"یکجا به کنار تو
ارزد به جهان با غیر..."
😍صبحت بخیر بهترین رفیقم💕
#عاشقانه
❥❥❥@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایام امتحانات حرم امام حسین علیه السلام😍🥺
درس خواندن در چنین مکانی آرزوست...❤️
❥❥❥@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عزیزم تو باید سالم باشی...
تو میمونی برای من❤️✨
#سلوک_با_همسر
❥❥❥@delbarkade
سال ها ماشینِ پیکان داشتیم
جمعه ها در خانه مهمان داشتیم
قرمه سبزی بود ماهانه ولی
املت و کوکو فراوان داشتیم
تورِ چین و نروژ و شیلی نبود
ما سفر در سطح استان داشتیم
ثلث اول ؛
ثلث دوم ؛
ثلث سه ...
امتحاناتِ فراوان داشتیم
داخلِ حمام ما یک تشت بود
در خیالِ خود ولی ... وان داشتیم!
پای ما در جمع ؛ شلوارک نبود
ما درونِ خانه ...تنبان داشتیم!
آن زمان ها فقر هم بودش
ولی
عمدتا در دل؛ خوشیها داشتیم...☺️
❥❥❥@delbarkade
#داستان
#فیروزهی_خاکستری84
#دعوا
تصمیمم را عوض کردم. در مسیر برگشت، با امید حرف نزدم. بیرون تاریک بود و مناظر زیبای منطقه دیده نمیشد. سرم را به صندلی تکیه دادم. چشمانم را بستم. در سرم هزار فکر آمد و رفت. امید سومین سیگار را کنار لبش گذاشت. تا برسیم یک بسته را تمام کرد. ماشین را کنار مسافرخانه پارک کرد. صندوق را بالا زد. زودتر از او وارد مسافرخانه شدم. کلید را تحویل گرفتم. روی آخرین پلهی طبقه سوم با مرد هیکلی روبرو شدم. انتظارش را نداشتم. بیاختیار جیغ کوتاهی زدم. با اخم از کنارش رد شدم. یکدفعه با صدای بلندگو قورت دادهای گفت:
_آبجی با یه من عسل نمیشه قورتت داد... تا ما رو میبینی انگار لولو دیدی!
کلید را با لرز به قفل زدم. جا نرفت. هنوز داد میزد:
_دست و پات شل میشه وا میدی انگاری که الان میخورمت...
مردی از اتاق کنار راه پله بیرون آمد:
_آقا ما از دست شما آسایش نداریم؟!
سرش داد زد:
_باز تو زر زر کردی؟ برو تو سولاخت.
مرد در را محکم بست. توانستم کلید را در قفل بچرخانم. ادامه داد:
_بدو بدو نخورمت...
قهقههاش بلندتر از صدایش مسافرخانه را لرزاند. به در تکیه دادم و دست روی قفسه سینهام گذاشتم. صدای خنده قطع شد. تق تق پشت سرهم در بلند شد. با عجله کلید را در قفل گذاشتم و دو دور چرخاندم. نفسم بالا نمیآمد. لبم را با دندان گاز گرفتم. آب دهانم پایین نرفت.
_وا کن فیروزه بینم...
از صدای امید آرام شدم. در را باز کردم. امید طوری داخل شد که در به کتفم کوبید. چشمانش را ریز کرد:
_ای مرتیکه زاقارت چه گهی خورد؟!
با چشمان از حدقه بیرون، کتفم را ماساژ دادم:
_هیچی
صورتش را به بیرون چرخاند:
_نه داش یه گهی میخورد خودم شنیدم.
مرد که سه تای امید هیکل داشت؛ متوجه حرف او شد.
_چه زِری زدی اشکول؟!
_زر رو که توی عن تیلیت زدی.
_بیشین با...
امید به طرفش حمله برد. یقهاش را چسبید. سرش را به پیشانی مرد کوبید. به سمتشان دویدم:
_امید عزیزم ول کن.
فریاد زد:
_برو تو بینم
یک قدم عقب رفتم. مرد هیکلی امید را به دیوار کوبید. جیغ کشیدم. مسافر اتاق کناری بیرون آمد. صاحب مسافرخانه با چند نفر دیگر رسید. به زور از هم جدایشان کردند.
آستین و جیب پیراهن امید پاره شد. از دماغ و پیشانیاش خون میریخت. دم اتاق، با گریه بازویش را گرفتم. دستم را پرت کرد. در اتاق را محکم بست. چشمانش قرمز و پر خون بود. وحشیانه روی تخت هولم داد. فریاد زد:
_دیگه نبینم ازین غلطا کنی...
گلویم را با دو دست چسبید:
_میکشمت اگه بیبینم بدون من پاتو بیرون بذاری. قلم میکنم دو تا پاتو...
❥❥❥@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی شاکر نعمت های خدا باشی،خدا یه نعمت بالاتر و بهتر بهت میده😊
ولی اگه ناز کنی و ناشکری کنی...😅
❥❥❥@delbarkade
36.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 سرنوشت مجریان زن در رسانههای مدعی زنزندگیآزادی🙃
❥❥❥@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بغض سنگین سردار سلامی در مراسم همسر شهید صیاد شیرازی🖤
📣 سرلشکر سلامی: شهید صیاد در گسترش و ارتقای قدرت دفاعی کشور نقشهای بسیار ممتازی ایفا کرد/ همسر شهید صیاد شیرازی تکیهگاه این مرد بزرگ بود.
#سلوک_با_همسر
❥❥❥@delbarkade
هدایت شده از طبیبِ جان
🔺ایشون میگن هزااااار بار فلان ذکر رو بخون و فوت کن به آب و بده همسرت بخوره تا همسرت مثلا عاشقت بشه😒
➕بجای هزار بار خواندن فلان ذکر، روزی یکبار به همسرت عشق بورز و بهش بگو دوست دارم و چهار کلمه عاشقانه بهش بگو... این کار معجزه میکنه.
این کار اسمش دزدی محبت هست. نه محبت دزدی کنیم نه گدایی!
🔸مشکل این هست که انقدر مغرورم و متکبرم که حاضرم هزار بار به آب بگم دوست دارم، اما یکبار به همسرم نگم!
#همسرداری
#عرفان_های_کاذب
🍃 کانال رسمی طبیب جان 👇
https://eitaa.com/joinchat/3658612752C778c1803ba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#زناشویی
در طول رابطه زناشویی سعی کنید تا جای ممکن، محیط و نوع رابطه را جوری جلو ببرید که نه شما و نه همسرتان هیچ گونه استرسی نداشته باشید👌
چرا که استرس موجب از بین رفتن تمرکز در حین رابطه، عدم لذت کافی زوجین و بروز مشکلات مزاجی و جسمی خواهد شد...
#حدیث_ناب
❥❥❥@delbarkade
#داستان
#فیروزهی_خاکستری85
#مادر_امید
_وای خدا یعنی تو ماه عسل کتکت زد؟!
فیروزه آه سینهاش را با بازدم عمیقی بیرون داد.
_چرا همون موقعها ولش نکردی؟!
_هی رؤیا جون! منِ ساده هنوز خبر نداشتم به خاطر مواد حالش بد میشه.
چشمان رؤیا گرد شد:
_همین که کتکت زد کافی بود تا ولش کنی.
_یکسال عقد همیشه با محبت و مهربون بود و اصلا رفتار خشنی ازش ندیدم. اون روز هم رفتار امید جوری بود که انگار من اشتباهی کردم.
لبهای رؤیا بالا رفت. سعی کرد خودش را جای فیروزه بگذارد.
_به هر حال کم تجربه بودم و فکر میکردم به هر قیمتی باید زندگیمو حفظ کنم. برای یه دختر به سن و موقعیت من، جداشدن یه شکست بود که هیچ چیزی جبرانش نمیکرد.
رؤیا سرش را به نشانه تأیید تکان داد:
_نبودن بابات و نداشتن پشتوانه...
پلکهایش را روی هم گذاشت و وسط حرف رؤیا پرید:
_بابا مثل کوه استواری برای همه خانواده بود. مامانم قدرت اونو نداشت و همیشه میخواست مشکلات رو بپوشونه و اونا رو کوچیک کنه اما هیچوقت یادمون نداد که مشکل باید حل بشه و مخفی کردنش دردی رو دوا نمیکنه.
_به هیچکس نگفتی؟!
پوزخندی زد:
_به هیچکس نگفتم و از اون روز به بعد حساسیتهای امید بیشتر شد. کلاً دیگه بهم اجازه نداد تنها جایی برم حتی تا خونه مامان. با خودش باید میرفتم و با خودش برمیگشتم.
_چه سخت!
_حتی اینطور نبود که منو بذاره اونجا و بعد بیاد دنبالم!
رؤیا دستانش را به طرفین چرخاند:
_اونجا دیگه چرا؟!
فیروزه خندهی تلخی کرد:
_میگفت ممکنه پسرخالهات اونجا باشه.
رؤیا محکم به پیشانیاش کوبید:
_خدای من!
_فقط خونه مامانش منو میبرد و تنها ولم میکرد که اونجا هم، بعد از اینکه یه چیزایی در مورد مادرش متوجه شدم، برام قابل تحمل نبود.
_یا بسمﷲ دیگه چی فهمیدی؟
فیروزه از عکسالعملهای رؤیا خندهاش گرفت:
_سه ماه بعد از عروسیمون یه اتفاقاتی افتاد که زندگیمو ازاین رو به اون رو کرد.
رؤیا از روی مبل بلند شد. دستش را به نشانهی ایست بالا برد:
_صبر کن برم چایی بیارم بعد ادامه بده.
_رؤیا جون یه بالش و پتو هم لطفاً برای ستیا بیار.
***
بعد از سه ماه از ازدواجمان، سوز پاییزی هوا، به زندگیمان وارد شد.
_خب بذار با مامان خودت برم.
از این حرفم سیاهی مردمکش برق زد:
_خوبه صُب میبرمت خونه مامانم باش بری دکتر.
فکر کردم تیر آخرم را بزنم:
_نمیشه با مامانم برم؟
از سکوتش امیدوار شدم:
_امید من روم نیست با مامانت برم دکتر زنان...
شبکه تلویزیون را عوض کرد. بدون اینکه نگاهم کند گوش داد.
_میترسم مامانت فکر کنه من عیبی دارم!
تلویزیون را خاموش کرد. بلند شد. کنترل را روی مبل انداخت:
_بسه فیرو. نمیخوای با مامانم بری صَب کن تا خودم ببرمت.
تیرم به هدف نخورد.
نخواستم صبح تا عصرِ بودنم آنجا برایم عذاب شود. تصمیم گرفتم ناهار آن روز را من بپزم. مادر امید از پیشنهادم لبخند زد.
_پس من با خیال راحت برم به کارهام برسم الانه که دوستام بیان.
به ساعت نگاه کرد:
_راستی آزاده دوازده میره مدرسه ناهارش هم بده ببره.
موقع رفتن تأکید کرد:
_خوشکلم کارم داشتی پیامک بهم بده. زنگ نزن، پایین هم نیا. با دوستام جلسه مدیتیشن داریم.
چَشمی گفتم و مشغول خلال کردن پیاز شدم.
سر ظهر آزاده در حال حرف زدن با گوشی از اتاقش بیرون آمد:
_اول تو... دیونه داره دیرم میشه... منم... نه نمیشه... همین که تو میگی...
بعد از رفتن آزاده، ایمان از آن یکی اتاق پیدایش شد. خوابآلود و نامرتب با رکابی به آشپزخانه آمد:
_چی داریم؟!
سلام کردم. چشمانش باز شد:
_اِ تویی!
صدای آیفون بلند شد. منتظر ماندم تا ایمان برود. تکان نخورد. گوشی آیفون را برداشتم.
_سلام میخوام ابریشم خانم رو ببینم.
بلند گفتم:
_کی؟ اشتباه گرفتین.
مستأصل گفت:
_تو رو خدا خانم! دستم به دامنت. بچهام داره از دستم میره...
به ایمان نگاه کردم. چرت میزد. پلهها را پایین رفتم. یک خانم چادری مسن و یک دختر مانتویی جوان، همسن و سال خودم دم در بودند. دختر با چشمان خمار خیره نگاهم کرد.
_با ابریشم خانم حرف بزن دخترمو ببینه.
_خانم چی میگی؟! ابریشم نداریم اینجا.
خواستم برگردم. دستم را چسبید:
_بش بگو اگه رام ندی زنگ میزنم پلیس.
محکم و جدی این را گفت. در بایگانی ذهنم جستجو کردم. برای اینکه ماجرا را بفهمم گفتم:
_چی میخوای به پلیس بگی؟
دستم را فشار داد:
_میگم اینا کلابردارن. پولمو خوردن. بچهام رو چیز خور کردن.
صورتش تغییر کرد:
_همش جیغ میزنه و میگه یکی میاد اذیتش میکنه.
به دختر جوان نگاه کردم. زن صدایش را پایین آورد:
_من گفتم از اون پسره آسمون جُل دل بکنه نخواستم که بچهام جنزده بشه.
❥❥❥@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اولا حرفاتونو به همه نزنید
اولش اینجاست!
اصلا پرچونگی خیلی ضرر میزنه❌
⛔️چشم [زدن] حق است؛ من در آوردی نیست
🔆استاد فاطمی نیا
❥❥❥@delbarkade
بالاخره انتخابات تمام خواهد شد و من میمانم و بهترین انتخابم 🥰
اصلح تویی❤️😌
#عاشقانه
❥❥❥@delbarkade
هدایت شده از طبیبِ جان
.
سلام شبتون بخیر 🌷
❇️ امشب جلسه خیلی خوبی با یکی از شخصیت های مهم کشور داشتیم. نکات خیلی ارزنده ای در باب سلامت و بهداشت فرمودند که فردا تقدیم شما میکنیم
♨️اما دو نکته مهم در بحث انتخابات فرمودند. خیلی ساده پرسیدیم که نظر شما کدام یک از کاندیداها هست. فرمودند کسی که این دو شاخص را داشته باشه:
🔅۱. خودش و تیمش با اخلاق رفتار کنند و بدگویی و بدزبانی نداشته باشند. کسی بخواهد خودش یا تیمش و اطرافیانش از همین ابتدای کار بدرفتاری و بدزبانی و لجن پراکنی کنند صلاحیت ریاست جمهوری ندارند. باید متخلق باشند. مثل شهید رئیسی که در کارزار مناظره ها و حتی بعد از رای آوری، چقدر با متانت و با اخلاق رفتار کردند حتی علیه منتقدین. رئیس جمهور باید مثل شهید رئیسی جامع الاطراف باشد.
🔅۲. ادامه دهنده و تکمیل کننده برنامه های شهید رئیسی باشند. هر کسی انتقاد و بدگویی از شهید رئیسی کند، قطعا صلاحیت ریاست جمهوری ندارد.
ان شاء الله فردا برخی از نکات مهمی که در باب سلامت و بهداشت فرمودند رو با شما درمیان میگذاریم😊
ارسال نظرات:
@Rahnama_javaher
#انتخابات
اینجا دو شاخصی که برای انتخاب اصلح گفتند
بسیار مفید و راهگشا هست👌
و با اینکه قبل از مناظرات و میزگردها مطرح شده بود، الآن میبینید که برخی کاندیدها و اطرافیانشان چگونه بی اخلاقی میکنند و یا از دولت شهید رئیسی بدگویی های غیر منصفانه دارند❌
#انتخابات
❥❥❥@delbarkade