بهناماو
رأی اولیها امروز و دیروز
اول صبحی مادرم لنگ لنگان چادر سر کرد و به هر سختی بود خودش را به سر کوچه رساند. هنوز مسجد شلوغ نشدهبود، مردم خیالشان راحت بود که زمان انتخابات، چند باری تمدید میشود. وقتی سرباز جلوی در مسجد حال و روز مادرم را دید یک صندلی جفت و جور کرد که بفرمایید اینجا بنشینید. چرا خودتان آمدید؟ میگفتید صندوق سیار برایتان میفرستادیم.
مادرم تازه عمل کردهبود و قدرت چندانی در پاهایش نداشت و حسب حرف همیشگی که ما مدیون شهدا هستیم، آنها جان دادند، ما نباید یک رای را دریغ کنیم، خودش را به هر سختی به صندوق رأی رساندهبود. حال مادرم درسی بود برای من که هنوز به سن رأی دادن نرسیدهبودم. شب شناسنامهام را برداشتم و رفتم مسجد. بعد از نماز، صف خیلی طولانی تشکیل شد برای رأی دادن. من هم رفتم داخل صف، کلی "وجعلنا" خواندم و کلی مرام به خرج دادم برای زنهایی که بعد از من توی صف بودند که بفرمایید شما عجله دارید و این حرفها. میدانستم جای من در این صف نیست. چندباری چک کردهبودم که سن من شامل رأی گیری امسال نمیشود. با این وجود دلم خوش شدهبود به این شلوغی و خطای انسانی و فردایی که جلوی دوستانم پز بدهم.
"وجعلنا" هنوز بر لب بود تا مأمور، شناسنامه من را گرفت، اسم و مشخصات را نوشت توی برگه رأی گیری و برگه را داد به همکارش. از آسمان به زمین آمدم. گفتم که کار تمام شده و نفهمید که به سن قانونی نرسیدهام؛ در همین وقت بود که آقای پشت صندوق، عکس شناسنامه را بالا زد و تاریخ تولد را دید. تا قبلش تاریخ تولد، پشت عکس خودش را قایم کردهبود. گفت: دخترم شما نمیتونی رأی بدی. از آسمان پرت شدم روی زمین مسجد مهدیه.
-آقا! آقا تو که مشخصات رو نوشتی...
-نه! دخترم نمیشه.
من که برای ضروریاتم در خانه حتی خواهش نمیکردم، ولی آن لحظه داشتم از خودم بیشتر مایه میگذاشتم و کار داشت به التماس میکشید.
-آقا دیگه برگه حروم شده بذارید رأی بدم؟
تمام اصرارها پتک شد و بر سرم آوار شد.
با گریه به خانه برگشتم.
اولین بار که رأی دادم از سنم مطمئن بودم ولی از انتخابم نه. نمیدانستم که چه کسی استحقاق این رأی را دارد. یک برگه من انگار مسئولیتی عظیم بود که حالا بر گردنم افتاده، پس باید احساس مسئولیت میکردم.
▫️▫️▫️▫️▫️
حال دوران نوجوانی ما پر بود از این فضا.
حال و روز امروز بچههای ما چگونه است؟
آنها اینقدر ذوق و شوق مشارکت دارند؟ فاصله نسلی ما دارد کمکم زیاد میشود. انگار یک سوراخی بزرگ افتاده بین ما و نسل جدید. سوراخی که شاید خودمان آن را نکندهباشیم ولی ایستادیم و حفر این سوراخ را دیدیم و حرف نزدیم.
حال و روز رأی اولیهای ما چطور است؟ اصلا احساس میکنند که دارند به مرحلهای میرسند که اثر گذارند حتی به اندازه یک برگه رأی؟
اصلا حواسمان به این نسل هست؟ چه بخواهیم و چه نخواهیم باید این همه سرمایه و تمدن و اقتدار و هر چیز دیگر را برای آنان بگذاریم و برویم.
آنها میمانند و هویتی که در وجودشان تزریق نکردهایم. مثل واکسنی که باید به موقع تزریق شود و اگر دیر شد دیگر دیر شده...
واکسن فلج اطفال را جدی گرفتیم ولی حواسمان به واکس فلج عقاید و ملیت و هویت نبود که اگر به موقع تزریق شود کارساز است و اگر نه! آب در هاون کوفتن.
ساز و برگ آیندهی آمدنی ایران با فرزندانیاست که اکنون باید بال و پر بگیرند و رشد کنند و خودشان را موثر بدانند در هرچه که در جغرافیای ایرانمان رخ میدهد.
نسلی که هم اکنون برای یک رأی رسمیت نیابد، در آینده ایران سهم کمی دارد.
شاید فصل رویشها رسیدهباشد. فصل پروراندن نهالهای نازک ولی مثمر این مرزو بوم، هرکس به اندازه خودش، حتی شاید بیشتر از اندازهاش، تا جبران مافات شود. باید برای حفظ و صیانت این نهالها کوشید و آنان را هرچه بیشتر با داشتههایشان آشنا کرد و سهم مهم آنان در اثر بخشی جامعه را بیشتر گوشزد کرد.
این تذکار گاهی با قلم است، گاهی با خرج محبت است، گاهی با خرج خود است، گاهی با خرج هزینه مادیست و برای مسئولان این گاهیها پررنگتر میشود. برای آنان این گاهیها، حتما میشود، حتما باید کاری کنند برای امکانات و اختیاراتی که در دست دارند.
باید در صداوسیما و مدارس و مساجد و مؤسسات آموزشی، فضای مجازی و هر جایی که پاخور نسل جدید است، شاهد این طرز نگاه باشیم.
ایرانِ آینده به جوانانی نیاز دارد که دل و روحش متعلق به این مرزوبوم باشد، تعلقی ارزشمند.
آزادی بیان و عقیده نیز به کار میآید و هرکس نظر خود را در برگه رأی مینویسد. این آزادی و این تعلق در هم آمیخته میشود و دل بند این خاک میشود.
خاکی که برای سرافرازیاش، جانهای عزیزی فدا شدند.
🖊فاطمه میریطایفهفرد
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
@del_gooye
بهناماو
من و ضریح و گوشه دنج و آستان بوسیتان
من و هزار درد برای دوا به پیش منظرتان
دلم پر است ز هوای باب الجواد مشهدتان
همیشه این دل تنها بوده جَلد گنبدتان
🖊فاطمه میریطایفهفرد
#شعر
#هایکو
میلاد دردانهتان مبارک امام رضا جان
@del_gooye
بهناماو
رأی اولیهای امروز و دیروز
...ساز و برگ آیندهی آمدنی ایران با فرزندانیاست که اکنون باید بال و پر بگیرند و رشد کنند و خودشان را موثر بدانند در هرچه که در جغرافیای ایرانمان رخ میدهد.
نسلی که هم اکنون برای یک رأی رسمیت نیابد، در آینده ایران سهم کمی دارد.
شاید فصل رویشها رسیدهباشد. فصل پروراندن نهالهای نازک ولی مثمر این مرزو بوم، هرکس به اندازه خودش، حتی شاید بیشتر از اندازهاش، تا جبران مافات شود. باید برای حفظ و صیانت این نهالها کوشید و آنان را هرچه بیشتر با داشتههایشان آشنا کرد و سهم مهم آنان در اثر بخشی جامعه را بیشتر گوشزد کرد.
این تذکار گاهی با قلم است، گاهی با خرج محبت است، گاهی با خرج خود است، گاهی با خرج هزینه مادیست و برای مسئولان این گاهیها پررنگتر میشود...
خبرگزاری رسمی حوزه 👇
https://hawzahnews.com/xcF6H
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
@del_gooye
بهناماو
نظر استاد بزرگوارم
سرکار خانم ایمانی
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
@del_gooye
من از علامههای عشق، خط دارم که مجنونم
برای عاشقان، دارالفنون، دارالمجانین است
#سیدتقی_سیدی
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
@del_gooye
🔻 تمدید مهلت ثبت نام آزمون ورودی داوطلبان سال تحصیلی ۱۴۰۴-۱۴۰۳ جامعه الزهرا سلاماللهعلیها تا 12 بهمن
✳️ پذیرش در سطح تحصیلی 2 (کارشناسی)، سطح 3 (کارشناسی ارشد در 13 رشته تحصیلی) و سطح 4 (دکتری در 5 رشته تحصیلی)
🔹 حضوری 🔸 غیرحضوری 🔺 مجازی
✅ امکان ثبت نام فارغالتحصیلان 72 رشته دانشگاهی همسو در سطح سه
💻 دسترسی سریع به سامانه پذیرش:
https://paziresh.jz.ac.ir
https://jz.ac.ir/post/13969-
#اللّهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج 🌹
┄┅═══••✾••═══┅┄
@jz_news | کانال رسمی جامعه الزهرا
بهناماو
سلام و نور و رحمت
میلاد اميرالمومنین علیهالسلام رو خدمتتون تبریک میگویم.
گفتم شاید معرفی جامعه الزهرا س به نوعی صدقه جاریه باشد برای خواهران گلم.
اگر مفید بود و در این راه رفتید من را هم دعا بفرمایید.
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
@del_gooye
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهناماو
روز میلاد بزرگ مرد تاریخ، فرزند کعبه، مولای عالمیان، سایه سر و آبروی ایرانم مبارک باد.
#سید_علی
#بابا_علی
#برادر_خوبم_علی_رضا
#روحالله
#بابا_رحیم
#محمد_آرمانم
هدایت شده از تذکره الاولیاء
🔶مختصری درباره ی عمل امّداوود
مرحوم سید بن طاووس در اقبال مینویسد:
🔸زمانی كه منصور عباسی ، عبد اللّه بن حسن ع را به همراه گروهی از آل ابیطالب زندانی كرد و دو پسر عبد اللّه بن حسن ع ، یعنی محمد و ابراهیم را به قتل رساند ، در این زمان داوود بن حسن بن حسن ع را نیز گرفت و با غل و زنجیر از عراق به مركز حكومت خویش انتقال داد.
او پسر دایهی امام جعفر صادق ع بود؛ زیرا «امّ داوود» مادر رضاعی امام صادق ع بود و مادر داوود به ایشان شیر داده بود.
🔸امّ داوود میگوید: مدت زمانی پسرم نیامد و خبری از او در عراق به گوشم نرسید. در این زمان، پیوسته به درگاه خداوند دعا و تضرع نموده و از برادران دینی و كوشا در عبادت، میخواستم كه در اینباره به درگاه خدا دعا كنند، ولی اثری از اجابت دعا نمیدیدم، تا اینكه روزی برای عیادت به محضر حضرت جعفر بن محمد ع وارد شدم و پس از پرس و جو از حال آن حضرت و دعا برای ایشان ، آن بزرگوار فرمود: ای امّ داوود، از داوود كه من برادر رضاعی او هستم، چه خبر؟ عرض كردم: ای آقای من، داوود كجاست، در حالی كه مدت زمان طولانی است كه او را از من جدا و در عراق زندانی كردهاند.
🔸 فرمود: چرا دعای استفتاح را نمیخوانی، همان دعایی كه درهای آسمان برای اجابت آن گشوده میگردد و دعاكننده بیدرنگ اثر اجابت را میبیند و در برابر آن، در نزد خداوند متعال پاداشی به جز بهشت ندارد؟ عرض كردم: این دعا چگونه است ای پسر راستگویان؟! فرمود: ای امّ داوود، ماه حرام بزرگ، ماه رجب، نزدیك شده است و این ماه، ماهی است كه دعا در آن به اجابت میرسد و این ماه، ماه اصمّ خدا است.»
🔸 سپس حضرت دستور اعمال معروف به ام داوود را به او یاد داد.
سپس فرمود: «آنچه را كه به تو آموختم حفظ كن و مبادا آن را به كسی بیاموزی تا برای هدف نادرست و باطلی دعا كند ؛ زیرا اسم اعظم خداوند در آن نهفته است ، همان اسمی كه هرگاه بدان دعا شود، خداوند اجابت میكند و هرگاه با توسل به آن از خدا درخواست شود، عطا میكند.
🔸 اگر آسمانها و زمین و دریاها به روی انسان بسته باشند و حاجت تو از گشوده شدن آنها بزرگتر باشد، خداوند راه رسیدن به آن را برای تو آسان خواهد نمود و اگر همهی جنّیان و انسانها دشمن تو باشند، خداوند تو را از مزاحمت آنها كفایت نموده و آنها را ذلیل و خوار خواهد نمود.
🔸امّداوود می گوید: «دعای یاد شده را نوشتم و از محضر امام صادق ع خارج شدم، تا اینكه ماه رجب فرا رسید و به آنچه آن حضرت فرموده بود، عمل كردم.
شبی، در اواخر شب حضرت محمد ص و تمام فرشتگان و پیامبرانی را كه در دعای گذشته بر آنان درود فرستادم، در خواب دیدم، در حالی كه آن حضرت به من میفرمود: ای امّ داوود، به تو و همهی برادرانت مژده باد، كه همگی برای تو شفاعت خواهند كرد و تو را به برآوردن حاجتت مژده میدهند و تو را بشارت باد كه خداوند متعال تو و فرزندت را حفظ نموده و آن را به تو باز میگرداند.
از خواب بیدار شدم و فقط به اندازهی فاصلهی عراق تا مدینه برای سواری كه مركبش را تند و با شتاب براند، گذشته بود كه داوود به خانه بازگشت.
از حال او پرسیدم. گفت: تا روز نیمهی رجب، در بند و زنجیر و در بدترین زندانها بودم.
وقتی شب شد، در خواب دیدم كه گویی زمین برای من درنوردیده شد و دیدم كه تو بر روی حصیر مخصوصی كه بر روی آن نماز میگزاری، نشستهای و مردانی در كنار تو نشستهاند كه سرهایشان در آسمان و پاهایشان در زمین است و مشغول تسبیح خدا هستند.
یكی از آنان كه صورتی زیبا و لباسی پاكیزه و بویی خوش داشت و به گمان من، رسول خدا ص بود، به من گفت: ای پسر پیرزن شایسته، تو را بشارت باد! كه خداوند دعای مادرت را اجابت نمود.
از خواب بیدار شدم و دیدم كه پیكهای منصور دم در ایستادهاند.
در دل شب، مرا به حضور منصور بردند و او دستور داد كه زنجیر از دست و پای من باز نموده و به من نیكی و احسان كنند و نیز دستور داد كه ۱۰ هزار درهم به من بدهند و بر شتر راهوار سوار كرده و با سرعت و شتاب براندند، تا اینكه وارد مدینه شدم.»
🔸امّداوود در ادامه میگوید: «داوود را به خدمت امام صادق ع بردم.
فرمود: منصور، امیر مؤمنان ع را در خواب دید و ایشان به او فرمود: فرزندم را آزاد كن، وگرنه تو را در آتش جهنم میافكنم و او خود را در حالی دید كه گویی زیر پاهایش آتش جهنم قرار دارد.
از خواب بیدار شد و مجبور شد كه تو را -ای داوود- آزاد كند.»
کانال تذکرة الاولیاء @tezkar
بهناماو
#نویسندگی
تواناییهای ادبی و استعداد برای یک نویسنده کافی نیست. او باید اعتماد به نفسی توصیفناپذیر داشته باشد. آمادگی با سر به دیوار برخورد کردن و نیز ایمان داشتن به اینکه آن را میشکند و از پیش رو برمیدارد.
#میخائیل_وللر
از کتاب «ما چگونه مینویسیم»، ترجمهی سید حسین طباطبایی، نشر سوره مهر، ص۱۱۱.
#نکته
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
@del_gooye
بهناماو
جدال دو قطعه
دیشب تلویزیون را روشن کردم، تا آن موقع شب کسی سمت تلویزیون نرفتهبود. مسابقه فوتبال بود، کجا با کجا؟
ایران فرهنگی با ایران فرهنگی.
یک آن گفتم دوقطعه جدا شده از ایران دارد با هم مسابقه میدهند. یکی دورتر جدا شدهبود مثل امارات، یکی نزدیکتر مثل تاجیکستان.
تاجیکستانی که هنوز از ایران فرهنگی خود زبان فارسی را به یادگار داشت.
بگذریم... دیشب با خلوص نیت برای برد تاجیکستان دعا کردم. نمیدانم اثر داشت یا نه! یعنی نمیدانم برد تاجیکها با دعای من بوده یا میلیونها علت دیگر.
راستش آرزوی برد آنان برایم فقط یک دلیل داشت، حذف یک مدعی تازه به دوران رسیده از میکدن چاههای نفت، که از قضا کلی هزینه کرده و از قضا کلی بازیکن خارجی را مجاب به تغییر ملیت کرده و از قضا در بازی با ایران کلی لاطائلات بافتهبود. وقتی بازی تمام شد ناخواسته گفتم: اسمع، اسمع اماراتی!
◽◽◽◽◽
منهای تمام کریها در فوتبال و منهای تمام مرزها، آنچه واقعیت است، ملتها هستند. قطعا بزرگترین سرمایه یک کشور همین مردماند، جواناناند که با هیچ پولی به دست نمیآیند. چه ذخایر نفتی مشترک داشتهباشی و چه معدن طلا.
مردمان یک کشور، همه هویت برجای مانده از تمام گذشته خود است که حالا نوبت درخشش او رسیده.
مردم ایران اما گرانبهاترین سرمایه تمدنی ایران کهن است. سرمایهای که گاه خودش فراموش میکند و گاه مسئولین فراموش میکنند چه دارند. آنچه از حضور مردم در چشم تیزبین جهان رخ نشان میدهد، معادلات را به نفع یا ضرر مردم تغییر میدهد. حضور مردم هیچ کنشی نداشته باشد، حداقل خیلی از دشمنان را از خواب میپراند.
این حضور همهجایی است.
این حضور گاهی پای صدوق رأی خودش را نشان میدهد.
🖊فاطمه میریطایفهفرد
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
@del_gooye
#معرفی_کتاب
#کهکشان_نیستی
در هیاهوی زمان و مکان
در جوششی از جنس هستی،
به کتابی برمیخوری به نام کهکشان نیستی.
کهکشان نیستی، داستانوارهای از زندگانی سیدعلی قاضیطباطبایی است که با بیانی شیوا خواننده را با ایشان آشنا میکند. داستانی که ناقلان زیادی از خانواده، همسر، شاگردان ایشان و... دارد.
شاید نگاه اول، مجاب نشوی که کتاب را ورق بزنی و یا شاید تعداد صفحات کتاب تو را بترساند.
اما کمی که تورق میکنی، نوری از جنس سیدعلی قاضی از کتاب بر چشمانت میتابد. دیگر نمیتوانی رهایش کنی.
اصلاً گم میشوی در کوچههای تبریز و با سیدعلی راهی نجف میشوی. همراه او و رخشنده پشت دیوار نجف اجازه ورود میگیری و وارد کوچهپسکوچههای شهر میشوی. از شارعالرسول به سمت حرم میروی و برای ورود به خانه پدری اذن ورود میگیری.
در التهاب اذنِ پدر از تبریز مانند سیدعلی میسوزی. خداخدا میکنی پدر اجازه اقامت دهد.
در خلسه لازمان همپای شاگردان سید، پای درس مینشینی و از محضر استاد تلمذ میکنی.
صبح برای دوگانه وارد حرم میشوی، دستت را به انگورهای حرم حلقه میکنی و شهد گوارای ولایت را در کام میریزی.
گاهی با درشکه خودت را به سید میرسانی و در مسجد سهله مشغول عبادت میشوی.
صدای گریه سید خواب تو را برهم میزند، میترسی جا بمانی و به کوفه نرسی.
اما سحرهای وادیالسلام حلاوت دیگری دارد. عالم انگار محو تماشای طلوع آفتاب وادیالسلام است. انگار با سید کنار انبیای الهی نشستهای و محو در عظمت اراده خدا در حرکت روزها و شبهایی.
دلت میخواهد پشت در وادیالسلام نفَسِ الهی سید بر روحت بوزد. همانگونه که بر قَسّام وزید. تو نیز سرِساعت برای عبادت بیدار شوی.
دلت میخواهد دل محکم کنی از رزقی که خدا وعده کرده، بروی و دلت قرص باشد از حکمت و رحمت خدا.
کتاب را ورق میزنی در کوچههای نجف قدم میزنی، اصلاً نجفی میشوی. دلت میخواهد گَرد شهر برتنت بنشیند.
آه، ای شهر دوست داشتنی
کوچهپسکوچههای عطرآگین
ای مرور تمام خاطرهها
چون دهین ابوعلی شیرین
میخواهی گوشهای از حرم، زغال بفروشی و یکباره با امیرالمؤمنین(ع) انس بگیری.
یا شبیه شاگرد قاضیطباطبایی پتک بر آهن تفتیده بکوبی، شاید بتوانی هوای نفس را بکوبی تا رام شود.
داستان آیتالله قاضیطباطبایی حرکت از خود به سمت خداست. در میانه راه باید نفس را قربان کنی.
وقتی وصف محب امامعلی(ع) تو را بیتاب میکند. خود مولا چه برسر دلت میآورد؟!
سنگ، دُر میشود در این وادی
صاحبان جواهرند همه
واژهدرواژه با امینالله
زائران تو شاعرند همه
کهکشان نیستی کتابیاست که تو را از این عادات روزمرگی میکَند و وصل یک دریای بیکرانه میکند. دلت میخواهد واژهها تمام نشود و تو باز از دریای ولایت بنوشی؛ دریایی که آبش چون آب شط، شیرین است.
دلت را به امام بسپار و بگو:
زخمیام التیام میخواهم
التیام از امام میخواهم
السلامُ علیک یا ساقی
من علیکالسلام میخواهم*
اشعار متن: سیدحمیدرضا برقعی
https://eitaa.com/del_gooye/330
-----------❀❀✿❀❀---------
@del_gooye
🛑 از بالایی رسیدیم به پایینی
الحمدلله علی کل نعمه
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
@del_gooye