🌺کلام شهید...
تا میتوانید مراقب و محاسب اعمال و احوال خودتان باشید و خود را در محضر خدا حس کنید که اگر شما او را نمیبینید، او شما را میبیند.
#شهیدسعیدطوقانی
🌹 @Dehghan_amiri20 🌹
🕊شہیدمحمدرضادهقانامیرے🕊
🌺کلام شهید... تا میتوانید مراقب و محاسب اعمال و احوال خودتان باشید و خود را در محضر خدا حس کنید ک
🌺کلام شهید...
تا میتوانید مراقب و محاسب اعمال و احوال خودتان باشید و خود را در محضر خدا حس کنید که اگر شما او را نمیبینید، او شما را میبیند.
#شهیدسعیدطوقانی
🌹 @Dehghan_amiri20 🌹
🕊شہیدمحمدرضادهقانامیرے🕊
🍂🌺🍃
🍂🌺🍃سعید طوقانی، سال ۱۳۴۸ در تهران به دنیا آمد و به لحاظ اینکه پدرش حاج اکبر، از ورزشکاران باستانی به نامِ تهران بود، در خردسالی به این ورزش علاقه مند شد و به همراه پدر و برادران بزرگترش که آنان نیز از جمله ورزشکاران بودند، در زورخانه حضور پیدا می کرد. علاقه زیاد او به شیرینکاری در ورزشِ باستانی باعث شد تا در این زمینه بسیار رشد کند و با ارائه نمایشهای زیبا، همگان را متحیر سازد.
*در سن ۷سالگی، بازوبند پهلوانی کشور را از آن خود کرد
*در اوج افتخارات، به خاطر امام ورزش را ترک کرد
*من رفتم جبهه، دنبالم نگردید
*زورخانه در جبهه
*بچههای گردان میثم علاقه خاصی به سعید داشتند
سرانجام در بیست ودوم اسفندسال ۱۳۶۳گلوله تیربار سنگین دوشکا بدن او را شکافت و سعید این نوگلِ ۱۵ ساله که میدانست چقدر بچههای گردان دوستش دارند در آخرین لحظات برای اینکه هیچ یک از بچهها متوجه شهادتش نشوند و خللی در روحیه کسی وارد نیاید، در حالی که توانی در بدن نداشت خود را از نیروها دور کرد و در خلوت تنهایی سر بر زمین نهاد و به فرماندهاش گفت: «برادر شما را به خدا قسم، به بچهها نگو سعید شهید شد و صورتِ مرا بپوشان تا نیروها به راه خودشان ادامه بدهند که وقت تنگ است.»
#شهیدسعیدطوقانی
#سالروزشهادت
🌺 @Dehghan_amiri20 🌺
🌿💕#این_قصه_یک_نوجوان_است
💦داشتیم از فاو برمی گشتیم سمت خودمان که قایق خراب شد. قایق دوم ایستاد که ما را یدک کند. یک دفعه هواپیماهای عراقی آمدن. همه شروع به داد زدن و یامهدی و یاحسین گفتن کردند. چند نفر هم پریدند توی آب یک نفر ولی می خندید.سرش داد زدم که بچه الان چه وقت خندیدن است. گفت: خوب اگر قرار است شهید بشویم چرا با عز و جز و ناراحتی. شانزده سالش بیش تر نبود.
💦برعکس همیشه صدایی از کلاس نمی آمد. در را باز کردم دیدم هیچ کس نیست. روی تخته نوشته شده بود: بچه های کلاس دوم فرهنگ همگی رفته اند جبهه. کلاس تا اطلاع ثانوی تعطیل است.دیدم جایز نیست بمانم. شاگرد برود و معلم بماند؟!
💦داخل که شدیم دیدیم بسیجی نوجوانی توی ستاد فرماندهی نشسته. گفتم: بچه بلند شو برو بیرون الان این جا جلسه اس.یکی از همراهان آهسته در گوشم گفت: این بچه فرمانده گردان تخریبه.
💦رفتم اسم بنویسم. گفتند سن ات کم است. کمی فکر کردم. آمدم خانه شناسنامه خواهرم را برداشتم. «ه» سعیده را برداشتم شد سعید. این بار ایراد نگرفتند. از آن به بعد دو تا سعید تو خونه داشتیم.
نوجوانی
✨#شهیدسعیدطوقانی🥀🕊
✨#ظرافتهاےفکرےاخلاقےشهدا 🍃
✨#فاصله_ای_که_باشهداهست 🌸
💟|• @Dehghan_amiri20