدُعَلۍ‌هَـم‌ڪَمرَش‌خوردزَمـین..! 🍂 @Defenderp