eitaa logo
💕 دلبری 💕
489 دنبال‌کننده
921 عکس
229 ویدیو
11 فایل
💕هوالمعشوق💕 عاشقانه و دلبرانه از جنس بهشتی💖 سبک زندگی اسلامی ❣کپی بدون ذکر منبع فقط برای #همسر مجاز میباشد! کپی از #هشتکهای اختصاصی و #بنــرهای کانال #حرام میباشد. انتقادات و تراوشات دلتان را با ما در میان بگذارید👇 تبادل👇 @ghased313
مشاهده در ایتا
دانلود
#یاصادق_آل_محمد❤️🍃 شهر مدینه گشته عزاخانه ےوجود رخت سیاه بر تن زهـرا  و حیدر است   گفتم چه روی داده که از خاطرم گذشت باز شب یتیمی موسی ابن جعفر است #ریئس_مذهب_شیعه💔 💟 @Delbari_Love
ز غربتش چه بگویم که سینه ها خون است برای صادق زهرا مدینه محزون است 🏴شهادت مظلومانه امام جعفرصادق(ع) تسلیت‌باد 💟 @Delbari_Love
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_16472382.mp3
5.22M
🎧🎧 🔴صادق آل مصطفی...رفته از دنیا 🔴شهادت امام صادق(ع) 💟 @Delbari_Love
❤️امام صادق عليه السلام: 🌼🍃دعا پيوسته در حجاب است، تا آن گاه كه بر محمّد (ص) و خاندان محمّد (ص)، درود فرستاده شود. 📚كافی، ج ۲، ص ۴۹۱ #شهادت_امام_صادق_ع #تسلیت_باد 💟 @Delbari_Love
بیت الغزلِ نابِ جهـــ🌍ـان چــ🌸ــادر مشکی است! #غزل_پسندانیم♥️ 💟 @Delbari_Love
شخصی به علامه طباطبایی (ره) گفت : یک ریاضتی برای پیشرفت معنوی به من بفرمایید. علامه فرمودند : بهترین ریاضت،خوش اخلاقی😊 با خانواده است 💟 @Delbari_Love
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حتما_ببینید ✅ عامل اصلی استحکام بخشی زندگی زناشویی 💟 @Delbari_Love
💕 دلبری 💕
رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا 🌺 #قسمت_دوازدهم 🌺 به زور جلوی خنده ام را گرفتم و بلند شدم و بلند گفتم: ب
رمان عاشقانه مذهبی 🌺 🌺 ...همه گلستان را گشتیم. همه بچه ها متاثر شده بودند. آقاسید هم تمام وقت پشت سر بچه ها، صورتش را با دستش پوشانده بود و شانه هایش تکان میخورد. کنار مزار شهید تورجی زاده،‌ میتوانستم صدای هق هق اش را به راحتی از بین ناله های بچه ها بفهمم. با کمک خانم پناهی و خانم محمدی زیراندازها را پهن کردیم و قرارشد بچه ها یک ساعتی آزاد باشند. منتظر این فرصت بودم. رفتم سراغ شهدای فاطمیون و کنار یکی شان نشستم. روی سنگ مزار آب ریختم و شروع کردم به درد و دل کردن. دیگر نه حواسم به گریه کردنم بود و نه به گذر زمان. احساس کردم کسی بالای سرم ایستاده؛ سایه سنگینش را حس میکردم. روحانی بود: آقا سید!خودم را جمع و جور کردم. آرام گفت: باهاتون نسبت دارن؟ - خیر ولی چون غریب اند میام بالای سرشون. - عجب… اون شهید که اول رفتید سر مزارش چی؟ - از اقوام هستن. -ببخشید البته… سوال برام پیش اومد. - خواهش میکنم. رفت و کنار مزار یکی از شهدا نشست. موقع اذان بود، نماز را به آقاسید اقتدا کردیم و رفتیم برای ناهار… ↩️ ... :فاطمه شکیبا بدون ذکر منبع و نام نویسنده پیگرد الهی دارد. 💟 @Delbari_Love
رمان عاشقانه مذهبی 🌺 🌺 نزدیک اربعین بود و حال و هوای من هم اربعینی و حسابی از اینکه نمیتوانم بروم کربلا میسوختم. آن روز زودتر حرفهایش را تمام کرد و در آخر حرفهایش گفت: خواهرای عزیز! هرچی از بنده دیدید حلال کنید؛ بنده عازم کربلا هستم. ان شاءالله خدا توفیق شهادت رو نصیب ما بکنه؛ البته ما که آرزو داریم در راه دفاع از حرم اهل بیت(علیهم السلام) شهید بشیم. ان شاءالله در این یک هفته که بنده نیستم، یک حاج آقای دیگه درخدمتتون هستند که برنامه نماز جماعت لغو نشه. اشکم درآمد. «خدایا چرا هرکی به تور ما میخوره میخواد بره کربلا؟»بعد نماز عصر با گریه پرسیدم: این نامردی نیست که مردها میتونن برن سوریه و ما نمیتونیم؟ لبخندی زد و گفت: فکر نکنم نامردی باشه، خانم ها هم با حفظ حجابشون، با تقویت روحیه مردها و کمک از پشت جبهه میتونن موثر باشن و جهاد کنن. مطمئن باشین اجر این کارها کمتر از جهاد مردها نیست. قانع نشدم اما باخودم گفتم اگر بیشتر معطل کنم جلوی آقاسید بلندبلند گریه خواهم کرد…زیر لب التماس دعایی گفتم و همانجا نشستم. رفت و من حال عجیبی داشتم...نمیدانم چرا دنبال شنیدن خبری از کربلا بودم. نمیدانم، شاید وقتی رفت، مراهم با خودش برد. به خودم دلداری میدادم که این احساس جدی نیست… … ↩️ ... :فاطمه شکیبا بدون ذکر منبع و نام نویسنده پیگرد الهی دارد. 💟 @Delbari_Love
رمان عاشقانه مذهبی 🌺 🌺 امام جماعت جدید را که دیدم، لجم درآمد. سخنرانی هم نکرد. اصلا دوست نداشتم پشت سرش نماز بخوانم. هم عصبانی بودم و هم از دست خودم خنده ام گرفته بود. ظهر که رسیدم خانه، اخبار تازه شروع شده بود. حوصله شنیدنش را نداشتم. دراز کشیدم روی مبل و چشم هایم را بستم که صدای گوینده اخبار توجهم را جلب کرد: انفجار تروریستی در حله عراق و شهادت تعدادی از هموطنانمان… مثل فنر از جا پریدم. تعداد زیادی از زوار ایرانی شهید شده بودند. یک لحظه از ذهنم گذشت: «نکند آقاسید...» قلبم ایستاد و به طرز بی سابقه ای جلوی مادرم زدم زیر گریه. مادر هاج و واج مانده بود: چی شد یهو طیبه؟ - یکی از دوستام اونجا بود! میدانم دروغ گفتم؛ ولی مجبور بودم. نمیخواستم بگویم نگران امام جماعت مدرسه مان شده ام! یک هفته ای که از آقاسید خبر نداشتم به اندازه یک قرن گذشت. میخواستم احساسم را نادیده بگیرم. به خودم میگفتم اینها احساسات زود گذر نوجوانیست و نباید بهشان اهمیت بدهم اما نمیشد… ؟ ↩️ ... :فاطمه شکیبا بدون ذکر منبع و نام نویسنده پیگرد الهی دارد. 💟 @Delbari_Love
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حتما_ببینید کلید موفقیت در روابط زناشویی چیست؟! 💟 @Delbari_Love