🔰 بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود (عج) مازندران به مناسبت فرا رسیدن ایام محرم برگزار می نماید : 👈 مسابقه کتابخوانی با محوریت پیام های امام سجاد علیه السلام برای منتظران 🎁 همراه با جوایز نقدی و اهدای کتاب مهدوی 🕰 مهلت شرکت : تا پایان روز 10مرداد ماه 👈 برای شرکت در مسابقه ابتدا وارد کانال @bonyadsari در ایتا می شوید و از پست سنجاق شده ، فایل کتابچه مسابقه را دریافت می کنید و به 10 سوال انتهای کتابچه پاسخ می دهید و جواب ها را به صورت یک عدد 10 رقمی بدون فاصله و به صورت اعدادی لاتین از چپ به راست می نویسید و به شماره 10000012 ارسال می نمایید ، 👈 نیازی به نوشتن نام و... نیست. با شماره برندگان تماس گرفته خواهد شد. 🆔@bonyadsari بنیادفرهنگی حضرت مهدی موعود (عج) استان مازندران

💎 #قصہ_ننہ_علے 💎 فصل چہارم : تولد یڪ پروانہ قسمت ششم امیر نشستہ بود و بازے مے ڪرد. ناگہان ڪمد آهنے گوشہ اتاق ڪج شد و افتاد. امیر ماند زیر ڪمد! جیغ زدم و بہ طرفش دویدم. ڪمد خیلے سنگین بود، زورم نمے رسید جابه‌جایش ڪنم. ذڪر یا زهرا (علیها‌السلام) از زبانم نمے افتاد. تمام توانم را جمع ڪردم و به‌سختے ڪمد را ڪنار ڪشیدم. دیدم بچہ سالم است؛ حتے یڪ خراش هم برنداشتہ بود. سر تا پایش را بوسیدم. خوب بہ چہره‌اش نگاہ ڪردم، امیر نبود. رنگم پرید، زبانم بند آمد. گفتم: «خدایا! این بچہ ڪیہ؟! امیرم ڪو؟!» صدایے در گوشم پیچید و گفت: «زهرا! این علے پسرتہ!» از خواب پریدم. بہ امیر نگاہ ڪردم، آرام خوابیدہ بود. نشستم داخل همان تشڪ و گریہ ڪردم. خداخدا مے ڪردم باردار نباشم؛ اما... . امیر تازہ از آب و گل درآمدہ بود ڪہ دوبارہ باردار شدم. رجب هم خوش‌حال نشد و نق و نوق ڪرد. خیلے نگران آیندہ بودم. نمے دانستم با ندارے و بچہ دوم چہ ڪنم. مادرم مثل همیشہ بہ دادم رسید و نصیحتم ڪرد: «زهرا جان! تو دیگہ بچه‌هات دارن دوتا میشن. یہ ڪم بہ فڪر خودت باش. خوب بخور مادر. تو سرپا نباشے ڪے مے خواد این زندگے رو جمع ڪنہ؟! ان‌قدر ضعیف شدے و زیر چشمات گود افتادہ ڪہ دلش رو ندارم بہ صورتت نگاہ ڪنم.» روایت زندگے زهرا همایونی: مادر شہیدان امیر و علے شاہ آبادے ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈ @dehghan_amiri20 ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈

🥀 #خاطرات_شہدا 🥀 🌷 بعضے ها ما را سرزنش مے ڪنند ڪہ چرا دم از ڪربلا مے زنید و از عاشورا؛ آنہا نمی‏ دانند ڪہ براے ما ڪربلا بیش از آنڪہ یڪ شہر باشد یڪ افق است ڪہ آن را بہ تعداد شہدایمان فتح ڪردہ ایم، نہ یڪ بار نہ دو بار، بہ تعداد شہدایمان! 📚 شہ ید سید مرتضے آوینے منبع: ڪتاب گنجینہ آسمانے ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🥀 شادے روح شہدا صلوات 🥀 ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈ @dehghan_amiri20 ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈

نگاﻩ ﻣﺮﺩﻡ بہ ﺗﻮ ﻣﺘﻔﺎﻭﺕ ﺍﺳﺖ! یڪ نفر ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺪ مے ﺑﯿﻨﺪ ﻭ ﺩﯾﮕﺮے ﺧﻮﺏ؛ یڪے ﺗﻮ ﺭﺍ ﺟﺬﺍﺏ و ﺩﯾﮕﺮے ﺗﻮ ﺭﺍ ﻫﯿﭻ ﺣﺴﺎﺏ نمے ڪند .یڪ نفر تو را دوست دارد و دیگرے از تو متنفر است تنہا ﺧﺪﺍﺳﺖ ڪہ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺁﻧﮕﻮنہ ڪہ هستے مے ﺑﯿﻨﺪ . ﭘﺲ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﻣﻘﺼﻮﺩ ﺧﻮﺩﺕ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﺪﻩ خدا؛ پروندہ اے را ڪہ مردم مے نویسند، نمے خواند! ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈ @dehghan_amiri20 ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈

✨ #شہید_جمہور ✨ رئیس جمہور داشتیم خودش آخوند بود خودش روضہ خون بود اما پاے خدمت بہ مردم ڪہ وسط میومد بہ وزراش تذڪر مے داد: "وزرا هوس اربعین نڪنن فقط ڪار ڪار ڪار." ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈ @dehghan_amiri20 ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈

🌧 #هر_روز_با_قرآن 🌧 ختم قرآن براے تعجیل در ظہور بہ نیابت از: شہید محمدرضا دهقان‌ امیرے صفحہ : 40 ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈ @dehghan_amiri20 ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈

. زینب اگر نبود حسینے نمے شدیم زینب اگر نبود زمین ڪربلا نداشت +السلام علیڪِ یا سیدتنا زینب💔✋🏼))) ‌ ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈ @dehghan_amiri20 ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈

🌟 #حدیث_روز 🌟 ✍امیرالمؤمنین امام علے علیه‌السلام: بہ كارى مشـغول باش كہ از آن سؤال خواهى شد. 📚غررالحكم، ج۴، ص۶۰۱ ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈ @dehghan_amiri20 ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈

💎 #قصہ_ننہ_علے 💎 فصل چہارم : تولد یڪ پروانہ قسمت هفتم روزهاے باردارے به‌سختے مے گذشت. بے بے خانم دومین پسرش یداللہ را هم خانہ ما گذاشت و رفت! ماتم گرفتہ بودم با این یڪے چہ ڪنم. هفت سال بیشتر نداشت و باید یڪے مراقب او مے بود. دست بہ هر ڪارے مے زد، بیشتر از دو سہ روز دوام نمے آورد و جوابش مے ڪردند. پاگیر هیچ جا نبود؛ اسمش را گذاشتہ بودند چڪ برگشتے! اصلا در عالم دیگرے سِیر مے ڪرد. چہ انتظارے از یڪ پسربچہ هفت سالہ مے توان داشت غیر از بازیگوشے و شیطنت؟! دیدم اگر بہ همین شڪل ادامہ بدهد، زندگی‌اش تباہ مے شود. دستش را گرفتم و بردم مدرسہ، اسمش را نوشتم تا درس بخواند؛ اما دل بہ درس هم نمے داد. یڪ روز توے ڪوچہ، وسط دعوا انگشتانش را با درب حلبے روغن بریدند. فورے یداللہ را رساندم دڪتر، زخمش را بخیہ زدند. طفلڪ تا چند هفتہ دستش آویزان گردنش بود و درد مے ڪشید. خودم برایش لقمہ درست مے ڪردم و دهانش مے گذاشتم. رجب عصبانے مے شد، مرا بہ فحش مے ڪشید و مے گفت: «تو چرا بہ این دوتا محبت مے ڪنے؟!» در جوابش می‌گفتم: «مرد حسابے! نمے بینے مادر بالا سرشون نیست؟ تو این شہر غریبن، برن ڪجا آوارہ بشن؟!» فریاد مے زد و مے گفت: «مگہ من مادر بالا سرم بود؟!» مرغش یڪ پا داشت، آن یڪ پا هم دنبال تلافے و انتقام از گذشتہ بود! تلاش مے ڪردم ڪمتر ڪارے ڪنم و حرفے بزنم ڪہ باعث عصبانیت رجب شود. خرجے ڪہ نمے داد، به‌سختے غذایے دست‌وپا مے ڪردم و مے دادم بہ این دو برادر بخورند. همان خامہ مختصرے ڪہ مے خریدم را هم حالا باید مے گذاشتم جلوے برادران ناتنے شوهرم. امیر را با نان خالے سیر مے ڪردم و خودم هم گرسنہ مے خوابیدم. نمے خواستم تا زمانے ڪہ در خانہ من هستند، حس غربت و بی‌ڪسے داشتہ باشند. یداللہ مدتے همراہ پسر دایے اش میوه‌فروشے ڪرد و برگشت شہرستان پیش بی‌بے خانم و پدرش. روایت زندگے زهرا همایونی: مادر شہیدان امیر و علے شاہ آبادے ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈ @dehghan_amiri20 ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈