هدایت شده از رو نوشت های « یک مامانِ معمولی »
ساعت دوازده شب را رد کرده
دراز کشیدم توی تاریکی اتاق ...
تصویر مردمِ روی کوه مانند جلوی هتل #رونالدو در ذهنم نقش میبندد
و مردی کمی دورتر
شاید خیلی دورتر
شاید با لباس عربی و چفیه ی سبزی که عقال آن را روی سرش نگه داشته
شاید هم با یک لباس معمولی مثل مرد های خودمان
اما دور است
شاید خیلی دور
اما همه را میبیند
دیدش وسیع است
حتی به وسعت همه ی دل ها
گفتم که همه را میبیند
اما افسوس کسی او را و دل مهربانش را نمی بیند...
آه میکشد
اما دور است
کسی نمی شنود
خیلی دور است که حتی اشک هایش هم دیده نمی شود
شاید اگر همه می خواستند
و این چنین برای دیدنش تلاش می کردند
وشاید...
وشاید....
#برایغریبترینغریبِدنیا
https://eitaa.com/mamanemamooli