eitaa logo
🕊شہیدمحمدرضادهقان‌امیرے🕊
1.3هزار دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
2.7هزار ویدیو
96 فایل
🕊بنام‌اللہ🕊 🌸شہید محمدرضا دهقان امیرے🌸 🌤طلوع:1374/1/26 🕊شہادت:1394/8/21 💌پیامے‌ازجانب🌼 #نعم_الرفیق 🌼: ✾اگردلتان‌گرفت‌یادعاشوراڪنید ✾ومطمئن‌باشیدڪہ‌تنہابایادخداست‌ڪہ‌دلہاآرام‌مے‌گیرد. خادم ڪانال: @shahid_dehghan_amiri ادمین تبادل: @ashegh_1377
مشاهده در ایتا
دانلود
  ✨💦🌸 💦✨ 🌸 🌹🍃نوید شهادت   یک روز بعد از عقدمان رفته بودیم گلستان شهدا که آن‌جا به من گفت: «حرف مهمی با شما دارم که در مراسم خواستگاری عنوان نکردم، چون می‌ترسیدم اگر بگویم حتما جوابتان منفی می‌شود.» گفتم: «چه حرفی؟» گفت: «شما در جوانی مرا از دست می‌دهید و من شهید می‌شوم.» نگاهی به عبدالمهدی کردم و گفتم: «با چه سندی این حرف را می‌زنید؟ مگر کسی از آینده خودش خبر دارد؟» عبدالمهدی گفت: «من قبل از ازدواج، زمانی که درس طلبگی می‌خواندم، خواب عجیبی دیدم. رفتم خدمت آیت‌الله ناصری و خواب را برای ایشان تعریف کردم. ایشان از من خواستند که در محضر آیت‌الله بهجت حاضر شوم و خواب را برای وی تعریف کنم. وقتی به حضور آیت‌الله بهجت رسیدم، نوید شهادتم را از ایشان گرفتم.»  🕊🥀 🍀🌺 💫 🍃 💟🍃|• @Dehghan_amiri20
💠✨پنج پسر داشتم، اما عبدالله چیز دیگری بود، یک روز آمد دو زانو نشست روبه رویم، زل زد تو چشم هایم، نگاهش دلم را لرزاند گفت: مامان من تو نمیخوای خمس پسرهات رو بدی؟ گفتم: مادر نرو سوریه عبدالله گفت: خودت یادم دادی مامان همان وقت ها که چادرت رو می کشدی سرت و دست ما پنج تا رو می‌گرفتی و می‌کشوندی تو هیئت و مسجد، در روضه ضجه می‌زدی و می‌گفتی: کاش کربلا بودیم یاری‌ات می‌کردیم، یادته؟ بلند بلند داد می‌زدی که خانم زینب من و بچه هام فدات بشیم، بفرما الان وقت عمل شده گفتم: پسرم من هیچ؛ با این دخترهای بابایی چه کنم؟! گفت: مادر با این حرفها دلم رو نلرزون، مگه هیچ کدام از اونایی که زمان جنگ رفتن زن و بچه نداشتن، آنقدر گفت و گفت تا راضی‌ام کرد. 🕊🥀 🍀🌹 💫 🍃 💟🍃|• @Dehghan_amiri20
☸با این ستاره‌ها می‌شود راه را پیدا کرد. ‌«عزیزان من! می‌خواهم بگویم اینها الگویند. جوان در همه‌ جای دنیا به الگو نیاز دارد؛ این‌ها الگوی جوان‌هایند؛ این الگوها را زنده کنید، این‌ها‌ را‌ جلوی‌ چشم‌ نگه‌ دارید. البتّه کتاب‌هایی نوشته می‌شود، شرح‌حال‌هایی نوشته می‌شود؛ کافی نیست، اینها را با شیوه‌های گوناگونی که در دنیا معمول است، به عنوان الگو جلوی چشم نگه‌دارید؛ بهترین الگوها اینها هستند. شما بهترین الگوها را در بسیج میتوانید پیدا کنید. اینها را بازآفرینی کنید؛» 💫 🍃 💟🍃|• @Dehghan_amiri20
🕊شہیدمحمدرضادهقان‌امیرے🕊
☸با این ستاره‌ها می‌شود راه را پیدا کرد. ‌«عزیزان من! می‌خواهم بگویم اینها الگویند. جوان در همه‌ جا
✨❄️اکثرا شب ها این موادغذایی را میبردیم و خیلی دقت میکرد تا کسی تو کوچه نباشد وآبروی آن خانواده نرود چون طرف مقابل خانم بود آقا سجاد وسایل را  بمن میداد تا تحویل بدهم یک شب که برای تحویل هدایا رفتیم فاطمه رقیه توی بغلم خواب بود از طرفی گونی برنج هم سنگین بود بنابر این نتوانستم پیاده شوم به آقا سجاد گفتم شما برو... کمی مکث کرد بعد پیاده شد درب  صندق عقب ماشین را باز کرد گونی برنج را زمین گذاشت عینکش را برداشت و داخل جیبش گذاشت بعد زنگ خانه را زد. از برداشتن عینکش تعجب کردم و به فکر رفتم. از این کارش دو منظور به ذهنم رسید: 1.میخواست نامحرم را نبیند 2.میخواست خانم نیازمند وقتی بعدها او را در خیابان دید نشناسد و خجالت نکشد... دلیل دوم بذهنم قویتر بود چون چشمان آقا سجاد آستیکمات بود و دید نزدیکش مشکلی نداشت. هیچ وقت از او نپرسیدم چرا اینکار را کرد چون منظورش را فهمیده بود و او را بهتر از هر کسی میشناختم مطمئن بودم که میخواست آن خانم نیازمند او را نشناسد و خجالت نکشد... خیلی حواسش به همه چیز بود 🕊🥀 🍀🌸 💫 🍃 💟🍃|• @Dehghan_amiri20
🕊شہیدمحمدرضادهقان‌امیرے🕊
✨❄️محمود به قدری قانع و نجیب بود که در مدرسه سختی‌های زیادی به خود می‌داد. مثلاً بدترین حجره را انتخاب می‌کرد و می‌گفت حجره‌های خوب بهتر است برای شهرستانی‌ها باشد. همچنین شب‌ها لباس‌های بقیه طلبه‌ها را پنهانی می‌شست و وقتی بقیه دلیل این کار را از او جویا می‌شدند می‌گفت من برای دل خودم این کارها را انجام می‌دهم. پسرم خیلی مقید به نماز شب بود همه را به آن سفارش می‌کرد. او همچنین بسیار اهل ورزش بود. کوهنوردی می‌کرد. بعد از اتمام درس مقدماتی تصمیم گرفت برای درس خارج به قم برود تا از فضای مذهبی آنجا استفاده کند و به هدفش که همان اجتهاد بود برسد. به مستضعفین خیلی کمک می‌کرد؛ مثلاً کرایه خانه آنها را می‌داد. همچنین یکی از کارهای او، کاشت درخت زیتون در جاده تهران قم است! این پدر شهید از کارهای جالب و خیرخواهانه او یاد کرد و گفت: او به مستضعفین خیلی کمک می‌کرد، مثلاً کرایه خانه آنها را می‌داد، یا برای آنها وسیله خانه می‌خرید. یکی از کارهای خیر او کاشت درخت زیتون در جاده تهران قم بود که حالا قرار است در همان نزدیکی یک مجتمع فرهنگی به نام خودش ساخته شود. در دفتر خاطرات خود نوشته بود که من در روز اربعین شهید می‌شوم و همچنین در وصیتنامه وی آمده است: «نگران نباشید! شهید به آرزوی قلبی‌اش رسیده و شما هم خوشحال باشید که من به آرزویم رسیدم». 🕊🥀 🍀🌸 💫 🍃 💟🍃|• @Dehghan_amiri20
💦✨وقتی میگفت: دعا کن شهید بشوم، من همیشه یک جمله داشتم و هر موقع این صحبت‌ را می‌کرد به او می‌گفتم نیتت را خالص کن و او همیشه در جواب به من می‌گفت: باشه، نیتم را خالص می‌کنم، ولی این دفعه یک مدل دیگر جوابم را داد و گفت: مامان به خدا نیتم خالص شده، حتی یک ناخالصی هم در آن وجود ندارد؛ وقتی این جمله را گفت بدون هیچ مقدمه‌ای به او گفتم که پس شهید می‌شوی، بعد گفت: جان من؟ گفتم: آره محمدرضا حتما شهید می‌شوی تا این را گفتم یک صدای قهقهه خنده از آن طرف بلند شد و بلند بلند داد می‌زد و می‌گفت مامان راضی‌ام ازت، بهش گفتم: حالا خودت را اینقدر لوس نکن، بعد محمدرضا گفت: مامان یک چیز بگم دعایم می‌کنی دعا کن که پیکرم بدون سر برگردد: وقتی این را گفت من داد زدم سرش و گفتم اصلا محمدرضا اینجوری برایت دعا نمی‌کنم شهید شوی: گفت: نه پس همان دعا کن که شهید شوم: بعد بلافاصله با دخترم صحبت کرد: بعد از این تلفن آنقدر منقلب شدم که حتی با محمدرضا خداحافظی نکردم و این حرف محمدرضا من را خیلی به هم ریخت. 🕊🌺 🍀🌸 🕯💔 💫 🍃 💟🍃|• @Dehghan_amiri20
❄️✨یک روز جمعمان ،جمع بود وهر کس سخنی می گفت وتعریفها به سمت ایران وخانواده والدین کشیده شد هرکس مطلبی ونکته ای گفت،تا رسید به محمد حسین، محمد حسین مکثی کرد وبه صورت سئوال وجواب از جمع ما که همگی چشم به دهان او‌دوخته بودیم پرسید،؟بچه ها شما کدامتان تا بحال دست وپای پدر ومادرتان را بوسیده اید؟ جمع ما عده ای جوابشان سکوت و عده ای مثبت بود. با افتخار فرمودند من دست وپای والدینم را بوسیده ام،ونگاهی با آه وحسرتی که از عمق وجودش در می آمد،رو کرد به جمع وگفت :«بچه ها تا وقتی پدر ومادرتان زنده و در قید حیات هستند قدرشان را بدانید، من پدرم را از دست دادم ای کاش زنده بود پاهایش را بوسه باران می کردم.» محمد گرچه محبت اهل بیت را به همه چیز ارجعیت می داد ولی به هر مسئله ای در جای  خودش عمل می کرد. یک روز توی مسیر ی از منطقه داشتیم بر می گشتیم که تعدادی دختر وپسر سوری آواره، از تهاجم حرامیان به کشورشان،داشتند برای ما دست تکان می دادندودنبال خودروی ما دویدند،محمد حسین به راننده گفت: بایست وقتی خودر ایستاد هر آنچه خوردنی وتنقلات داشتیم داد به آنها وحرکت کردیم وموقع حرکت گفت بچه نگاه کنید این دختروپسرهای چقدر زیبا و قشنگ ومثل عروسک هستند، آهی کشید ازش پرسیدم چی شده؟گفت:«یادعلیرضا افتادم ،دلم برایش تنگ شده و ادامه داد،دیشب زنگ زدم ایران واحوال علیرضا را بپرسم ومادر علیرضا گفت علیرضا عکست راگذاشته کنارش وخوابیده. 🕊🥀 🍀🌸 💫 💦 🍂 💟🍃|• @Dehghan_amiri20
🦋🌸شب شهادت ،خواهرش او را در خواب دید که می گفت: نردبانی را دیدم که از آسمان در حال پایین آمدن است ،تا جایی متوقف شدم که فقط لباس سفید و نور بزرگی را می دیدم و فریادهای دعایی را برای محمد و خانواده اش شنیدم. گفتم: چه خبر است؟ آنها به من گفتند: اینها شهدا هستند..! خوشحال شدم.. به دنبال برادرم صفا رفتم و او به راست برگشت و به دنبال او رفتم تا او را ببینم! سپس او به من گفت: من در اوج هستم ٰ... و وقتی سرم را بلند کردم ، او را نزدیک بانوی دوعالم فاطمة الزهرا "سلام الله علیها" دیدم. 🕊🌷 ✨🌺 🍀🥀 💫 🍃 💟🍃|• @Dehghan_amiri20
💠✨خواب نورانی حدود دو تا سه نصفه شب خواب عجیبی دیدم، خانه‌مان نورانی شده بود و من دنبال منبع نور بودم، دیدم پنجره آشپزخانه تبدیل به در شده و شهدا یکی یکی وارد خانه‌ام شدند، همه جا را پر کردند و با لباس نظامی و سربند دست در گردن یکدیگر به هم لبخند می‌زنند، مات نگاهشان کردم و متوجه شدم منبع نور از دوقاب عکس برادران شهیدم هست آن شب برادر شهیدم محمدعلی به خوابم آمد و در حالتی روحانی سه بار به من گفت: نگران نباش محمدرضا پیش ماست، آن شب تا صبح اشک ریختم و دعا خواندم، بعدها گفتند: همان ساعت سه هواپیمای حامل پیکر محمدرضا و بقیه شهدا رو زمین نشست. 🕊🌷 🍀🌸 💫 🍃 💟🍃|• @Dehghan_amiri20
✨❄️رزمنده دیـروز ،مدافع امـروز نیمی فدای وطن و نیمی هم فدای حرم شد... همسر شهید محمدرضا ابراهیمی: آقامحمدرضا ۳۰ سال در سپاه خدمت كرد و بعد از بازنشستگی در جهاد مشغول به كار شد. اما بعد از جنگ هم آرام و قرار نداشت. عاشق شهادت بود و دلتنگ رفقای شهيدش می شد. هميشه می گفت چرا من شهيد نشدم..! خوشا به حال رفقايم كه شهيد شدند. می گفت‌ ای كاش باب شهادت باز شود و من هم به آرزويم برسم. من به ايشان می گفتم شما هر روز يك بار شهيد می شويد... چون محمدرضا خيلی درد می كشيد. اما ايشان راضی نمی شد و می گفت آنها كه شهيد شدند معامله را بردند. همه اين‌ها گذشت تا اينكه بحث سوريه و دفاع از حريم اهل بيت پيش آمد. از همان آغاز جنگ زمزمه رفتن و دفاع از حرم را مطرح كرد اما به خاطر جانبازی از اعزامش جلوگيری می كردند تا اينكه اواخر شهريورماه ۹۴ بعد از كلی پيگيری و اصرار عازم دفاع از حرم شد. نيمی از جسمش فدای وطن و نيم ديگر فدای حرم شد.. 🕊 🌷 معاون تیپ ۲۸صفر اصفهان در دوران دفاع مقدس تیپ زرهی حلب سوریه 🍀🌸 💫 🍃 💟🍃|• @Dehghan_amiri20
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❄️✨قسمتی از فایل صوتی شهید صمدی به دخترش: "سلام زینب جان، من الان تتمور هستم، ۱۶۰ کیلومتر آمدم عقب تا عکس هام را برایت بفرستم، امروز صبح سردار سلیمانی آمده بود با وی عکس گرفتم، ۲۳ کیلومتر مانده تا به بوکمال برسیم، ادامه ماموریت را انجام می‌دهیم، ان شاءالله پیروز می‌شویم و نسل داعش را ریشه کن می‌کنیم. جنگ رو با پیروزی به اتمام می‌رسونیم و برمی گردم پیش تو و هر جا که بگی مشهد، پارک با هم می‌ریم و الان هم به عشق تو اومدم عقب تا با تو صحبت کنم، خداحافظ دخترم، دوستت دارم ". شهادت آخرین معراج عشق است اما برای زینب از شام بلا با پرچم ظفر شهید آوردند... 🕊🥀 رزمنده و جانباز شیمیایی دفاع مقدس از بازنشستگان تیپ ۳۶ انصارالمهدی (عج) استان زنجان 🍀🌸 💫 🍃 💟🍃|• @Dehghan_amiri20
💦✨یک بار از من پرسید که آیا پذیرفتن دین اسلام برای ما اجبار است؟ یا می‌گفت شیعه بودن اجباری است؟ می‌گفتم نه اجبار نیست و خودمان دین‌مان را دوست داریم، به خاطر اینکه اسلام دین کامل‌تری است خودمان اسلام را انتخاب کردیم و مذهب هم همین‌طور است. بعد از این صحبت‌ها کتاب انجیل و تورات را گرفت و مطالعه کرد. کتاب‌ها را با دقت کامل می‌خواند.  به من گفت به این نتیجه رسیدم که اسلام کامل ترین دین است میخواهم که مسلمان واقعی باشم وطبق تحقیقاتی که من داشتم مذهب شیعه برترین وبهترین مذهب است. 🕊🥀 🍀🌸 💫 🍃 💟🍃|• @Dehghan_amiri20