بهناماو
چنین روزی بود که به خواستگاریام آمدید تا مرا برای یکی از پسران شهر که تازه طلبه شده بود پسند کنید. نمی دانم ولی انگار پسند کردید و من به قم آمدم. از شهری پر از هیاهوی دوست و فامیل به غربت قم. بانو شما همهی فامیلم شدید. مادرم شدید پدرم شدید و همه خانوادهام.
مهمانی من خانه شما بود وقت دلتنگی حرمتان بهترین نقطه زمین بود تا خودم را با هر وسیلهای به آنجا برسانم.
اونوقت بود که راز سر به مهر دلم فقط برای شما باز میشد.سبک میشدم و برمیگشتم به روزمرگیهای زندگی...
در پاسخ به سوال آیا این جا کسی را داری؟ میگفتم: بیبی معصومه همهدار و ندار من است. راست میگفتم و راست میگویم شما همه پناهم شدید در کوران بی پناهیها...
دل به ضریح میبستم، میگفتم و میگفتم و میشنیدید و میشنیدید.
بانو برایم بمانید در دوران ایمان دادنها و جایزه گرفتن ها...
بگذار خادم آستانتان باشم. بگذار مفتخر شوم به کنیزی شما. از تمام مدالها فقط مدال نوکری شما را میخواهم.
نکند روزی مرا نخواهید! من از تنهایی میمیرم ...
https://eitaa.com/del_gooye/382
-----------❀❀✿❀❀---------
@del_gooye
بهناماو
قصه شهر فراموش میشود؟
آثار تاریخی قلب تپنده تمدن شهر است، شهری که قرار است قدمتش را به حال و آینده شهر گره بزند. میراث ماندگاری که از پس ادوار مختلف به دست ما رسیده است. گاه در طول تاریخ ستم دیده است، گاه تبر چشیده، اما پابرجا مانده که فرزندِ آدم بیاید، ببیند وعبرت بگیرد؛ فاعتبروا یا اولی الابصار!
مجموعههای تاریخی امانتی بوده که از گذشتگان به ما رسیده و قرار است ما هم به دست آيندگان برسانیم. این رساندن فقط به معنی رساندن تن رنجور و جسم خاکی این ابنیه تاریخی نیست، بلکه روح حاکم بر آن بنا که از طریق بنّای نازککار به دست ما رسیده، روح حاکمی که از پس مجاهدات و مبارزات، فراز و فرود ایام و خوب و بد روزگار، استوار ایستاده است. از پس وقایعی که در آن محل اتفاق افتاده، وقایعی که مسیر زندگانی مردمانی را تا به امروز تحتالشعاع قرار داده است.
باید پاسداری کنیم از هرآنچه در طول تاریخ بر این خاک پرگهر گذشته، از هرچه که ما را بیشتر وصل میکند به هویتی تاریخی، از هرچه که پاسخی به سؤالهای امروز ماست.
اما اگر از حال و روز این اماکن بپرسید، میگویم: خوب نیست. شاید تمام داشتههای یک بنا فقط در دیدن مختصر آن خلاصه میشود که اگر حالی باشد و پرسشگری و پاسخدهندهای دانا.
گاهی شده که کیلومترها سختی سفر را به جان خریدهام که فلان موزه را بازدید کنم، گنجینههایی که چشم دنیایی در بهدستآوردن آن است، آن وقت با فردی کسل و خوابآلود مواجه میشوم که حتی حال روشنکردن چراغها را هم ندارد. اهل سیاهنمایی نیستم اما دلم میسوزد برای آن نوجوان که از طرف مدرسه به دیدن موزه شهرش میآید و وقتش را به بازیهای کودکی میگذراند، شاید آخرین باری باشد که میآید تا هویت شهرش را بشناسد، باید دلسوزی باشد که داستانهای کهنشهرش را به گوش او برساند.
در طول سفرم به قزوین به موزه خوشنویسی سری زدم، حال خوبی که میخواستم، نصیبم نشد. فقط حسرتی ماند که مرا وادار به نوشتن کرد، حسرت لحظات شیرین دختران نوجوانی که آمده بودند شهرشان را بشناسند، حسرت لحظاتی که به یغما میرفت. شاید در دلشان خوشحال بودند از کمشدن حتی یک ساعت درسی، شاید دیگر اینجا نیایند، شاید بچههایشان را نیاوردند که شهرشان را بشناسند، شاید در کنار دستفروش سبزهمیدان بایستند و خود را مشغول کنند ولی وقتی برای دیدن عمارت چهلستون نگذارند.
شاید هزار شبکه اجتماعی نارفیق بیاید و او را از هویتش بکند و او وصل به جایی نشده باشد و دل در گرو هویتش نبسته باشد. شاید تا آخر عمر نداند شهرش ۵۷ سال پایتخت شیعه بوده آن هم در همین عمارت کلاه فرنگی! از پس طوفانهای عثمانی و ازبک و... شاید اگر میدانست، در کنار عمارت، کلاه را جایگزین مقنعه مدرسه نمیکرد.
شاید از کنار خط عمادالکتاب بگذرد و یا حتی عکس هم بگیرد ولی نداند شهرش پایتخت خوشنویسی ایران است. شاید نفهمد که میراث اصلی باقی مانده از پدربزرگهایش همین حُسن خط است.
دلم میسوخت برای کارمندی که آخر هفته را برای بازدید از شهرش گذاشته بود و از این همه مطلع، تورلیدری ناپخته نصیبش شده بود که وقتی سؤالی میپرسید میگفت من طبیعتشناسم و برای پرشدن وقت شما را به اینجا آوردهام. شاید این پدر هیچوقت دیگر دست کودکش را نگیرد و اینجا نیاورد، شاید هیچوقت نداند که کجا زندگی کردهاست.
کاش بدانیم که کجای تاریخ ایستادهایم.
https://eitaa.com/del_gooye/387
-----------❀❀✿❀❀---------
@del_gooye
#یادداشت
اجازه ندهیم قصه شهر فراموش شود
اهل سیاهنمایی نیستم اما دلم میسوزد برای آن نوجوان که از طرف مدرسه به دیدن موزه شهرش میآید، باید دلسوزی باشد که داستانهای کهنشهرش را به گوش او برساند.
mehrnews.com/xXQXS
آدرس اینستاگرام:
http://instagram.com/mehrnews.qazvin
-----------❀❀✿❀❀---------
@del_gooye
مجموعههای تاریخی امانتی بوده که از گذشتگان به ما رسیده و قرار است ما هم به دست آيندگان برسانیم. این رساندن فقط به معنی رساندن تن رنجور و جسم خاکی این ابنیه تاریخی نيست؛ بلکه روح حاکم بر آن بنا است که از طریق بنّای نازک کار به دست ما رسیده، روح حاکمی که پس گذشتها و ایثار و مبارزات و ملایمت و ناملایمات روزگار استوار ایستاده است. وقایعی که در آن محل اتفاق افتاده. وقایعی که مسیر زندگانی مردمانی را تا به امروز تحت الشعاع قرار دادهاست.
https://hawzahnews.com/xbLtx
-----------❀❀✿❀❀---------
@del_gooye
https://isfahanziba.com/newspaper/13437/19-%D8%AE%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D8%AF1401
صفحه ۱۲ روزنامه میتونید کاملش را بخونید.
-علویه خانم
- جانم بفرمایید
- به بازار برو و این ترمه را بفروش
- بانو این.. این خیلی ارزش دارد این یادگار جهیزیه شماست.
- میدانم بفروش برایم با پولش قاطری کرایه کن باید به نجف آباد برود....
ترمه خیلی زیباست قبول دارم یادگار جهیزیه هم باشد که جای خود را دارد. اما علم آموختن و فرا گرفتن دانش برای بانو امین از همه چیز گواراتر بود زیبایی دانش، از زیبایی ترمهی قدیمی بیشتر چشمش را نوازش می داد. درست است که همسرش متمول بود و خودش نیز .ولی این حتی دلیل کوچکی برای یادگیری و علم آموزی ایشان نبود.
شاید اولین دلیل اراده بود که این بانو در رسیدن به هدفش داشت وهدفی که مقدس بود و با توکلی که با روحش عجین شده. پس مال فرع ماجرا هم نمی شد
بسیار متمولان که در آن عصر زندگی میکردند ولی درگیر مال بودند و چه بسیار زنانی که می توانستند در آن ایام تحصیل کند، ولی نخواستند. اما ایشان حتی به اندازه دل بستگی به یک ترمهی قدیمی و یادگاری وقت نداشت. دلبستگی ها از او دور می شوند او دلبسته یک عشق واقعی میشود.شاید مرگ فرزند پایان کار یک زن باشد ولی او به حبل محکم الهی چنگ میزند و از این امتحان سخت هم سرفراز بیرون می آید.
حالا او مجتهدی شده که بسیاری از مردان آرزوی رسیدن به این مقام را دارند و کتاب هایی که یادگاری ارزنده از ایشان است که بیشتر به معجزه می مانند. و تفسیرقرآنی که زلال است و نورانی.
اجازه اجتهاد خیلی از علما را امضا کرده و حالا او یک بانوی تمام عیار ایرانی است که فخر ایران است و فخر دین. و من از پس سالها صدایم را صاف کنم و میگویم از استادانی درس گرفتم که شاگرد شاگرد بانو امین بودهاند و خود همین بار سنگینی روی شانه هایم میگذارد. که حالا من چه وظیفه ای دارم در مقابل دینم در مقابل امکاناتی که در اختیارم قرار داده شده و در مقابل زمانهای که زندگی میکنم؟!.زمانهای بسیار فراهم تر و فراخ تر از زمان بانو امین. زمانی که درس خواندن زن با افتخار همراه است.
بیانم ناقص است از بیان مقام علمی و عملی ایشان. نام ایشان را از ذهن می گذرانم و می گویم من می توانم؛ می شود...
#بانو_امین
https://eitaa.com/del_gooye/395
-----------❀❀✿❀❀---------
@del_gooye