eitaa logo
🕊شہیدمحمدرضادهقان‌امیرے🕊
1.3هزار دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
2.7هزار ویدیو
96 فایل
🕊بنام‌اللہ🕊 🌸شہید محمدرضا دهقان امیرے🌸 🌤طلوع:1374/1/26 🕊شہادت:1394/8/21 💌پیامے‌ازجانب🌼 #نعم_الرفیق 🌼: ✾اگردلتان‌گرفت‌یادعاشوراڪنید ✾ومطمئن‌باشیدڪہ‌تنہابایادخداست‌ڪہ‌دلہاآرام‌مے‌گیرد. خادم ڪانال: @shahid_dehghan_amiri ادمین تبادل: @ashegh_1377
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊 🕊 ✍️ حڪمت معلم 🔹در مراسم عروسے، پیرمردے در گوشه‌ سالن تنها نشستہ بود ڪہ داماد جلو آمد و‌ گفت: سلام استاد آیا منو می‌شناسید؟ 🔸معلّم بازنشستہ جواب داد: خیر عزیزم، فقط می‌دانم مهمان دعوتے از طرف داماد هستم. 🔹داماد گفت: آخہ مگہ می‌شہ منو فراموش ڪردہ باشید؟! یادتان هست سال‌ها قبل، ساعت گران‌قیمت یڪے از بچه‌ها گم شد و شما فرمودید ڪہ باید جیب همه‌ دانش‌آموزان را بگردید و گفتید همہ باید رو بہ دیوار بایستیم. 🔸من ڪہ ساعت را دزدیدہ بودم از ترس و خجالت خیلے ناراحت بودم ڪہ آبرویم را ببرید، ولے شما ساعت را از جیبم بیرون آوردید و تفتیش جیب بقیه‌ دانش‌آموزان را تا آخر انجام دادید و تا پایان آن سال و سال‌هاے بعد در آن مدرسہ هیچ‌ڪس موضوع دزدے ساعت را بہ من نسبت نداد و خبردار نشد. 🔹استاد گفت: باز هم شما را نشناختم! ولے واقعہ را دقیق یادم هست. چون من موقع تفتیش جیب دانش‌آموزان چشم‌هایم را بستہ بودم. 💢 تربیت و حڪمت معلم، دانش‌آموز را بزرگ می‌ڪند. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈ ☘️ @dehghan_amiri20 ☘️ ┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈
🕊 🕊 ✍ روزگار چہ خوب چہ بد می‌گذرہ 🔹بہ پاهاے خودت موقع راه‌رفتن نگاہ ڪن؛ دائما یڪے جلو هست و یڪے عقب. 🔸نہ جلویے به‌خاطر جلوبودن مغرور می‌شہ، نہ عقبے چون عقب هست شرمندہ و ناراحت. چون می‌دونن شرایطشون مدام عوض می‌شہ. 🔹روزهاے زندگے ما هم دقیقا همین حالتہ. 🔸دنیا دو روزہ؛ روزے با تو و روزے علیہ تو. روزے ڪہ با توست، مغرور نشو و روزے ڪہ علیہ توست، ناامید نشو. 🔹هر دو می‌گذرن. ┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈ ☘️ @dehghan_amiri20 ☘️ ┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈
🕊 🕊 بگردید و خودتان ‌را پیدا ڪنید اگر احتمال بدهید انگشتر عقیقتان در سطل زبالہ گم شدہ باشد چقدر در خاڪ و زبالہ ها مے گردید تا انگشترتان را پیدا ڪنید؟ خودتان را هم همین طور بگردید و پیدا ڪنید. 📚 آیت‌اللہ مجتہدے تہرانے ┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈ ☘️ @dehghan_amiri20 ☘️ ┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈
🕊 🕊 در شبانه‌روز، دہ دقیقہ با خدا خلوت ڪن، از خطاهاے خود استغفار ڪن؛ فضاے دلت روشن می‌شود. اگر این ڪار را ادامہ دهے، بعد چند وقت، این دہ دقیقہ، ڪل روزت را خواهد گرفت! 📚 حاج اسماعیل دولابے رحمت اللہ علیہ ┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈ ☘️ @dehghan_amiri20 ☘️ ┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈
🕊 🕊 آنقدر قوے باش‌ڪہ رها ڪنے و آنقدر عاقل‌ باش‌ ڪہ براے آنچہ لایقش‌ هستے صبر ڪنے... ┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈ ☘️ @dehghan_amiri20 ☘️ ┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈
🕊 🕊 ✍️ پنبه‌دزد، دست بہ ریشش مے ڪشد 🔹تاجرے ڪارش خریدوفروش پنبہ بود و ڪار و بارش سڪہ ڪہ بازرگانان دیگر بہ او حسودے مے ڪردند. 🔸یڪ روز یڪے از بازرگان‌ها نقشہ اے ڪشید و شبانہ بہ انبار پنبہ تاجر دستبرد زد. شب تا صبح پنبه‌ها را از انبار بیرون ڪشید و در زیرزمین خانہ خودش انبار ڪرد. 🔹صبح ڪہ شد تاجر پنبہ خبردار شد ڪہ اے دل غافل تمام پنبہ هایش بہ غارت رفتہ است. 🔸نزد قاضے شہر رفت و گفت: خانہ خراب شدم... 🔹قاضے دستور داد ڪہ مامورانش بہ بازار بروند و پرس‌وجو ڪنند و دزد را پیدا ڪنند. اما نہ دزد را پیدا ڪردند و نہ پنبہ ها را. 🔸قاضے گفت: بہ ڪسے مشڪوڪ نشدید؟ 🔹ماموران گفتند: چرا بعضے ها درست جواب ما را نمے دادند. ما بہ آن‌ها مشڪوڪیم. 🔸قاضے گفت: بروید آن‌ها را بیاورید. 🔹ماموران رفتند و تعدادے از افراد را آوردند. 🔸قاضے تاجر پنبہ را صدا ڪرد و گفت: بہ ڪدام‌یڪ از این‌ها شڪ دارے؟ 🔹تاجر پنبہ گفت: بہ هیچ‌ڪدام. 🔸قاضے فڪرے ڪرد و گفت: ولے من دزد را شناختم. دزد بیچارہ آن‌قدر دست‌پاچہ بودہ و عجلہ داشتہ ڪہ وقت نڪردہ جلو آینہ برود و پنبه‌ها را از سر و ریش خودش پاڪ ڪند. 🔹ناگہان یڪے از همان تاجرهاے محترم دستگیرشدہ دستش را بہ صورتش برد تا پنبہ را پاڪ ڪند. 🔸قاضے گفت: دزد همین است. همین حالا مامورانم را مے فرستم تا خانه‌ات را بازرسے ڪنند. 🔹یڪ ساعت بعد ماموران خبر دادند ڪہ پنبہ ها در زیرزمین تاجر انبار شدہ است و او هم بہ جرم خود اعتراف ڪرد. 💢 آدم خطاڪار خودش را لو مے دهد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈ ☘️ @dehghan_amiri20 ☘️ ┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈
🕊 🕊 ✍️ موشے ڪہ صد من آهن خورد! 🔹آورده‌اند بازرگانے بود اندڪ مایہ ڪہ قصد سفر داشت. صد مَن آهن داشت ڪہ در خانہ دوستے بہ رسم امانت گذاشت و رفت. 🔸اما دوست این امانت را فروخت و پولش را خرج ڪرد. 🔹بازرگان، روزے بہ طلب آهن نزد وے رفت. مرد گفت: آهن تو را در انبار خانہ نہ ادم و مراقبت تمام ڪردہ بودم، اما آنجا موشے زندگے مے ڪرد ڪہ تا من آگاہ شوم همہ را بخورد. 🔸بازرگان گفت: راست مے گویے! موش خیلے آهن دوست دارد و دندان او بر خوردن آن قادر است. 🔹دوستش خوشحال شد و پنداشت ڪہ بازرگان قانع گشتہ و دل از آهن برداشتہ. پس گفت: امروز بہ خانہ من مہمان باش. 🔸بازرگان گفت: فردا باز آیم. 🔹رفت و چون بہ سر ڪوے رسید پسر مرد را با خود برد و پنہان ڪرد. 🔸چون بجستند از پسر اثرے نشد. پس ندا در شہر دادند. 🔹بازرگان گفت: من عقابے دیدم ڪہ ڪودڪے مے برد. 🔸مرد فریاد برداشت: دروغ و محال است، چگونہ مے گویے عقاب ڪودڪے را ببرد؟ 🔹بازرگان خندید و گفت: در شہرے ڪہ موش صد من آهن بتواند بخورد، عقابے ڪودڪے ۲٠ڪیلویے را نتواند گرفت؟ 🔸مرد دانست ڪہ قصہ چیست، گفت: آرے موش نخوردہ است! پسر باز دہ و آهن بستان. 💢هیچ چیز بدتر از آن نیست ڪہ در سخن، ڪریم و بخشندہ باشے و در هنگام عمل سرافڪندہ و خجل. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈ ☘️ @dehghan_amiri20 ☘️ ┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈
🕊 🕊 ✍️ تو یڪ بذر ڪاشتہ شدہ هستے 🔹رنج نباید تو را غمگین ڪند. این همان‌ جایے ست ڪہ اڪثر مردم اشتباہ مے ڪنند. 🔸رنج قرار است تو را بیدار ڪند. چون انسان زمانے بیدار مے شود ڪہ زخمے شود. قرار است تو را آگاہ ڪند بہ اینڪہ چیزے درون تو نیاز بہ تغییر دارد. 🔹رنجت را تحمل نڪن، درڪش ڪن. این فرصتے ست ڪہ طبیعت بہ تو دادہ تا بیدار شوے. 🔸اگر حس مے ڪنے در مڪان تاریڪے مدفون شدے و فقط درد مے ڪشے، بدون ڪہ تو یڪ بذر ڪاشتہ شدہ هستے و اینجا نقطہ دگرگونے، رشد، قوے شدن و سبزشدن توست. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈ ☘️ @dehghan_amiri20 ☘️ ┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈
🕊 🕊 ✍️ سلامتے، خانوادہ و عشق نعمت‌هاے واقعے زندگے هستند 🔹مردے درحالی‌ڪہ بہ قصرها و خانہ هاے زیبا مے نگریست، بہ دوستش گفت: وقتے این همہ اموال را تقسیم مے ڪردند، ما ڪجا بودیم. 🔸دوست او دستش را گرفت و بہ بیمارستان برد و گفت: وقتے این بیمارے ها را تقسیم مے ڪردند، ما ڪجا بودیم! 🔹زمانے ڪہ انسان پیر مے شود تازہ مے فہمد نعمت واقعے همان سلامتے، خانوادہ، عشق، شادے، باهم‌بودن، انرژے جوانے و... است. 🔸نعمت واقعے همین چیزهاے سادہ بودہ ڪہ همیشہ داشتہ ولے هرگز بہ آن‌ها اهمیت ندادہ و دنبال نداشته‌ها بودہ. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈ ☘️ @dehghan_amiri20 ☘️ ┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈
🕊 🕊 ✍️ دوراهے نفع و اخلاق 🔹شخصے ڪفشش را براے تعمیر نزد ڪفاش مے برد. 🔸ڪفاش نگاهے بہ ڪفش ڪردہ مے گوید: این ڪفش سہ ڪوڪ مے خواهد و اجرت هر ڪوڪ ۱۰ تومان مے شود ڪہ درمجموع خرج ڪفش مے شود ۳۰ تومان. 🔹مشترے قبول مے ڪند. پول را مے دهد و مے رود تا ساعتے دیگر برگردد و ڪفش تعمیرشدہ را تحویل بگیرد. 🔸ڪفاش دست‌به‌ڪار مے شود. ڪوڪ اول، ڪوڪ دوم و در نہایت ڪوڪ سوم و تمام. 🔹اما با یڪ نگاہ عمیق درمے یابد اگرچہ ڪار تمام است ولے یڪ ڪوڪ دیگر اگر بزند عمر ڪفش بیشتر می‌شود و ڪفش ڪفش‌تر خواهد شد. 🔸از یڪ‌سو قرار مالے را گذاشتہ و نمے شود طلب اضافہ ڪند و از سوے دیگر دو دل است ڪہ ڪوڪ چہارم را بزند یا نزد. 🔹او میان نفع و اخلاق و میان دل و قاعدہ توافق ماندہ است. یڪ دوراهے سادہ ڪہ هیچ‌ڪدام خلاف عقل نیست. 🔸اگر ڪوڪ چہارم را نزند هیچ خلافے نڪردہ اما اگر بزند بہ انسانیت تعظیم ڪردہ است. 🔹اگر ڪوڪ چہارم را نزند روے خط توافق و قانون جلو رفتہ اما اگر بزند صداے عشق او آسمان اخلاق را پر خواهد ڪرد! 💢 دنیا پر از فرصت ڪوڪ چہ ارم است و من و تو ڪفاش‌هاے دو دل. ◽مہربانے را اگر قسمت ڪنیم ◽من یقین دارم بہ ما هم می‌رسد ◽آدمے گر ایستد بر بام عشق ◽دست‌هایش تا خدا هم مے رسد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈ ☘️ @dehghan_amiri20 ☘️ ┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈
🕊 🕊 ✍️ از سختے زندگے ناراحت نباش 🔹چرا از سختے زندگے ناراحتے؟! 🔸بہ یاد داشتہ باش صداے آب هرگز زیبا نخواهد بود؛ اگر صخرہ و سنگ در مسیر رود نباشد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈ ☘️ @dehghan_amiri20 ☘️ ┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈
🕊 🕊 ✍️ ترس از شڪست مانع موفقیت مے شود 🔸فردے از ڪشاورزے پرسید: آیا گندم ڪاشتہ اے؟! 🔹ڪشاورز جواب داد: نہ، ترسیدم باران نبارد. 🔸مرد پرسید: پس ذرت ڪاشتہ اے؟ 🔹ڪشاورز گفت: نہ، ترسیدم ذرت‌ها را آفت بزند. 🔸مرد پرسید: پس چہ چیزے ڪاشتہ اے؟! 🔹ڪشاورز گفت: هیچ‌چيز، این‌طورے خیالم راحت است! 💢 همیشہ بازنده‌ترین افراد در زندگے ڪسانے هستند ڪہ از ترسشان هرگز بہ هیچ ڪارے دست نمے زنند. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌ ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈ @dehghan_amiri20 ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈
🕊 🕊 ✍️ بر خويشتن بدى نكن 🔹شخصى بہ خردمندے نوشت: بہ من چيزى از علم بياموز! 🔸خردمند در جواب گفت: دامنہ علم گسترده‌تر است ولى اگر مى توانى بدى نكن بر آن كہ دوستش مے دارى. 🔹مرد گفت: اين چہ سخنى است كہ مى فرمایید. آيا تاكنون ديده‌ايد كسى در حق محبوبش بدى كند؟ 🔸خردمند پاسخ داد: آرى! جانت براى تو از همہ چيز محبوب‌تر است. هنگامى كہ گناہ مى كنى بر خويشتن بدى كرده‌اى. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈ @dehghan_amiri20 ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈
🕊 🕊 ✍️ هرڪارے بہ وقت خودش 🔹روزے دو بازرگان بہ حساب معاملہ هايشان مے رسيدند. 🔸در پايان، يكے از آن دو بہ ديگرے گفت: طبق حسابے كہ كرديم من يڪ دينار بہ تو بدهكار هستم. 🔹بازرگان ديگر گفت: اشتباہ مے كنے! تو یڪ‌ونيم دينار بہ من بدهكار هستے. 🔸آن دو بر سر نيم دينار باهم اختلاف پيدا كردند و تا ظہر براے حل آن باهم حرف زدند اما باز هم اختلاف، سر جايش ماند. 🔹هر دو بازرگان از دست هم خشمگين شدند و با سروصدا تا غروب آفتاب باهم درگير بودند. 🔸سرانجام بازرگان اولے خستہ شد و گفت: بسيارخب! تو درست مے گويے! يڪ روز وقت ما به‌خاطر نيم دينار بہ هدر رفت. 🔹سپس يڪ‌ونيم دينار بہ بازرگان دوم داد. بازرگان دوم پول را گرفت و به‌سمت خانہ اش بہ راہ افتاد. 🔸شاگرد بازرگان اولے پشت‌سر بازرگان دوم دويد و خودش را بہ او رساند و گفت: آقا، انعام من چے شد؟ 🔹بازرگان ۱۰ دينار بہ شاگرد همكارش انعام داد. 🔸وقتے شاگرد برگشت بازرگان اولے بہ او گفت: مگر تو ديوانہ اے پسر؟! كسے كہ به‌خاطر نيم دينار، يڪ روز وقت خودش و مرا بہ هدر داد، چگونہ بہ تو انعام مے دهد؟! 🔹شاگرد ۱۰ دينار انعام بازرگان دومے را بہ اربابش نشان داد. آن مرد خيلے تعجب كرد و در پے همكارش دويد. 🔸وقتے بہ او رسيد با حيرت از او پرسيد: آخر تو كہ به‌خاطر نيم دينار اين همہ بحث و سروصدا كردے، چگونہ بہ شاگرد من انعام دادے؟! 🔹بازرگان دومے پاسخ داد: تعجب نكن دوست من، اگر كسے در وقت معاملہ نيم دينار زيان كند در واقع بہ اندازہ نيمے از عمرش زيان كردہ است چون شرط تجارت و بازرگانے حكم مے كند كہ هيچ مبلغے را نبايد ناديدہ گرفت و همہ چيز را بايد بہ حساب آورد. 🔸اما اگر كسے در موقع بخشش و كمڪ بہ ديگران گرفتار بے انصافے و مال‌پرستے شود و از كمڪ‌كردن خوددارے كند، نشان دادہ كہ خسيس است. 🔹پس من نہ مے خواهم به‌اندازہ نيمے از عمرم زيان كنم و نہ حاضرم خسيس باشم. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈ @dehghan_amiri20 ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈
🕊 🕊 ✍️ زبالہ هاے درون 🔹بوے رایحہ خوش از ڪسے ڪہ زبالہ حمل مے ڪند، برنخواهد خواست. 🔸تا زبالہ ها را دور نریزے و خود را نشویے این بو، هم خودت و هم دیگران را آزار مے دهد. 🔹زبالہ هاے درون نیز چنین است، باید آن‌ها را از وجود خود بزدایے. 🔸زبالہ هایے همچون منت، حسادت، حرص، تعصب، خشم، رقابت، مقایسہ، تنفر و... 🔹مراقبہ و آگاهے، شما را بہ پاڪسازے درونے سوق مے دهد. ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈ @dehghan_amiri20 ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈
🕊 🕊 ✍️ داماد دروغ‌گو 🔹پسرے بہ خواستگارے دخترے رفت. 🔸خانوادہ دختر از او پرسيدند: وضع مالے شما چطور است؟ 🔹پسر جواب داد: عالے است. 🔸بہ او گفتند: تحصيلاتتان بہ ڪجا رسيدہ؟ 🔹جواب داد: تحصيلات عاليہ دارم. 🔸پرسيدند: موقعيت خانوادگے تان چطور است؟ 🔹گفت: نظير ندارد. 🔸بہ او گفتند: شغل شما چيست؟ 🔹جواب داد: از ڪارڪردن بے نيازم ولے بہ ڪار تجارت مشغولم. 🔸از پسر پرسيدند: شہرت شما در شہر و محل تولدتان چگونہ است؟ 🔹در جواب گفت: بہ خوش‌خلقے معروفم. 🔸عروس و پدر و مادرش از اين همہ سجاياے اخلاقے بہ حيرت افتادہ بودند و قند توے دلشان آب می‌شد. 🔹مادر عروس در نہايت شادمانے گفت: ایشان با اين همہ صفات و اخلاق پسنديدہ آيا عيبے هم دارد؟ 🔸مادر پسر جواب داد: فقط يڪ عيب ڪوچڪ دارد و آن هم اين است ڪہ خيلے دروغ مے گويد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈ @dehghan_amiri20 ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈
🕊 🕊 ✍ عجایب واقعے نعمت‌هایے ست ڪہ خدا دادہ 🔹معلمے از دانش‌آموزان خواست تا عجایب هفتگانہ جہان را بنویسند. دانش‌آموزان شروع بہ نوشتن ڪردند. 🔸معلم نوشتہ هاے آن‌ها را جمع‌آورے ڪرد. با آنڪہ همہ جواب‌ها یڪے نبود اما بیشتر دانش‌آموزان بہ موارد زیر اشارہ ڪردہ بودند: 🔺اهرام مصر، تاج محل، ڪانال پاناما، دیوار بزرگ چین و... 🔹در میان نوشتہ ها ڪاغذ سفیدے نیز بہ چشم می‌خورد. 🔸معلم پرسید: این ڪاغذ سفید مال چہ ڪسے است؟ 🔹یڪے از دانش‌آموزان دست خود را بالا برد. 🔸معلم پرسید: دخترم چرا چیزے ننوشتے؟ 🔹دخترڪ جواب داد: عجایب موجود در جہان خیلے زیاد هستند و من نمے توانم تصمیم بگیرم ڪہ ڪدام را بنویسم. 🔸معلم گفت: بسیارخب، هرچہ در ذهنت است بہ من بگو، شاید بتوانم ڪمڪت ڪنم. 🔹در این هنگام دخترڪ مڪثے ڪردہ و گفت: بہ نظر من عجایب هفتگانہ جہان عبارتند از لمس‌ڪردن، چشیدن، دیدن، شنیدن، احساس‌ڪردن، خندیدن و عشق‌ورزیدن. 🔸پس از شنیدن سخنان دخترڪ، ڪلاس در سڪوتے محض فرورفت. 🔹اڪنون تازہ همہ بہ حقیقتے مہم آگاہ شدہ بودند؛ آرے، عجایب واقعے همین نعمت‌هایے هستند ڪہ ما آن‌ها را سادہ و معمولے مے انگاریم. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈ @dehghan_amiri20 ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈
🕊 🕊 ✍ تڪیه‌گاہ، فقط خدا 🔹هنگامے ڪہ برادران یوسف مے خواستند او را بہ چاہ بیفڪنند، وے خندید. 🔸برادرانش تعجب ڪردند و گفتند: براے چہ مے خندے؟ 🔹یوسف گفت: فراموش نمے ڪنم روزے را ڪہ بہ شما برادران نیرومندم نظر افڪندم و خوشحال شدم و گفتم ڪسے ڪہ این همہ یار و یاور نیرومند دارد، از حوادث سخت چہ غمے خواهد داشت. 🔸روزے بہ بازوان شما دل بستم، اما اڪنون در چنگال شما گرفتارم و بہ شما پناہ مے برم. 🔹خدا شما را بر من مسلط ساخت تا بیاموزم ڪہ بہ غیر او حتے بر برادرانم تڪیہ نڪنم. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈ @dehghan_amiri20 ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈
🕊 🕊 ✍ در دنیا دنبال چیزے باش ڪہ در آخرت به‌دردت بخورد 🔸مرد زاهدے ڪنار چشمہ اے نشست تا آبے بنوشد وخستگے در ڪند. درون چشمہ سنگ زیبایے دید. آن را برداشت و در خورجینش گذاشت و بہ راهش ادامہ داد. 🔹در راہ بہ مسافرے برخورد ڪہ از شدت گرسنگے بہ حالت ضعف افتادہ بود. 🔸ڪنار او نشست و از داخل خورجینش نان بیرون آورد و بہ او داد. 🔹مرد گرسنہ هنگام خوردن نان چشمش بہ سنگ گرانبہاے درون خورجین افتاد. 🔸نگاهے بہ زاهد ڪرد و گفت: آیا آن سنگ را بہ من مے دهے؟ 🔹زاهد بےدرنگ سنگ را درآورد و بہ او داد. 🔸مسافر از خوشحالے در پوست خود نمے گنجید. او مے دانست این سنگ آن‌قدر قیمتے است ڪہ با فروش آن مے تواند تا آخر عمر در رفاہ زندگے ڪند. بنابراین سنگ را برداشت و با عجلہ بہ طرف شہر حرڪت ڪرد. 🔹چند روز بعد همان مسافر نزد زاهد آمد و گفت: من خیلے فڪر ڪردم، تو با اینڪہ مے دانستے این سنگ چقدر ارزش دارد، خیلے راحت آن را بہ من هدیہ ڪردے. 🔸بعد دست در جیبش برد و سنگ را درآورد و گفت: من این سنگ را بہ تو برمےگردانم، در عوض چیز گرانبہاترے از تو مے خواهم. 🔹بہ من یاد بدہ چگونہ مے توانم مثل تو باشم و به‌راحتے از دنیا و متعلقاتش بگذرم. ┈•••••✾•••❀♥❀•••✾•••••┈ @dehghan_amiri20 ┈•••••✾•••❀♥❀•••✾•••••┈
🕊 🕊 🔹پادشاهی بود که وزیری باهوش و بادرایت داشت و هر از گاهی که قصد نصب یا تغییر والی ولایتی داشت، او را با لباسی مبدل به آن ولایت می‌فرستاد تا امین‌ترین و دلسوزترین فرد را که در آن ولایت یافت، والی آن ولایت کند. 🔸وزیر همیشه هم در انتخاب خود موفق بود. 🔹روزی پادشاه با او به ولایتی رفت و از او خواست در انتخاب والی آن شهر همراه او باشد. 🔸هر دو با لباسی مبدل به تاکستانی رفتند و مشتری انگور تاکستان شدند. صاحب تاکستان قیمت بالایی گفت. 🔹پادشاه برگشت و به وزیرش گفت: به تاکستان دیگری برویم. 🔸صاحب تاکستان دوم پرسید: به گمانم شما غریبه‌اید و برای تجارت آمده‌اید و قصد دارید انگور برای فروش به شهر خود ببرید؟! 🔹گفتند: آری! 🔸گفت: پس من به شما انگور ارزان‌تر دهم. 🔹وزیر و پادشاه برگشتند و شاه گفت: صاحب تاکستان دوم را به ولایت‌داری انتخاب کردم، چراکه وقتی دید ما انگور به شهر دیگری می‌بریم، هزینه حمل را از روی انصاف تخفیف داد. 🔸وزیر ابتدا سکوت کرد و سپس گفت: اگر من بودم صاحب تاکستان اول را بر ولایت‌داری انتخاب می‌کردم. 🔹اما پادشاه پیکی فرستاد تا صاحب تاکستان دوم را به ولایت منصوب کنند. 🔸مدتی گذشت و خبر رسید والی مالیاتی که می‌گیرد کمتر از میزان وجه، به دربار می‌فرستد‌. 🔹پادشاه که بر صحت خبر آگاه گشت، او را عزل و روانه زندان کرد و صاحب تاکستان نخست را به پیشنهاد وزیر به منصب ولایت گمارد. 🔸شاه از وزیر پرسید: چگونه من خطا کردم و تو نکردی؟ 🔹وزیر گفت: صاحب تاکستان نخست قیمت را بالا گفت تا ما محصول آنان را به ولایت دیگر نبریم و در شهرشان انگور به‌علت کمبود گران نشود. 🔸ولی کسی که تو انتخاب کردی ظاهر عملش نیک و به سود تو بود ولی او انگور ارزان می‌داد تا محصول از شهر او برود، پس قیمت انگور در شهرش بالا برود تا او سود بیشتری کند. 🔸تا از نیت نیک کسی که در درونش پنهان است، کاملا مطمئن نشده‌ای، به ظاهر نیک اعمال کسی یقین مکن. 🔹پس دیدی صاحب تاکستان نخست آرزوی ارزانی رزق در شهر خود داشت. برعکس صاحب تاکستان دوم که گران‌ترشدن کالا و سود بیشتری در سر می‌پروراند و طماعی بیش نبود، نتیجه طمع او را در اخذ مالیات و فرستادن آن به دربار، خود شاهد شدی. ┈•••••✾•••❀♥❀•••✾•••••┈ @dehghan_amiri20 ┈•••••✾•••❀♥❀•••✾•••••┈
🕊 🕊 🔹مردم عجیبی هستیم؛ هندوانه را به شرط چاقو می‌خریم که مبادا کال باشد و کلاه سرمان برود، اما در افکار و عقایدی که خانواده و جامعه از بدو تولد به ما تحمیل کرده‌اند، ذره‌ای تأمل و تحقیق نمی‌کنیم و همچون هندوانه‌ای دربسته با ایمان به شیرین و سرخ‌بودنش می‌پذیریم. 🔸این در حالی است که هندوانه کال و نارس آسیبی به ما نمی‌زند و در بدترین حالت چندهزار تومان زیان مالی می‌بینیم. 🔹ولی افکار و عقایدی که از خانواده و محیط جغرافیایی که در آن زاده شده‌ایم و رشد کرده‌ایم به ارث برده‌ایم، در صورت اشتباه‌بودن، زندگی و عمرمان را تباه خواهند کرد. ┈•••••✾•••❀♥❀•••✾•••••┈ @dehghan_amiri20 ┈•••••✾•••❀♥❀•••✾•••••┈
🕊 🕊 ✍ خودت باش 🔹داشتم به میهمانم می‌گفتم اگر راحت‌تر است رویه نایلونی روی مبل‌های سفید را بردارم؛ البته اراده کرده بودم قبل از رسیدنشان بردارم. 🔸او تعارف کرد و گفت: راحت است. 🔹من اما گرمم شد و برداشتم. بعد یک دفعه حس کردم چقدر راحت‌تر است! 🔸سه سالی می‌شد آن‌ها را خریدم اما هیچ لک و ضربه‌ای تاکنون بر آن‌ها نیفتاده. اگرچه بیشتر اوقات به‌دلیل ماندن همین روپوش نایلونی بر رویشان از لذت راحتی‌شان محروم مانده‌ام. 🔹بعد یاد همه روکش‌های زندگی خودم و اطرافیانم افتادم؛ روکش روی موبایل‌ها، شیشه‌ها، صندلی‌های ماشین، کنترل‌های تلویزیون، لباس‌های کمد و... 🔸همه این روکش‌ها دال بر دو نکته است؛ یا بر نالایقی خود باور داریم، یا اینکه قرار است چنین چیزهای بی‌ارزشی را به ارث بگذاریم. 🔹در روابطمان نیز هر روز انواع روکش‌ها را بر رفتارمان می‌گذاریم؛ روکش می‌گذاریم تا فلانی نفهمد عصبانی هستیم، تا فلانی نفهمد چقدر خوشحالیم، تا فلانی نفهمد چقدر شکست خورده‌ایم. 🔸نقاب‌ها و روکش‌ها را استفاده می‌کنیم برای اینکه اعتقاد داریم این‌گونه شخصیت اجتماعی ما برای یک روز مبادا بهتر است. 🔺کدام روز مبادا؟! زندگی همین امروز است. ┈•••••✾•••❀♥❀•••✾•••••┈ @dehghan_amiri20 ┈•••••✾•••❀♥❀•••✾•••••┈
🕊 🕊 ✍ سحر خیز باش تا کامروا گردی 🔹بزرگمهر، وزیر دانای یکی از پادشاهان، هرروز صبح زود خدمت پادشاه می‌رفت و پس از ادای احترام رو در روی پادشاه می‌گفت: سحر خیز باش تا کامروا گردی. 🔸شبی پادشاه به سرداران نظامی‌اش دستور داد تا نیمه‌شب بیدار شوند و سر راه بزرگمهر منتظر بمانند. چون پیش از صبح خواست به درگاه پادشاه بیاید لباس‌هایش را از تنش در بیاورند و از هر طرف به او حمله کنند تا راه فراری برای او باقی نماند. 🔹صبح روز فردا وقایع طبق خواسته پادشاه اتفاق افتاد. بزرگمهر راه فراری پیدا نکرد. 🔸چون صلاح ندید برهنه به درگاه پادشاه برود، به خانه بازگشت و دوباره لباس پوشید. آن روز دیرتر به خدمت پادشاه رسید. 🔹پادشاه خندید و گفت: مگر هر روز نمی‌گفتی سحرخیز باش تا کامروا باشی؟ 🔸بزرگمهر گفت: دزدان امروز کامروا شدند، زیرا آن‌ها زودتر از من بیدار شده بودند. اگر من زودتر از آن‌ها بیدار می‌شدم و به درگاه پادشاه می‌آمدم، من کامرواتر بودم. ┈•••••✾•••❀♥❀•••✾•••••┈ @dehghan_amiri20 ┈•••••✾•••❀♥❀•••✾•••••┈
🕊 🕊 🔹معلمی به یک پسر هفت‌ساله ریاضی درس می‌داد. 🔸یک روز که پسر پیش معلم آمده بود، معلم می‌خواست شمارش و جمع را به پسرک آموزش دهد. 🔹از پسر پرسید: اگر من یک سیب، با یک سیب دیگه و یک سیب دیگه به تو بدهم، چند تا سیب داری؟ 🔸پسرک کمی فکر کرد و با اطمینان گفت: ۴ تا! 🔹معلم که نگران شده بود انتظار یک جواب درست را داشت؛ سه. با ناامیدی با خود فکر کرد: شاید بچه درست گوش نکرده باشه. 🔸او به پسر گفت: پسرم، با دقت گوش کن. اگر من یک سیب با یک سیب دیگه و دوباره یک سیب دیگه به تو بدم، تو چند تا سیب داری؟ 🔹پسر ناامیدی را در چشمان معلم می‌دید. او این بار با انگشتانش حساب کرد. سعی داشت جواب مورد نظر معلم را پیدا کند تا بلکه خوشحالی را در صورت او ببیند اما جواب باز هم چهار بود. 🔸این بار با شک و تردید جواب داد: چهار. 🔹یأس بر صورت معلم باقی ماند. او به‌خاطر آورد که پسرک توت‌فرنگی خیلی دوست دارد. با خودش فکر کرد شاید او سیب دوست ندارد و این باعث می‌شود نتواند در شمارش تمرکز کند. 🔸معلم با این فکر، مشتاق و هیجان‌زده از پسر پرسید: اگر من یک توت‌فرنگی و یک توت‌فرنگی دیگه و یک توت‌فرنگی دیگه به تو بدم، چند تا توت‌فرنگی داری؟ 🔹پسر که خوشحالی را بر صورت معلم می‌دید و دوست داشت این خوشحالی ادامه یابد، دوباره با انگشتانش حساب کرد و با لبخندی از روی شک و تردید گفت: سه؟ 🔸معلم لبخند پیروزمندانه‌ای بر چهره داشت. او موفق شده بود. اما برای اطمینان، دوباره پرسید: حالا اگه من یک سیب و یک سیب دیگه و یک سیب دیگه به تو بدم، چند تا سیب داری؟ 🔹پسر بدون مکث جواب داد: چهار! 🔸معلم مات‌ومبهوت مانده بود. با عصبانیت پرسید: چرا چهار سیب؟ 🔹پسر با صدایی ضعیف و مردد گفت: آخه من یک سیب هم تو کیفم دارم. 💢 وقتی کسی جوابی به شما می‌دهد که متفاوت از آنچه می‌باشد که شما انتظار دارید، سریع نتیجه‌گیری نکنید که او اشتباه می‌کند. شاید ابعاد و زوایایی از موضوع وجود دارد که شما درباره آن‌ها هنوز فکر نکرده‌اید یا شناخت ندارید. ┈•••••✾•••❀♥❀•••✾•••••┈ @dehghan_amiri20 ┈•••••✾•••❀♥❀•••✾•••••┈
🕊 🕊 ✍ تو فقط زندگی کن 🔹اگه ازم بپرسین بزرگ‌ترین تجربه زندگی‌ات چیه؟ می‌گم یاد گرفتم تو کار خدا دخالت نکنم! ▪️شدنی می‌شه؛ ▫️نشدنی نمی‌شه؛ ▪️موندنی می‌مونه؛ ▫️رفتنی می‌ره؛ ▪️اونی که حرف ناحق زده پس می‌ده؛ ▫️اونی که دل شکونده پس می‌ده؛ ▪️اونی که تهمت زده پس می‌ده؛ ▫️اونی که خواسته خراب کنه خراب می‌شه. 🔸تو فقط زندگی کن! نفرین نکن، آه و ناله نکن، فقط بگذر و زندگی کن. 🔹اونی که اون بالا نشسته خودش همه چیو درست می‌کنه. 🔸یه باد هم می‌فرسته آمار همه کسایی که دلتو شکستن به گوشِت می‌رسونه. ┈•••••✾•••❀♥❀•••✾•••••┈ @dehghan_amiri20 ┈•••••✾•••❀♥❀•••✾•••••┈