eitaa logo
🕊شہیدمحمدرضادهقان‌امیرے🕊
1.3هزار دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
2.6هزار ویدیو
96 فایل
🕊بنام‌اللہ🕊 🌸شہید محمدرضا دهقان امیرے🌸 🌤طلوع:1374/1/26 🕊شہادت:1394/8/21 💌پیامے‌ازجانب🌼 #نعم_الرفیق 🌼: ✾اگردلتان‌گرفت‌یادعاشوراڪنید ✾ومطمئن‌باشیدڪہ‌تنہابایادخداست‌ڪہ‌دلہاآرام‌مے‌گیرد. خادم ڪانال: @shahid_dehghan_amiri ادمین تبادل: @ashegh_1377
مشاهده در ایتا
دانلود
بقول آقاے محمدی: حــــســــیـــــن چـــے دارہ اســــمـــــت؟؟؟ 💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 🌷 آیت اللہ بہجت(ره): هرشب در عواملے از برزخ مے رویم ڪہ هیچ اختیارش دست ما نیست... با این همہ، این گونہ از مرگ غافل هستیم! ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈ @dehghan_amiri20 ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💎 💎 فصل چہارم : تولد یڪ پروانہ قسمت هشتم عید سال 46 بود و مردم مشغول عید دیدنے. بعد از شام دردهاے زایمانم شروع شد و بہ خودم پیچیدم. چند وقت پیش یڪ بستہ گل گاو زبان براے مریم بردم و گفتم: «هروقت رجب رو فرستادم دنبال این بستہ، وقت زایمانم رسیدہ؛ فورے خودت رو برسون.» آن شب رجب سر ڪار نرفتہ بود. گفتم: «برو بہ مریم خانوم بگو گل گاو زبون زهرا رو بدہ.» گفت: «گل گاو زبون؟! مے خواے چی‌ڪار این موقع شب؟!» حال خراب من را مے دید و افتادہ بود سر لج و یڪے بہ دو ڪردن. گفتم: «نپرس رجب! فقط برو ڪہ دارم مے میرم!» رجب تا پیغامم را رساند، مریم فورے آمادہ شد. زنے ڪہ جرئت نمے ڪرد نزدیڪ شوهرش شود، آن شب به‌خاطر من سر تا پاے آقاے ترابے را ماچ و بوسہ ڪرد تا اجازہ بدهد شب را ڪنار من بماند. رجب و وجیہ اللہ رفتند دنبال قابلہ. هر لحظہ حالم بدتر می‌شد. فہمیدم تا قابلہ خودش را برساند، ڪار تمام است. مریم آب گرم و حولہ تمیز آمادہ ڪرد. از شدت درد بہ دستان مریم چنگ مے انداختم. بندہ خدا صدایش درنمے آمد. یا زهرا (علیہا‌السلام) گفتم و از حال رفتم. علے، سحر دهمین روز از فروردین 46 بہ دنیا آمد. بند ناف دور گردنش پیچیدہ بود؛ صدایش درنمےآمد! چشم ڪہ باز ڪردم، در آغوش مریم بود. بند ناف را از دور گردنش باز ڪرد و با یڪے دو ضربہ گریہ اش را درآورد. ذوق‌زدہ شدہ بود و قربان‌صدقہ علے می‌رفت. بی‌حال گفتم: «ناف... نافش رو ببُر.» - چہ جورے زهرا؟! من فقط بلدم ناف گوسفند رو ببرم! تو دهات یہ وجب مے ذاشتیم و قیچے مے ڪردیم. - هر جور ڪہ بلدے ببر. ناف علے را قیچے ڪرد و درد دوبارہ در جانم پیچید؛ از حال رفتم. روایت زندگے زهرا همایونی: مادر شہیدان امیر و علے شاہ آبادے ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈ @dehghan_amiri20 ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼 🌼 برمے گردم وقتے بیایے ....🌱 بعد از شہادت محمد ، فقط مداحے ها و مناجات هاے محمد را پخش مے ڪرد‌ ✨ بیشتر مداحے هاے محمد دربارہ امام زمان بود . خیلے ناراحت بودم..... تا اینڪہ محمد رو یڪ شب در خواب دیدم خوشحال بود و با نشاط ،لباس فرم سپاہ تنش بود چہره‌اش خیلے نورانے تر شدہ بود یاد مداحے هاے او افتادم پرسیدم محمد این همہ در دنیا از آقا خواندے توانستے او را ببینے ؟🙃 محمد در حالے ڪہ در حالے ڪہ مے خندید گفت:🌱 من حتے آقا امام زمان (عج) را در آغوش گرفتم❤️ ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈ @dehghan_amiri20 ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀 🥀 كم‌كم حساب كار دستش آمدہ بود كہ یك زمین چقدر آب مے خواهد و چہ مدت لازم است تا زمین كاملاً سیراب شود. بہ من مے گفت:« دقت كن آب زیادے توے باغت نرہ، آخرت باید جواب بدے. ». شہید مجید اخلاقے فرزند عبدالمحمد منبع فرهنگنامہ شہداے سمنان، ج1، ص270 🥀 شادے روح شہدا صلوات 🥀 ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈ @dehghan_amiri20 ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📝 📝 🔹 مردے بہ حضور پیامبر اڪرم (ص) رسید و پرسید: اے رسول خدا! من سوگند خوردہ ام ڪہ آستانہ در بہشت را ببوسم، اڪنون چہ ڪنم؟ پیامبر (ص) فرمودند: پاے مادر و پیشانے پدرت را ببوس، یعنے اگر چنین ڪنے، بہ آرزوے خود در مورد بوسیدن آستانہ در بہشت مےرسے. او پرسید: اگر پدر و مادرم مردہ باشند، چہ ڪنم؟ پیامبر (ص) فرمودند: قبر آنہا را ببوس... 📚 الاعلام، ص۲۴ ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈ @dehghan_amiri20 ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 🌸 ماشاللہ حافظہ آقا 😍 ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈ @dehghan_amiri20 ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼 🌼 وَمَا أَنفَقْتُم مِّن شَیْءٍ فَهُوَ یُخْلِفُهُ وَهُوَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ «و هر چیزے را ڪہ در راہ او انفاق ڪنید، عوض آن را می‌دهد و او بہترین روزے دهندگان است». ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈ @dehghan_amiri20 ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌧 🌧 ختم قرآن براے تعجیل در ظہور بہ نیابت از: شہید محمدرضا دهقان‌ امیرے صفحہ : 42 ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈ @dehghan_amiri20 ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 💔 من‌ همـٰان‌‌ خسـتہ بے حوصـلہ غـم‌زده‌ام ؛ آدم‌بدقـلقے ڪہ رگ‌خـوابش‌حـرم‌اسـت(:‌ ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈ @dehghan_amiri20 ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤩 🤩 💥یڪے از جالبترین پرنده‌هایے ڪہ دیدین 💥بہش میگن alca torda ڪہ در لغت، بہ معنے «تیغ تیغ» هست! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈ @dehghan_amiri20 ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 💔 چہ ڪردہ ‌اے ڪہ جہانے بہ تو یقین دارد؟ براے دیدنِ تو، شوقِ اینچنین دارد تو ڪیستے ڪہ بہ یادت پس از هزاران سال جہان، قیامتے از جنس اربعین دارد؟ ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈ @dehghan_amiri20 ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💎 💎 فصل پنجم : خداحافظ مادر قسمت اول امیر چہار سالہ شدہ بود و علے دو سال از او ڪوچڪ‌تر بود. یڪے از شب‌هاے آخر تابستان رجب گفت: «این محلہ دیگہ خیلے خطرناڪ شدہ. شب نمے شہ رفت بیرون، از بس این الوات‌ها تو خیابون پرسہ مے زنن. مے ترسم یہ شب موقع برگشت بلایے سرم بیارن. مے خوام خونہ رو بفروشم. شنیدم سمت شہر زیبا زمین ارزونہ.» خانہ را نُہ هزار تومان فروخت و افتاد دنبال خرید زمین در شہر زیبا. هرچہ گشت زمین مناسبے پیدا نڪرد و دست آخر رفت در محلہ شمشیرے، نزدیڪ فرودگاہ مہرآباد، زمینے بزرگ‌تر از خانہ خودمان پیدا ڪرد. دوازدہ هزار تومان از پس‌انداز خودش گذاشت روے پول خانہ و آن را خرید. دو ماہ از خریدار خانہ خودمان براے تخلیہ ملڪ مہلت گرفت و با ڪمڪ دایے بزرگش شروع بہ ساخت خانہ ڪرد. رجب با ڪارگرها مشغول بود و منم سرگرم پسرها بودم ڪہ اتفاقے ناگہانے دوبارہ زندگے ام را بہ هم ریخت. روایت زندگے زهرا همایونی: مادر شہیدان امیر و علے شاہ آبادے ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈ @dehghan_amiri20 ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈