بهناماو
روز بعثت دیگرباره انسان
خداوند حبیبش را به بالای کوه میبرد. اصلا دلش میخواهد حبیبش، دور از هیاهوی شهر، با خدایش نجوا کند. نمیدانم چه کلامی و سخنی از دل رحمةللعالمین گذشت!؟ با خداوند چه گفت!؟ آن لحظات عظیم برای تحول بشریت چگونه بر ایشان گذشت؟! بشری که در خواب و خور بود و کعبه را با اصنام، ناخالص کردهبود. چه زمان سختی و چه وظیفهی دشواری! اما خدا از حال بندگانش آگاهتر است. خداوند یتیم عبدالله و آمنه را پذیرفت و او را سرور تمام عالمیان کرد. پس سروری از آن خداوند است.
امشب مکه عجیب نورانیست. عجیب صدای پر پرواز ملائک میآید.
امشب خدیجه(سلاماللهعلیها) عجیب بیقرار مراد خویش است. امشب عجیب شیرین است؛ آن خرمایی که علی(علیهالسلام) تا بالای کوه برای پیامبر(صلالله علیهوآله)آورد.
امشب خدا دیگربار انسان را مبعوث است برای سروری بر کائنات. امشب انسان دوباره بزرگ میشود برای کاری بزرگ. کاری از جنس آخر دنیا، از جنس اصحاب آخرالزمانی سیدالشهدا. امشب دوباره وقت پذیرفتن مسئولیت است در عصر جاهلیت مدرن با اصنام رنگارنگ.
امشب دوباره شانهها را میآزمایند به تحمل سختی و بردباری دربرابر ناملایمات.
یعنی امشب شانههایم تحمل میکند؟! یعنی مرا هم میخرند در بازار مکارهی دنیا!؟
یعنی امشب من هم به خداوند پیامبر(صلاللهعلیهوآله) مومن میشوم!؟
امشب دلم عجیب توسل میخواهد. برای زدودن تمام دوئیت ها و دوگانگیها.
امشب عجیب دلم خرما میخواهد. خرمایی به شیرینی خرمای مکه.
عیدتان مبارک
🖊فاطمه میریطایفهفرد
-----------❀❀✿❀❀---------
@del_gooye
بهناماو
تخت سلیمان
یک دلیل میتواند تو را مجاب کند تا سختی بیش از هزار کیلومتر را به جان بخری در گرمای تابستان، تا بروی شهری زیر پونز نقشه جغرافیای ایران.
دلیلی به قدمت تاریخ باستان و امتدادش تا دوره اسلامی و بعد ایلخانی.
دلیلی زلال هم رنگ آب دریاچه پر رمز و راز تخت سلیمان.
این دلیل میتواند برای بسیاری از اماکن تاریخی ایران وجود داشته باشد به شرط شناخت و به شرط شناساندن و هموار کردن شرایط.
تخت سلیمان شدهبود برایم یک آرزو و رسیدن به آن مسیری پر پیچ و خم داشت. مسیری به سمت غرب کشور برای کارهای اداری. حالا باید اینقدر نقشه را چپ و راست کنم تا مسیری بیابم تا بتوانم اطرافیان را مجاب کنم برای دیدن صحنهای پر از شکوه و تمدن آميخته با طبیعت بینظیر این منطقه. جادهای که همه دوستان از سختی آن میگفتند و من در دل میگفتم اینها عاشق نیستند.
از سمت بناب به سمت تکاب حرکت میکنیم. با وجود نقشه، جاده خروجی به سمت تکاب را به سختی پیدا میکنیم. ورودی جاده، خاکیست. القصه داستان شروع میشود.(جاده بسیار باریک است) این عبارت تابلویی بود که در ذهنم رژه میرفت. جاده دو طرفه که اگر یک ماشین از روبرو میآمد، یک چرخ ماشین روی شانه خاکی جاده بود. شاهین بزرگی ورودی شهر شاهیندژ لانه کرده بود. یعنی حالا حالا تا تکاب راهداری. راه بود و ما و شهر تکاب. تابلوی ورودی نشان میداد که دارم به آرزویم نزدیک میشوم، به سمت تابلوی تخت سلیمان میچرخیم.
دیگر اینجا مطمئن میشوم که نت نداریم، تابلوی ورودی بر اثر باد چرخیده و آدمی که در کنار گذر جاده راه را میپرسیم دشمن است. این احتمالات خیلی آسانتر از فکر کردن به حرکت در جادهی مقابل بود. ولی جاده همان است که چشم میبیند و من همان که دور سر گربهی نقشه ایران چرخیدم تا به اینجا برسم. جاده به غایت بد و ماشین هم دنده هوایی نداشت.
رسیدیم قبل از ما چند ماشین توریست اتراق کرده بود. با بهترین تجهیزات و امکانات، داشتند حمام آفتاب میگرفتند. چون روز تعطیل بود خارجیها اجازه بازدید نداشتند ولی مسئول سایت تخت سلیمان دلش برای ما سوخت و راهمان داد.
لذتی به قدمت تاریخ، در کنار دریاچه پر رمز و راز و پر از قاعدهی زیستی، که حوصلهی گفتن آن نیست، جایی منتسب به زادگاه زرتشت، پراز دفینه در آب، پر از شکوه، تمدن، پر از طاقی، پر از مسجد دورههای مختلف و در یک کلمه پر از ایران.
جایی که ثبت جهانی شده و جهانی در حیرت این معرکه انگشت به دهان مانده.
سوالهای فراوانی بود ولی جوابش در دست مسئول سایت تخت سلیمان نبود، اما در دست مرد آفتاب سوخته محلی بود که آمدهبود و به سوالات مردم جواب میداد. کمکم سوالات را سخت کردم و تخصصی، انصافا مسلط بود. حتی بعضی مطالب را از اقوال مختلف میگفت بهعلاوه خاطراتی که دیده بود و حرفهای اسطورهایی که داستان شبهای بچههای آن منطقه بود را هم بازگو میکرد. همه اینها و گله از جادهای که مالرو هم نبود و سرمایهای که فراموش شدهبود. حق داشت راست میگفت. دستی برآب زدیم و خداحافظی کردیم، تا شاید کی دوباره بشود به این منطقه بیایم.
داشتن بعضی چیزها نعمتاست. نعمتی که خدا به همه نداده است، یعنی طبق قاعده خداوندیاش، چیزهایی از گذشته ها برای ما ایرانیها گذاشته که بدانیم چه نقش موثری میتوانیم در جهان ایفا کنیم. نقشی که گاهی فراموش میکنیم.
یکی از این نعمتها همین آثار تاریخی است که مقاومت کرده و خودش را از پس قرنها به ما رسانده است.
کاش بعضی از مسئولین با هواپیما خودشان را تا تکاب برسانند و همین چند کیلومتر باقی مانده را با ماشین بروند. تا حال و روز مردمان بومی منطقه و گردشگران را بهتر بفهمند. خیلی کارها هست که باید انجام داد. بارهای گرانی بر زمینمانده که دست مسئولین را میبوسد.
یکی از این بارها رسیدگی به همین گنجینههاست. اینجا نیاز به رسیدگی پدرانه، مشفقانه و در یک کلمه مسئولانه دارد. کاش برای هرچه بهتر شناساندن هویت ارزشمندمان کاری کنیم.
کاش مسئولین میراث فرهنگی، مسئولیت خود را خوب بشناسند. اگر بدانند چه وظیفهای دارند خواب به چشمانشان نمیآید. آنوقت، دیگر وقت توییت زدن پیدا نمیکنند.
https://eitaa.com/del_gooye/641
🖊فاطمه میریطایفهفرد
@del_gooye
بهناماو
#نکات_ناب
اگر ناگهان تخیلتان از کار بیفتد چه میکنید؟ همه نویسندهها گاهگاهی با این وضع روبهرو میشوند. باتری خلاقیتتان را شارژ کنید. یک تمرین برای این کار استفادهٔ تصادفی از فرهنگ لغت است:
فرهنگ لغت را بهطور تصادفی باز کنید و یک لغت جاندار انتخاب کنید. حال از صفحه دیگر آن یک لغت جاندار دیگر انتخاب کنید. چیزی بنویسید که این دو واژه را به هم ربط دهد. اینگونه دوباره تکانی به عضلات ادبی خود بدهید. مطلبی که نوشتهاید چه چیزی دربارهٔ داستان به ذهنتان میآورد؟
برگرفته از کتاب:
طرح و ساختار رمان، جیمز اسکاتبل
-----------❀❀✿❀❀---------
@del_gooye
بهناماو
به وقت پژوهشگاه
به عشق حاج قاسم
عقل از درک عبورم عاجز است
عشق میداند کجاها رفتهام
@del_gooye