فنس ها حرف می زنند
فنس ها برایم مفهومی زیبا دارند به معنی محافظت ،مراقبت،پاسداشت.
فنس ها یادآور خاطره خوب دیدن یک اثر تاریخیست؛که از دور برایم نمایان میشد. وقتی که با شوق از روی نقشه پیدایش میکردم. دستم را درونش حلقه میکردم تا خوب نگاه کنم تا شاید کسی باشد قفل را برایم باز کند.
فنس ها در خاطرات دور ترم هم هستند وقتی که در سفر راهیان نور به مرز میرسیدیم. طلاییه،شلمچه.
یکبار راوی را تا لب فنس های مرز در شلمچه کشاندیم تا برایمان خاطره بگوید. شلمچهای که نزدیک ترین مکان ایران به کربلاست. شلمچهای که دشت است و هیچ سنگر و پناهگاهی ندارد. جایی که خیلی یادگاری در زیر خاکش داریم.
راوی شروع کرد به روایت و من کنار فنس ها نشستم و با خاکها بازی میکردم. حرکت سربازان عراقی کاملا دیده میشد. انگار میخواستند بپرسند چه میکنید دم عیدتان در این اینجا؟
راوی میگفت و من در عمق وجود در جایی دیگر بودم.کنارحرف هایی که از بچگی شنیدم:ما حتی یک وجب از خاک کشور را در جنگ هشت ساله تحمیلی به دشمن ندادیم.
انگشتانم را جمع کردم و از کنار فنس ها شروع کردم به وجب کردن زمین. نگاهی به دشت شلمچه انداختم و نگاهی به دستانم.انگشتانم را باز کردم و دوباره کنار فنس گذاشتم. نه یک وجب باز و نه یک وجب بسته، ایرانمان را ندادیم به دشمن.برخلاف همهی جنگ ها در طول تاریخ. این خاطره شیرین مردمان ایران از جنگ شد بعد از انقلاب. به مدد انقلاب ایران تکه تکه نشد در جنگ هشت ساله و استوار ماند.
فنس ها حرف میزنند باید دستت را دورش حلقه کنی و گوشت رابسپاری به داستانش. از رشادتهایی که این دشت به خود دیده برایت میگوید.
خونها داده شده تا فنسی جا به جا نشود.
جوانانی پر کشیدند تا چون من درخانه بنشینم و در اوج امن و امان به دادن یا ندادن رأی فکر کنم. چقدر بزرگ بودند و چه سخت است ندیدن بزرگیشان. من چه وظیفه ای دارم؟ بجنگم؟ نه!فنس ها ایستادهاند بر جایشان تا زمانی که من و تو بایستیم بر سر عهد و پیمانمان. رای من و تو کار کوچکیست برای این همه بزرگی که داریم.
فنس ها حرف میزنند.
#انتخابات
#ایران
#اصلح
https://eitaa.com/del_gooye/91
-----------❀❀✿❀❀---------
@del_gooye
#انتخاب_آگاهانه
#امید
وقتی که به دنیا آمد پدرش مرده بود. از کودکی مویسفید بود. مردم او را مستجاب الدعوه میدانستند. به سخاوت معروف بود. یکتاپرست بود و موحد.همه او را به عدالت و نیکی می شناختند. مردم اموال خود رابرای تجارت، به فرزندان او می سپردند. سالیان سال بود که کلیددار شده بود.خانوادهاش هم با او همراه بودند. این میراث اجدادی آنان بود.کعبه را مانند چشمانش دوست میداشت. نه! مانند فرزندانش. نه! بالاتر از فرزندان. کعبه را مهیای زیارت و طواف اقوام مختلف کرده بود، از شام، یمن، فلسطین. میهمانان را به بهترین وجه پذیرایی میکرد. فقرا را در سایه خانه امن الهی پناه می داد و اطعام.
ابرهه در یمن قدرت یافته بود. تقدس کعبه را موجب رونق اقتصادی مکه میدانست. میخواست کعبه را خراب کند تا شاید به نوایی برسد. سپاه ابرهه به نزدیکی مکه رسید همه نگران بودند. خبر به عبدالمطلب رسید. او خودش را به سپاه ابرهه رساند.... (مواجهه عبدالمطلب با ابرهه تماشاییست). با ابهت ونگاهی پر از صلابت رو به ابرهه میگوید شتران من را بده. ابرهه متعجب میشود: تو فقط برای،شتران خود آمدهای؟؟
-من صاحب شتر هایم هستم. این خانه صاحب دارد که مراقب اوست.
دست به آسمان دراز کرد بار خدایا بنده تو اسباب خانه خود را نگاه داشت و تو نیز دست دشمن را از خانهات کوتاه کن.
ایام انتخابات است همه جناحها مشغولند و دشمنان این سرزمین نیز مانند همیشه پرکار. کم تلاش نکردهاند در این چندین سال. از هر روشی هم استفاده کرده اند تا به مقصود برسند. در این انتخابات و در این برههی حساس تاریخی هر کدام وظیفه ای داریم در قبال این موهبت الهی. انقلاب اسلامی که از پس خون هزاران سرو آزاده به بلندا و شکوه رسیده است. حالا فصل ثمر دهی است. باید گوش به فرمان ولی امر باشیم و وظیفه داریم که بکوشیم و بکوشیم و تلاش کنیم برای هرچه بهتر و پر شکوهتر شدن انتخابات. ولی ناامیدی ممنوع است؛ ناامیدی حرام است. عبدالمطلب درسی می دهد تاریخی. تو وظایف خود را انجام بده خداوند به بهترین وجه یاریات میدهد. میخواهم بگویم: خداوندا انا رب الابل و انت رب البیت. این کشور برای شماست. اینجا خاک علی ولی الله است؛کشور امام حسینی است؛چشم امید مسلمانان و مظلومان عالم به اینجاست. اینجا کشوریست که برای درخشش و لعل شدنش، خون دلها خورده شده. خون بهترین بندگانت برای اعتلای دین و کشور نثار شده.خدایا ما را در صیانت از این دین و اعتقاد و این سرزمین مقدس ثابتقدم بدار. همتمان را به بلندای آسمانها کن. اما چشم امید ما به ابابیلهایی از جنس آگاهی و بینش سیاسی است که به یاری ما برایمان میفرستید. شاید لیاقت هم رکابی آخرین بازمانده الهی را داشته باشیم.
https://eitaa.com/del_gooye/92
-----------❀❀✿❀❀---------
@del_gooye
قربانت شوم
الساعه که در ایوان منزل با همشیره همایونی به شکستن لبه نان مشغولیم، خبر رسید که شاهزاده موثقالدوله حاکم قم را که به جرم رشا و ارتشا معزول کردهبودم به توصیه عمه خود ابقا فرموده و سخن هزل بر زبان راندهاید.فرستادم او را تحتالحفظ به تهران بیاورند تا اعلیحضرت بدانند که اداره امور مملکت به توصیه عمه و خاله نمیشود.
زیاده جسارت است، تقی
#امیر_کبیر
#مملکت
#انتخاب
پینوشت:نامهی امیر کبیر به ناصر الدین شاه
-----------❀❀✿❀❀---------
@del_gooye
به نام او
آن دست و انگشتر
باد میوزد و بنر تبلیغاتی را میتکاند.پوسترهایی رنگی و شاداب، عکسهایی وزین و به غایت هنری. اما هنوز عکس حاج قاسم از پشت شیشههای ماشینها و مغازهها دلبری میکند. رنگ به رو ندارد اما آبرو میخرد برای ایران و ایرانی.
هنوز خون جریان سازش از جوشش نیفتادهاست. خیلی از روزی که دلمان برای آن دست و انگشتر شکست نگذشتهاست.آنروزها همهاش به فکر انتقام بودیم. انتقام سخت.
انتقام سخت از هرکسی که دستی بر ریختن خون سردار عزیزمان داشت. انتقام سخت از تفکری که ایران را ضعیف و بییاور میپسندید. انتقام از آن دیپلماسی که شهروند یک کشور،که نه یک شهروند بلکه قلب تپنده همهی مظلومان منطقه را،غریبانه در اوج سیاهی شب ترور میکند.
حالا در عرصه انتخاب برای یافتن یک رئيس جمهور لایق،گزینهها را محک میزنیم، که کدام جرات رویارویی با شرایط سخت کشور را دارند؟ کدامشان برای شرق و غرب خوش رقصی نمیکنند؟ از کلام کدامشان بوی تزویر و خیانت نمیآید؟کدامشان در عرصه سیاسی کشور قوی عمل میکنند؟تا شاهد دست اندازی به سرباز و سردار این کشور نباشیم.تا شاهد تلخترینهای تاریخ سیاسی کشورمان نباشیم.تا بتوانیم انتقام بگیریم برای مظلومیت آن دست و انگشتر،که برای اسلام و ایران عزیز وارد پیکار شد.
عرصه انتخابات در ایران عزیز صحنه بهرخکشی همبستگیمان است برای کسانی که مارا ذلیل می خواهند. برای آنانی که از رأی ندادن و در صحنه نبودن ما خوشحالند و توان پنهان کردن خوشحالی خود را ندارند.
آنانی که دستشان تا مفرغ به خون کودکان و زنان و مردان آزاده جهان آلوده شده و از اقتدار ایران میترسند.
همبستگی و همدلی که دفاع سیاسی و فرهنگی کشور را تضمین میکند. و امید کرکس صفتان را ناامید میکند.
وقت،وقتِ آمدن در پیکاری مقدس علیه همهی ناملایمت است. وقت پایان دادن به تَکرارهای تِکراریست. وقت وقتِ تواصی به حق است.
وقت امر به خوبیهاست. وقت وقت انتقام است.
این المنتقم؟!
بهار آمدنیست و سیاهی سرنوشت محتوم زغالها
https://eitaa.com/del_gooye/94
-----------❀❀✿❀❀---------
@del_gooye
#ما_خوب_رأی_می_دهیم
📌اگر کسی یک بار مرا فریب داد شرم بر او باد؛ اما اگر دوباره مرا فریب داد شرم بر من باد.
#انتخابات
`خودت را از پس تاریخ بیرون میزنی. وقتی که به بیلچهی کشت و صنعت هفت تپه برمیخوری. این خاک خوزستان در دلش گنجها دارد.اما فقط نیشکرت را دیده بودند.
میمانی برای چون منی که خسته و راه گمکرده به تو میرسم. پر وبار میگیرم از هویتی که در درونت داری...
راستی در سنگ نبشتههایت کدام توانمندی ایرانی را جار میزنی؟! کدام استعداد کشف شده از کوران نشدها و نتوانستنها را به رخ میکشی؟!
دست کدام جوان این سنگ را تراشید و یادگار گذاشت در تارک ِتاریخ بشر؟!
امروز اما جوانان این سرزمین همراه پیرمرادشان در سنگ نوشتههای عزت، نوشتند : میشود، میتوانیم.
امروز هم در تاریخ میماند، مانند تو که در تاریخ ماندی.
امروز رهبر یک کشور با تمام وجود خود از هویت و استعداد ایرانی دفاع کرد.با جان و آبرو...
تاریخ مینویسد. همانگونه که تو را نوشت .
چقدر داشتن تان زیباست.
#واکسن_ایرانی
#رهبر
#ایران
#تمدن
https://eitaa.com/del_gooye/98
-----------❀❀✿❀❀---------
@del_gooye
کاش به دست آقا برسد
جثهی ریزی داشت. اول بار که او را دیدم باورم نمیشد او با آن تن نهیف آنقدر کار کرده باشد.
چادر جلو بستهاش را جوری تنظیم کرده بود که پسرش را راحت بغل کند. هیچوقت ندیدم حجاب مانع کارهایش شود.بلکه پوشش او در موفقیتهایش تاثیر گذار بود.
این اول داستان مریم قصهی من است.
او یک نابغهی مسلمان و محجبه است که با وجود توانایی های فراوان به ندای رهبرش لبیک گفتهاست.
فوق لیسانس هوا فضا داشت.به راحتی میتوانست در بهترین دانشگاههای دنیا دکترا بگیرد.اما نگذاشت دکترا او را بگیرد. همراه همسرش شروع کرد به کار دانش بنیان. بسیار سختی کشید اما کوتاه نیامد تا توانست در ساخت اسباب بازی اسلامی به نتایجی برسد و اسباب بازی ها را وارد بازار مصرف کند.
مریم ما چند بعدیست. او وارد جهاد بزرگتری شد و باز هم ندای لبیک رهبرش را از بسیاری از مدعیان زودتر شنید. او حالا مادر ۵ فرزند است. مادر فرزندانی بسیار زیبا و باهوش مانند خودش.
با وجود همهی نگرانیها، کنایهها، دلسوزیها، او وظیفه خود در راقبال جامعه، انجام میداد.
حدود دو ماه پیش، زمانی که هنوز از بستر _برای تولد نوزاد پنجمش_ بلند نشده بود، دچار شکستگی استخوان میشود.
حالاچند ماه باید پایش در گچ باشد...
اما او تسلیم نمیشود و باز هم آماده جهاد برای دین و کشورش میشود.
وقت وقت تواصی به حق است. وقت وقت آمدن است.
او هم آمد با پای گچ گرفته و واکر اجارهای و بچه هایی که از کولش بالا میرفتند..
اوبه مناطق محروم شهر میرفت و در پارک می نشست و زنان شهر را به سهیم بودن در آیندهی خود تشویق میکرد.
دیدن او با آن شرایط همه را متاثر میکرد.
و سخنانش بیشتر اثر بخش بود.
به کمک زنانی چون مریم داستان من، آمار مشارکت در شهر از همهی انتخابات بیشتر شد.
کاش به گوش جهان برسد که زنان سرزمین من چگونهاند.
کاش بدانند از دامان چنین مادرانی سربازان صاحب الامر پرورش مییابند. کاش بفهمند که دغدغه زن ایرانی ورزشگاه و آزادی های پوشالی نیست. آنان اهداف بزرگی دارند که به مخیلهی آنان نمی رسد. کاش بدانند دلیل سرافرازی ایران، دامان اینچنین زنانیست که مرد را به معراج می برد.
کاش به دست آقا برسد که چنین سربازانی دارد.
https://eitaa.com/del_gooye/99
-----------❀❀✿❀❀---------
@del_gooye
بهناماو
#جوال
برادرم همیشه میگفت: مواجهه تو با
شیخ اجلحافظ در صحرای محشر، دیدنیست. وقتی که حافظ برایت دست تکان میدهد و برای همهی فواتحی که خواندهای وارد بهشت میشود. ولی تو باید بایستی و حسابرسی شوی.
راست میگفت.از بس اوقات دلتنگی دیوان حافظ را بغل میگیرم و برای صحت غزل مربوطه به حالِآنروزم، حمدی، با قرائت صحیح، نثار روحش میکنم.
عادت کودکی من است. در واقع از وقتی دیوانحافظ را در دست گرفتم؛ با او مانوس شدم. در شعرهایش زندگی دیدم و در پندهایش شفقت.
با برخی ابیاتش زندگی کردم و با برخی گریه.
تماشاگه راز شهید مطهری هم در این بین یاریام میکرد. تا درک درستی از محتوای برخی اشعار بیابم.
اما حالا فقط یک مصرع است که مرا در خود غرق میکند. دچار استیصال میشوم و دنبال راه چاره...
چو بید برسر ایمان خویش میلرزم.
ایمانی که فکر میکردم از پس دروس حوزوی و علمهای کسب شدهی دیگر میتوانم محکمش کنم. ایمانی که فکر میکردم دارم؛ بیشتر از همه.
اما در مواجهه با ایمانِ قلبی پیرزن مکتب نرفته، کم میآورد و لاطائلات میبافد. خدای آن پیرزن از خدای منِ مکتب دیدهی پر ادعا بزرگتر و تواناتر است. خدای او پرستیدنیست. خدای او دیدنیست...
حافظ به میدان میآید و پند میدهد:
میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست
تو خود حجاب خودی، حافظ از میان برخیز
-----------❀❀✿❀❀---------
@del_gooye
تقابل یا تعامل سنت و مدرنیته ؟
وقتی قرار است برایت مهمان بیاید. آن هم از جنس فرشته؛ یعنی خانوادهات. دلت میخواهد هرچه هنر داری برسر این راه خرج کنی.
پس باید باب میل میهمان شوی و در جایگاه او نگاه کنی.
حتما خوشحال میشود شام یک پیتزای خانگی باشد.
خب بقیه مهمانان چی؟ مادرم آش رشته دوست دارد پدر هم.
اصلا مگر با پیتزا، آش میخورند؟!
تقابل یا تعامل؟ مسئله این است.
نه!اصلا مسئلهایی نیست نه از جنس تعامل و نه از جنس تقابل. فقط ذوق یک خانم است که تصمیم میگیرد برای این صحنهی شام،شاهکار هنری خلق کند. در هیچ کتاب آشپزی ننوشته، نمیشود.ما انجام دادیم پس میشود...
کمی عشق میخواهد و دلبری که بخواهی هنر را به پایش بریزی.
عشق هست
دلبر هست
هنر هم شاید...
پس بسمالله
-----------❀❀✿❀❀---------
@del_gooye
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بازویتان را بفروشید اما قلمتان را هرگز
-----------❀❀✿❀❀---------
@tarikh_j
بهناماو
برای سرزمین خورشید
#خوزستان
خوزستان رنگ و بوی عشق میدهد وقتی به خاطراتم ورقی میزنم. وقتی یاد آثار تاریخی ویژه و منحصر بفرد آن میافتم. آثاری که چشم جهان را خیره به خود کرده است.آثاری که هویتی بس بزرگ و فاخر را به تماشاگذاشتهاست. چغازنبیل،آسیاب های آبی شوشتر،قلعه شوش و...
خوزستان بوی اربعین میدهد. وقتی که دلت میخواهد از چزابه و شلمچه راهی مشّایه شوی. یاد مهمان نوازی عرب و عجم خوزستان، که برای زائران امام حسین علیهالسلام سنگ تمام میگذارند. یاد چهرههای آفتاب گرفته در هوای خوزستان، که صبوری را مشقِراه خود کردهاند.
خوزستان مرا یاد راهيان نور میاندازد. یاد روستاییانی که باعشق مارا راهی مناطق جنگی میکردند. یاد کودکانی که با ذوق برایمان دست تکان میدادند. اصلا در خوزستان احساس دلتنگی نمیکردیم وقتی میزبانی مردمان جنوب، همراهِجسم و روحمان میشد. دیگر شرطی شده بودیم که باید ما هم، دست تکان بدهیم برای آنان.دست تکان دادن کم است. باید دستشان را بوسید که با جانشان از ایران جانمان مرز داری کردند.
خوزستان قلب ایران است.قلب تپنده مردمان سختکوش و بی ادعا. خوزستان شهرِ یارپرور است برای امام عصر(عج). شهرِ یاران آخر الزمانی...شهر علیبن مهزیار اهوازی... شهر یاران واقعی...
اینجا زیارتگاه امیرالمؤمنین است(من زار اخی دانیال نبی کمن زارنی)...
خوزستان کل ایران است وقتی در تابلوی ورودی شهر خرمشهر نوشتند: به خرمشهر خوش آمدید جمعیت ۳۵میلیون نفر...
اما خوزستان الان تشنه بی تدبیری شده. تشنهی ناکارآمدی مدیران خسته و پا در گل مانده.
خوزستان در طول تاریخ نشان داده که هویتش را با هیچ چیز معاوضه نمیکند. اما در این روزها برخی از آب گل آلود هورالعظیم برای خود ماهیِتفرقه میگیرند...
این روزها خیلی ها به هوای آب خوزستان، زیر عَلَم انگلیس و ایراناینتر نشنال سینه میزنند.
صف اهلِ سرزمین خورشید(خوزستان) از صف تفرقهاندازان جداست. مردم مطالبه دارند کاش به گوش مسولین برسد. ای مسئول!اگر اهل کار باشی دوهفتهی باقی مانده هم وقت خوبیست...اگر نه هشت سال هم کم است. کاش برای عاقبت خود و آخرت خود کاری کنید.
ایران به احترامت میایستد و گلههایت را به جان میخرد. این خشکسالی آب و مدیر میرود و رود تلاش و همت جاری میشود.
این چند خط حرف دلم بود با مردم نجیب خوزستان. دل ما به وجود شما خوش است. همه مواظب خوزستان عزیز باشیم.
https://eitaa.com/del_gooye/107
-----------❀❀✿❀❀---------
@del_gooye
بهناماو
اگر خدابخواهد میشود.اگر خدا ببیند میخواهی،میشود. حتی برای کسی که ده روزیست، توان ایستادن ندارد...
پاهایم یاری کرد تا از پلهها بالا بروم. چشمم به گنبد اورچین دو پوستهای افتاد.
یاد همهی دوستان از خاطرم گذشت.
السلام علیک یا دانیال نبی
السلام علیک یا اميرالمومنین...
بنفسی واهلی و مالی
-----------❀❀✿❀❀---------
@del_gooye
همه چیز جانستان کابلستان جذاب است.
وقتی گوشهای از عالم رنگ وبوی کشورت را میدهد. به زبانت حرف میزنند.
پراز اشتراکی وقتی نماز در مسجد هرات میخوانی. گویی در صحن گوهرشاد ایستادهای.
مسجدی که پس از ۵۰۰سال کاشی پشت و روی آفتابش یک رنگ است.
دلم کابلِ آرام میخواهد کابلی که مردمانش غم فراغ فرزند نداشته باشند.
کابلی که پدر در دوری فرزند جان پدر کجاستی؟! نگوید.
دلم جانستان میخواهد.
به مناسبت آشنایی با هفت میوهی کابل
#ایران
#کابل
-----------❀❀✿❀❀---------
@del_gooye
پل هوایی کج بود...
مگر میشود این همه هزینه آن هم کج؟!
به پایین پلِ رو گذر رسیدم که به جواب سوالم رسیدم.علت کجی پل، درخت کهنسال زیر پل بود. چیزی که میدم باورم نمیشد. یک مسجد فوقالعاده زیبا و عجیب با ورودی منحصر بفرد. شاخه های درخت به مسجد تنیده شده بود.گویا داشت از بیت خدا محافظت میکرد.
حیفم آمد در این مسجد نماز نخوانم.
ماشین به سمت مسجد رفت.گویا حال دل مارا فهمیده بود.
چند هنرمندِ به غایت هنری، داشتند برروی تنههای درخت منبتکاری میکردند. ردّ این هنر در زیر ایوان هم آمده بود. این منبت ها مسجد را زیباتر میکرد.
لوزیهای در هم تنیده، کار کاشی های گوهرشاد را میکرد.اما این بار به جای خاکِ آتش دیده، چوبِ دردِ تیغ چشیده، در ایوان نقش بسته بود.
خواستم وضو ساز کنم. دیدم صف وضو پر است از زنان و دخترکان کم حجاب، که نتوانستند در مواجهه با این همه زیبایی، مقاومت کنند. نمی دانم دیدن این صحنهها آنها را جمع و جور کرد یا عذاب وجدانِ امر به معروفم.
لحظهای به ذهنم رسید،شاید در چنین شرایطی بوده حافظ و شعر میگفته. یا شاید خمِ ابرویِمحبوب واقعی را در محرابش میدیده.
نماز هنوز تمام نشده بود که صدای کوبیدن در سوئیت، من را از خواب بیدار کرد. وقتی پتوی نیمه تمیز سوئیت دورم را گرفته بود. حس کردم از عرش به کمتر از فرش افتادهام.
پدرت خوب، مادرت خوب، این طور در میزنند؟! من کجای دنیارا بگردم که چنین حسی را نصیبم کند؟! هنوز نمازم تمام نشده بود مسلمان.
وای بچهام در مسجد جا ماند.
باید دوباره بخوابم.
-----------❀❀✿❀❀---------
@del_gooye
ارباب #حلقهها
لبش به غنچه لبخند شکفته بود که وارد هیأت شد.
همه در تکاپوی کار خود بودند. از فرزند آوری میگفتند و نحوهی نگه داری فرزند.
همدیگر را از تجربه ها مستفیض میکردند. گویا حرف دیگری نبود...
او با لبخند آمده بود ولی جایی برای او نبود در هیأت. چون او فرزند نداشت. اهمیت فرزند آوری را میدانست. اما همهی اراده ها در دست دیگری بود که او را، این گونه پسندیده بود.
کم کم، عقب عقب از حلقه دور میشد و وارد حلقهی دوم دوستان...
اینجا اما مؤاخذه میشد. که چرا فرزند نیاوردی؟! بیآنکه بدانند نباید بپرسند. بیآنکه بدانند کنکاش حرام است.
از این حلقه هم دور شد.
حلقهی بعدی ضد ولایت خواندنش...
حلقهی بعدی با ترحم برایش دعا کردند....
حلقهها و امان از حلقهها....
آن قدر عقب رفت، رفت، رفت تا رسید به در خروجی...
شاید مسکن او نیامدن بود. دور بودن بود. رها بودن بود....
غنچهی لبش فرسوده شد.
او رفت. آرام آرام از حلقه نوکران ارباب بیرون شد. بی آنکه نوکران بفهمند چه کردند؟!
محرم نزدیک است مواظب باشیم حلقه وصل باشیم برای ارباب، نه حلقهی دوری و فراغ....
مواظب حرفهامان باشیم.
نکند در نامهی اعمالمان جزء دورکنندگان باشیم.
خدا کند نوکر خوبی باشیم.
#محرم نزدیک است.
https://eitaa.com/del_gooye/113
-----------❀❀✿❀❀---------
@del_gooye
به نام او
روزهای کاتالونیا
کتاب بسیار زیبای ادبی جناب استاد کزازی است.
طوفان واژههاست.
چهرهی ماندگار ادب فارسی
خدا حافظش باشد.
این سطور واژه پژوهی کتاب است ازص۱۵۰ تا ص۱۶۰
آبگینگی = تبلور
قاموس=ذات،طبیعت، ذهنیت
پاس=نگهداری
دلشده=قربانی
خطر گری= ریسک کردن
همسانی= مساوات
ناسازی=دوگانگی
بوندگی=کمال
شوریدگی=عشق و جنون
سترگ= عظیم
ترسا=عیسوی مذهب
باختر زمین = اروپا(معنی درمتن)
دالان=کوچۀ باریک یا راهرو منزل یا کاروانسرا که بالای آن خانه ساخته باشند؛ راهرو سرپوشیده؛ دهلیز.
آبگینه=زجاج شیشه آینه
نغز=هر چیز عجیب و بدیع که دیدنش خوشایند باشد؛ خوب؛ نیکو؛ لطیف؛ بدیع.
بیشینه = بیشتر
ولع=حرص،اشتیاق
دد= شیطان
مهستان=کنگره
نهانگرایانه= درون سازمانی
مغ=ظاهرا مجوس
نابیوسان=غیر منتظره
بشگون=ماندنی
ایدون= احتمالا به معنی بادا ؟ (معنی متن خبر از ماندگاری داشت)
آبریزگاه= روشویی
کپ شده= بسته شده
خمانه= سیفون
خستن=خسته شدن
ستبرتر= بزرگتر
پالودن= جستن
قیر فام= به رنگ قیر
همسنگ= همتراز
-----------❀❀✿❀❀---------
@del_gooye
حسین(ع)
سرگشته و هراسانم.کجایی ارباب؟
بوی شب بوها مرا تا این جا کشاند. نه! عطر وجود توست که راهم را کج میکند به مستقیم راهها.
پای آن کاج بلند ایستادهای تا مرا ببری به سال ۶۱ و من هنوز مدهوش عطر آمیخته تو با شببوها هستم.
حسین(ع) در این غربتکده تنهایی، به کدام ریسمان چنگ بزنم؟ دردم را در گوش کدام چاه نجوا کنم؟ رازم را با کدام مَحرم واگویه کنم؟ بیم دارم از کتمان رفیق و طعنهی نارفیق. بیم دارم از جفای یار بیوفا.
حسین(ع) مرا با خودت ببر و در گوشهی چادر خواهرت میهمان کن.شنیدهام از سجیهی شما که کَرَم است و عادتتان که احسان است.
مرا امان بده در این دشت بی محابای دنیا.
مرا بپذیر این گونه که هستم. این گونه که خاکسار درگاهت با همهی بدیها آمدهام.
حسین(ع) میترسم از ایمان خُرد و خرده گناههای بیشمار.
میترسم از ناقوس مرگ که صدایش لحظه به لحظه نزدیکتر میشود.
حسین(ع) مرا بشارت بده به بانگ الرحیلِ عند ربهم یرزقون.
حسین(ع) من و دنیا به خود میپیچیم از درد. درد بی یاوری، بی پناهی. کی میرسد آن فرزندی که وعدهاش را داده بودی؟ توانم رفته و گرگ ها از هر سو به سمتم میآیند.
من که هیچ، دنیا دیگر تاب این همه بیعدالتی را ندارد.تاب ندارد کودکان را بیپناه ببیند و دم نزند. یک بار دیده که با کودکان تو چه کردند؟!
لا یوم کیومک یا ابا عبدالله
حسین(ع) برایم بمان در کوران تنهاییم.
بمان برایم درجدال شبههها و حقیقت ها.
باد صدای اذان ظهر عاشورای ۶۱ را به گوشم می نوازد. فرصتی میخواهم تا من وضو ساز کنم و پاک شوم. بگذار بیایم و در رکابت نوکری کنم. بگذار پر وبالم خونی شود.بگذار چادرم خاکی شود.
هراسانم دنبال تربت میگردم در نینوا. بگذار به رکوعت برسم.
الله اکبر
-----------❀❀✿❀❀---------
@del_gooye